دستِ من بند نیست به جایی، حتّا اگر تو بگویی بند است نیست!
شب ، زیر این آسمان که دلش میخواهد بشود آبی و نمیشود صاف
گشتن به دنبالِ ستاره کاریست بیهوده.
آویختن به گیسوانی پر پیچ وتاب و شبق
با آن چشمهای خرمایی و پُر جلا
در ساعت سه پسین
از پسِ اینهمه دریا و کوه
در این هوای بیستاره
دست بند نمیشود دیگر،
به گفتنِ تو هم نمیشود.
یعنی ستارهها هم شدهاند همنشین خاطرهها؟
شب،
بر پشت بام که سینه میدادی به هوا
انگار الماس نشسته بود بر مخمل سورمهیی
خنکای لحافِ اطلسی
و فلسهای ماهیهای شبنما
و بوی گِلِ آبخورده
خواب هم همان خوابها خواب سایهسار
و خاطرههایی که بوی خاکِ نمخورده و نارون میدهند و سایه
اما جای خالیی ستاره در این آسمان بد عنق
امشب سرما میزند به خیال
و دستِ من بند نیست به جایی، حتّا اگر تو بگویی بند است نیست!
تیراژه نیز، رشتهی دگریست
که میتواند بند کند دست رودخانه و کوه را به آسمان
پس از باران بهار
اما ، نیست باران نیست
حتّا اگر تو بگویی.
تختهسنگها به جای آب
میزنند قهقهه در رودخانهی خشک
و چه سنگیناند تخته سنگها و
وزوز مگسها بر گرد لاشهیی پوسیده
و دردِ بیآبی و بیسایهگی
آشوب میکند در دل.
آب و سایه خوشی میآورند
همینجا نیز.
اگر چه بگویی چیز بیخودیست این فکرها در اینجا
میان اینهمه درخت و آب .
همی که میرسم به نرمهسایهیی در میانِ روزِ تابستان
گره میزنم بندِ خاطره را به گلوی بطریها
و میآویزمشان
از گلوی بیدی که گیسو ریخته در آب
تا باد شنآلوده بمالد خود را به جانشان
و براند گرما را از وجودشان
در کنار جویکی لاغر میانِ آنهمه خار.
من فرصت دوباره میخواهم
تا در آن چشمهای خرمایی دوباره بنگرم
و بگویم : «تو در این لباس نارنجی
پس اگر زنی موهات را کمی
خواندنیتری»
تردید ندارم
اگر با چشمهای قونیه نگاه میگردم
نهنگتر میشدم
و حسابِ جرعهها در نمیرفت از دستم
در آن لحظههای پر شده از بوی علف
امّا
دستِ من بند نیست به جایی دیگر،
حتّا اگر تو بگویی بند است نیست!
همین که میرسم از راه
دمجنبانکی میپَرَد از پیش پام
ولی آبی نیست در میان
و دست من بند نیست به جایی، حتّا اگر تو بگویی بند است نیست!
حکم، خشت است سرخ
تمام دستِ من سیاه است امّا، سیاهِ سیاه
و بند نیست به جایی دست من، حتّا اگر تو بگویی هست نیست!
حالا که نیستند ستارهها،
باید آتشی کنم تیار
یا
پتویی بپیچم به دورمان،
تا اینگونه تق و تق نخورند دندانهامان به هم
وگرنه
این لحظه، از این شبِ تنهایی،
ظرفیتش همین است که میبینی
و دست من بند نیست به جایی، حتّا اگر تو بگویی بند است نیست!
۱۳ فروردین ۱۳۸۹ / ۲ آپریل ۲۰۱۰