۱
آن روزهایی که
در انتظارحاملگی بودند
من حس شناخت خدا را داشتم
آن شب هایی که
نطفه بیقراری را
در رحم…دختران می کاشتند
من پیرهن آفتاب را به تن داشتم
گوشواره هایم از ستاره بودند
و تسبیح سرخ
رویاهای سبز را به گردن داشتم
آن لحظه هایی که در کوچه های دور و دراز
شهرآئینه ها
به دنبال خدا می گشتم
بیشتر از همیشه احساس «نبودن» می کردم
بهار بود
به دنبال حقیقتی می گشتم
زمانه…پیرهن پائیز را به تن کرده بود
کنار آمدم
سلام اش نکردم
زندگی، چکمه ی زمستانی همیشگی را پوشید
از کنارم رفت
وداع اش گفتم
زمانه عینک سیاه به چشم
سیگار به لب
با ماشین آخرین مدل
کنارم آمد
باورش نکردم
شیطان را دیدم
دروغ هایش، پاک بودند
در گناهکاری صداقت داشتند
به صداقت شیطان
ایمان آوردم
آنگاه احساس کردم
رفته ام درون تابلوی«بودن»
در دیاری بی بهار را
نشانم دادند
و برای همیشه
بیرونم کردند
***
۲
قسمت
آه..
درین روزگار
هرکس و ستاره ای
هیچ کس ستاره خود را
نمی بخشد
بدون ستاره ام
هرشب تقسیم کرده اند
***
۳
نخستین بار
باد سهمناکی آمد
و بلند
در کوچه ام خواند
پنجره اندوهگین اتاقم
برای نخستین بار خندید
***
۴
کلبه
دیر زمانی ست
که اندیشه ی دوست داشتن
در دلم
زندانی ست
و نیز دیرگاهی ست در انتظارم
که تنها نگاهی
کلید این زندان باشد
***
۵
خالی
شب
به موهایم
دست می کشد
گیسوانم
از ستاره
لبریز شده است
اما آسمان گیسوانم هنوز
تاریک است
ماه امشب
پنهان شده است
و جای دستان تو
چقدر خالی ست
***
۶
پنجره ها
پنجره ها
باورشان نمی شود
که روزی
بادستان من
بسته شوند
چراغ برق های شهر اما
شاهدند که من
روزی چند بار
مویه می کنم
برای پنجره هایی که
برای همیشه
بسته شده اند
***
۷
شباهت
دلم
به آن زندانی می ماند
که هرگز
هیچ کس
به دیدارش نیامد
***
۸
ناله
برای دوری ات
نمی نالم
نه…
برای لحظه هایی نالم
که در کنارمی و
نگاهت…
دورتر است
از دوری ات