پس از انتشار گزارش و عکس های رئیس جمهور با تعدادی از هنرمندان و نویسندگان، دادستان های با بصیرت، در دادگاه های چند ثانیه ای، آنها را به اتهام مشارکت در قدرت و تبانی با نظام، محاکمه و به تنبیه با اعمال شاقه محکوم کردند.
دادستان ـ خودت و بغل دستی ات را معرفی کن.
نویسنده ـ بنده همون نویسنده کذایی، ایشان هم جناب شمس الدین معروف به خواجه حافظ شیرازی.
دادستان ـ در کیفرخواست آمده که بغل دستی حضرتعالی سالها با طاغوت و مستکبرین حشر و نشر داشته و در تثبیت نظام طاغوت فعال مایشاء بوده.
نویسنده ـ بغل دستی بنده اینها رو که گفتی نمی شناسه، ولی اسپانسر مالی از قبیل شاه شجاع و شاه منصور داشته.
دادستان ـ چرا ایشان برحمایت های مردمی تکیه نمی کردند؟
نویسنده ـ اخوی گرفتی مارو.
دادستان ـ پس تایید می کنید که بغل دستی سرکار حقوق بگیر طاغوت بوده؟
نویسنده ـ بعله چون تو مملکت ما هیچوقت از یاقوت آبی گرم نمی شده.
دادستان ـ هنرمند و نویسنده علی الاصول باید منتقد قدرت باشد.
نویسنده ـ یعنی به جای آفرینش اثر هنری باید بیانیه سیاسی صادر بکنند؟
دادستان ـ مگه بقیه که شهید راه آزادی شدند، چکار کردند؟
نویسنده ـ بقیه رو نمی دونم ولی محض اطلاع سرکار باید عرض کنم که اگر محمود غزنوی و وعده ی زرِ ناب نبود، نه شیخ ابوالقاسمی وجود می داشت و نه شاهنامه ای خلق می شد.
دادستان ـ یعنی به بهانه خلق اثر هنری باید نظاره گر ظلم و دیکتاتوری بود؟
نویسنده ـ جناب، همینطور بری جلو، فاتحه ادبیات و علوم انسانی خونده ست.
دادستان ـ ادبیات و هنر متعهد اگر در خدمت خلق نباشد، محکوم به فناست.
نویسنده ـ شما قبلا شاگرد مرحوم استالین نبودید؟
دادستان ـ نخیر اینجانب خودم مادرزادی استاد بودم.
نویسنده ـ جناب استاد بزرگوار، شکسپیر رو می شناسی؟
دادستان ـ نخیر با نامبرده آشنایی ندارم.
نویسنده ـ نصف عمرت برباد فناست، چون شکسپیر را به عنوان نویسنده همه دوران ها می شناسند و می گویند ایشان محصول دوران ملکه ی هنردوست انگستان، الیزابت اول و جیمز اول هستند، ایرج میرزا و خالق یکی بود یکی نبود چی؟
دادستان ـ آنها را هم نمی شناسیم.
نویسنده ـ ایرج میرزا جداندرجد طاغوتی بوده و اگر یک طاغوتی تراز خودش به نام امیرنظام گروسی نبود… اصلا چرا راه دور بریم همین ملک الشعراء بهار، وزیر همون شاهی شد که شما بهش می گین رضاخان، یا خالق “یکی بود یکی نبود” که سالها رایزن فرهنگی بوده را چی می فرمایید؟
دادستان ـ ببینم حضرتعالی و بغل دستی ت رابین هود را می شناسید؟
نویسنده ـ خیر قربان.
دادستان ـ پس تمام عمرتان برباد فناست، چون اگر مثل بقیه هنرمندان و نویسندگان متعهد مواجب بگیر رابین هود بودید، تن تان زیر شلاق کبود نمی شد و از بین نمی رفتید.
نویسنده ـ نویسنده و هنرمند رو می تونین از بین ببرین ولی جای خالی سلوچ و کلیدر رو عمرا نمی تونین نابود کنین.
دادستان ـ وقتی همه تون محاکمه شدین می فهمین یه من ماست چقدر کره داره، اون شیخ ابوالقاسم و آن دیگری، همان مداح ابوبکر سعد بن زنگی هم به زودی دستگیر خواهند شد.
نویسنده ـ اخوی ما روزی صد بار کشته می شیم، خیالی نیست…
دادستان ـ کله شقی نکن، یه اعلامیه بنویسید و چند تا فحش آبدار حواله مقامات بکنید و متذکر بشوید که در اثر وسوسه رفیق ناباب به اون جلسه کذایی رفته بودید، درثانی اینهایی که اسم بردید همه مال قدیم ندیم بودن.
نویسنده ـ یعنی هنرمندان دوره جدید اگه یک عکس با صاحبان قدرت بگیرن حسابشان با کرام الکاتبین است!؟
دادستان ـ خب معلومه به خاطر اینکه اون قدیم مدیما علم پیشرفت نداشت و ما اینهمه دانشمند نداشتیم، بذار خیالت را راحت کنم، اون قدیم مدیما اینهمه آدم بیکار نداشتیم، ضمنا اگر ملک الشعراء بهار زنده بود عمرا نمی توانست در خزان سیاسی وزیر بشه.
نویسنده ـ جناب دادستان اصلا خر ما از کره گی دم نداشت، شما را بخیر و ما را بسلامت.
دادستان ـ بله بله، مگه خونه خاله ست، باید در پیشگاه خلق قهرمان به خاطر بدآموزی هایتان جوابگو باشید، پسر بیار اون ترکه ها رو….
* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.