از اینجا، از آنجا، از هر جا / ۷۲

کلیله و دمنه کتاب معروف و ارزشمندی است که حدود دو هزار سال پیش به زبان هندی نوشته شده است. این کتاب در زمان حکومت ساسانیان به دستور انوشیروان توسط برزویه طبیب به زبان پهلوی ترجمه شد. پس از هجوم تازیان به ایران بسیاری از ایرانیان اندیشمند برای این که کتب و آثار فرهنگی باقی مانده از ایران باستان را حفظ کنند، چاره ای نداشتند جز اینکه آنها را به زبان عربی درآورند. بنابراین در قرون اولیه ی نفوذ اعراب به ایران این کتاب توسط روزبه پور دادویه که به نام ابن مقفع معروف است به عربی ترجمه شد. ترجمه ی عربی ابن مقفع مورد توجه زیادی قرار گرفت و از روی متن عربی به زبان های فارسی، یونانی، ترکی، اسپانیایی، روسی و حتی آلمانی ترجمه شد.

در قرن ششم هجری، ابوالمعالی نصرالله منشی (منشی بهرام شاه غزنوی) کلیله و دمنه را به زبان فارسی ترجمه کرد. این ترجمه، ترجمه ای آزاد است و منشی هر جا که لازم دیده ابیات و امثال بسیار فراوانی از خود و دیگران به آن افزوده است. ابوالمعالی مردی صاحب ذوق و نکته پرداز و سخن شناس بود. خانه اش مرکز فضلا و ادبای زمان خود بود. همین احاطه ی او بر علوم زمانش باعث شد تا ترجمه کلیله خشک و یکنواخت نباشد و یکی از زیباترین نثرهای زبان فارسی محسوب گردد.

مطالب کلیله و دمنه به صورت حکایت و قصه های پندآمیز و بیشتر از زبان حیوانات بیان شده است. بیشتر این داستان ها از زبان دو شغال به نام های “کلیله” و “دمنه” نقل شده است. از دیدگاه این کتاب، انسانِ مطلوب و کامل کسی است که سرشار از عشق به زندگی، تحرک و پویایی باشد و با درایت از عهده ی حل مشکلات برآید. تا می تواند در رویارویی با خطرها هوشمندی خود را به کار گیرد و آسان ولی سربلند زندگی را سپری کند. از هر اتفاقی تجربه ای بیندوزد و در واقعه ی بعدی، از آن تجربه استفاده به عمل آورد.

به علت محتوای مطلوب کتاب و افزودنی های زیبای نصرالله منشی در ترجمه، کلیله و دمنه از همان ابتدای کتابت شیفته گان بسیاری پیدا کرد، از آن نسخه ها فراهم آوردند و تا دورترین سرزمین های پارسی زبان فرستادند. شیوه ی نگارش و متن منشی سال های سال سرمشق ادیبان و منشی ها قرار گرفت. این اثر ارزشمند بعدها  توسط استاد مجتبی مینوی، محقق و پژوهشگر پرتوان ایرانی، تصحیح و تنظیم شد و با شرح و تعلیقات فراوان در دسترس علاقمندان قرار گرفته است.

یاد دارم در زمانی که در دبیرستان به تحصیل مشغول بودم، کتاب فارسی ما مشحون از داستان های دل انگیز کلیله و دمنه بود و هرچند که متن آن برای ما در آن سنین سنگین بود ولی همه با شور و شوق به خواندن این داستانها و حفظ و شرح آنها رغبت زیادی داشتیم.

در هر حال به نظر نگارنده، کلیله و دمنه گنجینه حکمت و دانایی و کتاب زندگی است. حکایت و قصه های آن گویای این واقعیت هستند که تا بدی است خوبی می ماند و تا سیاهی است سفیدی رنگ نمی بازد. این کتاب اثری با ارزش در ادبیات کشور ما و میراث گرانبهای گذشتگان خردورزمان است که با خواندن آن شور و شوقی وصف ناپذیر در خواننده به وجود می آید. در اینجا داستانی از آن را با بیانی ساده تقدیم شما علاقمندان می کنم:

kelileh

آورده اند که زاغی و گرگی و شگالی در خدمت شیری بودند و مسکن ایشان نزدیک شاره ای عامر (راهی آباد). اشتر بازرگانی در آن حوالی بماند و به طلب چراخور در بیشه آمد. چون نزدیک شیر رسید از تواضع از خدمت چاره ندید. شیر او را استمالت نمود و از حال او استکشاف کرد و پرسید: عزیمت در مقام و حرکت چیست؟ جواب داد که: آنچه ملک فرماید. شیر گفت: اگر رغبت نمایی در صحبت من مرفه و ایمن بباش. اشتر شاد شد و در آن بیشه ببود. و مدتی بر آن گذشت. روزی شیر در طلب شکاری می گشت، پیلی مست با او دو چهار شد و میان ایشان جنگ عظیم افتاد و از هر دو جانب مقاومت رفت و شیر  مجروح و نالان باز آمد و روزها از شکار بماند. و گرگ و زاغ و شگال بی برگ می بودند. شیر از اثر آن بدید و گفت: می بینید در این نزدیکی صیدی تا من بیرون روم و کار شما ساخته گردانم؟

ایشان در گوشه ای رفتند و با یکدیگر گفتند: در مقام این اشتر میان ما چه فایده؟ نه ما را با او الفتی و نه ملک را ازو فراغتی. شیر را برآن باید داشت تا او را بشکند تا حالی طعمه ی او فرو نماند و چیزی به نوک ما رسد. شگال گفت: این نتوان کرد که شیر او را امان داده است و در خدمت خویش آورده. و هر که ملک را بر غدر تحریض نماید و نقض عهد را در دل او سبک گرداند یاران و دوستان را در منجنیق بلا نهاده باشد و آفت را بکمند سوی خود کشیده. زاغ گفت: آن وثیقت را رخصتی توان اندیشید و شیر را از عهده آن بیرون توان آورد؛ شما جای نگاه دارید تا من بازآیم.

پیش شیر رفت و بیستاد. شیر پرسید که: هیچ بدست شد؟ زاغ گفت:کس را چشم از گرسنگی کار نمی کند، لکن وجه دیگر هست، اگر امضای ملک بدان پیوندد همه در خصب و نعمت افتیم. شیر گفت: بگو. زاغ گفت: این اشتر میان ما اجنبی است، و در مقام او ملک را فایده ای صورت نمی توان کرد. شیر در خشم شد و گفت: این اشارت از وفا و حریت دور است و با کرم و مروت نزدیکی و مناسبت ندارد. اشتر را امان داده ام، بچه تاویل جفا جایز شمرم؟ زاغ گفت: بدین مقدمه وقوف دارم، لکن حکما گویند که: «یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد و اهل بیتی را فدای قبیله ای و قبیله ای را فدای اهل شهری و اهل شهری را فدای ذات ملک اگر درخطری باشد.» و عهد را هم مخرجی توان یافت چنانکه جانب ملک از وصمت غدر منزه ماند، و حالی ذات او از مشقت فاقه و مخافت بوار مسلم ماند. شیر سر در پیش افگند.

زاغ باز رفت و یاران را گفت: لختی تندی و سرکشی کرد، آخر رام شد و به دست آمد. اکنون تدبیر آنست که ما همه بر اشتر فراهم آییم، و ذکر شیر و رنجی که او را رسیده است تازه گردانیم، و گوییم «ما در سایه دولت و سامه حشمت این ملک روزگار خرم گذرانیده ایم. امروزکه او را این رنج افتاد اگر به همه نوع خویشتن برو عرضه نکنیم و جان و نفس فدای ذات و فراغ او نگردانیم به کفران نعمت منسوب شویم، و به نزدیک اهل مروت بی قدر و قیمت گردیم. و صواب آنست که جمله پیش او رویم و شکر ایادی او باز رانیم، و مقرر گردانیم که از ما کاری دیگر نیاید، جانها و نفس های ما فدای ملک است. و هریک از ما گوید: امروز چاشت ملک از من سازند. و دیگران آن را دفعی کنند و عذری نهند. بدین تودد حقی گزارده شود و ما را زیانی ندارد. »

این فصول با اشتر درازگردن کشیده بالا بگفتند، و بیچاره را بدمدمه در کوزه فقاع کردند، و با او قرار داده پیش شیر رفتند. و چون از تقریر ثنا و نشر شکر بپرداختند زاغ گفت: راحت ما به صحت ذات ملک متعلق است. و اکنون ضرورتی پیش آمده است، و از امروز ملک را از گوشت من سد رمقی حاصل تواند بود، مرا بشکند. دیگران گفتند: در خوردن تو چه فایده از گوشت تو چه سیری؟! شگال هم برآن نمط (روش) فصلی آغاز نهاد. جواب دادند که: گوشت تو بویناک و زیان کار است طعمه ملک را نشاید. گرگ هم بر این منوال سخنی بگفت. گفتند که: گوشت تو خناق آرد، قایم مقام زهر هلاهل باشد.

اشتر این دم چون شکر بخورد و ملاطفتی نمود. همگنان یک کلمه شدند و گفتند: راست می‌گویی و از سر صدق عقیدت و فرط شفقت عبارت می‌کنی. یکبارگی در وی افتادند و پاره پاره کردند.

پر طاووس، بلای جان او

پر خود می‌کند طاوسی به دشت

یک حکیمی رفته بود آنجا بگشت

گفت طاوسا چنین پَر سَنی

بی‌دریغ از بیخ چون برمی‌کنی

خود دلت چون می‌دهد تا این حُلل

بر کنی اندازیش اندر وحل

هر پَرَت را از عزیزی و پسند

حافظان در طی مصحف می‌نهند

بهر تحریک هوای سودمند

از پر تو بادبیزن می‌کنند

*

چون شنید این پند در وی بنگریست

بعد از آن در نوحه آمد می‌گریست

*

چون ز گریه فارغ آمد گفت رو

که تو رنگ و بوی را هستی گرو

آن نمی‌بینی که هر سو صد بلا

سوی من آید پی این بالها

ای بسا صیاد بی‌رحمت مدام

بهر این پرها نهد هر سوی دام

چند تیرانداز بهر بالها

تیر سوی من کشد اندر هوا

مثنوی مولوی

اخبار کتاب و تازه های نشر

* سرانجام پس از مدتها در انتظار مجوز ماندن و پیگیری های مکرر، هفتاد و هشتمین کتاب تألیفی نگارنده به نام “دکتر شفیعی کدکنی چه می گوید؟” توسط انتشارات بوتیمار با بهای ۲۱۵۰۰ تومان در ۲۷۶ صفحه رقعی و با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه به بازار آمد و مورد استقبال قابل توجه قرار گرفت. در این کتاب دیدگاه های استاد شفیعی کدکنی در رابطه با نیما یوشیج و احمد شاملو مورد بررسی و نقد قرار گرفته است.

books

* کتاب “از روزگار رفته” شامل گفت و گوهای حسن فیاد با یکی از شخصیت های استثنایی فرهنگ و ادب معاصر یعنی ابراهیم گلستان توسط انتشارات ثالث منتشر شد و در مدت یک هفته تمام نسخه های آن به فروش رفت و ناشر درصدد انتشار چاپ دوم این کتاب است. مدیر انتشارات ثالث علت این موفقیت را چالشی برخورد کردن مصاحبه کننده با گلستان و ابراز ناگفته هایی در رابطه با مسائلی ادبی و هنری کشورمان در دوران معاصر عنوان می کند و می گوید بسیاری از موضوعات و حرف های مطرح شده در این گفت وگو را در جای دیگری سراغ نداریم. این کتاب در ۲۴۸ صفحه رقعی و با بهای هیجده هزار تومان به بازار آمده است.

* “تصویر دوریان گری” اثر برجسته ی اسکار وایلد با ترجمه ی داریوش شاهین توسط انتشارات بوتیمار به بازار عرضه شده است. تصویر دوریان گری به سبب تازگی موضوع و شاید نیز به علت آن که چهره ی خود نویسنده را منعکس می کند، شهرتی عظیم یافته است.

دوراین گری جوان خوش سیما و برازنده ای است که تنها به زیبایی و لذت پایبند است و پس از آن که دوست نقاشش از او پرتره ای در کمال زیبایی و جوانی می کشد، او با دیدن آن از اندیشه ی گذشت زمان و نابودی جوانی و زیبایی در اندوه عمیقی فرو می رود.

شهروند و ۲۶ سال تجربه ی ارزشمند

شهروند بدون هیچ گونه تعارف، حرفه ای ترین و وزین ترین مجله ی هفتگی ایرانی در آمریکای شمالی است که در ۲۶ جولای ۱۹۹۱ برای اولین بار در کانادا منتشر شد. انتشار یک مجله با رعایت استانداردها و ارزش های واقعی در چارچوب روزنامه نگاری حرفه ای آن هم در خارج کشور یکی از دشوارترین کارهای فرهنگی ممکن است. انجام این کار از انسان های عاشق به روزنامه نگاری و قلم زنی میسر است که مدیران و گردانندگان شهروند از این گونه عاشقان هستند. نفوذ این نشریه در میان مخاطبان و طرفداران خود حدیث مفصلی است که در این مجمل نمی گنجد، ولی برای نمونه می توانم بگویم که مدتی قبل هنگامی که برای انجام مصاحبه ای به حضور دکتر رضا براهنی رفته بودم، او ضمن آن که از چگونگی مهاجرت خود به آمریکا و کانادا خاطرات فراوانی تعریف کرد، گفت: اگر نشریه شهروند در تورنتو نبود، من به احتمال بسیار زیاد در اینجا نمی توانستم بمانم. این جمله از یک نویسنده و شاعر بنام ایرانی نشان از ارزش بالای نشریه شهروند در میان مخاطبان خود دارد.

یکی از خصوصیات بارز مدیران این نشریه وسعت فکر و گستردگی جهانی بینی آنان است که مدت بیست و پنج سال توانسته اند حضور خود را در جامعه ای با طیف گسترده ی سلیقه و اندیشه های مختلف تداوم بخشند. بارها خود شاهد این بوده ام که مسائل مختلف مالی و حتی فنی و تخصصی در نشریه شهروند وجود داشته ولی مدیران این نشریه خم به ابرو نیاورده و با درایت و ظرفیت بالا در کوتاه مدت و میان مدت این مشکلات را مرتفع کرده اند.

یکی از شاهکارهای مدیریتی در نشریه شهروند همکاری دوستانه و زیبایی است که مابین آقای زرهی و خانم الماسی که یار وفادار زندگی مشترک هم هستند، هنگام کارهای مربوط به نشریه اتفاق می افتد. بین آنها آنچنان صمیمیت و تقسیم کار در فرایند انتشار شهروند وجود دارد که انسان تعجب می کند. البته این یکدلی و یک پارچگی در کل مجموعه شهروند که من آنها را «خانواده شهروند» می نامم موجود است. این همبستگی و تداوم کار فقط در این نکته نهفته است: تعهد و رسالت اطلاع رسانی و انجام خدمات فرهنگی به جامعه ایرانی خارج از کشور. این ارزش به بهای بیست و پنج سال خدمت صادقانه و بی ریا میسر شده است که علاقمندان و دوستداران شهروند خواسته و آرزویشان تداوم این صفا و صمیمیت برای سالهای سال در آینده است. پس بایسته است اگر بگوییم، شهروندیان عزیز خسته نباشید، مهرتان را همواره در دل داریم و موفقیت تان را آرزومندیم.

تفکر هفته

همواره سعی کنید حتی اگر کاری را هم دوست ندارید تا لحظه ای که مجبور به انجام آن هستید، آن را با عشق و علاقه انجام دهید. من این تجربه را از شوپنهاور نویسنده و اندیشمند آلمانی یاد گرفته ام. کسی که اعتقاد دارد: «کار انسان نباید تفکر درباره آن پدیده هایی باشد که تاکنون کسی به آنها پی نبرده است، بلکه باید اندیشیدن به آن واقعیاتی باشد که در برابر دیدگان همه قرار دارد، ولی کسی به آنها نپرداخته است.» چقدر این تفکر او زیبا است. حال با توجه به تجربه فوق اگر کارتان را دوست ندارید، سعی کنید مقدمات رسیدن به کار مورد علاقه تان را شروع کنید ولی تا زمانی که به کار دلخواهتان دسترسی پیدا نکرده اید، کار فعلی تان را عاشقانه انجام دهید تا روحیه شما لطمه نبیند.

ملانصرالدین در تورنتو

روزی در خیابان یانگ به سمت شمال در حرکت بودم، پس از آن که خیابان میجر مکنزی را پشت سرگذاشتم، ملاحظه کردم که ترافیک فشرده ای ایجاد شده است و حرکت اتومبیل ها بسیار کند است. مقداری که مسیر را در همان ترافیک طی کردم دیدم علت آن ترافیک سنگین، تصادفی بود که بین دو وسیله نقلیه اتفاق افتاده بود و چون هر دو راننده مذکور از اعضای کامیونیتی خودمان بودند، مشاجره بین آنها شدید بود، ولی بعد از مدت کوتاهی ملاحظه کردم که حضرت ملانصرالدین، آن انسان عزیز و وارسته اتومبیل خود را در کناری پارک کرد و با توجه به ریش سفیدی و بزرگتری ایشان در میان کامیونیتی، با صحبت و رفتاری درست، میان آن دو راننده صلح و صفا برقرار کرد و با این کار ، اتومبیل های خسارت دیده به کنار خیابان آمدند و مسیر در مدت زمان کوتاهی باز شد و ترافیک روان گردید.

من که از مریدان و شاگردان حضرتش هستم، اتومبیل خود را در گوشه ای پارک کردم و به دیدن ایشان شتافتم و جویای احوالش گردیدم. با چهره ای متبسم و بشاش به من گفت: “نمی دانم چرا ما ایرانی ها گذشت نداریم و از کاه، کوه می سازیم و می خواهیم با رفتاری غیر منطقی همواره حق را به خودمان بدهیم، نمونه اش همین تصادفی است که مشاهده می کنید. انسان با یک مقدار صبر و بردباری و گذشت می تواند پیچیده ترین حالت برخوردی بین خود و دیگران را به راحتی حل و فصل کند. نمونه بارز آن همین چینی ها هستند که اگر با هم مشکلی پیدا کردند، آن را با متانت و رفتار دوستانه مرتفع می کنند. ما که دارای سوابق فرهنگی و ارزش های اجتماعی بالایی هستیم باید از آن در رفتار جمعی و گروهی مان بهره جوییم و در عمل به یکدیگر احترام بگذاریم.”