بهرام بهرامی
پاسخ به «ایمان راه شناخت نیست»
برای خواننده ای که نمی داند چه شده و چرا من دست به قلم برده ام بایسته می دانم پیش درآمدی از آنچه گذشته بنویسم تا برای تک و توک کسانی که گفت و گوی من با نویسنده گزارش سیمای زن در نخستین پله های تاریخ[۱] (اسد سیف) را دنبال می کنند، گزارش کوتاهی از آنچه برگذشته است، داده باشم. خستو هستم (بخوانید اعتراف می کنم) نخستین بار که گزارش یکم آقای سیف را در چند شماره پیش شهروند خواندم، آن را پی ورزانه (متعصبانه) یافتم و خشمگین شدم. در پاسخ به این گزارش در نوشته ای با نام سیمای کدام زن و کدام تاریخ[۲] کوشیدم برخی نادرستی های آن گزارش را برشمارم. آقای اسد سیف سخن مرا برنتافت و به جنگ من برخاست. او در گزارش دیگری با نام ایمان راه شناخت نیست[۳] در شهروند دو شماره پیش بانگ برداشت که من (بهرام بهرامی) او و بسیاران دیگر را خوار داشته ام. گرچه، آماج من هرگز خوارداشتِ کسی نبود و تنها در سایه دانشی که در سالیان سال در سپهر زبانشناسی و پژوهش های فرهنگ ایران به دست آورده ام، کوشیدم سخنی را که به باور من درست تر است فراروی خواننده بگذارم.
ایشان در پاسخ آن نوشته من نوشته اند:
… به مسلمانان توهین کردهاید، به عرب توهین کردهاید، به کریستین سن، خاورشناس مشهور توهین کردهاید، به خانم ژاله آموزگار، توهین کردهاید، به فیلیپ ژینو، مترجم ارداویرافنامه توهین کردهاید. خواننده را نیز به حتم احمق پنداشتهاید که باید در کلاس درس شما تاریخ بیاموزد… [۴]
ببینیم من چه نوشته ام و چه گفته ام و چه کسانی را خوار داشته ام، که او چنین خشمگین شده است. در گفتار نخست من چنین آمده است:
… عربان نومسلمان و پس از آنها ایرانیان مسلمان شده چه بلاهایی که بر سر یادگارهای تاریخی ما نیاوردند، چه ساخت و سازهایی را خراب نکردند و چه کتابهایی نسوختند.[۵]
آیا این خوارداشت (توهین) است؟ مگر کسانی که نزدیک به پانزده سده پیش به ایران یورش آوردند و خشک و تر را سوختند «عرب» نبودند و مثلن ژاپنی بودند؟ من نمی گویم این را، تاریخ می گوید که بیشتر آنها از قبیله های عرب بودند که پس از خیزش محمد، پیامبر اسلام، به دین اسلام گرویده بودند و مسلمان شده بودند. پس واژه یا واژگان «عربان نومسلمان» نه نادرست است و نه خوارداشت مثلن خلق عرب و یا عرب تباران ایران. آیا دروغ می گویم یا یاوه می بافم که مسلمانان در دوره های گوناگون گسترش خلافت اسلامی (چه آنها که عرب بودند و چه آنها که ایرانی) یادگارهای تاریخی ما را نابود کردند؟ توجه آقای سیف و دیگر خرده گیران را در این زمینه به گزارش های یک نویسنده مسلمان (وتاکید می کنم مسلمان) در این زمینه ها جلب می کنم. طبری، تاریخ نویس مسلمان، سند و مدرک های انکارناپذیری از این کشتن ها و سوختن ها به دست می دهد که خواننده این یادداشت و آقای سیف اگر بخواهند می توانند پیگیر آن باشند. این یادداشت به همین گونه هم یادداشت درازی خواهد بود و من نمی خواهم آن را بیش از آنچه شهروند جا دارد، کش بدهم. باری من هنوز نمی دانم کجای کار من خوارداشت بود؟
اسد سیف بر این باور است که من به کریستین سن خاورشناس نامدار نیز توهین کرده ام. ببینیم من چه گفته ام:
نخستین بار هفتاد و اندی سال پیش آرتور کریستین سن، خاورشناس دانمارکی، بود که بر پایه یافته های موجود تا آن روز چنین فتوایی صادر فرمود.[۶]
نخست اینکه، کجای این سخن من خوارداشتِ خاورشناس نامدارِ شماست، آقای سیف؟ من نوشته ام بر پایه یافته های موجود تا آن روز. بسا که این خاورشناس، اگر امروز بود، چیز دیگری می نوشت. شما به جای این که خرده ای را که من گرفته ام، اگر نادرست است، با فرنودآوری (استدلال) رد کنید، می نویسید:
جناب بهرامی! همهی آن چیزهایی از جهان باستان ایرانزمین که شما امروز به آن افتخار می کنید، در گام نخست، حاصل رنج و تحقیق و کشفِ خاورشناسان غربیست… متأسفم از اینکه دریوزگانی چون ما به جای تشکر، چماق لعن بر سرشان می کوبیم. وقیحانه سنتیست که شما “کریستین سن” را تحریفگر تاریخ ما بدانید.[۷]
اسد سیف، من و کسانی چون من را دریوزه و وقیح می خواند، باشد. خواننده داوری خواهد کرد که این سخن آقای سیف توهین است یا سخنان من در پاسخ به گزارش نخست او. شما بگویید من در کجا این خاورشناس را تحریف گر تاریخ خوانده ام. من گفته ام که پژوهندگان پس از او حکم یا فتوایی را که او هفتاد سال پیش صادر کرده بی آنکه از نو ارزیابی کنند باز گفته اند.
آری، من هم می دانم و در این شکی نیست که خاورشناسان بسیاری در راه شناخت تاریخ ایران کوشیدند. آیا شما می خواهید بگویید که ما هرچه را که آنها گفته اند بی چون و چرا بپذیریم و آنها را بازنسنجیم؟ مگر برای بیرون آوردن (بخوانید استخراج) کانی های ما از نفت گرفته تا گاز و دیگر چیزهای گرانبهای ایران، کشورهای غربی ی بسیجیده به فنآوری نوین، بسیار سرمایه و بسی بیش نیرو نگذاشته اند؟ می خواهید بگویید که امروز ما به جای ستایش از بزرگمردی چون محمد مصدق که کوشید جنبش ملی کردن نفت را رهبری کند، بیاییم یادمان بزرگی برای ویلیام دارسی و BP برپا کنیم و بگوییم که اگر آنها نبودند ما امروز نفت نداشتیم؟ این چه خواست بی جایی است که منِ پژوهشگر ایرانی از لغزش ها سخنی نگویم مبادا اسد سیف را آزرده خاطر کنم که چرا به خاورشناس نامی او چپ نگاه کرده ام؟
برای آگاهی ایشان و خوانندگان بگویم که در همین پیوند، در نخستین برگردانهای گاتاها که به کوشش برخی از همین خاورشناسان انجام شد، واژه های «گئوش اوروان» به چم «روان آفرینش» را «روان گاو» نوشتند و به داستانسرایی در این باره دست زدند. شاید چون در پارسی کهن گئوش به چم گاو نیز هست. همین واژه در بخش نخست نام گئومرثه (کیومرث) به چم جاندار میرا هم آمده است. آنها در برگردان یک بند از گاتاها نوشتند که: روح گاو از ظلم و ستم و آزار و شکنجه فزون از حد مردم به ستوه آمد و به درگاه اهورامزدا روی آورده دادخواهی می کند و درخواست وضع قانونی را دارد که در حمایت آن، حقوق چارپایان حفظ شود و مردم به آنها ستم روا ندارند و اذیت و آزار نرسانند. اما گاتاشناسان و کسانی که با زبان گاتاها که گونه ای از زبان پارسی کهن است با دیرینگی نزدیک به شش هزار سال، آشنایی نزدیکتری دارند، می گویند که زرتشت در این سخن شاعرانه خود برای آفرینش یا هستی، روانی می انگارد که نماینده همه هستی در گاتاها به شمار می رود و از بیدادی که بر جهان (گئوش) می رود، زبان به شکوه و گلایه می گشاید. با توجه به وسواس زرتشت درباره پاکی جهان، که اوج آن را در فرَشکرد (تازه گردانی جهان) او می بینیم، این برداشت درست تر است. در برگردان این بند گاتا، از هشت گاتا شناس ایرانی یا مترجمان پارسی آن، به جز عباس شوشتری که روان گاو[۸] پیشنهادی برخی خاورشناسان راپذیرفته، دیگران (ابراهیم پورداود، جلیل دوستخواه، فیروز آذرگشسب، رستم شهزادی، حسین وحیدی، هاشم رضی و علی اکبر جعفری) یا روان آفرینش گفته اند و یا همان واژگان گاتایی را بدون برگردان پارسی به گونه گئوشورون آورده اند. زرتشت در گاتاها درگیر مسائل بزرگ تر فرزانیک (فلسفی) است. یادمان نرود او همان کسی است که در سده بیستم فرزانه (فیلسوف) ای چون نیچه را شیفته خود می سازد. گیرم شناخت نیچه از زرتشت، شناخت از گونه دیگری است. ترجمه ها و برگردانهای شتابزده برخی خاورشناسان در آغاز راه گاتاشناسی،[۹] برگردانهای بی آک (بی عیب) نیستند که ما آنها را چون وحی مُنزل بپذیریم. گیریم بسیاری از فراهم آورندگان آنها دود چراغ هم خورده باشند و زندگی خود را بر سر این کار گذاشته باشند. پرسشم را باز گویم: آیا باید خاموش بود و خرده نگرفت؟ یکی از کسانی که سالیان بسیار و روزهای بی شمار بر سر پژوهش های ایران شناسی گذاشت (و این یکی ایرانی است) استاد همه ما، جاودان یاد ابراهیم پورداود بود و هست. پورداود برای بسیاری از ما که در این راه گام گذاشته ایم، پدری مینوی (معنوی) به شمار می رود و من گمان می کنم که خود هرگز نتوانم ادای دینی را که شایسته اوست به جای آورم. این را برای خوشامد کسی نمی گویم. باور دارم به این سخن. اما هم او (ابراهیم پورداود، استاد بزرگوار همه پژوهشگران فرهنگ ایران) در برگردان گاتاها در جاهایی بیراه رفت. من به جهانی آن سوی گیتی و به روان و این چیزها باور ندارم، اما اگر از دسته کسانی بودم که چنین باورهایی داشت، بی گمان در هر پیچ این راهی که سالهاست بدون چشمداشتی در آن گام گذاشته ام، روان او را می دیدم که شادمان از کوشش های پژوهشگران خرده گیری چون من، ای بسا دستی هم بر پشتمان می زد و «خسته نباشید»ی هم می گفت.
خواننده این یادداشت بر من خواهد بخشید اگر مته به خشخاش می گذارم. اما تا این سخن گفته نشود و تا سخنانی از این دست رُک گفته و نوشته نشود و باک داشته باشیم مبادا سخن ما کسی را خوش نیاید، کلیشه های فرسوده و باز گفته شده ما را از دسترسی به اندیشه های تازه و درست بازخواهد داشت. گیرم کسانی در زبان هماوردخواه (مدعی) مدرنیته یا نووری باشند اما در کنش.. بگذرم.
اسد سیف اما گفته است که من بسیاری را خوار داشته ام:
به خانم ژاله آموزگار، توهین کردهاید، به فیلیپ ژینو، مترجم ارداویرافنامه توهین کردهاید…[۱۰]
شگفتا! آنچه را نوشته ام باز می آورم تا به من بگویید که کجای این سخن من خوارداشتِ «خانم ژاله آموزگار و فیلیپ ژینو، مترجم ارداویرافنامه» است.
من نوشته ام: بیش از نیمی از ارداویرف نامه را من خود از زبان پهلوی به پارسی برگردانده ام و سخنی که می گویم به استناد شناخت نزدیک من با این متن است، نه آگاهی دست دوم و آن هم از روی ترجمه از ترجمه یک خاورشناس فرانسوی.[۱۱]
روی سخن من در اینجا با خود اسد سیف بود که در پانویس گزارش خود می گوید متنی را از روی ترجمه خانم آموزگار نقل کرده است. من به او گفته ام که آنچه که او نقل کرده است از برگردان ارداویراف نامه فیلیپ ژینو که به دست ژاله آموزگار ویراستاری شده، درست نقل نشده است. گفته ام که چون آگاهی به موضوعی که درباره آن می نویسد ندارد، نفهمیده است که این سخن ناراست است. اسد سیف گفته است: «به روایت ارداویراف، بهشتیان عبارتند از: پادشاهان خوب، دهبُد و سالار خوب، آنان که یشت نکردند و گاهان نسرودند، با بیگانگان ازدواج نکردند…»[۱۲]
برایش نوشته ام: مانند این است که بگویید «مسلمان خوب کسی است که خمس و ذکات بدهد و نماز و روزه به جای نیاورد!»[۱۳]
اما اسد سیف به جای اینکه بگردد و ببیند نادرستی در نوشته اش از کجا پیدا شده، به من بد و بیراه گفته است و نوشته است که من به همه توهین می کنم و سر آخر هم فرموده است که: «خواننده را نیز به حتم احمق پنداشتهاید که باید در کلاس درس شما تاریخ بیاموزد…»[۱۴]
آقای سیف مرا بنیادگرا نامیده است و گفته است:
اگر به جان دل همان “گاتها” را که فراوان از آن نام بردهاید و افتخار در خواندن آن دارید، خوانده بودید، بابت این همه دروغ باید شرمسار تاریخ می شدید.[۱۵]
نخست اینکه من از ایشان سپاسگزارم که مرا بنیادگرا نامیده است. زیرا بنیاد اندیشه زرتشت به باور من نمی تواند مایه شرمساری باورمندان به این بنیادها باشد. چرا که این فرزانه اندیشمند پایه اندیشه های خود را بر گزینش آزاد می گذارد. او بر آنست که گزیننده این یا آن راه، با گزینش آزادانه خود پیامدهای گزینش خود را نیز به خواست خود می گزیند. نمی تواند آن را به گردن دیگری بیاندازد. زرتشت در همان نیایشی که اقای سیف با کوچک نشان دادن آن خواسته است آن اندیشه بزرگ را به احکام الهی همانند کند، یعنی نیایش یتا اهو می گوید: همچنانکه رهبرانی را که در گیتی هستند بر می گزینیم، اهورا مزدا را نیز بر پایه همین سنجه ها بر می گزینیم. من باز می گویم که بسیار خوشنودم و سپاسگزار آقای سیف که مرا بنیادگرای زرتشتی می نامد. زیرا در بررسی تطبیقی دین ها باید بنیادهای دین را با هم برابر نهاد. از همین رو به گمان من بیدادگرانه خواهد بود که برای نمونه که در بررسی دین اسلام به توضیح المسائل خمینی یا دیگر دین سالاران اسلامی نگاه کنیم و نه قرآن، که پایه دین اسلام است همچنانکه گاتاها پایه دین زرتشت است.
خشم من از آقای سیف از آن بود که او متنی را که پیوندی با آموزه های زرتشت ندارد، نه در ساختار و نه در درونمایه، به زرتشت چسبانده است و گفته است که آموزه های زرتشت سرانجام به اسلام و اندیشه های زن ستیز رسید! من کوشیدم بگویم متنی که ۳۰۰ سال پس از اسلام یعنی نزدیک به ۵ هزار سال (توجه کنید: ۵۰۰۰ سال) پس از زرتشت نوشته شده (ارداویراف نامه را می گویم) نه سخن زرتشت است و نه سخن پیروان او!
اسد سیف سرانجام برای من نمی گوید که خوانش «به جان دل» چگونه خوانشی است که من باید بر پایه سفارش این هماوردخواه نووری یاد بگیرم و گاتها را بخوانم تا شرمسار دروغگویی خود باشم.
او شمشیرش را کشیده و مرا به دروغگویی متهم می کند و می گوید:
برخلاف پیام زرتشت که همه چیز را پیشاپیش برای همیشه قطعی می کند، من خارج از حقیقتِ اهورایی نفس می کشم. برای من ایمان ابزار شناخت نیست.[۱۶]
من در این زمینه که زرتشت چیزی را پیشاپیش قطعی نمی کند، با او به گفت و گو نخواهم پراخت زیرا او بر آنست که چیزی را جز آنچه که در گنجه مربوط به زرتشت گذاشته و درش را قفل کرده است، نبیند و نشنود و تنها بر پایه یکی دو سند بی پایه و بی مایه می خواهد ثابت کند که بنیادهای اندیشه زرتشت به اندیشه های زن ستیز و خرافی اسلام[۱۷] می رسد. آماج من در نوشته پیشینم، هدایت کس یا کسانی هم به آئین زرتشت نبود. آهنگ من در آن نوشته این بود که بگویم پژوهشنگاری کاری سپنتا (مقدس) است. برای من هست. شاید به یک معنا نوشتن برای من مقدس تر از زرتشت و زرتشتیگری هم باشد. نوشتن کار سختی است به ویژه هنگامی که بخواهیم اندیشه ای را بررسی کنیم. اگر می خواهید رمان بنویسید یا داستان بنویسید، بروید بنویسید. کسی را با شما کاری نیست. اما هنگامی که گام در سپهر پژوهش، آنهم پژوهش تاریخ و دین می گذارید باید که گامهایتان را سنجیده بردارید. «ببُر و بچسبان» یا copy-paste از روی متنی که به ژرفای آن آگاه نیستید، جز این که در میانه راه به دست آدم بد دک و پوزی چون من بیافتید پاداش دیگری شاید نداشته باشد. چرا اصلن، به سپهری گام بگذاریم که برای ما ناآشناست. من در بسیاری از زمینه ها چیزی ننوشته ام، زیرا آگاهی من درباره آنها ناچیز است.
اسد سیف به من می گوید:
ناراحت شدهاید از اینکه گفتهام بهشت و جهنم محمد اقتباسی از همین مکانهای موعود در آیین زرتشت است. چرا وحشتزده شدهاید از اینکه طرح می گردد؛ نه تنها بسیاری از موارد جهان ضد زن در اسلام، بلکه مواردی فراتر از آن، به شکلی خشن تر در آیین زرتشت وجود داشته است. مگر جز این است؟[۱۸]
آری درست خواندید. به باور آقای سیف، بهشت و جهنم محمد اقتباسی است از زرتشت. من آقای سیف را به چالش می خوانم اگر توانستند برای من از نوشته های زرتشت پیدا کنند که زرتشت درجایی از گاتاها سخنی و چیزی گفته است که معنای آن همان بهشت و جهنم محمد باشد یا سخنی در دشمنی با زن گفته باشد، (که نه تنها این، که باید آنچنانکه خودش در سخنش ادعا می کند به شکلی خشن تر از اندیشه های اسلامی درباره بهشت و جنهم و جهان ضد زن باشد) من هر شرطی را که شما بگذارید می پذیرم. آمادگی دارم که بیایم جلوی همه ایرانیان باشنده در این شهر در میدان مل لسمن ابراز ندامت کنم، پا و قلم ایشان را ببوسم و یا چرا راه دور برویم در همین شهروند یک آگهی فول پیج با چهار رنگ می دهم و می گویم که من تاکنون بیراه می رفتم و خواهان بخشش می شوم.
اما نمی بینم که اسد سیف به گفته خودش این «جسارتِ تاریخی» را داشته باشد. دنباله نوشته او بیشتر انشاء است، بی آنکه خطی یا شاهدی یا سندی برای درستی سخن خود بیاورد که چگونه «در فرهنگ ما، بنای خرافههای دینی با زرتشت آغاز شده است.»[۱۹]
نوشته اند که: در گاتها فرشتگان فراوانند. از آن میان مگر دو فرشته “هروتات” و “امرتات” در اوستا همان هاروت و ماروت در قرآ ن
نیستند؟[۲۰]
بیست غلط صفر! نخست اینکه در گاتاهای زرتشت، نامی از فرشته دیده نمی شود. اصلن واژه ای به نام فرشته در هیچ جای این متن، (باز می گویم در هیچ جای این متن،) دیده نمی شود. اگر ایشان یا هر کسی در یک جا از متن گاتاها توانست حتی یک واژه فرشته را به من نشان دهد، پیش من یک جایزه بزرگ دارد! در این زمینه به جز گاتاها نگاه کنید به کتاب فرهنگ مهر، پژوهش های دکتر جعفری، گاتاشناس و ایران شناس و دیگران.. اکنون ببینیم هروتات که اسد سیف نوشته، چیست؟ هُوَرتاته که ثبت درست این واژه است به چم و معنای رسایی و کمال است، همانست که در پارسی امروزی می گوییم خورداد. امرتات هم به چم و معنای نامیرا است. که به پارسی امروزه می شود امرداد. حالا بفرمایید که این دو فروزه یا ویژگی مزدایی که با چهار ویژگی دیگر، روی هم رفته شش ویژگی یا فروزه هستی بخش دانا (صفات اهورامزدا) به شمار می روند، چه پیوندی با این هاروت و ماروت قرآن شما دارد؟ گیرم پژوهنده ای هم در جایی نوشته است یا از زبان او نوشته اند که چنین است. نقل هاروت و ماروت را برای شما می آورم و از شما می خواهم در جای یک اهل مدرنیته دادگر بفرمایید که این هورتاته و امرتاته یا به گونه ای که شما نوشته اید هروتات و امرتات چه پیوندی با این فرشتگان شما دارند؟ به بخشی از تفسیر طبری توجه فرمایید:
«هاروت و ماروت دو فرشته بودند و چون بنیآدم در زمین بنای فساد وگناه نهادند،خدای را گفتند که ما را مملکت دنیا ده تا در آن داد کنیم و هیچ گناه نکنیم،حال آنکه این بنیآدم در زمین گناه میکنند. خداوند فرمود که من بنیآدم را شهوتی دادهام که شما نمیتوانید خود را از آن نگاه دارید؛هاروت و ماروت گفتند که نگاه میداریم وعاصی نمیشویم و اگر شدیم، ما را به هرعقوبت که صلاح میبینی گرفتار کن. پس خدا شهوت در تن هاروت ماروت مرکّب کرد وایشان را مملکت زمین داد. هاروت و ماروت در زمین زنی به غایت زیبا دیدند و شهوتشان جنبید، اما زن، سر فرود نیاورد و شرط کرد آن دو باید یا شراب بخورند یا کلام خدا را بسوزانند یا طفلی را بکشند و هاروت و ماروت دو شرط آخر را دشوارتر دیدند، پس شراب نوشیدند وچون مست شدند، کلام خدا را سوزاندند و در مستی، طفل را کشتند. باز زن سر فرود نیاورد و از آن دو خواست اسم اعظم را بدو بیاموزند و چون آموختند، زن به مدد اسم اعظم به آسمان رفت و از چنگ هاروت وماروت به در رفت. پس خداوند آن دو را فرمود که هنگام عقوبت است و ایشان را در گزیدن عذاب دنیا و عذاب اُخری مخیر کرد وآن دو عذاب دنیا را گزیدند،چرا که عذاب اخری جاوید است. خداوند در چاهی در زمین بابل، آن دو را نگونسار کرد و از عطش زبانشان در آمده و تا آب نیز یک سر خنجر بیشتر نیست اما در آن نمیرسند وتا قیامت در این حالتند و هر که راه آن چاه را بداند، بر سر آن می رود و از ایشان جادو می آموزد.» (ترجمه تفسیر طبری،۱۵۲).
آیه ۱۰۲ سوره بقره داستان هاروت وماروت را این گونه می گوید:
وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیْاطِینَ کَفَرُواْ یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَهٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَهِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ کَانُواْ یَعْلَمُونَ
و از آنچه شیاطین در روزگار فرمانروایى سلیمان مىخواندند، پیروى کردند و سلیمان [به سحر نپرداخت و] کفر نورزید، ولى شیاطین کفرورزیدند آنان به مردم سحر مىآموختند و نیز آنچه بر دو فرشته هاروت و ماروت در بابل نازل شده بود این دو به هیچ کس چیزى نمىآموختند مگر آنکه مىگفتند ما مایه آزمونیم [با به کار بستن سحر] کافر مشو اما [مردمان] از آنها چیزى مىآموختند که با آن بین مرد و زنش جدایى افکنند، و البته به کسى زیان رسان نبودند مگر به اذن الهى، و چیزى مىآموختند که به ایشان زیان مىرساند و سودى برایشان نداشت، و به خوبى مىدانستند که هر کس خریدار آن باشد در آخرت بهرهاى ندارد و اگر مىدانستند بد چیزى را به جان خریده بودند… (ترجمه بهاء الدین خرمشاهی)
پیشنهاد می کنم زیر ماهی تابه مرغهای پخته تان را کم کنید که مرغهایتان از خنده زیاد نسوزند!
اینکه برخی از روی ناآشنایی به این نکته که ساختار زبان عربی و عبری از زبانهای سامی است و ساختار زبان پارسی کهن از زبانهای ایرانیک و هند و اروپایی، یا به هر انگیزه دیگر[۲۱] گفته باشند هاروت و ماروت همان خرداد و امرداد است چیزی را حل نمی کند. بر سر این داستان، دیدمان های گونه گون (اختلاف نظر) هست. برای نمونه به چند مورد از این گونه گونی در مورد داستان هاروت و ماروت نگاه کنید:
گفته اند: آن دو در ابتدا ارواح طبیعت بوده اند و سپس به صورت فرشتگان درآمده و آدمیان باستان به عنوان خدا، ایشان را ستایش مى کرده اند.
گفته اند: آن دو فرشته نبودند، بلکه دو پادشاه بودند که در سرزمین بابل فرمان مى راندند و سحر را در میان مردم رایج مى ساختند.
گفته اند: آن دو نه فرشته بوده اند نه پادشاه، بلکه دو موجود شیطان صفت بوده اند.
ابومسلم اصفهانى، از مفسران قرآن، بر آنست که آن دو، فرشته بودند ولى هرگز علم سحر برآنان نازل نشده بود و آنها به مردم سحر نیاموختند.
برخی مفسران دیگر قرآن بر آن اند که این نام باید با کسر لام خوانده شود: ملِک (شاه) و نه ملَک (فرشته).
ویکیپیدیا در زیر این واژه نوشته است: «نام هاروت و ماروت به عقیده بعضی از نویسندگان ، ایرانی الاصل است. نویسندهای میگوید، در کتابی ارمنی با نام هرروت به معنی «حاصلخیزی» و مروت به معنی «بی مرگی» برخورد کردهاست. او معتقد است که هاروت و ماروت ماخوذ از این دو لفظ میباشد. ولی این استنباط دلیل روشنی ندارد.»
این همان استنباطی است که اسد سیف هم به آن استناد می کند، بی آنکه فرنودی بیاورد.
با توجه به اینکه این دو نام به گونه اریوخ و مریوخ هم نوشته شده است، نمی توان آنها را جدی گرفت. از این ها گذشته گیریم پیامبر اسلام در قرآن، نام هاروت و ماروت را از خرداد و امرداد گرفته است، همانگونه که الله را از نام بت بزرگ قریش گرفت. خب؟ هورتاته و امرتاته زرتشت تن گیتیگ (فیزیکی) و یا حتی فراگیتیگ (متافیزیکی) ندارند. آنها جلوه ها، فروزه ها یا صفات اهورامزدا هستند. دو ویژگی یا فروزه آهنجیده (انتزاعی وتجرید گونه) خدای زرتشت[۲۲] با آن دو تن که نمی دانیم فرشته اند یا پادشاهانی در بابل، چه پیوندی دارند؟ فرشته هایی که به روایت طبری، این تاریخ نویس مسلمان و دوآتشه، زیبایی زن آنها را از راه به در می کند و آنها گرفتار عذاب خدایی خشمگین می شوند. تازه حتی اگر این سخن درست باشد که هاروت و ماروت از آئین زرتشت گرفته شده باشد، آیا این می تواند به خودی خود فرنودی باشد بر همانندی برخورد خردگرایانه ی زرتشت درآموزه های او با برخورد باورگرایانه پیامبر اسلام؟
از این گذشته برداشت های بدون توجه به واژه شناسی، زبانشناسی و ریشه شناسی علمی تطبیقی واژگان می تواند بسیار گمراه کننده باشد. زبانشناسی علمی و تطبیقی، هنجارها، سنجه (معیار)ها و استانده (استاندارد) های خود را دارد. برای نمونه واژه ice انگلیسی در پارسی کهن ما isiآمده و دگریده همین واژه با آن هنجار ها و استانده ها که گفتم، در پارسی امروز «یخ» شده است. گرچه در نگاه نخست بین آیس و یخ همانندی دیده نمی شود.
نمونه دیگر: sister انگلیسی و یا برابر آن در آلمانی schwester با واژه خواهر پارسی کنونی از یک ریشه است و بر همین هنجار می شود گمانه زنی کرد که واژه هایی که در آلمانی با schw و در انگلیسی با sw و sl آغاز می شوند در پارسی ما در دوره های گوناگون با «خو» آغاز خواهند شد. دیگر واژگان از این دست: sweat خوی (به چم عرق)، selfبرابر با واژه خود در پارسی، schlafen آلمانی و sleep انگلیسی برابر با خواب پارسی، sweet انگلیسی با واژه خَوش پارسی … تازه هنگامی که پژوهش بیشتری انجام دهیم بسا که دریابیم برخی از این واژگان تنها از روی بخت چنین می نماید که از یک ریشه اند.
برخی دگرش ها آسان و فهمیدنی است و برخی سخت تر. مانند dark انگلیسی با تاریک پارسی، یا warm با گرم، worm با کرم، wind با باد، و egg با خایگ پهلوی (خایه پارسی)… آماج من از آوردن این نمونه ها اینست که بگویم دگرش های زبانی از هنجار و سنجه های ویژه ای پیروی می کنند و نمی شود از روی همانندی واژگان گفت که واژه ای که این بوده آن شده است. باید با آن هنجارها و سنجه ها آشنا بود و شناخت. با توجه به این استانده ها و سنجه ها می توان گفت که همانندی چهری (ظاهری) واژگان هاروت و ماروت با هورتات و امرتات از آن زبانشناسی های عامیانه است. مانند این که در دوران اوج نازیسم و آریایی گرایی در ایران، تبلیغاتچی های وطنی آلمان نازی می گفنتند که گرمان و کرمان همان ژرمن است و آلمانها ایرانی و آریایی اند! هم مینهان کرمانی ما هم که این را می شنیدند در پوست خود نمی گنجیدند.
آقای سیف! گمان می کنم با ترکی هم آشنایی دارید. این را از زبانزد مرغ پخته در ماهی تابه که از ترکی نقل کرده اید می شود فهمید. می دانید در تبریز به تفاله چای می گویند تیلیف. شاید دگریده تفاله باشد. نمی دانم. اما دوستی دارم که به شوخی می گوید تیلیف همان برگ چایی یا tea-leaf است! همانندی هاروت و ماروت شما با هورتاته و امرتاته در همین حد است و نه بیش. این گونه ریشه شناسی واژگانی عامیانه را نباید جدی گرفت، آن هم در پژوهش.
اما من با آقای سیف همرای هستم که سرانجام «این خواننده است که چشم و گوش و هوش دارد» و سره را از ناسره باز خواهد
شناخت. [۲۳]
و این را هم به اسد سیف می گویم و نه خوانندگان این یادداشت، که نخستین مسئولیت یک پژوهشگر (اگر می خواهید دیگران درباره شما چنین داوری کنند) فرنود آوری و یادداشت های باریک بینانه و نه دست و پا شکسته از منابع است. این که گفته اید: … بنای خرافههای دینی با زرتشت آغاز شده است، که مفاهیمی چون روز رستاخیز، “کتاب و یا نامه اعمال” و حساب پسدهی در قیامت در اسلام بدون شک از آن آیین به اسلام راه یافته، که “نماز تیااهو و ئیریو” در آیین زرتشت را با نماز وحشت در مسلمانان می توان مقایسه کرد، ووو… اینها همه اندریافت های شما است از خوانش چیزهایی که با آن آشنایی ندارید. و من اگر بخواهم برای هر یک از این ادعاها فرنود بیاورم، همچنانکه شما خود گفتید باید چنین مدعیانی را به کلاس درس خود بیاورم و به آنها الفبای دین پژوهی، تاریخ نگاری و زبانشناسی تطبیقی بیاموزم. چنین زمانی را ندارم.
اما چند نکته در پیوند با سخن من و در پایان
۱- یافته های تاریخی و زبانی و باستانشناسی چیزی نیست که در زمانی یا دوره ای بشود آنها را در گنجه یخدان (فریزر) بگذاریم و بگوییم که همینست و چیزی جز این نیست. برای بررسی این داده ها و یافته ها باید همگام با آنها پیش رفت. برای نمونه تا اندکی پیش، گفته می شد که دبیره های ایرانی (= خط، الفبا) مانند دبیره سنگ نوشته های هخامنشی و دبیره پهلوی و اوستایی همچون دبیره عربی از روی دبیره آرامی برداشته شده است. این سخن را تا یک دهه پیش همه می پذیرفتند. یافته های جیرفت داده های نوینی را فراروی ما گذاشت. این یافته ها نشان داد که در ایران، پیش از دوران شهرنشینی (تمدن) آرامی، شهرنشینی پیشرو تر و دبیره های کهن تری بوده و دبیره های بازمانده دوره های گوناگون ایرانی ادامه آن دبیره هاست. بسیاری از باستان شناسان اکنون این دوره را نشانه راه[۲۴] می نامند و می گویند در بررسی های باستان شناسی دیگر ناگزیریم بگوییم پیش از جیرفت و پس از جیرفت، به همان گونه که می گوییم پیش از میلاد و پس از میلاد مسیح. از این رو شایسته است که پژوهشگر، بی هیچ پی ورزی دانش خود را به روز کند.
۲- یکی از کژفهمی های تاریخی درباره اندیشه های زرتشت، ریشه در رویدادهای تاریخی دوران ساسانی دارد. موبدان در این دوره تاریخی که در پی دوران پسایونانی ایران آغاز شد، آموزه های زرتشت را، به دلیل نشناختن زبان گاتاها برابر خواستهای خود تفسیر می کردند. واژه زند در پارسی که به چم تفسیر است در همین دوران یک معنای منفی هم پیدا کرد و واژه زندیک (که عربیده آن زندیق شد و زنادقه) به کسانی گفته می شد که تفسیرهای دیگری که گاه حتی از تفسیرهای موبدان گمراه کننده تر بود، از روی این آموزه ها می کردند. دو تن از زندیک های این دوره را همه می شناسیم. مانی و مزدک. هر دو گرفتار شدند و جان خود را باختند. اما تفسیر های آنها، به ویژه آنِ مانی، این آب را گل آلوده تر کرد. مانی که خود زروانی بود، با بهره گیری از اندیشه های سامی-بودایی و آمیزش آنها با اندیشه های زروانی خود، دینی را پایه گذاری کرد و دوگانگی منشی (اخلاقی) زرتشت را به سوی دوگانگی آفرینشی راند. زند (تفسیر) مانی از دوگانگی به جایی رسید که به باور او خدای جهان زروان (زمان) است و دارای دو پسر به نامهای اهورامزدا و اهریمن که هر کدام در دومان[۲۵] (قلمرو) خود، یکی در روشنایی و آن دیگری در تاریکی فرمانروایی می کنند. اهریمن روزی در مرز کشور خود با کشور برادرش اهورامزدا روشنایی را می بیند و خوشش می آید و بخشی از آن را می خورد. اکنون آماج سراسر آفرینش در این کوتاه می شود که آن روشنایی زندانی در سرزمین اهریمن را آزاد کنند. مانی برای این آزادی مانند بودا و سوفیست ها تناسخ را پیش می کشد. این گزاره را برای آن آوردم که بگویم برخی از پژوهندگان فرهنگ ایران از روی ناآگاهی به زبان و فرهنگ و از روی کژفهمی، واژه اهورامزدا در سرودهای مانی را با واژه ای که در آموزه های زرتشت به کار می رود، یکی گرفته اند. داستان زندیکان به اینجا پایان نمی پذیرد. خود موبدان نیز در این تعریف زندیک به شمار می آیند. از همین روست که صد ها سال پس از اسلام و آلوده شدن این اندیشه ها در دوران های گوناگون دستکاری هایی بر پایه مد روز در آئین زرتشت می کنند. تنها بخشی که به دلیل اینکه به زبانی سروده شده که هم امروز و هم در دوران ساسانی و اشکانی و حتی بسیار پیش از آن برای کسی فهمیدنی نبود، گاتا هاست که بی دست خوردگی ماند تا دوران ما که شماری کوشنده و پژوهنده قفل آن را شکستند. ارداویرافنامه، هم از دیدگاه تاریخی و هم از دیدگاه داستانی به این نکته که زند های گوناگون از دین شده بود، اشاره دارد: «دین های بسیار و باورهای فراوان و دودلی و اناستوانی (بدگمانی) و بی داد زمین ایرانشهر را فرا گرفته بود…» نویسنده پندارش گرای ارداویراف نامه و یار ایتالیایی او دانته، داستانهایی فراهم آورده اند که همچنانکه گفتم نه پیوندی با آموزه های زرتشت دارد (ارداویرافنامه) و نه پیوندی با دین مسیح (کمدی الهی).
۳- دستبردهای تاریخی و واگشتگی[۲۶] ها در کار برخی پژوهشگران، نویسندگان و خاورشناسان
تاریخ، فرهنگ، ادب و سخن ایران سرشار است از دستبردها و واگشتگی ها به دست خودی و بیگانه. کاتبان دسترنج سه دهه کار چامه سرای بزرگواری[۲۷] را می دزدند و به نام فلان سلطان یا فلان امیر می کنند و پس از چندی مردی[۲۸] که خود را به اندکی زر به امیر دیگری فروخته است زندگینامه ای پندارشی (خیالی) از آن چامه سرای گرامی می نویسد و تا سالها و سده ها کسی از چند و چون و درستی و نادرستی این زندگینامه پندارشی نمی پرسد. همین سه دهه پیش، پس از گذشت نزدیک به یک هزار سال نویسنده ای[۲۹] پروا را کنار می گذارد و این داستانها را زیر پرسش می برد. با اینهمه هنوز داستان بی سر و ته نظامی عروضی تنها زندگینامه پذیرفته شده فردوسی بزرگ است زیرا ما مردم مانند یک فیلم هالیوودی با آن خو گرفته ایم. درِ گنجه و یخدان تاریخی خود را که نوشته است فردوسی باز کرده ایم و این یاوه ها را در آن گذاشته ایم و هرگاه هم کسی از ما درباره فردوسی پرسیده است آن یاوه ها را از یخدان در آورده ایم و گرد و خاک از رویش سترده ایم و به خواهنده امانت داده ایم. در آسیب شناسی فرهنگ، تاریخ و ادب ایران، این از بزرگترین گرفتاری های ماست. سراسر تاریخ ما پر است از این یاوه ها. در این راه برخی نویسندگان و پژوهندگان بیگانه، هم به یاری دروغ پردازان وطنی شتافته اند و بدینگونه تاریخ ما پر شده است از ناسره ها و یاوه ها.
یکی از این استادان که نامش را نخواهم برد، یک اسکاندیناوی تبار شهروند آمریکا است که با هزینه پهلوی دوم در تهران، اندک زمانی پس از سالهایی که من در دانشگاه تهران بودم، در تاریخ ایران باستان خبره شد. اما پس از رویدادهای ۵۷ که پول پهلوی دوم پشیزی شد و سامان فرمانروایی اش به دست ملایان افتاد، این استاد از آمریکا سر در آورد و با هزینه یک بنیاد اسماعیلی در یکی از دانشگاه های آمریکا کرسی گرفت. در یکی دو کنفرانس دیدمش. در یکی از آنها فرمودند که کسی به نام زرتشت در جهان نبود. در فاصله ای که با لیوان کاغذی قهوه اش در دست، داشت در بیرون کنفرانس سیگار می کشید، از او پرسیدم خب اگر زرتشت نبوده، پس این نوشته ها (گاتاها) از آن چه کسی است؟ گفت نمی داند. پرسیدم اینها را کسی نوشته است یا گفته است؟ گفت بله. گفتم خب، پس نویسنده و گوینده ای داشته است. گفت بله. گفتم اگر مشکل شما با نام زرتشت است خب نام سراینده این ها را بگذاریم حسینقلی یا آرتور یا هر نام دیگری که شما می گویید. به هر رو «کسی» در جایی از این جهان در زمانی دور این سرودها را گفته است، نامش هرچه می خواهد باشد. سیگارش را تا ته نکشیده خاموش کرد و گفت ببخشید من باید برگردم.
(تورونتو، بیست و چهارم جولای ۲۰۱۰)
[۱] اسد سیف، سیمای زن در نخستین پله های تاریخ، شهروند ۲۳ ژوئن ۲۰۱۰
[۲] بهرام بهرامی، سیمای کدام زن و کدام تاریخ، شهروند اول ژوئیه ۲۰۱۰
[۳] اسد سیف: ایمان راه شناخت نیست، شهروند، پانزدهم ژوئیه ۲۰۱۰
[۴] اسد سیف: ایمان راه…
[۵] بهرام بهرامی، سیمای کدام زن…
[۶] بهرام بهرامی، سیمای کدام زن…
[۷] اسد سیف: ایمان راه…
[۸] در جاهای دیگر برگردان عباس شوشتری این برابر ها نیز به چشم می خورد: ، روان گاو گیتی، روان گاو زمین و روان گیتی بارور، روان گاو(گیتی)، مادر گیتی
[۹] یعنی همان زمانی که بریتانیا در مستعمره هندی خود مردم دیگری از جنم دیگری به نام پارسی را یافت که هم دستی در بازرگانی داشتند و هم در فنآوری استاد. امروز هم کشتی سازی هند، هواپیمایی هند، خودروسازی و بیمارستان های بزرگ هند به دست همین ها اداره می شود. در همین دوران بود که زبان و آئین آنها خاورشناسان اروپایی را به خود جلب کرد و نخستین کوشش های گاتا شناسان فرانسوی، آلمانی و انگلیسی که تا دیرزمانی نوشته هایشان و تفسیرهایشان از گاتاها و اندیشه زرتشت منبع دیگر پژوهشگران شد، از آن میان ابراهیم پورداود، در همین دوره آغاز شد.
[۱۰] اسد سیف: ایمان راه…
[۱۱] بهرام بهرامی، سیمای کدام زن…
[۱۲] اسد سیف، سیمای زن…
[۱۳] بهرام بهرامی، سیمای کدام زن…
[۱۴] اسد سیف، ایمان راه…
[۱۵] اسد سیف، ایمان راه…
[۱۶] اسد سیف: ایمان راه…
[۱۷] اسد سیف، ایمان راه…
[۱۸] اسد سیف، ایمان راه…
[۱۹] اسد سیف، ایمان راه…
[۲۰] اسد سیف، ایمان راه…
[۲۱] اینکه در پانویس گاتاهای ابراهیم پورداود آمده باشد که هاروت و ماروت همان خرداد و امرداد است، فرنود نمی تواند باشد. می دانید که بسیاری از متن های مسئله دار در دوران فرمانروایی والیان فقیه جمهوری اسلامی دستکاری شده اند. نمونه ای از این دستکاری ها را در چاپ بدون اجازه کتاب فرهنگ مهر در ایران شاهدش بودیم. نمونه دیگر ازگونه ای دیگر افزودن نوشته ای از مرتضی مطهری در آغاز چاپ کتاب دو قرن سکوت عبدالحسین زرین کوب است که در سال ۱۳۷۸ تجدید چاپ شده است.
[۲۲] «خرداد و امرداد (کمال و جاودانگی) در گاهان مفاهیم مجردی هستند که آدمیان برای رسیدن به آنها می کوشند.» ص ۲۶۰ یسن های اوستا و زند آن ها، تصحیح متن، آوانویسی، برگردان فارسی، واژه نامه و یادداشت ها/ دکتر سوزان گویری، تهران ققنوس ۱۳۸۲
[۲۳] اسد سیف: ایمان راه…
[۲۴] Land mark
[۲۵] Domain پارسی به چم
[۲۶] تحریف
[۲۷] فردوسی را می گویم
[۲۸] نظامی عروضی را می گویم
[۲۹] استاد پرتو اعظم نویسنده پژوهش ستودنی «دروغی بزرگ».
در نمایشنامه هملت جایی هست که پولینیوس به هملت که در فکر اجرای نمایشی است که گمان می کند با اجرای آن شاه را به تله می اندازد و از راز مرگ پدرش پرده بر می دارد، می گوید قربان طولانی است. هملت هم می گوید با ریش شما می فرستیم آرایشگاه. اما از شوخی گذشته ممکن است این حرف ها برای عده ای جالب باشد. از کجا می دانیم که نیست. چون خودمان خوشمان نمی آید؟ در مورد حروم کردن درخت های بینوا، من هم با آقای امیرحسین موافقم. به شرط اینکه اول برویم سراغ هفته نامه هایی که توی این شهر به بزرگی نان سنگگ منتشر و پخش می شود.
من میگم به جای اینکه چند تا درخت حروم کنید و این پاسخ های طولانی آقای بهرامی و سیف رو به هم دیگه چاپ کنید
پیشنهاد کنید این دو همدیگر را در یک کافی شاپ ملاقات کنند با هم مذاکره کنند و نتیجه را به اطلاع ما برسانند