تانیا عاکفی برای شعرخوانی در کاروان شعر برای جشن دهمین سال این کوشش فرهنگی مهمان ویژه ی مراسم بود. با او به گپ و گفت دوستانه ای نشستیم و مانند شعرش تازه و بی تکلف از همه چیز حرف و حدیث کردیم.

 

تانیا در آغاز ضمن سپاس از شهروند برای این دیدار و گفت و گو، گفت:

با درود به شما و خوانندگان گرامى شهروند، من خوشنودم از این که در تورنتوى کانادا که برون از مرزهاى زبان پارسى ست، هنوز برنامه هایى برگزار مى شود براى گرامیداشت از شعر، شاعر و نویسنده.

 

از او در پیوند با دو تن از کسانی که بر شعرش تاثیر نهاده اند و خود به خوبی از آنان در شب شعر خوانی تجلیل کرد، پرسیدیم و پاسخ داد:

ـ من خوشبختانه در خانواده اى به دنیا آمدم که همبازى من شعر و کتاب بوده. پدربزرگ که خود داراى دو کتاب شعر به نام هاى “ارمغان هرات” و مخمس بر غزلیات حافظ بود، مرا با شعر و عروض آشنا ساخت، پا به پاى شعر بزرگ شدم و نفس کشیدم. در نخست خیلى غزل و قصیده نوشته بودم و هر چند پیش از این که مکتب رهنمایى را تمام کنم روزگار جنگ ما را به این سوى دریاها کوچاند، دست از زبان فارسى بویژه نوشتن و سرودن بر نداشتم که این خود خوشبختى من است. خردسال که بودم، برادرم یما عاکفى برایم شعر حافظ مى خواند و معنا مى کرد آن زمانى که هنوز هیچ از شعر سر در نمى آوردم. سپس پدر بزرگ فنى تر با من کار مى کرد و مادر و پدر هم که همواره انگیزه و شوق مرا براى سرایش به چالش مى کشیدند تا بیشتر بسرایم. در کنار غزل، نیمایى هم مى نوشتم، آن زمان ها تنها غزل و نیمایى برایم شعر بودند تا آهسته آهسته سپید هم نوشتم، ولى انگار یک چیزى در نوشتن دست و پایم را مى بست، خوشحال بودم سپید هم مى تواند شعر باشد تا با ناصر نجفى آشنا شدم. ایشان که خود نظریه پرداز، سینماگر، نویسنده و مترجم زبان پارسى هستند مرا با دنیاى بى سرآغاز و پایان ریزوم آشنا کردند. شناخت ناصر نجفى راه هاى جدیدى را براى نگارش به سوى ام باز کرد.

جلد شماره ۱۶۵۸

شعر تانیا عاکفی شعر تازه جان و سرشار از نوآوری است. او از اینکه خطر کند هم در معنا و هم در صورت شعر ترس به جان خویش راه نمی دهد، در پایبندی به باورهای زنانه و شاعرانه اش هم همینطور است، خواستیم از آشنایی با مکتب ریزوم و تاثیر این مکتب در شعرش بیشتر بگوید:

ـ همان گونه که گفتم شناخت ناصر نجفى سبب شد تا من دید دیگرى در مورد نوشتن پیدا کنم. ایشان نظریه ژیل دلوز فیلسوف فرانسوی که از ریزوم (زمین ساقه) مى گفت برگردان و ویراستارى کرده است. رﯾزومRhizome)   زمین ساقه) از واژه ی ﯾونانی Rhizaگرفته شده و در علم گیاه شناسی، ساقه ی زﯾرخاکی و رﯾشه دار گیاهان است که قابلیت رشد و نمو در تمام جهات را دارد مانند زنجبیل، مارچوبه، زنبق معمولی، رﯾواس. استعاره رﯾزوم (زمین ساقه) نمایانگر وضعیت ِنمادﯾنِ دوران “پسامدرن” است. در نتیجه این دید را مى توان در نوشتن نیز پیاده کرد و با این شیوه مى شود متن هاى گونه گون را کنار هم با چیدمان تازه قرار داد تا به متن ریزومى رسید. نوشته هاى پسینم همانا ریزومى هاى ست که تکه غزل، شعر سپید، مثنوى و هر گونه متن می تواند بخشى از آن باشد.

Tania-akefi-2
Tania-akefi-1
Tania-akefi
karvan-sher–1
karvan-sher–2
karvan-sher–3
karvan-sher–4
karvan-sher–5
karvan-sher–6

گفته مى شود که من نخستین کسى هستم از افغانستان که این نظریه را در نوشتار پیاده کردم، هر چند استاد ناصر نجفى به گونه دیگرى سالیان پیش تولیداتی از این دست داشته اند.

دوم، گونه برخورد با سنت هاى اجتماعى اعتقادی ست که دست شاعر و نویسنده را مى بندد. من به این باورم که نویسنده یا شاعر در گام نخست جرأت بیان تابوهاى اجتماعى را باید داشته باشد و از خود سانسورى بگذرد تا به روشنگرى برسد.

 

از او در ارتباط با نهاد جمهوری سخن در هفت کوچه ی ریزوم پرسیدیم.

ـ در کشور هلند نهادهاى گونه گون دست به کار اند که در راه غنامندى فرهنگ کوشا باشند، اما جمهورى سخن در هفت کوچه ریزوم نخستین نهادى ست که هفت شهر هنر را زیر پوشش گرفته است، اینجا نه تنها شعر و شاعر بلکه همه هنرها در کنار هم قرار گرفته اند.

 

نام کتابش هم مانند شعر و زندگی و تفاوت های دیگرش با دیگران متفاوت است، می پرسیم چرا در نام کتابش از حروف یک زبان خارجی بهره برده است. می گوید:

ـ چون زادگاه ام کابل همانا خراسان قدیم و NL هم که مخفف نیدرلند کشور دومم است. برای همین نام کتاب شد خراسان زاده ی NLزمینم.

 

انگار دارید روی گونه ای خاص از شعر تمرکز می کنید در این باره هم حرف بزنید: 

ـ فکر مى کنم روى ریزوم نگارى خواهد بود، چون در این روش نوشتن بى آغاز و پایان می توان خیلى چیزها را در چیدمان هاى گونه گون و با بازى هاى زبانى مختلف ارایه کرد.

 

تانیا قبل از ترک دفتر شهروند می گوید:

از دست اندرکاران “شهروند ” به ویژه آقاى زرهى و جناب بهرنگ عزیز ممنونم براى گفت و شنودى حاضر و سپس از کاکایم احمد عاکفى که خود شاعر ست و شعر دوست سپاسگزارم که سبب شد من در شام هاى زیباى شهر تورنتو کانادا همگام با شعر نفس بکشم، شعر بخوانم و نظریه هاى تازه ادبى را با شما عزیزان قسمت کنم.

 

چند نمونه از شعر ریزومى تانیا عاکفی

مهرگان

تراس عشق را برچین

گل میخک بیاور از دل دریا

که من لبریزم از سوداى تو اى عشق ویرانگر

به رگ هایم، خروشان مى شوى آنگاه که من در فکر از جا کندن ات هستم

به دور میز دیدارم، چراغ بوسه روشن کن

و سیگارى که بار آخرین، دودش به رقص آورد دنیا را

به لب هایت گذار و با دل ِ من هى قدم بردار

برقص تا هر چه رقاص ست در گیتى

بیآموزند از ما “تانگوى”  عشق بازى را

تو ودکا مى شوى یا من شوم داروى غم هایت؟!

تبسم بر لبانم هدیه اى در اوج عریانى

***

“دسترخوانت” را برچین

باد تاکى اجساد مردگان بر دوش، اینجا مى وزد

خواب ِپریشانى که کودکان امروز مى بینند

جرم مدرسه رفتن پدران شان ست که کتاب مقدس، راه را براى شان مى گشود

به ترسیم زنان شهر

همه ى مردان روستاى ما زنا کردند و آخوند سر منبر اشاره کرد

این زنان فاحشه اند!

***

وقتى تو پرسه مى زنى، بر سر کوچهِ دلم

چُپ- چُپ و بى خبر سخن، شعر و ترانه مى شود

دخترِ پر شرارتى، نام ترا صدا زند

خنده کنان براى تو، دام به خانه مى شود

پیرهن انتحاریم، تنگ به سینه مى تپد

منفجرم نما شبى، مرگ بهانه مى شود

سوى بهشت قامتم، یا به جهنم لبم

هر دو جهان به دست من، کام به جا نه مى شود؟!

بانوى تند خوى تو، دور ز شرم و دین بود

تهمت دیگرى قبول، این دو روا نه مى شود

 

 

 

 

” خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت باش”

آه چه دردى مى کشند این همرنگِ جماعتیان

وقتى از دستان مقدس تو به دورند

و مانند تو، خواب هاى شان واقعى نیست

هیچ مریمى را آبستن تقدس نکردند

و هیچ نه ساله اى گروگان مهر شان نیست

راه هاى دراز، نرفته مانده اند

ولى من، ایمان آورده ى تو ام

پدرم مانع ام مى شد ” منظره ى مرگ” بخوانم

و مادر در گوشم گره زده بود

( به درخت توت بالا نشی)

چه در گُمىِ کودکیى

و چه سرکشى ِجوانیى

اى واى بر من…

دست و پاها به هم آویخته از پا و سراند

زن خوابیده به زیر “اورسی”

مردى روى بدنش جارى هست

تیز مى جنبد و آهسته به گوشش گوید

نفسم، دلبر و جان جگرم….

واژه هاى دگرى نیز بگفت

متن من تاب هماغوشى گفتار تو نیست

متن من بى نمک ست

بوى آغوش کسى ، یاد ترا زنده کند

یاد تو مرد شود در بر من

و به مانند تو وحشى و حریص

بند دستان مرا، ”اولچک” احساس زند

خم شود روى تنم

بوته هاى سر پستان مرا سبز کند

من حریفى که لبم سرخ شده

و نگاهم همه لبریز تو هست

****

اهورا مزدایم!

یاقوت لبم را در نوروز بوسه هایت جا گذاشته ام

زبرجد نگاه ام را در کدامین مهرگان دیدارت چراغانى مى نمایى؟

بگذار ژى هاک ها از سینه ام سر بزنند

فریدون مهرت را که دارم ، چه باک ست مرا؟!

جشن آزادى خراسان زمین خجسته ات باد

این مهرگان ست !

پیکرم را در لگن ِ خون آلود نگاه ات غسل تعمید بده

و نام هاى پدران گذشته ات را روى من بگذار تا قبول کلیسا شهوتت شوم

من سرى بریده ام در دست ، با بودش مهر تو ، به پیوند ازداوج وحشتت در مى آیم

ما، جدا ناپذیریم از هم

حلقه اى را که نمودى تو به انگشت مرا

سخن از مهر تو گوید، ز مقام من و تو

دخترى مو پریشان که عروس تو شده

بسته ست تارک مهرش به دوام من و تو

تو روى پیکرم ، مانند تاتوى هزاران رنک

و من ترا هر روز با دستمال خیسم پاک مى کنم

تو براق تر مى شوى

و من…

از بود و نبود تو مى ترسم….

‏Laat me met rust …..

آرامم بگذار ….

زمستان ِ آزادى!

بیا و تموز اسارت ها را بشکن

پوست انسانى ام را آفتابت سوخت

مرد خیال باف

این تار ها را محکم ببفاف

دهن ِ قیچى ها را ببند

و ریشه، در ژرف هاى هر گستنى کن

واقعیت در راه ست

و من و تو چشم در راه…

 

 

یادداشت ناصر نجفی را در پایان گفت و گو برای روشن شدن برخی اشارات به شعر ریزوم می آوریم، با سپاس از ناصر عزیز برای ارسال این یادداشت و پاسخ به در خواست ما :

 

تئوری ی فلسفی ی “ریزوم” در عصر “پسامدرن “

ژیل دلوز فیلسوف فرانسوی، ریزوم (زمین ساقه) را از زیست شناسی گرفت و از آن مفهومی فلسفی ساخت. (رﯾزوم Rhizome) زمین ساقه از واژه ی ﯾونانی Rhizaگرفته شده و در علم گیاه شناسی، ساقه ی زﯾرخاکی و رﯾشه دار گیاهان است که قابلیت رشد و نمو در تمام جهات را دارد و… (زنجبیل، مارچوبه، زنبق معمولی، رﯾواس، سنبل الطیب…رﯾزوم دار هستند.)

ژﯾل دلوز  Gilles Deleuze فیلسوف فرانسوی در کتاب (هزار سطح صاف) که با ھمراھی دوستش فیلیکس گاتاری Félix Guattariمنتشر نموده، بارها به استعاره ی “رﯾزوم “اشاره کرده است کتاب مزبور بخشی دارد با عنوان: از دﯾدگاه ژﯾل دلوز، رﯾزوم (زمین ساقه) که نماﯾانگر وضعیت ِنمادﯾنِ دورانِ “پسامدرن” است.

شاﯾد این قرن از آن «ژﯾل دلوز» باشد.

“ژﯾل دلوز” شخصا همانند “رﯾزوم” که در تمام جهات پیش می رود، ُجدا از فلسفه و سینما، به جامعه شناسى و روانکاوى و نقد ادبى نیز پرداخته است. حیات فکری فرانسه در دهه ٧٠ به او اختصاص داشت. حقیر شمردن مخاطب و عظمت بخشیدن به چهره های فلسفی را برنمی تافت و جدا از تارﯾخ فلسفه، جغرافیای فلسفه را هم برجسته می کرد. بین «شارح» و «اندﯾشمند» فرق می گذاشت و معتقد بود هر اﯾده ای، فاشیسم را هم در دل خود می تواند پرورش دهد. دلبستگی به اسپینوزا و فلسفه ی او، همدمی و همنشینی با ژاک لکان و میشل فوکو و ژاک درﯾدا، نگرش فلسفی به هنر (به وﯾژه سینما)، غبارزدایی از نیچه و به نقد کشیدن ِ «خود نیچه بینان» بی هنر و متکبر، از جمله وﯾژگی های ژﯾل دلوز بود.

میشل فوکو در کتاب «تئاتر فلسفى» گفته است: «شاﯾد قرن آﯾنده از آن ژﯾل دلوز باشد.» واقعیت اش اﯾن است که یکی از مهمترین ترﯾن و تاثیرگذارترﯾن فلسفه های قرن بیستم فلسفه ی رﯾزومی یعنی”فلسفه ی ژﯾل دلوز” است. از آنجا که «ژﯾل دلوز»، از زﯾست شناسی، رﯾزوم یا “زمین ساقه” را گرفت و از آن مفهومی فلسفی ساخت، به نکات زﯾر هم توجه داشته است: (ﯾادمان باشد که ریزوم ریشه های فرعی گیاه است و در فاصله های میانی ریشه های اصلی گیاه می روید.)

Rhizomeتئوری ی ریزوم

تئوری ریزوم به چندگانگی بها می‌دهد در یک مجموعه ریزومی، اموری که با همدیگر لزوماً همرنگ و همگون نیستند کنار هم قرار می‌گیرند و به زایش دست می‌زنند. در واقع تئوری ریزوم فرهنگ‌های گونه‌گون و متعدد را به هم وصل و با هم، همنشین می کند و رابطه ای جدید می‌سازد. اندیشه و تصورات ما نیز مثل ریزوم “زمین ساقه”  آبشخورهای متفاوت و رنگارنگ دارد و با چندگانگی و تفاوت ، همراه است نه “یک پایگی و تضاد”. تا قبل از ژیل دلوز در همه ی رشته های مطالعاتی اعم از هنر، ادبیات، فلسفه، سیاست، گیاه شناسی، زیست شناسی، کالبد شناسی، الهیات، معرفت شناسی… مرکزیت و درخت گونگی، به این معنا که (شاخه ای تنومند و محوری و مرکزی ای وجود دارد که ساقه ها و برگ ها و… همه بدان وابسته اند)، مطرح بود. به عبارت دیگر تفکر ِ جوامع ِ متعدد ، قرن های متمادی در استیلای الگوی درخت وار بوده است. “ژیل دلوز “و “فیلیکس گاتاری”در کتاب «هزار سطح صاف» (هزار فلات) به تفصیل به این مساله می پردارند و آن را به باد انتقاد می گیرند…هر تفکر ریزومی پایانش آغاز تفکر دیگری است و نمی‌توان برای آن آغاز یا پایانی قائل شد.

این تفکر، هویتی چند شبکه ای برای انسان مدرن به ارمغان آورده است. هویتی که خود را بسیار و به تکرار اوراق می کند و دوباره پیوند برقرار می‌کند. در واقع ریزوم‌ها، مابین تفکرات خطی قرار گرفته و آن‌ها را به هم مرتبط می‌کنند. ژیل دلوز و فیلیکس گاتاری از ریزوم بهره گرفتند تا ورود و خروج غیر سلسله مراتبی و چندگانه را در دستورالعمل ِ برنامه‌هایشان نشان دهند. ریزوم (همانطور که از شکل ظاهری اش هم پیداست)، فاقد مرکز و رده بندی، عاری از دلالت و بدون راهبر و ولی ی فقیه است و برخلاف درخت به طور نامحدود گسترش می‌یابد گفته می‌شود، دنیای ریزوم گونه ی اینترنت، تجسم چنین فضایی است. تئوری ریزوم با مجازی سازی و بی مکانی همراه است و عصر جدید که با انقلاب ارتباطات به جهان مجازی و دنیای شبکه‌ای انجامیده و جهان اینترنت که با فشرده کردن زمان و مکان ِ تاریخی و کنار هم قرار دادن آگاهی‌های گوناگون، شبکه‌ای درهم تنیده از اطلاعات ایجاد کرده است. ترسیم کننده ی فضاهای پویا و سرزنده ی ریزومی است. در دنیای مجازی همه جا، همین جاست و مجازی سازی (نه در بعضی جاها، و نه با کُندی و با واسطه،)، بلکه همه‌جا، سریع و بی واسطه، کارکرد دارد و اخبار و اطلاعات تازه را در اختیار همگان می‌گذارد. هر نقطه‌ای از ریزوم می‌تواند به هر نقطه ی دیگری پیوند بخورد. آنان نوشتند مجموعه ی تاریخ ِ تفکر از جمله تاریخ ِ فلسفه، بر اساس الگوی درخت وار شکل گرفته است و سلسله مراتب ِ عمودوار، درخت گونه و مرکزدار ست.

 تمام متن : بینامتن ست ……….!