۱
در چهارچوب فستیوال تئاتر کلن هفت نمایش در برنامه بود که شماری از آنها را در چند شبی که فرصت داشتم دیدم. آنچه در اینجا میآید نگاهی شتابنده به این چند نمایش است.
صندلیها
نویسنده: اوژن یونسکو
کارگردان: محمدعلی بهبودی
بازیگران: ژاله شعاری، وحید بلوطی و بهمن فیلسوف
موسیقی: رضا کاوه
صحنه: سینا فیض
گرافیک: نیلوفر حقانی
عکس: امین خلقت
ویدئو: احمد نیکآذر
تدارکات: ناصر صدیقی
صندلیها نخستین نمایشی بود که روز سه شنبه به دیدنش شتافتم. وسط هفته بود و جای پارک ماشین یافتن از دشواریهای آن شب. سالن هریسون تئاتر هم با دو ستون مزاحم کار تماشا را دشوارتر میکرد.
اما خرسند بودم که بعد از مدتها به دیدن نمایشی از یونسکو به زبان فارسی میروم. به گمانم آخرین باری که از یونسکو کاری دیدم به ۱۵ سال پیش برمیگشت.
دیدن یکی از کلاسیک های مدرن جای خوشحالی بود، اما نمایش ابزورد جای نگرانی دارد. هم برای تماشاگر و هم برای گروه نمایش. فهم و درک تئاتر ایرانی از اجرای نمایش ابزورد برای هر دو سو کار آسانی نبوده و کمتر کسی جسارت میکند که بدین خطر جان سپارد و اگر تماشاگر عادی واقف به نوع کار باشد، کمتر شتاب برای دیدن چنین نمایشی دارد.
حدود صد نفر در سال کوچک هریسون خود را جا داده اند. هنوز نمایش شروع نشده که در میان هیاهوی تماشاگران صدای نامفهوم موج دریا و ساحل به گوش میرسد. وسایل صحنه به دو صندلی خلاصه شده است و پیرمرد (وحید بلوطی) در سمتچپ و جلوی پنجره به دریا مینگرد. جایی که مرد ایستاده نور چندان کافی ندارد و هر وقت که مرد نیم تکانی میخورد چهرهاش در تاریکی گُم میشود. البته ستون وسط سالن در این نقص بیتقصیر نیست. زن روی صندلی سمت چپ نشسته با بیصبری می خواهد که مرد هم در کنارش بنشیند. وقتی هر دو در روشنایی مینشینند، ضعف گریم صورت هر دو عیانتر میشود. انگار اندکی عجله در کار بوده است. آیا صورت رنگ پریدهی زن امری آگاهانه است تا زندگی فراموش شده (مرگ؟) اینها را القا کند؟!
یک ربع اول نمایش کنُد پیش میرود انگار حرارت حضور تماشاگران سبب تب بازیگران شده است. کمی بی اعتمادی در بازی مرد و دلهره در بازی زن دیده میشود. نخستین اجرا آنهم با دشواریهای تمرین و محدویتهای زمانی اندکی وضعیت را توجیهپذیر میکند، اما وقتی نمایش اندکی شتاب تندتری میگیرد یخ بازیگران باز میشود. نمایش به واقع از وقتی که مهمانان میرسند برای تماشاگر ملموستر میشود. از همینجا هم هست که مرد با نخستین خندهگیری از تماشاگر دچار اندکی افراط میشود. زن در بیشتر موارد دلمرده و خسته است. متاسف از اینکه چرا همسرش ژنرال نشده است. کسی که لیاقت همه چیز را هم داشته، اما زن هم در صحنهای که آن مرد همراه دوست دخترش وارد صحنه(!) میشود اندکی دچار افراط است. انگار نوعی تلاش در توازن صحنه است.
موسیقی با شتاب گرفتن صحنهی مهمانها اوج میگیرد و ای کاش که با همان صحنه هم پایان میگرفت تا همراهی موسیقی اندکی ضرورت صحنهای مییافت و نه فقط تزیین صحنهای. به نظر من بعد از پایان موسیقی تا پایان نمایش را می توانست کارگردان اندکی کوتاهتر کند. من گمان دارم از اینجا نمایش در کلام و اجرا دچار تکرار شده است. نمی دانم آیا با ورود چند واژهی جدید میتوان برداشت امروزی از یک نمایشنامه را القا کرد و نمیدانم که این کار به دستور کارگردان بوده یا خیر، اما در صحنهی پایانی وقتی قبلهی عالم تشریف میآورند بازیگر مرد از این بابت بیشتر دچار افراط میشود و کار را از عرصهی ابزورد به کمدی نزدیک میکند. وضعیت دردناک این زن و مرد در همان بیان نمایشی به قدر کافی مضحک هست، اما ترس هر بازیگری و یا کارگردانی در چنین نمایشهایی این خواهد بود که تا کجا تماشاگر این کمدی پنهان را خواهد فهمید و تا کجا از لابلای این زندگی اسفانگیز خندهی تلخ سراغ تماشاگر خواهد آمد. اینجاست که بازیگر وکارگردان به فکر جبران فهم تماشاگر میافتند و خندهی تلخ پنهان را آشکار و شیرین میکنند.
داشتن یک متن آماده، کار کارگردان و بازیگران را برای اجرا آسان میکند، بخصوص اگر نمایشنامه ی خوبی چون صندلیها باشد، اما نمایشنامه ی آماده محدودیت های خودش را دارد که همین نیروی گروه نمایش را تا حدی محدود میکند و دشواری نمایش صندلیها از این نوع بود. بخصوص اگر نمایشنامه ابزورد باشد و مشهور.
در مجموع نمایش صندلی ها کاری موفق و اجرایی جاندار بود که اگر تمرینهای بیشتر و اجراهای بعدی در کار باشد، میتواند کار کامل و بهتری گردد.
سه نکته در حاشیه: آنچه مشهود است ورود ناگهانی وحید بلوطی در نقش «پیرمرد» آنهم در آخرین روزها بیشتر یک ناجی بوده تا بازیگر. کار وی نه تنها بسیار دشوار، بلکه جسورانه هم بوده است. حفظ کردن این همه متن و فهم همهی نشانههای لازم صحنهای در چند روز و از همه مهمتر هماهنگی با تیم نمایشی که از مدتها قبل تمرین داشته و زیر و بم کار را لمس کرده است، کار چندان آسانی نیست. این نمایش نشان داد که وحید یکی از استعدادهای جوان و قابل توجه تئاتر ایرانیست. از سوی دیگر این نمایش استعداد پنهان وی را در خلق صحنههای کمدی هم آشکار کرد. به شرطی که بتواند کنترل این اسب چموش را به دست گیرد.
تنها کار تازهوارد در چنین شرایطی دشوار نیست، ژاله شعاری هم میبایستی این تازه از راه رسیده را بفهمد و نفس های صحنهای او را معنا کند و بر دلهرهها و نگرانیهای احتمالی تسلط یابد. برای همین ژاله چشم دوم صحنه بود. بخصوص در اوایل نمایش و این از نیروی بازیگری و نرمی و گرمی صحنه میکاست که بیشک در اجراهای بعدی بهتر خواهد شد. برای آن که هرکس در صحنه ساز خود نزند، آنهم با این دشواریهای پیش آمده، بهبودی، به عنوان کارگردان مسئولیت مصیبت هماهنگی تیم تازه شکل گرفته را در مدت کوتاهی داشت که از عهده آن به خوبی برآمده بود. به راستی که همگی زحمت بسیار کشیده بودند و از همین رو موفقیت فراوان هم نسیبشان شده بود.
در گزارشی که علی کامرانی دربارهی این نمایش نوشته بود چند نکته توجه مرا به خود جلب کرد که در اینجا آن را می آورم:
“… باز هم نمایشی دیدیم خوش اجرا و … از آنجا که من این نوع نمایش ها را که به عنوان کمدی بوف یا تئاتر پوچی شناخته شده در این شرایط نمی پسندم و همواره این پنج پرسش اساسی بازیگر که استانیسلاوسکی مطرح کرده یا پیش از او … کی هستم؟ کِی هستم؟ کجا هستم؟چرا هستم؟ چی میخوام ؟ به عنوان خواست من تبعیدی تاکنون طرح نشده و پاسخی درست نگرفته ام. شاید شب های دیگر تئاتر تبعید را به تماشا بنشینم.”
من نمی دانم رابطهی کمدی بوف و تئاتر پوچی چیست و باز هم نمیدانم که آن پرسشهای پنج گانهی استانیسلاوسکی که احتمالن در بارهی چگونگی رسیدن به نقش است، چه رابطهی مستقیمی با مقولهی تبعید دارد، اما میدانم و آقای کامرانی هم بهتر از من میداند که در مجموع هفت نمایش فستیوال امسال و بنا به اطلاع بنده در سالهای پیشین هم، چندان پاسخ درخوری به پرسش ایشان داده نشده است، و باز لابد خود ِآقای کامرانی بهتر میداند که فستیوال تئاتر کلن سالهاست که واژهی تبعید را از روی پوستر تبلیغاتی خود برداشته است! تازه مگر آنهایی که سراغ شاهنامه، و اسراشتاین و چخوف … رفته بودند چنین انتظاری را برآورده کردند!؟ حالا چرا باید برای یافتن پاسخ به پرسش چرایی من ِتبعیدی در ایستگاه یونسکو توقف کرد، مکث و پرسشی بود که مرا به خود مشغول داشته است.
نکته آخر اینکه وقتی بهبودی متن صندلی ها را از من برای کپی خواست، نمیدانستم چه در پیش دارد و چه تیمی آن را اجرا خواهد کرد، اما نگران سرانجام اجرای آن بودم که الزامن متوجه خود او نبود. میدانستم که بهبودی روزگاری این نمایشنامه را در تئاتر شهر ابرهاوزن بازی کرده بود، اما اجرای چنین نمایشی به نظم خاصی نیاز دارد که با وقت و حوصله و فرهنگ بازیگری بسیاری از ما ایرانیها سازگاری ندارد. خوشحالم که این نمایش هم عاقبت به خیر شد و به پرونده نمایش برونمرزی یک اجرای خوب دیگر افزوده شد.
همگی خسته نباشند.