فلاسفه جدید جهان با توجه به تجربیات تاریخی که دارند معتقدند اگر مردم دنیا عقلشان برسد و ریاست جمهوری را هم مثل پادشاهی موروثی کنند، مقادیر زیادی از مشکلاتشان حل می شود! اینها می گویند یک رئیس جمهور اگر بداند که تا آخر عمرش رئیس جمهور خواهد ماند و بعد از او نیز نوبت به پسرش و نوه ها و نتیجه هایش خواهد رسید، با دلگرمی بیشتری به شهرها و ده کوره ها می رود و سخنرانی می کند و جمعی را که برای مرگ براین و آن گفتن استخدام کرده است و همراه خودش به این طرف و آن طرف می کشاند دو برابر و حتی سه برابر می کند و به این طریق از تعداد بیکاران می کاهد!

برای آنکه قضیه روشن تر بشود روی خودتان مثال بزنید و فرض کنید که رئیس جمهور منزلتان هستید. (در حقیقت هم هستید چون خانمتان شما را به همسری یا ریاست جمهوری منزل برگزیده است. زورکی که وارد این آپارتمان نشده اید؟) اگر شب که خسته و مرده از سرکار برمی گردید متوجه شوید که آن روز آخرین روز کار و پایان چهار سال خدمتتان بوده و همسرتان رئیس جمهور جدیدی! انتخاب کرده خوشتان می آید؟

نتیجه چنین روشی این می شود که مردها از ترس اینکه مبادا دیگری صندلی ریاست جمهوری شان را غصب کند، خانه نشین می شوند و کشورشان (منظورم همان آپارتمانشان است) پیشرفت نمی کند! حالا همین مثال را تعمیم بدهید روی یک کشور و قبول بفرمائید یک رئیس جمهور واقعی هم خوشش نمی آید که چهارسال به چهارسال و در حقیقت دم به ساعت، عوضش کنند و خدا را هم خوش نمی آید که آدم یک نفر را که تازه به نان و نوائی رسیده است آزار بدهد و اذیت کند و از نان خوردن بیندازد!

مگر شاعر نگفته است: می بخور، منبر بسوزان، مردم آزاری نکن؟

همین جناب نیازوف رئیس جمهور مادام العمر ترکمنستان را که متاسفانه مرحوم شد در نظر بگیرید. چه خدمات با ارزشی که به مردم کشورش نکرد. می دانید چرا چون خیالش راحت بود که تا آخر عمر رئیس جمهورخواهد بود.

اولین خدمت بزرگ او به مردم ترکمنستان این بود که اختیارات رئیس جمهور یعنی خودش را نامحدود کرد! یعنی اینکه رئیس جمهور هر کار دلش می خواهد بتواند بکند. دومین خدمت بزرگ او ساختن چهل پنجاه مجسمه بزرگ از خودش در میادین شهر بود برای آنکه مردم او و خدماتش را فراموش نکنند! بخصوص آن مجسمه طلائی خودش را باید ذکرکرد که چرخان است و می گویند همیشه روبه آفتاب می چرخد.

خدمت فراموش نشدنی دیگری که به مردم کشورش کرد این بود که یکی از ماههای سال را به نام خودش و یکی دیگر را به نام مادرش نامگذاری کرد! اینکه چرا برادر و خواهر و دخترخاله و پسرخاله اش را از قلم انداخته و ضمنا چرا بقیه ماههای سال را سالم و دست نخورده باقی گذاشته است، خدا می داند، شاید دلیلش اختلافات فامیلی بوده است!

بنابراین می بینید که اگر ریاست جمهوری موروثی یا حداقل مادام العمر باشد، انسان واقعا می تواند به مردم کشورش خدمت کند!

حتما می پرسید پس چرا به این نوع حکومت بگوئیم جمهوری؟ و مگر همان کلمه پادشاهی چه عیبی داشته و دارد؟

الان عرض می کنم. عیبش در یکنواختی نامش و عدم تنوعش بود و هست. دنیا روزبه روز مدرن ترشده و پیشرفت کرده است. مردم دنیا از کلمه پادشاه خسته شده اند و تنوع می خواهند. مگر چند هزار سال می شود یک کلمه را تحمل کرد و به کار برد؟ ریاست جمهوری مدرن تر، شیک تر و امروزی تر است!

جالب ترین انتخابات

یکی از جالب ترین انتخاباتی که من در عمرم دیده ام انتخاباتی بود که “وودی آلن” برگزار کرد.

شاید تصور می کنید که وودی آلن رئیس جمهوری، استانداری یا فرمانداری چیزی شده است که انتخابات برگزارکرده است! نه بخدا. بدبخت اهل این حرفها نیست. همچنان یک هنرپیشه است و همچنان یک فیلمساز، همین. اما در آخرین فیلمی که من از او دیدم مجری یک انتخابات کم نظیر بود که مطمئنم شما آن را ندیده اید (چون من شما را توی سالن سینما ندیدم)!

یک دسته گانگستر به رهبری همین آقای وودی آلن به بانکی حمله کردند و به سرعت برق و باد، همه کسانی را که در بانک بودند، وادار به تسلیم کردند. دقایقی بعد، درست در زمانی که کارمندان و مشتریان بانک را در وسط سالن بانک جمع کرده بودند و قصد جمع آوری پولها را داشتند، یک دسته کانگستر جدید از در دیگر بانک وارد شدند و فریاد زدند دستها بالا!

رئیس گانگسترهای قبلی (وودی آلن) هاج وواج نگاهی به صحنه و نگاهی به رقبا کرد و فریاد زد آقایان مزاحم نشوید، کار ما جدی است، ما داریم خیر سرمان بانک می زنیم! و سردسته گانگسترهای جدید هم فریاد زد ما هم برای همین کار مدتهاست که برنامه ریخته ایم و نقشه کشیده ایم، لطفا هفت تیرهایتان را غلاف کنید و به زبان خوش بقیه کار را به ما واگذار کنید.

کار بگومگو بین دو دسته گانگستر بالا گرفت. یکی این بگو و یکی آن که ناگهان وودی آلن یعنی رهبر دسته اولی، فکری به خاطرش رسید و فریاد زد: آقا اصلا رای می گیریم! و رو کرد به کارمندان گرفتار و بدبخت بانک و گفت:

خانمها و آقایان از حق انتخاب خودتان استفاده کنید و نشان بدهید مردمی هستید متمدن! کسانی که موافقند ما بانک را بزنیم دست هایشان را بالا ببرند و برای ما دست بزنند … عده ای از کارمندان به ناچار دستشان را بالا بردند و کف زدند. و سردسته گروه دیگر فریاد زد حالا آنها که مایلند ما بانک را بزنیم دستهایشان را بالاببرند و کف بزنند. این بار عده دیگری از کارمندان وحشت زده بانک دستها را بالا بردند و کف زدند.

اختلاف و بگومگو بر سر شمارش آرا و اینکه برای کدام دسته بیشتر کف زده اند و کدام گروه باید بانک را بزنند، شروع شد.

وودی آلن به حالت اعتراض به رهبرگروه دوم می گفت برای ما بیشتر دست زده اند، شماها آن دو تا خانم را که آن گوشه نشسته اند و از ترس می لرزند حساب نکرده اید و سردسته آن گروه جواب داد تو رای آن دو تا پسربچه ای که همراه والدینشان هستند را نیز به حساب آورده ای. آنها که داخل آدم حساب نمی شوند.

وودی آلن فریاد زد کدام پسربچه؟ نگاه به هیکل شان بکن، اینها چهارده پانزده سالشان است و حق رای دارند و و و جنجال ادامه داشت که خوشبختانه پلیس سررسید و هر دو دسته را دستگیر کرد. تمام!

اجازه بدهید همینجا بگویم که من ماجرای این فیلم را فقط به عنوان یک خاطره و در حقیقت به عنوان “نقد فیلم!” تعریف کردم و اگر کسی بخواهد این انتخابات را با انتخاباتی که اخیرا برگزار شده است مقایسه کند، شخصا باید پاسخگو باشد و بنده هیچ مسئولیتی را در این مورد به عهده نمی گیرم.

بفرمائید سرسفره !

چقدر وحشی بوده ایم ما آدمها و چه گذشته دردناکی داشته ایم. چه بی تمدن و بی فرهنگ بوده ایم و چه قدرت طلب و خودخواه.

برای آنکه بر مسند قدرت باقی بمانیم به هر کاری دست می زدیم و به قول یک دوست از دست رفته: به صغیر و کبیر رحم نمی کردیم!

شاه اسماعیل تمام شاهزاده ها و اقوام نزدیکش را کشت تا مبادا جایش را بگیرند و نادر به تصور آنکه پسرش قصد برکناری او را دارد وی را کور کرد. آتیلا و اسکندرچه ها که نکردند و استالین و هیتلر چه جنایاتی که در حق نزدیکترین کسانشان روا نداشتند! از این نمونه ها در تاریخ آنقدر زیاد است که شرح آنها حزن آور است و موجب ناراحتی اعصاب. خدا را شکر که آن دوران تلخ گذشته است و پروردگار را سپاس که چنین خوب و مهربان شده ایم.

رایحه خوش خدمت به مردم در همه جا به گوش می رسد و مهرورزی شغل اصلی و کار صبح تا شب حکاممان  شده است. من اگر به قدرت برسم خواهر و برادر و بستگانم را به جای کشتن و کور کردن به وزارت و وکالت می رسانم و شما اگر دستتان به جائی بند شود همه اقوام دور و نزدیکتان را به کارهای نان و آبدار می گمارید. چه کارخوبی می کنید واقعا، دستتان درد نکند! چه کسی بهتر از خواهر و برادر شما؟ حیف نیست که آدم به جای آنکه خواهرش را به عضویت انجمن شهر برساند و برادرش را به پستی نان و آبدار بگمارد یا پسرش را ثروتمندترین مرد کشورکند، او را بکشد یا کور کند؟

سفره ایست گسترده و هر کس تا آنجا که می تواند دستش را دراز کند، باید بزند و بخورد و ببرد و از این خوان یغما بهره بگیرد. خوشبختانه در دیزی باز است و کسی هم نیست که بپرسد حیای گربه کجا رفته است؟ بخورید خانمها و آقایان. نوش جانتان!

مخلوطی از گوبلز و هیتلر!

مردم جهان اصولا از آدم های استثنائی و حرف های غیرعادی خوششان می آید و بدیهی است که منهم همینطور. مثلا جمله معروف دروغگو دشمن خداست، که مرحوم پدرم نیز همیشه می گفت هرگز نه توجه مرا جلب کرد و نه توجه خدا را! ولی سخن مشهور گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر که گفته است: دروغ هرچه بزرگتر باشد مردم زودتر باورمی کنند، هم توجه پدرم را جلب کرده بود (چون مرتب به او تف و لعنت می کرد) هم توجه مرا جلب کرده است چون نظایرش را می بینم  و هم توجه بقیه مردم و زمامداران را. شاید توجه خدا را هم جلب کرده باشد، نمیدانم؟

واقعا هم حرف جالبی زده است، مگرنه؟

مثلا اگر روزگاری یک دیکتاتور خجالت مجالت را به طورکلی بگذارد کنار و اعلام کند ما بزرگترین دموکراسی جهان را داریم آدم فورا این ادعا را باور می کند چون می داند که اگر باور نکند به عنوان مخالف دموکراسی دستگیر می شود و حسابش با کرام الکاتبین است!

بگذارید مورد دیگری را برایتان مثال بزنم. گوبلز دوران ما که او هم آدم ریزه و قد کوتاهی است همیشه به خبرنگاران می گوید در خبرهایتان از بلندی قد من تعریف کنید!

یک روز خبرنگاری جرأت کرد و گفت قربان ما نوشته ایم و می نویسیم که شما بلند قد و خوش قیافه هستید و به سرو شیراز می مانید ولی وقتی جنابعالی با این نیم وجب قد و بالا کنار بشار اسد بایستید یا راه بروید و تلویزیون فیلمش را نشان بدهد، معلوم می شود ما دروغ نوشته ایم؟

گوبلز جدید لبخندی زد و گفت: شما بنویسید، باورکردنش وظیفه مردم است و اضافه کرد: می دانید که آدمها سه دسته هستند زودباور، دیرباور و ناباور.

ما جوی ایجاد کرده ایم که اصولا کسی حتی جرأت نداشته باشد تصور کند که قد من کوتاه است بنابراین زودباورها با وجود آنکه قیافه من از کفر ابلیس هم مشهورتر است فورا می گویند: اون خوشگله و قدبلنده آقای فلانی یعنی گوبلز است!

دیرباورها آن را می گذارند به حساب خطای باصره خودشان، هی چشمهایشان را می مالند و آخر سر هم می روند سراغ چشم پزشک و عوض کردن عینک و یک کمی دیرتر قبول می کنند که بلندتره و خوشگل تره منم! و اما ناباورها.

من دستور داده ام در روزنامه هایی که هنوز تعطیل نشده، شرح زیرعکس یکی از مهمترین نکات باشد، برای این دسته از مردم رسما زیرعکس بنویسید آنکه از همه قد بلندتر و زیباتر است فلانی ست، در آن صورت شک و تردید دسته سوم هم برطرف می شود و با وجود چنین مدرک مستندی در زیر عکس! دیگر دل شیر می خواهد کسی  باور نکند بلند قده و خوش قیافه هه منم.

یکی از خبرنگاران پرسید قربان مثلا در ملاقات اخیر جنابعالی با دانشجویان، تعدادی از دانشجویان معترض داد و فریاد کردند و شعار مرگ بر دیکتاتور سر دادند. ما در این مورد چه بنویسیم که به تریج قبای سرکار برنخورد و مردم هم در صداقت ما و خبرهایمان شک نکنند؟

گوبلز لبخندی زد و گفت بنویسید: ما چنان دموکراسی داریم که دانشجویان حتی در حضور “فوهرر” به خود جرأت می دهند عکس های او را وارونه بگیرند، آتش بزنند و شعار مرگ بر دیکتاتور سر بدهند.

خبرنگار زیردندانی زمزمه کرد: و البته بعدش …گوبلز که گوشهای تیزی داشت با خنده حرف او را قطع کرد و گفت چکار دارید به بعدش؟ حرف از حال بزنید چون به قول خیام: دم را غنیمت است!

یکی دیگر از خبرنگاران پرسید قربان شما هیتلرید یا گوبلز؟ چون قرار است دروغ ها را گوبلز بگوید و دستور قلع و قمع را هیتلر بدهد. شما هم وظایف گوبلز را انجام می دهید و هم وظایف هیتلر را؟

گوبلز با خنده جواب داد: حضرت آقا، زمانه پیشرفت کرده است و من دو نقش را همزمان بازی می کنم در حقیقت  من “گیتلر” هستم، مخلوطی از گوبلز و هیتلر! این نکته را هم برای خوانندگان روزنامه ات بنویس.