بی نزاکتی و بی ادبی اخیر تهرانی ها، دود از کله همه آدمهای مودب جهان بلند کرد.

یقیناً در جریان هستید که اخیراً شورای شهر تهران تصویب کرد مبلغ سه میلیارد تومان از بودجه شهر تهران به لبنان کمک شود؟

براساس آنچه سایت روز نوشته است، به محض اعلام این خبر، تلفن های روزنامه همشهری وسیله همشهریان اشغال می شود و هر کس هرچه از دهانش درمی آید نثار شورای شهر و شهرداری می کند که: این چه وضعی است؟ مگر قرار نیست درآمد های هرشهر به مصرف همان شهر و مردمش برسد؟

کار به جائی می رسد که عده ای فحش و بد وبیراه کم می آورند و تلفنی از ساکنان چاله میدان درخواست کمک می کنند!

به دنبال این ماجرا، آقای خسرو دانشجو، سخنگوی شورای شهر تهران توضیحی داد که گرچه آن لطیفه قدیمی “عذر بدتر از گناه ” را به خاطر می آورد، اما مثل آبی که روی آتش بریزی همه را قانع کرد!


عبید زاکانی می گوید که بازرگانی با غلامش در راه بود. غلام به ناگاه و بی اختیار دستی به باسن بازرگان کشید و خندید.

بازرگان برافروخته پرسید که بی ادب این چه حرکتی بود که کردی؟ و غلام عذرخواهانه گفت: ببخشید، شما را با خانمتان عوضی گرفتم!


بله، به دنبال اعتراض های گسترده مردم، جناب سخنگو توضیح داد که این پول برای مشکلات مردم لبنان چیزی نیست و آنها بیشتر از اینها از ما انتظار دارند (ظاهراً هنوز خیلی بدهکاریم!) .

وی در ادامه این توضیح افزود: قرار بود این خبر محرمانه باشد، اما یکی از خبرنگاران پوشه دستورکار جلسه غیرعلنی شهرداری را دیده و باعث این جنجال شده است.

به دنبال این توضیح قانع کننده یا عذر بدتر از گناه، تهرانی های عصبانی در حالی که توی دلشان یک حرفهائی می زدند که صلاح نمی دانستند بلند بلند بگویند، خودشان را قانع کردند که چون کلمات تهران و لبنان هر دو به الف و نون ختم می شود، لابد تهران و لبنان فرقی باهم ندارند و اگر تمام درآمد شهرداری تهران هم درلبنان خرج شود، اشکالی ندارد!

با توضیح سخنگوی شورای شهر، مشخص شد که پول تهرانی ها حق لبنانی هاست و آن حرفهای بد بد حق خبرنگار فضولی است که آن پوشه محرمانه را دیده و آبرو ریزی کرده است!


سخنگوی دولت هم طنزپرداز شد!

پیوستن آقای غلامحسین الهام به جمع طنزپردازان کشور، به این حرفه قدیمی رونق و جانی تازه بخشید.

طنزنویسی و طنزپردازی کاری است مشکل، اما بسیار پردرآمد و به همین دلیل در سالهای اخیر بسیاری از سیاستمداران جهان نیز با زدن یا نوشتن حرفهای با مزه، به طنز روی آورده اند.

طنزنویسی در کشور ما از زمان عبید زاکانی رونق گرفت و مردم پس از آنکه مشاهده کردند عبید با چاپ کتاب موش و گربه در ردیف میلیاردرهائی چون بیل گیتس درآمد، هجوم به این حرفه را آغازکردند.

بجز آقای احمدی نژاد که اصولا شوخ و بانمک است و حرف های بامزه زیاد می زند، اخیراً جناب الهام، سخنگوی دولت نیز که از کمی درآمد و شغل رنج می برد، به جمع طنزپردازان پیوست تا به زندگی خود سروسامانی ببخشد.

اولین طنز کوتاهی که از ایشان در سایت های خبری منتشر شده است بسیار جالب و بامزه است.

ایشان در دومین همایش ملی روابط عمومی دستگاه های اجرائی فرموده اند:

حفاظت از اصل آزادی رسانه ای، پرهیز از سیطره و انحصار رسانه ها در خدمت دولت، اجتناب از امر مریدپروری و متملق پروری، حمایت از اصل آزادی بیان و انتقاد در برابر دولت از ویژگی های برجسته دولت در امر اطلاع رسانی است.

به عنوان کسی که در این رشته اندک تجربه ای دارد معتقدم که گرچه آنچه ایشان فرموده اند بسیار نشاط آور است، اما طنز نیست و فکاهی است.

طنز چون کپسول تلخی است که روکش شیرینی دارد و حاوی انتقاد است، اما فکاهی یا فکاهه هدفش فقط خنداندن مردم است و از محتوای انتقاد خالی است.

اجازه می خواهم بدین وسیله ضمن ابراز خوشنودی از پیدایش یک همکار جدید، به ایشان توصیه کنم بیشتر کار کنند و علاوه بر آثار فکاهی نویسان، آثار طنزنویسان برجسته دنیا را نیز مطالعه فرمایند تا گفتارهایشان فقط فکاهی نباشد!


کنکور برای علاقمندان خط فقر!

آدم نمی داند از دست هموطنان عزیزش چه خاکی به سرش بریزد؟ رویت را برمی گردانی عده دیگری می دوند و می روند زیرخط فقر.

آخر شرم و حیا هم چیز خوبی است. به قول معروف در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفته است؟!

اگر رفتن زیرخط فقر را آزاد گذاشته اند، باید از موقعیت سوء استفاده کنیم؟ همینطور دیمی سرمان را بیندازیم پائین و برویم آن زیر؟ همین کارها را می کنید که عده ای می گویند ما ملت لیاقت آزادی را نداریم!

به گزارش روزنامه سرمایه، آقای علی عسگری، معاون اقتصادی معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبری رئیس جمهوری گفته است که طبق شاخص اقتصادی اعلام شده، بین ۱۴ تا ۱۵ میلیون نفر از مردم ایران زیر خط فقر زندگی می کنند.

معلوم نیست به چه زبانی باید به این مردم گفت که آقاجان، بالای خط فقر و حتی بالاتر از آن هم جای بدی نیست؟ چرا همه به زیرخط فقر پناه برده اید؟ مگر آن زیر حلوا خیر می کنند؟!

یکی از آقازاده ها که با وجود نفوذ فراوانی که دارد نتوانسته است زیر خط فقرجائی برای خود و خانواده اش پیدا کند و از ناچاری رفته است آن بالا بالاها زندگی می کند، قسم می خورد و می گفت درست است که ما در قله زندگی می کنیم و اگر پائین را نگاه کنیم سرمان گیج می رود، ولی به خدا این بالا هم بد نیست یا لااقل من یکی شکایتی ندارم!

او که بسیار متواضع و درویش صفت است می گفت من راضی هستم به رضای خدا و حالا که خدا قسمت کرده است این بالا زندگی کنم، حرفی ندارم، آدمیزاد باید قانع باشد!


اما به نظر من وقتی زیرخط فقر اینقدر خواستار و خریدار و علاقمند دارد که هر روز و هر ساعت عده بیشتری به آن هجوم می برند، باید ترتیبی داد که هر ننه قمری نتواند سرش را بیندازد پائین و برود داخل این منطقه پرطرفدار.

این خطر وجود دارد که عده ای از آدمهائی که مقررات زندگی زیرخط فقر را نمی دانند به پرستیژ این منطقه مسکونی که شهرت جهانی یافته، لطمه بزنند و آبروی آن را ببرند.

چطور برای دانشگاه که جائی شلوغ و پر سرو صداست کنکورگذاشته اند و شهریه تعیین کرده اند، اما برای زیر خط فقربا آن آرامش و لطف و اینهمه خواستار و علاقمند، نه کنکوری گذاشته اند، نه ورودیه ای و شهریه ای تعیین کرده اند؟

آیا وقت آن نشده است که دور این منطقه مسکونی پرطرفدار را نرده کشی کنیم و برایش در و دروازه و نگهبان بگذاریم؟

وقتی چنین نرده ای وجود داشته باشد، می توانیم از متقاضیان زندگی زیر خط فقر ثبت نام به عمل آوریم، آنگاه بین آنان کنکور برگزار کنیم و از برندگان کنکور، شهریه ای مناسب دریافت کنیم و به این ترتیب به درآمد مملکت نیز بیفزائیم!


میرغضب ها خجالتی شده اند!

این سومین بخش از مطلب میرغضب هاست که تقدیم خوانندگان گرامی می شود. دعا کنید که در همین شماره هم ختمش کنم!

اولا اجازه بدهید بگویم با وجود اسمهای مدرنی مثل شکنجه گر که امروزه برای این قشر زحمتکش اجتماع به کار می رود، من همان واژه قدیمی میرغضب را ترجیح می دهم. خودمانی تر و دلنشین تر است!

دوماً اجازه بدهید بگویم که اگرگفتم قشر زحمتکش، واقعاً شوخی نکرده ام و طعنه ای نزده ام. این کار واقعاً کار پرزحمت و پر دردسری است.

میرغضبی که سالها پیش در زندان قزل قلعه افتخار ملاقات ایشان را داشتم در آن واحد هم می زد، هم دندان قروچه می کرد، هم فحش می داد، هم سئوال می کرد. این یعنی چهار تا کار در آن واحد.

تنظیم اینهمه حرکت با هم، کار پرزحمت و خرد کننده ای نیست؟ طفلک گاه یادش می رفت که الان لگد زده است و حالا باید فحش بدهد در نتیجه دوباره لگد می زد و بعد خودش از اینکه نظم کارش بهم خورده است عصبانی می شد و دندان قروچه می کرد و یک مرتبه بدون رعایت نوبت، ده بیست تا فحش پشت سرهم ردیف می کرد.

و من توی آن هیر و ویر حیرت می کردم از حافظه قوی او و آنهمه فحشی که از حفظ بود. لابد مدتها در پارک شهر قدم زده بود و زحمت کشیده بود تا آنها را حفظ کند؟!

خب اگر این بیچاره در حین انجام وظیفه فشارخونش بالا رفته بود و سکته کرده بود، من باید چه خاکی توی سرم می کردم؟ چطور می توانستم به اوکمک کنم و برایش دکتر و آمبولانس خبرکنم؟ جان نداشتم تکان بخورم! و بعد آیا تا آخر عمر دچار عذاب وجدان نمی شدم که کاش هرچه می خواست اعتراف کرده بودم و حرصش نداده بودم؟

البته بابت اعترافش حرفی نداشتم، مشکل این بود که می بایست به چیزهائی اعتراف کنم که او می دانست ولی خودم نمی دانستم!

میرغضب های امروزی را خوشبختانه ملاقات نکرده ام، اما شنیده و خوانده ام که بسیار خجالتی شده اند.

قدیم ها یارو افتخار می کرد که مثلا میرغضب سلطان محمد خدابنده است، به هرکجا که پا می گذاشت مردم به او تعظیم می کردند و مجیزش را می گفتند برای اینکه اگر روزی، روزگاری قرار شد سرشان را ببرد، یواش ببرد!

در حمام و زورخانه برایش لنگ می انداختند و فی المثل اگر به دکان نانوائی وارد می شد همه نوبت خود را به او می دادند (البته و احتمالاً برای آنکه زودتر شرش را کم کند و قیافه نحسش را کمتر ببینند!) و شاطرآقا به شاگردش می گفت:

پسر دو تا نون خاش خاشی تمیز بده خدمت آمیرغضب.

میرغضب های آن دوران وقیح و پررو بودند و خجالت مجالت سرشان نمی شد.

در یک روز چندین نفر را گردن می زدند و بعد از کار خسته کننده روزانه، در قهوه خانه محل قلیانی می کشیدند و راجع به اوضاع روز گپی می زدند و بعد می رفتند سراغ زن و بچه شان.

ولی تمدن میرغضب های امروزی را خجالتی کرده است. شرم و حیای یک دختر چهارده ساله را دارند و به همین دلیل سعی می کنند بدون آنکه چادر سر کنند چهره شان را هیچکس نبیند!

ده ها زندانی آزاد شده درگوشه وکنار دنیا، در خاطرات شان نوشته اند که شکنجه گران از بس خجالتی شده اند یا خودشان ماسک می زدند، یا چشم های زندانی را می بستند که کسی آنها را نشناسد.

در این خاطرات همچنین می خوانیم که هنگام غروب، بوی ادکلن در زیرزمین ها می پیچید و معلوم بود که میرغضب ها تعویض لباس کرده اند و به سلامتی دارند تشریف می برند.

نمونه میرغضب های مدرن تر را که به آنها گروگانگیر هم گفته می شود، همه در تلویزیون دیده ایم.

صورتهایشان را با پارچه های کلفت و تیره یا کلاه هائی که فقط دو تا سوراخ دارد می پوشانند و فقط چاقوها و مسلسل هایشان را نشان می دهند.

و همین شرم و حیایشان هم هست که همه را فریفته آنها کرده است و هر چه می خواهند بدون چون وچرا می پذیرند!