دلم برای رئیس جمهورکشورمان سوخت. مهلت ندادند خستگی سفر به نیویورک از تن ایشان در برود و بعد خدمتش برسند.

تصورش را بکنید که شما از گرد راه نرسیده، ببرندتان جلوی دوربین تلویزیون ای بی سی و روبروی یک زن بی حجاب که حاضر نیستید نگاهش کنید! بنشانند و درباره خانمی که در ایران به سنگسار محکوم شده است از شما سئوال کنند. دلخور نمی شوید و جواب سربالا نمی دهید؟

من هم اگر بودم منکر اصل قضیه می شدم و می گفتم کشک چی پشم چی؟ سکینه کیه؟  سنگسار یعنی چی؟ و درست همان جواب هائی را می دادم که تقریباً آقای احمدی نژاد دادند.

ایشان البته از روش معمول خود استفاده کردند، یعنی صورت مسئله را عوض کردند و گفتند سکینه محمدی هرگز به سنگسار محکوم نشده و رسانه های آمریکا تحت تاثیر خبر جعلی و تبلیغات منفی دولتمردان این کشور قرار گرفته اند.

تا اینجای قضیه بخیر گذشت و رسانه ها نیز فرمایشات ایشان را گزارش کردند و مصاحبه تمام شد، اما چند ساعت از این جریان نگذشته بود که یکی از مدافعان حقوق بشر در تلویزیون صدای آمریکا تصویر حکم سنگسار سکینه محمدی را نشان داد و پرسید آقای رئیس جمهور پس این حکم چیه؟

آدم می ماند چارچنگولی که چه بگوید؟ این شد میهمان نوازی؟ ایشان به آمریکا آمده اند که از حقوق مردم ایران دفاع کنند. این درست است که با نشان دادن چنین حکمی تمام آنچه را که ایشان در مصاحبه با خانم امانپور رشته بودند پنبه کنید؟

خوشبختانه آقای احمدی نژاد بیدی نیست که از این بادها بلرزد، حتماً بعداً جواب خواهد داد من خط اوباما را می شناسم. کلمه سنگسار در آن حکم خط خود اوباماست! و اگر بگویند اوباما که فارسی بلد نیست، خواهد گفت رئیس جمهوری که بلد نباشد یک کلمه سنگسار را تقلید کند و بنویسد، لیاقت حکومت بر سیصد میلیون آدم را ندارد.

کم نیستند آدم هائی که قدرت بیان ایشان را می ستایند و می گویند اگر بخواهد می تواند ثابت کند که بان کی مون یک شکنجه گر است و بعد از پایان کارش در سازمان ملل به زندان می رود و زندانی ها را شلاق می زند!

یا در جواب خانم کلینتون که گفته است در ایران نظامی ها حکومت می کنند با همان خنده مخصوص خود خواهد گفت من لباس نظامی تنم است یا آیت اله خامنه ای؟ خانمی که فرق عبا و عمامه ایشان و لباس شخصی بنده را با لباس نظامی تشخیص نمی دهد حق ندارد در راس وزارت امورخارجه آمریکا بنشیند!

اعتراف در نماز جمعه

 

آقای خامنه ای در یکی از سخنرانی های اخیر خود اعترافات زندانی علیه خود را معتبر دانستند.

و چرا که معتبر نباشد؟ مگر زندانی آدم نیست؟ مگر زندانی شخصیت ندارد؟ چرا نباید حرفهای زندانیان را جدی بگیریم؟

بسیاری از همین زندانی ها تا وقتی آزاد بودند، هرچه می گفتند مردم با جان و دل باور می کردند، چطور حالا که رفته اند توی زندان و اعتراف کرده اند که برای ۶۸۸ تا از کشورهای جهان جاسوسی می کرده اند، حرف هایشان را بی ارزش بدانیم؟ فقط به این دلیل که در دنیا  ۱۹۲ تا کشور بیشتر وجود ندارد؟!

همین عیسی سحرخیز و احمد زیدآبادی تا وقتی آزاد بودند، هرچه می نوشتند هزاران نفر می خواندند و به به و چهچه می کردند، حالا اگر در زندان اعتراف کردند که وقتی آزاد بوده اند آن مطالب را تحت شکنجه های قرون وسطائی نوشته اند! باید به حرفشان شک کرد؟

خود آقای خامنه ای در زندان شاه خائن و تحت شکنجه های وحشتناک آن دوران، بارها اعتراف کردند که اسم من سیدعلی خامنه ایست و طلبه فقیری هستم در مشهد. حالا ما بیائیم بگوئیم این اعترافات چون تحت شکنجه بوده قبول نیست؟ یعنی اسم ایشان چیز دیگری است یا پولشان از پارو بالا می رفته است؟!

چطور وقتی آقای جنتی در نماز جمعه اعتراف کردند که سران فتنه یک میلیارد دلار از آمریکای جهانخوارگرفته اند و قرار است ۵۰ میلیارد دیگر هم از عربستان بگیرند، هیچ کس نگفت آقای جنتی زیر شکنجه چنین اعترافاتی کرده؟ اما اگر سران فتنه به زندان رفتند و همین اعترافات را  کردند و گفتند بعله، درسته، یک میلیارد دلار نقد گرفته ایم، ۵۰ میلیارد دیگرش را هم دارند با کامیون می آورند، نباید باورکرد و گفت این اعترافات تحت شکنجه گرفته شده؟!

به نظر من هم اعتراف، اعتراف است، چه پشت میکروفن نماز جمعه باشد، چه در یک زیرزمین تنگ و تاریک. تازه در آن زیرزمین هیچ کس شاهد آن اعترافات نیست که صحت و سقم اش را تائید کند، اما در نماز جمعه هزاران نفری که حضور دارند به چشم خودشان می بینند که امام جمعه بدون آنکه تحت شکنجه یا فشاری قرارداشته باشد، خودش به زبان خوش و با لبخند اعتراف می کند که سران فتنه یک میلیارد دلار گرفته اند و قرار است ۵۰ میلیارد دلار دیگر هم بگیرند!

بعد از ۲۵۰۰ سال…

قدیمی ها یک کارهائی می کردند که با هیچ منطقی جور نبود و کفر آدم را درمی آورد. مثلا یک تخته سنگ به این بزرگی را تراش داده بودند وگذاشته بودند زیر یکی از ستون های تخت جمشید که چی بشه؟

من خودم که بارها به تخت جمشید رفته ام با دیدن این سنگ های حجاری شده از خودم می پرسیدم خدایا آخر چرا باید ما هزاران سال این خرت و پرت ها را نگه داریم و تازه به آنها افتخار هم بکنیم؟!

چنین تخته سنگ بزرگ و سنگینی نه به درد این می خورد که آدم بردارد و شیشه های منزل کروبی را با آن بشکند، نه دراز است که یک سنگ قبر از آن بسازی، نه سالم است که به صنار سه شاهی به یک موزه ای بفروشی و نه…

اما مسئولان مملکت که عقل شان مثل عقل بنده پاره سنگ برنمی دارد،  بالاخره یک راه حلی برای استفاده از این تخته سنگ پیدا کردند.

این تخته سنگ تاریخی، بالاخره بعد از۲۵۰۰ سال به درد خورد و حالا دم در ورودی نمازخانه خواهران این افتخار را پیدا کرده است که خواهران برای لحظاتی روی آن بنشینند، کفش و جورابشان را دربیاورند و یک خدا بیامرزی به داریوش بزرگ بدهند که این تخته سنگ حجاری شده را برای چنین مصرفی ساخت!

برزیلی ها هم نان را به نرخ روز می خورند

 

لحظه ای که چشمم افتاد به عکس رئیس جمهور برزیل و او را با این پیراهن زیرشلواری چروک دیدم، دلم سوخت وگفتم امسال فطریه مو می ریزم به حساب او. گناه داره طفلکی، اما وقتی عکس ایشان را با رئیس جمهور چین دیدم، فهمیدم نه بابا طرف لباس درست و حسابی هم داره، نون را به نرخ روز می خوره!

به همین دلیل ازش خوشم اومد وگفتم بگذار تلفنش را پیدا کنم و باهاش خوش وبشی بکنم.

توی گوگل و ویکی پدیا گشتم، اثری از شماره تلفن ایشان پیدا نکردم. زنگ زدم به ۱۱۸ و با هزار مکافات، شماره ایشان را گرفتم. چه اسم سختی هم داره “لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا”. جالبه که  تلفنچی، چسبیده بود به سیلوای آخر اسم طرف و هی می پرسید، تلفن اون هنرپیشه قدیمی ایتالیائی را می خواهی؟ منظورت سیلوا کوشینا ست؟!

بگذریم، شماره را گرفتم و چون آخرشب بود، خودش گوشی را برداشت. وقتی خودم را معرفی کردم با خنده گفت چی شده اخوی؟ چاوز را ول کرده ای و یقه ما را چسبیده ای؟ گفتم مرگ من بگو ببینم این پیرهن شلوار چروک پروک را ازکجا گیرآوردی و رفتی پیش آقای متکی؟

خندید و گفت اگر به کسی نمیگی برات میگم. وقتی قرار شد بیام تهران، مشاورینم یک لیست دادند دستم به این بلندی. لیست چیزهائی را که باید از رئیس جمهور ایران می خواستم. به یکی از مشاورانم گفتم یعنی قبول می کنه؟

خندید و گفت از چاوز که بی عرضه تر نیستی که …؟ چهار تا مخلصیم چاکریم قاطی حرفهات می کنی، بعد هم چاخانکی میگی به خاطر حمایت از شماها، پریشب چنان با پشت دست زدم توی دهن سفیر آمریکا که پانزده روزه توی کماست! بعدش هم جملات عربی را که حفظ کرده ای می خوانی و لیست را می گذاری روی میز…

حرفش را قطع کردم وگفتم آقای رئیس جمهور من راجع به این لباس ها پرسیدم، شما دارین …اونم حرف من را قطع کرد وگفت صبرکن جوون. به اونم می رسیم.

بعد حرفش را ادامه داد وگفت: یکی دیگه از مشاورینم که حضور داشت گفت مثلی است معروف که عقل مردم به چشمشونه و نان را باید به نرخ روز خورد. صد تا از این دعاهائی هم که حفظ کردین بخونین اگر ظاهرتون تروتمیز و شیک باشه، فایده ای نداره. ایران که چین نیست که کت و شلوارگرانقیمت بپوشین، کروات بزنین و گیلاس شامپاین دست بگیرین. اگر با چنین قیافه ای تشریف ببرید تهران، یک میلیارد که هیچی، یک دلار هم نمی گذارند کف دستتون. باید یک پیرهن شلوار چروک پروک بپوشین و خودتون را به شکل خربزه فروش های کنار خیابان های تهران دربیارین تا تحویلتون بگیرن!

گفتم لباس چروکیده از کجا بیارم؟ با خنده گفت غصه نخورین. یکی از باغبان های کاخ هم هیکل شماست. الان ترتیبش را می دهم. بعد با دست باغبان کاخ را صدا کرد وگفت مش سالوادور، برو پشت اون ستون و پیرهن و شلوارت را در بیار …

پیرمرد بیچاره به تصوراینکه ازگل ها و چمن ها خوب نگهداری نکرده و می خواهیم شلاقش بزنیم، شروع کرد به گریه و زاری که اگر منظورتان گلهای آن باغچه عقبیه، من نمی دونم چرا خشک شده. به خدا من کوتاهی نکرده ام. فردا همه شو عوض می کنم، به زن و بچه ام رحم کنین…

کلی خندیدیم تا حالی اش کردیم که لباس هاش را من می خوام بپوشم و بیام ایران ….و جالب بود وقتی که من را در لباس های خودش دید. دستش را گرفته بود جلوی دهنش که دندون های کرم خورده اش پیدا نباشه  وکر و کر می خندید…

بقیه ماجرای سفر من به تهران ارزش گفتن نداره! وقتی با چک مرحمتی آقای احمدی نژاد برگشتم، دستور دادم برای باغبونه یک دست کت و شلوار نو بخرند که تا عمر داره دعاگوم باشه. اون پیرهن شلوار را هم نگه داشته ام برای سفرهای بعدی به ایران!

 

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.