از اینجا، از آنجا، از هر جا /۹۶

هوای اسفند ماه هر سال بوی بهار می دهد. انسان حال و شور رستن و دوباره زنده شدن پیدا می کند. در صبح زود یکی از این روزها، دیوان آن عاشق پاک باخته و رند بی باک را می گشایم، او می گوید:

کشته غمزۀ تو شد حافظ ناشنیده پند

تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی کند

چه شده است که حافظ خود را ناشنیده پند می نامد. حتماً عده ای به او پند می دهند که دست از مبارزه بردارد و او پند این بی خردان را گوش نمی دهد و تا پای جان ایستاده است. عجب روزگاری است دوران حافظ. همه چیز به هم ریخته است؛ ظلم و ستم، ریا و دروغ، وحشت و بدگمانی خیال همه را مشوش کرده است. شهر زیبای شیراز در دست یک مشت انسان های پست و فرومایه وابسته به حکمرانان عشرت طلب و عیاش اداره می شود. آنها خودشان هرگونه کاری که دوست داشتند انجام می دادند ولی اگر کسی از عامه مردم خطایی می کرد به نام حد شرعی و اجرای احکام دولتی، روزگارش را سیاه می کردند. در تمامی شهر خانه ها و عشرتکده های گوناگون بر پا بود و همه آنهایی که اهلش بودند سرگرم فسق و فجور، ولی ظاهر کار همه چیز رنگ تقدس و مذهبی به خود گرفته بود.

در یک چنین روزگاری حافظ آن مرد وارسته و رند ناشنیده پند، در شیراز می زیست. بدیهی است وضعیت اسفبار این دوران بر فکر و ذهن و سروده های او تأثیر بسزایی داشت. حافظ شاعری هدفمند بود. او سقوط ارزش ها را در زمان خود می دید. در درونش آشوبی بر پا می شد و دورویی ها و تزویرهای روزگارش را در اشعارش منعکس می کرد. او تعصبات و تعلقات دنیوی را ترک کرد و دلیرانه به مبارزه کسانی برخاست که دین و قدرت را دستاویزی برای تجاوز به مال و ناموس مردم کرده بودند:

دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند

پنهان خورید باده که تعزیر می کنند

ناموس عشق و رونق عشاق می برند

عیب جوان و سرزنش پیر می کنند

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب

چون نیک بنگری همه تزویر می کنند

وجه بارز اندیشه حافظ به سند سروده هایش آزادی و آزاداندیشی است. او به دنبال موقعیت اجتماعی خودش نبود، ولی نگران ارزش هایی بود که به آلایش کشیده شده بود. او چون موقعیت اجتماعی، اخلاقی و انسانی هم نوعانش را می دید که چگونه به وضع اسفناکی رسیده است، با مدعیان دروغین و نقاب داران پر تزویر و ریا به مبارزه برمی خاست و دست آنان را رو می کرد:

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند

چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند

گوئیا باور نمی دارند روز داوری

کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند

در بررسی اندیشه های حافظ نمی توان او را یک شاعر تک بعدی با ساختار فکری ساده محسوب کرد. شعر حافظ دارای ابعاد گوناگون و متنوع و سرشار از ایهام، استعاره، راز و رمز است. نظم خلقت و هستی از دید حافظ بر تفکر عرفان پویا و جمع اضداد شکل گرفته است. در این اندیشه گل و خار، بهار و پائیز، عشق و حرمان در کنار هم معنی و مفهوم پیدا می کنند:

بارها گفته ام و بار دگر می گویم

که من دلشده این ره نه بخود می پویم

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

که از آن دست که او می کشدم می رویم

گر چه با دلق ملمّع می گلگون عیب است

مکنم عیب کزو رنگ ریا می شویم

حافظ با توجه به موقعیت زمان پر فتنه و شری که عمر را سپری می کرد، برای بیان آن چه که در جامعه آن روز می گذشت، بالاجبار از زبان و بیان قابل تفسیر به مواضع مختلف و با رویکردی از ایهام و طنز و چند گونه تفسیری استفاده کرده است. زبانی که هم قابلیت بیان ناگفته ها را داشت و هم شاعر را از فتنه و شر در امان نگاه می داشت:

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست

خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

حافظ میراث دار سترگ فرهنگ ایرانی است که هر کسی خواسته ها و نیازهای معنوی درون خود را از او می جوید و هنگامی که دنبال یافتن راهکار و چاره ای برای گریز از گرفتاری های درون است به دیوان او پناه می برد و از خواجه طلب آرامش روحی و روانی می کند، اما همین حافظ گره گشا در روزگار خود از تنهایی به جان آمده و دنبال همدمی بوده تا در کنار او بیاساید:

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیز رو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

حافظ در سال ۷۲۶ هجری در شیراز متولد شد و به سال ۷۹۱ پس از ۶۵ سال عمر درگذشت و در حافظیه شیراز به خاک سپرده شد. در دوران زندگی او، مردم سروده هایش را بسیار دوست داشتند، به طوری که اوراق غزل های تازه او دست به دست می گشت، چون حرف دل مردم بود. گفته شده است که هنگام تشییع جنازه حافظ گروهی از متعصبان مذهبی که اشعار او و اشاراتش به می، مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفر او می دانستند، مانع دفن پیکر آن بزرگوار به روش و رسم مسلمانی شدند. در مشاجره ای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت، سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و صلاح کار را از خود او بجویند، پس از باز کردن دیوان وی این بیت آمد:

قدم دریغ مدار از جنازه حافظ

که گر چه غرق گناه است می رود به بهشت

آیا فال گرفتن با دیوان حافظ درست است؟

اصولاً انسان در مقابل بسیاری از پدیده هایی که کنترل آن از حیطه قدرت و دانش او خارج است، به نیروی خارج از توان و ذهن خود پناه می آورد. فال گرفتن از روی دیوان اشعار حافظ نیز این گونه است. ولی آن چه که از نظر علمی و دانش بشری تا کنون به اثبات رسیده است آن است که نه تنها حافظ، بلکه هیچ کسی، حتی افراد شاخص مذهبی، توان پیش گویی از سرنوشت و آینده بشر و وقایعی که ممکن است اتفاق بیفتد را ندارند. بنابراین اگر بخواهیم از لحاظ علم و دانش به فال گرفتن با دیوان حافظ برای آن که به اتفاقات آینده پی ببریم، نگاه کنیم، این کار مردود و بی فایده است، ولی ما در دورانی زندگی می کنیم که عده ای از راه های خرافات و سوءاستفاده از جهل مردم جامعه، انواع فال و پیش گویی از طریق ورق، قهوه، چای و یا حتی استخاره را ابزاری برای سودجویی و کسب منافع خود قرار داده اند.

نکته ای که در این باره قابل توجه است مسئله مشاوره و نظرسنجی از کارشناسان در اموری است که آنها در آن امور تجربه و تخصص دارند. بنابراین کمک گرفتن و راهنمایی جستن از افراد خبره و صاحب صلاحیت می تواند دانش و آگاهی ما را در اموری که در آنها کمتر اطلاع داریم، بالا ببرد تا با اشتباه کمتری اتخاذ تصمیم کنیم. اگر دید روانی و ذهنی را نیز به این گونه موارد اضافه کنیم می توانیم برای فال حافظ این توجیه را بیان کنیم که چه کسی بهتر از خواجه شیراز با آن بیان و اشعار پر از راز و رمز و ایهام و تفسیر می تواند به درون و ذهن ما نزدیک تر باشد؟ از آن گذشته اشعار حافظ آن چنان با طرز زندگی، سلوک و روحیه ما قرابت و نزدیکی دارد که هر کدام از غزلیاتش را می توانیم التیام و مرهمی برای گرفتاری ها، شادی ها و مسائل روحی و روانی خود در نظر بگیریم.

با این توجیه می توانیم از دیوان حافظ با توجه به روح پاک و فرشته صفت او ارتباط برقرار کنیم ولی این را در نظر بگیریم نباید هیچ الزامی برای پذیرش و اجرای نظر او داشته باشیم، چون بهترین راهنمای انسان عقل، شعور، علم و دانش اوست.

اخبار کتاب و تازه های نشر

*کتاب “نامزدی آقای ایر” اثر ژرژ سیمنون با ترجمه عاطفه حبیبی در شمارگان یک هزار نسخه در ۱۶۷ صفحه و با بهای چهارده هزار تومان توسط انتشارات چترنگ در تهران منتشر شده است. روزنامه گاردین، سیمنون را یکی از برجسته ترین نویسندگان قرن بیستم قلمداد کرده است که خواندن آثارش آدم را به یاد آنتوان چخوف روسی می اندازد. این نویسنده پر کار که آثار فراوانی از خود بر جای گذاشته است اهل شهر لیژ بلژیک است. او بیشتر به رمان های روان شناختی پرداخته به طوری که در آثارش کالبد شکافی هوشمندانه ای از انسان و درونش جاری است. سیمنون ترس ها، عقده های روانی، گرایش های ذهنی و وابستگی هایی را به تصویر می کشد که در زیر چتر یک نواخت و مداوم زندگی همواره پنهان می مانند و به طور ناگهانی با انفجاری غیرقابل پیش بینی عامل ایجاد بسیاری از خشونت ها و جنایت ها می گردند. این کتاب علاوه بر آن که رمانی جذاب و خواندنی برای همه افراد است به عنوان یک کتاب ژرف نگر به دورن انسان ها، برای علاقمندان به روانشناسی نیز بسیار مفید است.

تفکر هفته

راز موفقیت در هر کاری تعیین یک هدف درست است. هدفتان را همواره در ذهنتان مجسم کنید تا جزو باورهای شما در آید. چون ذهن انسان آن چه را که باور می کند، به انجام می رساند. در این رابطه ضرورت دارد که به خود و آن چه که انجام می دهید، ایمان داشته باشید. اگر برای رسیدن به هدف برنامه داشته باشید، موانع سر راه را به راحتی از پیش پا بر می دارید. پس لازمه موفقیت داشتن هدف، تبدیل این هدف به باور و تبدیل باور به ایمان و کوشش برنامه ریزی شده در جهت تحقق آن است. این نمودار را تکرار کنید تا همواره جزو برنامه های اجرایی روزانه تان در آید. همین چند حرکت رمز موفقیت است.

ملانصرالدین در تورنتو

چقدر زیباست که انسان آن هم در غربت استاد، معلم یا دوست و هم نشینی صاحب کمال داشته باشد تا از هر گونه فرصتی برای کسب فیض از آنها استفاده به عمل آورد و طرف هم مجموعه ای از دانش و اندیشه هایی باشد که بیان آنها برای زندگی امروز ما مفید و مورد استفاده واقع می شود. حقیر این امتیاز را دارم که هر چند گاهی محضر استاد بزرگوارم حضرت ملانصرالدین را درک کنم که او هم هم چون من در این گوشه از دنیا روزگار را سپری می کند و راهنمای علاقمندان و اهل دل است. در هر حال روزی که در کنارش بودم، از آن گران مایه مرد پرسیدم: “استاد، چگونه است که ما مردم خودمان در طول تاریخ به پا خاسته ایم و گروهی را به مسند فرمانروایی نشانده ایم و پس از چندی همان گروه آن چنان جور و ستمی بر ما روا داشته اند که تحمل اش غیرممکن بوده است؟” ایشان سکوت بلندی کرد و گفت: “به نکته بسیار خوبی اشاره کرده ای. خیلی صریح و مستقیم به شما بگویم، آن چه که در طول تاریخ بر ما رفته است، از دست خودمان بوده. چرا راه دور برویم به همین کتاب خاطرات عَلَم که خود را نوکر خانه زاد دربار پهلوی دوم می دانست مراجعه کنید و ببینید که او چگونه خط و خطوط اندیشه های جور و فشار بر جامعه را به شاه به طور غیرمستقیم دیکته می کند. متاسفانه بخش هایی از این کتاب توسط ویرایش گر آن حذف شده یا تغییر یافته. عَلَم با لطایف الحیل شاه را که دارای زمینه های تأثیرپذیری است، به کارهای خاصی رهنمون می گردد. انسان کوچک همیشه کوچک است به نوشته ای از عَلَم توجه کنید و خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل. عَلَم می نویسد: “دوشنبه ۲۳/۱۱/۴۶ سرشب پیش والاحضرت علی رضا رفتم که اینجا تنها مانده است (شاه برای معاینات پزشکی به اروپا رفته) طفل دو ساله و بسیار باهوش و با مزه و قدری عصبانی است. در حمام بود و مدت نیم ساعتی در آنجا ماندم و با او بازی کردم. از نبودن اربابم در قصر خیلی دلم گرفت. پرستارش هم خوشگل نیست، بیشتر نتوانستم بمانم.”