اسد سیف

“سیمای کدام زن و کدام تاریخ؟” عنوان نوشته‌ای‌ست از آقای بهرام بهرامی در نقدِ نوشته‌ای از من با نام “سیمای زن در نخستین پله‌های تاریخ”. هر دو نوشته به فاصله یک هفته در “شهروند” منتشر شده است.  آقای بهرامی زحمتِ فراوان کشیده‌اند تا با استناد به نوشته‌ی من، ثابت کنند که در “ناآگاهی بیکران”، آدمی “کژفهم” و “نادان” هستم و به راهی گام گذاشته‌ام که نمی شناسم، و در این راه سخنان “نادرست” و “نابجا” به کار گرفته‌ام. ایشان در نهایت، نتیجه گرفته‌اند که خواسته‌ام “با شمشیر اسلام و با استناد به متنی که هرگز یک متن دینی حتی برای متعصب‌ترین زرتشتی‌ها به شمار نمی آید، زرتشت را دو شقه” کنم.

آقای بهرامی با گشاده‌دستی دادگاهی تشکیل داده‌اند که من در آن پیشاپیش، قبل از آن‌که متهم باشم، مجرم هستم. طبیعی‌ست ایشان خود این حکم را صادر کرده‌اند. من در دادگاه او حضور نداشته‌ام و حکم در غیابِ من صادر شده است. با توجه به نگاه موجود در نوشته ایشان، انتظاری دیگر نیز نمی توان داشت.

جناب بهرامی! من قصد آن ندارم تا به دفاع از خویش برخیزم. آن را لازم هم نمی بینم. آن‌چه را هم که می خوانید، در احترام به خوانندگان است در روشن‌تر شدن موضوع، اگرچه خطاب به شماست. در نهایت این خواننده است که چشم و گوش و هوش دارد و درست از نادرست تشخیص خواهد داد.

جناب بهرامی! در نوع نگاه شما به جهان، به حتم باید من “ناآگاه” و “کژفهم” باشم تا شما آگاه و فقیه. من باید مسلمان باشم و ناحق تا شما برحق و پیرو حقیقتی که زرتشت بشارت دهنده آن است. و مشکل همین‌ است، این‌که در دنیای دو رنگ و دوصدای شما نمی تواند رنگ و صدای دیگری حضور داشته باشد و کسی در آن انگشتِ شک بالا کند.

برای منی که نمی خواهم از نگاه شما به هستی بنگرم دنیا چنین کوچک و تار نیست. پدیده‌ها در آن ارزشی ابدی و ثابت ندارند. ارزشِ تاریخی آن‌ها برای من مهم است. در دنیا و نگاه من به آن، محمد می تواند در کنار زرتشت و موسا و عیسا و بودا بنشیند. ارزش معنوی اندیشه‌های آنان در بُعد تاریخی اساس است و این ارزش‌ها به همان زمان محدود هستند. دنیای مدرن به آن جایگاهی تاریخی می بخشد و انسان مدرن نمی کوشد تا آن را به زمان حال احضار کند به این بهانه که در آن زندگی به سر آورد.

جنابِ بهرامی! ما به فرهنگی تعلق داریم که زمان در آن گُم شده است. این گُمگشتگی را اکنون نیز می توان در فکر و رفتار انسان ایرانی به خوبی مشاهده نمود، چنان‌چه خود شما با نگاه خویش در آن گرفتار آمده‌اید. اگر اندکی به خود زحمت می دادید، از آن زمان رها می شدید، آنگاه نه به “عربان نومسلمان” خشم می گرفتید و نه به “ایرانیان مسلمان شده” توهین می کردید. در این میان مجبور نبودید تا منِ بی‌دینِ منکرِ خدا را نیز مسلمان کنید و مدافع اسلام.

جناب بهرامی! فکر می کنم هر دوی ما شیفته فرهنگِ ایران باستان هستیم با این تفاوت که شما هنوز به ارزش‌های همان زمان پایبندید، درست به سان مسلمانی بنیادگرا که فکر می کند با احکام ۱۴۰۰ سال پیش محمد می توان در جهان معاصر زندگی کرد. اگر چنین نگاهی نداشتید، مجبور نبودید سرودهای “گات‌ها” را سر و دُم بریده نمونه بیاورید و به آنها ارزش امروزین ببخشید و به نام “احکام” به خورد خواننده بدهید. اگر به همین شیوه در قرآن و انجیل و تورات و دیگر کتاب‌های دینی به جستجو برخیزیم، به حتم گفتارهای زیباتری خواهیم یافت. شما از ادبیات دینی تاریخ‌زدایی می کنید تا بتوانید برتری یک دین را بر دیگر ادیان ثابت کنید. عقل مدرن پدیده‌های هستی را در کلیتِ خویش بررسی می کند. تکه تکه کردن آنها را نادرست می داند. در همین رابطه است برابری زن و مرد و آزادی زن که یک پدیده مدرن است و تنها با ارزش‌های جهان مدرن قابل شناخت و بررسی. با این ارزش‌ها می توان جهان کهن را بهتر شناخت و از آن بهره‌ای امروزین برد. در غیر این صورت در شمار “هم‌وطنان”ی در خواهیم آمد که در استوانه کورش، منشور حقوق بشر را، که پدیده‌ای منحصر به دنیای مدرن است، می جویند.

جناب بهرامی! نوشته ی من نگاهی تطبیقی به دو اثر به‌جا مانده از جهانِ باستان است، همین و نه بیش. متأسفم که این شما را برآشفته. ناراحت شده‌اید از این‌که گفته‌ام بهشت و جهنم محمد اقتباسی از همین مکان‌های موعود در آیین زرتشت است. چرا وحشت‌زده شده‌اید از این‌که طرح می گردد؛ نه تنها بسیاری از موارد جهان ضد زن در اسلام، بل‌که مواردی فراتر از آن، به شکلی خشن تر در آیین زرتشت وجود داشته است. مگر جز این است؟ دچار عذابِ وجدان شده‌اید انگار. این نه مشکل شما و نه من، بل‌که مشکل تاریخی است که شما می کوشید از آن فرار کنید. باید شهامت داشت و واقعیت‌های تاریخی را همان‌گونه که بوده‌اند، پذیرفت. باید جسارتِ تاریخی داشت تا در آن سوی واقعیت، پذیرفت که در فرهنگ ما، بنای خرافه‌های دینی با زرتشت آغاز شده است.

مگر زرتشت وظیفه ندارد تا “روز رستاخیز” پندار، کردار و گفتار مردمان را در “گنجینه اعمال” نگاه دارد. آنان در آن روز “حساب واپسین” از آن‌چه “در طی زندگانی از بدی و خوبی” انجام داده‌اند، پس خواهند داد.۱

آیا مفاهیمی چون روز رستاخیز، “کتاب و یا نامه اعمال” و حساب پس‌دهی در قیامت در اسلام وجود ندارد؟ شک نمی کنید که این‌ها از آن آیین به اسلام راه یافته؟

در گاتها فرشتگان فراوانند. از آن میان مگر دو فرشته “هروتات” و “امرتات” در اوستا همان هاروت و ماروت در قرآن نیستند؟۲

مگر نماز خواندن سنتی زرتشتی نیست. مگر “نماز تیااهو و ئیریو” در آیین زرتشت “مشکل‌گشای کلیه بلیات” نیست؟۳ آیا نمی توان آن را با نماز وحشت در مسلمانان مقایسه کرد؟

مگر “پل چنوات” همان پل صراط قرآن نیست؟ این پل از آیین زرتشتی به یهودیت نیز انتقال یافته است. روان مردگان باید از آن بگذرد. هر کس “در گیتی نیکوکار و پارسا بوده، دین خود را به پیکر دختر زیبا دریابد و او را از گذرانده به بهشت رهنمون گردد. اگر گناهکار و نادرست بوده دینش در سر آن پی به پیکر زنی زشت بدو روی نموده به دوزخ کشاندش.”۴  

جناب بهرامی! من نقلِ قول‌ها را به اختصار، و به عمد از “گات‌ها” آوردم چون مورد توجه شما است. بر من خُرده گرفته‌اید که معنای دین را در “ارداویراف‌نامه” نفهمیده‌ام و آن را با مذهب یکسان گرفته‌ام. ابراهیم پورداود در گزارش خویش از گاتها تصریح می کند که “دانا” (دین) هم به معنای مذهب است و هم “نفس و ذات و وجدان…و بسا اسم جمع خصایص روحی و مذهبی انسان است”۵

از “گاتها” نمونه آورده‌اید تا خلاف سخنان مرا نشان دهید و ثابت کنید که زن و مرد در آیین زرتشت از روز ازل برابر بوده‌اند. با این توضیح خطاب به من که “شما گاتاها را نخوانده‌اید”، “می دانم که نخوانده‌اید”. البته به شما الهام شده که چنین است. می تواند چنین هم باشد، ولی استاد گرامی فراموش کرده‌اید که در نوشته‌ام از احکام آسمانی و الهی در مذهب سخن گفته‌ام نه سرودها. در این سرودهای زیبای زرتشت که شما اشاره کرده‌اید، هیچ رنگ و بویی از برابری زن و مرد دیده نمی شود. خطاب همزمان به دو جنس زن و مرد چه ربطی به آزادی و برابری آن دو دارد.

متأسفم از این‌که باید مراد خویش از احکام الهی روشن‌تر گردانم، اگرچه می دانم که خوانندگان در نوشته من با این مقولات مشکلی نداشته‌اند. این شما هستید که دچار اشتباه شده‌اید. خلاصه این‌که؛ احکام الهی به آن قوانینی گفته می شود که توسط پیامبران، جادوگران، پادشاهان به مثابه جانشینان خدایان بر روی زمین، تدوین شده‌اند تا رفتار مردم را به نفع منافع خویش به قالب درآورند.

با جنبش مدرنیته در جهان غرب، خدا از آسمان به زمین کشیده شد و زمینی‌ها شهامت مدنی یافتند تا برای ادامه زندگی قوانینی تصویب کنند که آن را با اراده خدا کاری نباشد. به این قوانین نام حقوق مدنی و شهروندی دادند و این چیزی‌ست کاملاً متفاوت با احکام الهی و اخلاق سنتی. پس می بینیم، حقوق زن و در کل، مقوله‌ای به نام “مسأله زن” در کنار مفاهیمی چون اقتصاد مدرن، سیاست و تاریخ و شهرسازی و ادبیات مدرن و…می نشیند و متحول می شود و تعریفی جدا از دوران پیشامدرن به خود می گیرد.

برای بهتر روشن شدن موضوع مثالی می زنم؛ سخن مشهور قرآن، “زنان کشتزارهای شمایند…” را شنیده‌اید. حکم اختیار کردن چند زن توسط مرد مسلمان ریشه در آن دارد. به این می گویند حکم الهی و یا دینی. و یا این‌که؛ زنان به وقت “دشتان” (عادت ماهانه) کثیف هستند و باید از آنها دوری کرد. این یک حکم دینی‌ست در آیین زرتشت که بر اساس آن زن در زمان عادت ماهانه مجبور می شد در پستوی خانه و یا مکانی دورتر خود را محبوس کند تا شوهر و دیگران آلوده به کثافت نگردند. این هم یک حکم است که بر نابرابری حقوق زن و مرد در این آیین استوار است.

اما قوانین اجتماعی که برابری زن و مرد بر آن استوار است چیز دیگری‌ست خارج از این مقوله، در انطباق با دنیای مدرن. شما که خود را “دوستار حقوق زنان” می دانید، باید بدانید که جنبش زنان از این تاریخ شکل دیگری به خود می گیرد و کم‌کم موضوع آزادی جنسی و آزادی تن و جسم و..را به همراه می آورد، چیزی که شاید برای شما تابو و شنیدن آن فاجعه باشد.

حال برگردیم سر مقوله “احکام دینی”. من به زعم شما “گاتها” نخوانده و ندیده‌ام. شما که آن را خوانده‌اید لطف کنید بگوئید؛ این کتاب که سرود است و نیایش چه ربطی به احکام دارد. حکمی الهی در آن دیده نمی شود.

جناب بهرامی! به حتم اگر بشنوید که “گات‌ها” خود شاید ریشه در جای دیگری داشته باشد، شوکه خواهید شد، زیرا در ذهن‌تان نمی گنجد که زرتشت هم می تواند تحت تأثیر کسی دیگر قرار داشته باشد. کسی به زحمات ابراهیم پورداود و عمق دانش او در این عرصه شک ندارد. شما “ارداویراف‌نامه”ی مورد استناد مرا مجعول می دانید، آقای پورداود همان “گات‌ها” که شما به آن استناد کرده‌اید را مشکوک می داند، البته شک بنای تحقیق است، چیزی که شما نافی آن هستید.

پورداود در گزارش خویش از “گات‌ها” می نویسد؛ اشعار گات‌ها “قدیم‌ترین آثاری است که از روزگاران پیشین برای ایران ادبی امروز باقی مانده. گات‌ها از حیث صرف و نحو و زبان و تعبیر و فکر با سایر قسمت‌های اوستا فرق دارد و نیز بسا لغاتی که در آن استعمال شده در اوستا نیست. مطابق آنها را باید در قدیم‌ترین کتب مذهبی برهمنان جست.” البته نام گات‌ها در کتاب‌های برهمنی و بودایی نیز آمده که عبارت است از قطعات منظومی که در میان نثر باشد. مثل کتاب “ریک‌وید”، کتاب مقدس برهمنان که از هر چند شعری یک قطعه ساخته‌اند.۶

جناب بهرامی تعصب شما آن‌چنان عمیق و بنیادگرایانه است که حتا استناد مرا به سخنان خانم ژاله آموزگار، مترجم فارسی “ارداویراف‌نامه” به حساب من می گذارید و “نادانسته” و “نادرست” می خوانید. جناب اگر توان آن دارید و بضاعتِ علمی لازم، چرا به سراغ منبع اصلی نمی روید که مورد استناد من بوده است. انقلاب به راه خواهید انداخت اگر مچ این خاورشناسان را واکنید. جسارت به خرج می دهید که اعلام می دارید، ترجمه فیلیپ ژینو و به موازات آن تحقیق خانم ژاله آموزگار در ترجمه فارسی آن اثر نادرست است. به این دلیل که؛ “من خود آن را از زبان پهلوی به پارسی برگردانده‌ام”، پس آگاهی آنان دست دوم است. استاد به این‌گونه دلیل می گویند انحصارطلبی و نارسیسم که می دانید بسیار رایج در بین ما ایرانیانِ خودشیفته.

استاد گرامی! به فرض، خواهران ویراف در رأی‌گیری برای سفر برادر به جهان زیرین شرکت داشتند، این چه ربطی به آن‌همه احکام شرم‌آور ضدزن دارد که من از “ارداویراف‌نامه” نقل کرده‌ام. نمی دانم با چه جادویی می توانید از آن احکام برابری زن و مرد را در آیین زرتشت استخراج کنید.

آقای بهرامی! من در دادگاه بدوی شما محکوم شده‌ام که “با شمشیر اسلام”، “زرتشت را دو شقه” کرده‌ام. فکر نکنم خواننده‌ای یافت شود که از نوشته من مسلمان بودن و یا “شمشیر اسلام”ی را کشف کند که شما به دستم داده‌اید. این فقط شاهکار بنیادگرایانی‌ چون شماست. این شما هستید که زرتشت را بی‌آبرو می کنید و از او مردی ابدی و ازلی می سازید و آیین او را منطبق بر هر زمانی و مکانی می دانید. به همین علت هم افکار او را تحریف می کنید. من کجا گفته‌ام “اسلام گناهی ندارد” و “ریشه‌های تاریخی رفتار اسلامی با زن را باید در دوره ساسانی جستجو کرد.”

استاد گرامی! گناه نیز واژه‌ای‌ست که به دنیای پیشامدرن تعلق دارد. اگرچه به زعم شما نادانم ولی شعورم به آنجا می رسد که از این واژه، در صورت نیاز، استفاده تاریخی بکنم. در غیر این‌ صورت به دامچاله‌ای گرفتار خواهم آمد که شما اسیر آن هستید. از آن گذشته؛ من گناهکار نمی جویم و نمی خواهم که بجویم. تاریخ می خوانم که جهان بهتر ببینم و بشناسم نه این‌که ذهنِ خویش تنگ و تار گردانم. در دنیای رنگینِ من زرتشت و محمد و موسا و دیگران از این زاویه گرامی هستند که بخشی از فرهنگ جهان باستان به آنان تعلق دارد. همین و نه بیش از این.

فرهنگ جهان از همین چهره‌های گوناگون، اما هم‌خوان و هم‌گن شکل گرفته است. این کلیت مورد اشاره، بخشی از فرهنگ دینی جهان است، فرهنگی که در حوزه مسلط این و یا آن دین زاده شده است. از این نظر به آن فرهنگ دینی می گویند که پرسش فلسفی، تحلیل و استدلال در آن جایی ندارد. پیامبر، رهبر، فقیه هدایت مردم را بر عهده دارند. دانش در آن نمی تواند خارج از محدوده خود دین وجود داشته باشد. برای همه پرسش‌های زندگی از پیش پاسخ‌هایی به شکل احکام، آماده دارد. هر مرجع و رهبر فقط خود را قبول دارد و آن دیگر را باطل می داند. هر آن کس که به حریم آنان به شک بنگرد، دشمن است و به حتم ریگی در کفش دارد. در نفی آن دیگر است که برای خویش هویت دست و پا می کند. باید جهان را بی‌رقیب و مطلق در اختیار داشته باشد. اگر در برابر رقیب ضعیف باشد، از در سازش وارد می شود. آن‌چه در دین آنها حق است، باید بی چون و چرا پذیرفته شود. به طور کلی چون و چرا و شک را دشمن‌اند.

همه دین‌ها ورای انسان، به شکلی قدسی برای خویش هویت می سازند تا از آن پایگاه بتوانند بندگان را هدایت کنند.

جناب بهرامی! از این مختصات مشترک است که دین‌ها در نهایت همسان می شوند، زیرا نگاه مشترکی به جهان و پیرامون آن دارند. نگاه شما نیز که به آن نگاه دینی می گویند، در همین محدوده قابل بررسی‌ست. آیا خود را در این چهارچوب نمی بینید؟ نوشته‌تان که در این راستاست. شما متأسفانه خوانندگان را نیز کر و کور و نادان فرض کرده‌اید. به شعور آنان هم توهین کرده‌اید. فکر می کنید، حقیقت یکی و آن‌هم در اختیار شماست.

“فرهنگ دینی” در این چهارچوب است که شکل می گیرد و گسترش می یابد. فرهنگِ دینی ما به مثابه فرهنگی که به حقیقتی “ناپرسیدنی و ناکاویدنی” استوار است، با اندیشه‌های زرتشت پا به عرصه وجود گذاشت. این فرهنگ که تأثیرش بر ادیان سامی غیرقابل انکار است، هم اکنون نیز در تجلیات گوناگون زندگی ما حضوری پُررنگ دارد. “زرتشت به ادعای خود، مانند هر پیامبر دیگر از حقیقتی سخن می گوید که او از اهورامزدا نیوشیده و در رؤیایی مشابه به کرات دیده است. این حقیقت را وی یزدانی می نامد. یزدانی در پندار دینی یعنی ناکاویدنی و ناپرسیدنی.”۷

در این فرهنگ “گروهی از مردم به گروه دیگر زیان و آزار می رسانند. این گروه نخست بدان و دروغگویانند. گروه دوم نیکان و راستگویان”۸ آقای بهرامی نیز بر این اساس خود را راستگو و از نیکان به شمار آورده تا من و دیگران دروغگو و از بدان باشیم.

جناب بهرامی! همه‌ی آن چیزهایی از جهان باستان ایران‌زمین که شما امروز به آن افتخار می کنید، در گام نخست، حاصل رنج و تحقیق و کشفِ خاورشناسان غربی‌ست. همان‌ها بودند که از سنگ‌نبشته‌ها رمزگشایی کردند، خط‌ها را شناختند، از دل خاک دفینه‌ها بیرون آوردند، نوشتند و به یادگار گذاشتند. نخستین گام در شناخت تمدن کهن ما مدیون آنان است. طبیعی‌ست در این عرصه اشتباه و یا خطایی نیز شاید هر از گاه صورت پذیرد. متأسفم از این‌که دریوزگانی چون ما به جای تشکر، چماق لعن بر سرشان می کوبیم. وقیحانه سنتی‌ست که شما “کریستین سن” را تحریف‌گر تاریخ ما بدانید. جناب! این شما هستید که سراسر نوشته‌تان “فتوا” است نه تحقیق آن مرد. او در هیچ یک از کارهای تحقیقاتی خویش “حکم” صادر نکرده و “فتوا” نداده است. احتیاجی به آن نداشته، اعتقاد هم. فتوا ارثیه معنوی آدم‌هایی ست که فکر می کنند، صاحبان اصلی تاریخ هستند، تاریخ را ایستا می بینند و دوست می دارند در رؤیای عظمت دیروز امروز عمر به سر آورند.

سخن از “اندیشه‌های ناب زرتشت” به میان می آورید و این‌که؛ “موبدان ساسانی برای از میان برداشتن برابری زن و مرد کامیاب نشدند.”

آذربایجانی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می گوید؛ حرفی می زنی که مرغ سرخ کرده نیز در تابه به خنده می افتد. یک بار به نوشته خویش بنگرید؛ برابری زن و مرد در جهان باستان! این کشف حیف است به نام شما ثبت نشود. شاید هم بتوان نتیجه دیگری از آن گرفت؛ ما ایرانی‌ها چقدر گیج‌سر و احمق بودیم که با آن پیشینه در فکر، به این گنداب گرفتار آمدیم. جداً خود باور دارید که افکار نابی داشته‌ایم که به یک‌باره نابود شدند. کجا رفتند؟ چه شدند؟ اگر صاحب فکر را کشتند، فکر چه شد. چرا کسی دیگر زاده نشد؟ یاد سخن ظریفی افتادم که می گفت؛ آمدند تخت جمشید را به آتش کشیدند و رفتند. در این همه سال‌ها چرا هیچ کس در این سرزمین بزرگ پیدا نشد آن را تعمیر کند و یا مشابه آن بسازد؟ روی دیگر حرفهای شما مرا به یاد سخنان فیلسوف ایرانی، آرامش دوستدار می اندازد که سخنان شما تأییدی‌ست بر تئوری “هنر نیندیشیدن” تاریخی ما ایرانیان.

جناب بهرامی در همین چند صفحه‌ای که نوشته‌اید، سیزده بار به من توهین کرده‌اید، فحش نثارم نموده‌اید، به مسلمانان توهین کرده‌اید، به عرب توهین کرده‌اید، به کریستین سن، خاورشناس مشهور توهین کرده‌اید، به خانم ژاله آموزگار، توهین کرده‌اید، به فیلیپ ژینو، مترجم ارداویراف‌نامه توهین کرده‌اید. خواننده را نیز به حتم احمق پنداشته‌اید که باید در کلاس درس شما تاریخ بیاموزد. جناب! همه را دشمن دانسته‌اید تا خود بتوانید در برج عاج تنگ‌نظری و خودشیفتگی خویش خوش بگذرانید. این سیمای عریانِ فرهنگی‌ست که شما نمایندگی می کنید. اگر به جان دل همان “گات‌ها” را که فراوان از آن نام برده‌اید و افتخار در خواندن آن دارید، خوانده بودید، بابت این همه دروغ باید شرمسار تاریخ می شدید.

جناب بهرامی! برخلاف پیام زرتشت که همه چیز را پیشاپیش برای همیشه قطعی می کند، من خارج از حقیقتِ اهورایی نفس می کشم. برای من ایمان ابزار شناخت نیست. مرا همین افتخار بس که زیر عینک شما نادان و مسلمان و کژفهم باشم. من این نادانی را به آگاهی در جهان شما ترجیح می دهم.

 

 

۱- گاتها، کهن‌ترین بخش اوستا، دو گزارش از ابراهیم پورداود، انتشارات اساطیر، تهران ۱۳۴۷، ص ۷۵

۲- پورداود بر این نظر است که هستند. ن.ک. پیشین، ص ۸۳

۳- پیشین، ص ۱۰۰

۴- پیشین، ص ۴۳۱

۵- پیشین، ص ۴۹

۶- پیشین، ص ۸۱

۷- آرامش دوستدار، امتناع تفکر در فرهنگ دینی، انتشارات خاوران، پاریس خرداد ۱۳۸۳، ص ۱۱۵

۸- پیشین، ص۱۱۵