ملا رسول از کدخدا پرسید: به نظرت الاغ مو کدوم گوری قایم شده؟ کدخدا چایی اش را هورت کشید و پاسخ داد: چی بَگم ولله، عقلوم نمی رسه! و ادامه داد: ای الاغ ارث و میراث خدا بیامرز مشتی خلیل بود(ملای متوفی) و قبلا از ای کارا بلد نبود، به کسی تجاوز نَمی کرد! و افزود:  شاید با الاغای ناباب رفت و آمد داشته ملا!؟ و جهت دلجویی از ملا گفت: البته  آدم که به خر سواری عدات بکونه سخته که پیاده  بیاد و برَه! ملا ناگهان پرسید: چرا اهل ای آبادی خمس و زکات نمدن کدخدا؟ کدخدا پاسخ داد: آبادی ما مث آبادی های اطراف وضع کشت و کار  خوب نیه ملا، آخه  ای آبادی همش کوه و کمَرَه؟! ملا پرسید: په ای زمینا مال کیه کدخدا؟ کدخدا جوابداد: ای زمینا کفاف خرج ای آبادی رو نمده …همین یه ذره زمینا بیشتری کشت خشخاشه،  دهاتی ها به نان شب محتاجن ملا رسول!

 ناگهان از بیرون خانه کدخدا سر و صدا بلند شد و نوکر کدخدا فریاد زد: خر ملا رسول پیدا شده. یابنده ی خر رو کرد به جمعیتی که آنها را احاطه کرده بودند و با افتخار گفت: تو کوه و کمر قایم شده بود. پیرمردی گفت: خدا رحمش کرده طعمه حیوونا نشده. یکی از دهاتی ها خطاب به ملا گفت: به نظر مو باید شلاقش بزنن تا دیه از ای کارا نکونه! چند دهاتی بلند خندیدند و کدخدا با عصبانیت جواب داد:خجالت بکش حیوون زبون بسته رو مخوای به کشتن بدی؟ و بند  الاغ را از یابنده گرفت و خر را به نوکر خود سپرد و گفت: کاه و یونجه بده به ای زبون بسته. یکی از دهاتی ها خطاب به کدخدا گفت: به مو هم بده کدخدا، مو خر ملا رسولوم! و دهاتی ها غش غش خندیدند. کدخدا با عصبانیت داد زد برید گم بشید بیکاره های بیعار. و در حالی که با دستش روستائیان را می تاراند، نگاهش به جیپ ژاندارمری افتاد که گرد و خاک کنان و در حالی که چند روستایی به دنبالش می دویدند به خانه کدخدا نزدیک می شد. سرکار استوار از ماشین پیاده شد و ضمن احوالپرسی با کدخدا و ملارسول، خطاب به گروهبانی که رانندگی جیپ را برعهده داشت گفت: چیزی را از قلم ننداز، حتی اظهارات شهود! راننده به سرعت قلم و کاغذ را به دست گرفت و شروع کرد به پرسش. کدخدا هاج و واج پرسید: خبری شده سرکار؟ سرکار استوار خیلی جدی جواب داد: خبر تجاوز الاغ به ملا رسول به مرکز بخش رسیده و دستور تحقیقات داده اند! پسر میرزا گفت: شکرخدا که اقلا صدای الاغای آبادی به بخشداری رسیده! دهاتی ها اینبار بلندتر خندیدند. سرکار استوار خطاب به دهاتی ها گفت: اگر دولت دست روی دست بگذاره توی این آبادی و آبادی های اطراف سنگ روی سنگ بند نمی شود! فردا ممکن است هر خری به خودش جرات بدهد به اهالی آبادی تجاوز بکند! یکی دیگر از دهاتی ها گفت: حالا نمی شه ملا رسول و آلاغش روی همدیگه را ببوسن صلوات برفستن و همدیگه را حلال بکونن سرکار!؟ اینبار دهاتی ها بلندتر از دفعات قبل خندیدند به طوری که سرکار استوار نیز نتوانست خنده خود را کنترل نماید. ملا با خشم نگاهی به روستایی های گستاخ کرد و گفت: سرکار مو که از اول شکایتی نداشتُم! کدخدا نیز از جمعیت خواست صلوات بفرستند. و خطاب به سرکار استوار گفت: اینجا بدَه تشریف بیاورید داخل خانه تحقیقات بکونید. و تعارف کنان استوار و گروهبان و ملا را به داخل خانه هدایت کرد و خطاب به روستائیان گفت: برید پی کارتان.

 

کدخدا داد: زد چایی بیارین. و از سرکار استوار پرسید: اگه کسی شکایتی نداشته باشه چی می شَه سرکار؟ سرکار استوار جواب داد: در قضیه تجاوز به عنف اگر شاکی خصوصی موجود نباشد مدعی العموم پیگیر شکایت می شود و طرفین را می فرستند به پزشکی قانونی تا ثابت شود که تجاوزی صورت گرفته یا خیر! و اضافه کرد: البته اگر دو طرف قضیه آدم باشند!

گروهبان که مشغول نوشتن بود ناگهان پرسید: جلوی اسم و اسم پدر الاغ، چی بنویسم سرکار!؟ سرکار استوار نگاهی از روی استیصال به کدخدا و ملا کرد و جواب داد: بنویس کره خر پسر پدرش! گروهبان خیلی جدی گفت: ولی طبق اظهارات شهود الاغ مذکور ماده است قربان! استوار نگاهی به ملارسول انداخت و با تمسخر گفت: در اینصورت جای شاکی و متشاکی باید عوض شود! کدخدا که احساس کرد کار دارد بیخ پیدا می کند خطاب به سرکار استوار گفت: سرکار از کی تا حالا حیوونا اجازه دارن از آدما شکایت بکونن!؟ و از استوار خواست که قلم عفو بر نادانی الاغ بکشد و صلوات بفرستند و پرونده را ماستمالی نمایند. و بلند بلند به نوکرش دستور داد تا مرغی را سر ببرد و ناهار درست کند. و همینطور سفارش کرد قلیان و چایی بیاورند. و از ملا خواست تا جلو معاشرت الاغش با خرهای ناباب را بگیرد و دعا نماید تا الاغش سر براه شود!

ملا که بدجوری هاچمز شده بود اجازه ای گرفت و به کنار آب رفت. کدخدا فرصت را غنیمت شمرد و گفت: سرکار ما هم در جوونی از ای کارا مکردیم! سرکار استوار با خنده جواب داد: ولی ما مرد خدا نبودیم کدخدا!  سه نفری هرهر خندیدند. و استوار آهسته گفت که این پرونده سازی محض خنده و تفریح بوده. و نهایتا معلوم شد که اصل قضیه برای حالگیری از ملا توسط استوار طراحی شده. چرا که مدتی قبل از حادثه تجاوز خر، ملارسول برای اینکه خودی نشان دهد به پاسگاه رفته و در حضور دیگران به استوار نصیحت کرده بود که منبعد حق ندارد توی این آبادی دمی به خمره بزند چون شنیده بود که سرکار استوار آبادی اهل بزم است و تره برای ملا خرد نمی کند!

 

* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.

tanzasad@gmail.com