یکی ازگرفتاری های ما ایرانی ها این است که استعداد عادت کردن نداریم. نمی خواهم بگویم در این مورد خنگ هستیم؛ ولی خیلی سخت عادت می کنیم.
طفلکی آقای احمدی نژاد، هشت سال تمام سعی کرد به طرق مختلف ما مردم را به گم شدن پول عادت بدهد، ولی هنوز که هنوز است نه تنها خودمان، که مقاماتمان هم به آن عادت نکرده اند.
اسحاق جهانگیری معاون اول آقای روحانی از گم شدن (صد میلیارد دلار) در دولت گذشته خبر داده و گفته است حتی معلوم نیست این همه پول (۱۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰) صرف چه اموری شده است.
متاسفانه این خبرکه این روزها و با توجه به سوابق باید خیلی عادی تلقی شود، بسیار سروصدا کرده است و این نشان می دهد همانطور که عرض کردم، ما ملت هنوز به گم شدن پول عادت نکرده ایم.
هنوز که هنوز است وقتی چند میلیارد دلاری از پول نفت مان گم می شود، هول می شویم، دست و پایمان را گم می کنیم، مثل این ندید بدیدها به گوشه ای خیره می شویم و دهانمان باز می ماند.
مردم پدر و مادرشان فوت می کند بعد از مدتی به نبودنش عادت می کنند و یواش یواش می پذیرند که این تقدیر الهی و خواست خدا بوده است و به زندگی بدون پدر یا مادر، عادت می کنند، ولی ما ایرانی ها با وجود آنکه بارها گم شدن پول را در دوران پر برکت پاک ترین دولت تاریخ! شنیده ایم و خوانده ایم و تجربه کرده ایم، هنوز از خواندن این خبرها تعجب می کنیم، در موردش مطلب می نویسیم و خبر را تعقیب می کنیم به امید اینکه یک مقامی یا سازمانی موفق شود پول های گمشده مان را پس بگیرد یا از جایی خبر برسد که پول های گمشده توی یک گونی کهنه، توی یک زیرزمین افتاده بود و پیدا شد.
مثل ماجرایی که برای خود من پیش آمد. شنبه پیش کت و شلواری را که مدتی بود می خواستم به خشکشویی بدهم، برداشتم و محض احتیاط جیب هایش را گشتم که آقا چشمتان روز بد نبیند! یک پنجاه یورویی را که چند وقت پیش گم کرده بودم و به خاطرش سه روز عزای عمومی گرفته بودم، مچاله شده و غریب و بی کس توی جیب شلوارم پیدا کردم و آنقدر خوشحال شدم که دست انداختم دور گردنش و ده دفعه ماچش کردم!
البته کسانی را هم داریم که مثل من خوش شانس نبوده اند، سالیان سال است که دنبال گمشده خودشان می گردند و نیافته اند. مثل خانم گوگوش که سالهاست دارد ترانه نیمه گمشده من را می خواند و ظاهرن هنوز به نتیجه ای نرسیده است. چون اگر پیدایش کرده بود دیگر آن را نمی خواند!
حالا مقایسه بفرمائید خانم گوگوش قانع و صرفه جو را که به “نیمه ” گمشده اش هم راضیست و پیدا نمی کند با ملت پرتوقع و خوش خیال ایران که در جستجوی”تمام” پول های گمشده خود است…
پیشنهاد می کنم حالا که پول هایمان را خورده اند و یک آب هم روش و به قول شاعر: گر تضرع کنیم وگر فریاد / جوجه را گربه پس نخواهد داد، بیائیم از این موقعیت استفاده کنیم، پول های گمشده را فراموش کنیم، تکانی به خودمان بدهیم و با آهنگ نیمه گمشده خانم گوگوش برقصیم و بخوانیم که:
پولای گمشده ما / همه جا می تونه باشه
می تونه…. تو بانک خارج… / یا توی یه خونه باشه…
شایدم توی حساب، اونکه تو زندونه باشه ….
هلندی بدحجاب
روزی که ماریچه اسخاکه هلندی به عنوان نماینده پارلمان اروپا به تهران رفت تا با نمایندگان مجلس ایران ملاقات کند هرگز فکر نمی کرد لباس و حجاب اجباری اش این همه جنجال به پاکند و آقای مهدی کوچک زاده نماینده مجلس ایران به او بگوید لباست مناسب پارتی و رقص شبانه است.
خانم اسخاکه زیر لبی پرسید: حاج آقا شما از کجا می دانید خانم ها در پارتی های شبانه چی چی می پوشند؟!
عینک بزن برادر!
محمد باقر قالیباف، شهردار تهران گفته است نشانه ای از تحریم ها در هیچ نقطه تهران به چشم نمی خورد.
آقای قالیباف عزیز ، سن که بالا می رود، دید چشم کم می شود، ولی غصه نخورید، عینک را برای همین روزها ساخته اند. لطفن به یک چشم پزشک مراجعه کنید و عینک بزنید!
اینشتین بعدی …
نشریه مشهور فوربس از میان هزاران محقق جهان چهار نفر را وارث احتمالی نام اینشتین دانسته که یکی از آنها خانم زهرا حقانی استادیار دانشگاه رشته فیزیک در دامغان است.
هنوز مرکب این خبر خشک نشده بود، هزاران تن از معلمان ایران برای خانم حقانی نامه نوشته و درخواست کرده اند فیزیک را ول کند و بچسبد به شیمی بلکه فورمولی کشف کند و ببیند در حالی که خط فقر برای یک خانواده چهارنفره سه میلیون تومان اعلام شده، چه جوری میشه با یک میلیون تومان حقوق ماهانه زندگی کرد؟!
به خاطر مردم دنیا…
قرن هاست که ما ایرانی ها برای رفع کژفهمی مردم دنیا زحمت می کشیم و ظاهرن حالا حالا ها هم باید بکشیم.
می دانید که در دنیا خیلی ها این تصور را دارند که ساکنان کشور بالقوه ثروتمندی مثل ایران، بلد نیستند روی زمین بنشینند.
این تیپ آدم ها خیال می کنند ما روی مبل به دنیا می آئیم و روی مبل هم از دنیا می رویم و براین تصورند که دانش آموزان کشوری مثل ایران، حتمن باید درکلاس هایی آبرومند، روی میز و صندلی های حسابی نشسته باشند، یکی یک کامپیوتر هم جلوی رویشان باشد و با چندتا کلیک از آخرین تکنولوژی های جهان بهره مند شوند. مادر مرده ها نمی فهمند که دوروزه دنیا ارزش این سخت گیری ها و این ادا و اصول ها را ندارد…!
برای رفع این کژفهمی ها، ما مردم سرزمین تاریخی ایران که وظیفه آموزش مردم دنیا را نیز به عهده داریم، ناچاریم دانش آموزان سرزمین مان را در بیابان و روی زمین بنشانیم، وادارشان کنیم که حجاب شان را حفظ کنند و از در تنها اتاقک بدون پنجره ای که برای استفاده در هوای بد ساخته ایم، به جای تخته سیاه استفاده کنند تا سایر ملل بفهمند که بابا بشر اگر بخواهد و ناچار باشد، در هر شرایطی می تواند درس بخواند.
کی مردم دنیا می خواهند چیزهای به این سادگی را بفهمند؟ خدا می داند!
مولوی، در سریال های ترکی!
سالها بود که می خواندیم و می شنیدیم که کشور دوست و برادر، ترکیه، برای تصاحب یکی از مفاخر ادبی ایران نقشه می کشد و در سمینارهایشان یک جورهایی پای مولوی را به عنوان یک شاعر خودی به میان می کشند. شاید هم به عنوان مدرک چهره مولوی را در حال خوردن دونرکباب نقاشی کرده و در موزه گذاشته باشند؟!
کم کم دیدند این کار بردی ندارد، گفتند چه کنیم، چه نکنیم و به فکرشان رسید حالا که ایرانی ها اینجور مشتری سریال های ترکی هستند، چرا حضور مولوی را در سریال هایمان مطرح نکنیم؟
و به این دلیل اخیرا در سریال های ترکی برای مولوی نقش موثرتری در نظرگرفته اند و به مناسبت و بی مناسبت از او و اشعارش یاد می کنند.
مثلا وقتی دختره و پسره هر دو مست و تلوتلو خوران می خواهند به منزل بروند یکی شان می خواند “من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه؟” یا وقتی پدر دختره می بیند جوانی که باعث حامله گی دخترش شده حاضر به ازدواج با او نیست، پدرانه و نصیحت وار به او می گوید حضرت مولانا اینقدر مردانگی داشت که خربزه را که خورد، پای لرزش هم بایسته و شوخی و جدی می گوید به قول مولانا اگر با دخترم ازدواج نکنی می کشمت!
البته با چنین لحنی هم نمیگه و ازگفته رایج در این سریال ها “خودم با دستهای خودم خفه ات می کنم” استفاده می کنه ….
بعید نیست کم کم بساز و بفروش های ترکیه هم برای تبلیغ ویلاهایشان از مولوی استفاده کنند و اگر خریدار گفت، قیمت ویلا بد نیست، – ولی من از مالیات سالیانه اش می ترسم- فروشنده توضیح بدهد که نترس، مالیات مسکن برای ایرانی از بین رفته و اضافه کند حضرت مولانا در همین مورد شعری به اشاره دارد که می فرماید:
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگرنیست دگر، هیچ مگو!
نمی دانم چرا تابه حال پای شمس تبریزی را به سریال هایشان باز نکرده اند، ولی غصه نخورید، هرجا مولوی باشد، سروکله شمس تبریزی هم کم کم پیدا خواهد شد!
*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است