بهار از کوچه ی قرمز گذشت
و تیرگی هایش را برای باد درآورد
و سایه هایش را بر دیوارهای کاهگلی سیاه کرد
سیاه کرده
چشم هایش را برای ورم توضیح داد
دستهایش را برای صفحات تاریخ بیهقی توضیح داد
پاهایش را برای منارجنبان توضیح داد
و گوش هایش را برای اصوات ناشنوا توضیح داد.
از کوچه زرد بیرون آمد
بر پیکر پیرمردی که از حجره ی عطار تازه داشت می مرد پهن شد
روی حاشیه ی صفحات ماسید
و بر کوچه، قرمز آه کشید
آه
گفتم: دریغ
ای بهمنِ شهریور بر پیرهن
ای رنج بی نتیجه
گنج هایت را چه کسی پیش از این از تو برده؟
تتمه ی مزرعه ی جو و گندم ات را،
صفحات پنهان اندوهگینت را
میان قیچی ها ذخیره کن
و ای نجات دهنده،
مرا بنشان پشت قاطرت و
شهریور مرا،
از بین قرصها و خوابها و اشکها،
کشور به کشور
از مرزِ بهمنم بگذران
ـ که گذشتن نزدیک است ـ
راه…
راه بهار از کوچه ی چشم هایم گذشت
گفت: آه هاها چه رنج رنجوری دارید شما آدمها هاها
و شانه ی خونینش را
از پاره پارچه های پرچم سفیدش بیرون کشید
شانه ی خونینش را، با کاغذی که آخرین شعرم بود پاک کرد
پیکر پهن شده اش را بر پیرمرد دراز کرد
و گفت : آه هاها آه
گفتم دریغ
حالا که شر کرده قرمز وسط رانهایم
و جنگ فرزندان مرده ام را از من بیرون انداخته
چیزی برای گفتن نیست؟
خم شدم درون چاهی که شمس را در آن افکنده اند
چاه چاله هایش را با من پر کرد
و گفت آه هاها آه، چه رنج های آبیِ رنجوری دارید شما آدمها
و شانه ی خونینش را،
از پشت پاره پارچه های سیاه نشان داد
از کوچه قرمز گذشتم و مهتاب زمزمه کردم
چیزی درونم لرزید، چیزی بیرونم افتاد
حلقوم آغشته ام به تر از سرخی
زرد از خودم ریخت زیر پاهای ریشه ای ام
و ریشه ام از خاک بیرون بود، ریش ریش
خواستم بتوانم،
انگشت های خشکم را، بر صفحه تکان دادم،
ـ افتادند ـ
بر صفحه
نگریستم و گمان کردم زیبای خفته است
حلقوم ترم را به حافظ نشان دادم و گفتم جام…
شانه ی خونینم را از زیر تکه کاغذها بیرون آوردم
چشم هایم را از بین تیله های زمین برِیل خوانی کردم
نور را برگرداندم
تا رنگها بر سایه ها بیفتند
و دیدم..
گفتم دریغ و بعد.. زبانم افتاد
(ای عضو خشک، عضو ریخته بر ریشه، باید تو را چو میوه ی له شده ای برگردانم به شاخه ام
موهایت را ، هر صبح کمی بچینم
حالا سرم سبز، زبانم سبز ،کلماتم سبز
اما دریغ …آه هاها آه)
و ریشه هایم را برای خیابان توضیح دادم
قرص هایم را برای غصه هایم توضیح دادم
هاها را برای حلقومم توضیح دادم
روی پیکرش دراز کشیدم و گفتم:
آه ای شهریورِ بهمن بر پیرهن آه
زیبای خفته ی من گفت
آه هاها آه
با پیکر پکر اش بر حاشیه ی صفحات دراز کشید
پنجه هایش را در موی سبز زبانم انداخت
و گفت: هاه هاها آه …چه رنج مرده ی رنجوری دارید شما زنده ها
شعر های ساره همیشه غمگین و دلنشین هستن و بسیار دوست داشتنی یک حس خوب دارن قابل لمس هستن و میشه ساعت ها بهشون فکر کرد .