ادبیات، به ویژه ادبیات آفرینشی، برآمد سفرهای ذهنی و عینی نویسندگانی است که اگر تمام عمر نه، دست کم در دورههای نوشتن متن ادبی دچار افسردگیهای شدید بودهاند. بنابراین این پرسش “چرا نویسندگان ایرانی افسردهاند؟” هم میتواند بیانگر پاسخ به یک واقعیت معمول در مورد همهی نویسندگان جهان باشد و هم بیانگر یک وضعیت نامعتارف پرسش برانگیز، تنها دربارهی نویسندگان ایرانی.
جامعهشناسان، مردمشناسان و نهایت روانشناسان، ضمن بیان نشانههای افسردگی، راههای گوناگون رهایی از آن را نیز بیان کردهاند و در طبقهبندی شغلهایی که در آنها نسبت افسردگی بیش از همه است، نویسندگی را شاخص دانستهاند۱. چرا که اگر انسانی، به دلیل وضعیتهای ناگزیر، نارساییهای ذهنی و فیزیکی، نادانستهگی و تردید، ناایمنی و اضطراب، خجولی و تنهایی، ناخواسته و آگاهانه، در بستر افسردگی میافتد، نویسنده، دست کم در آغاز روند رو به رشد و اشراف به آگاهیهای اجتماعی و آفرینشی، خودخواسته و ناآگاهانه، به سوی آن وضعیتی پیش میرود که اضطراب و افسردگی خود را دامن میزند و نهایت تا پایان عمر ـ دست کم عمر آفرینشی ـ در چنبرهی آن گرفتار میماند.
اگر از عصر معاصر بگذریم و پدیدههای ماشین و صنعت و نهایت مدرنیسم را نادیده بگیریم که در آن عنصرهای عامل افسردگی، به دلیل جداییهای ناگزیر انسان از حافظه و خاطرهی جمعی بسیارند، تاریخ ادبیات و هنر نشان میدهد از همان روزگاران نخستین، از لحظهی کشف تنهایی، ترس و تردید و واکنش آن با نقاشی بر روی دیوارهی غار تا همین امروز، افسردگی یکی از اهرمهای مهم و یکی از کنشهای حساس آفرینش ادبیات و هنر بوده است.
تجربهی تاریخ ادبیات، سرودهای پنجگانهی گاهان، متنهای مانی و ارداویرافنامه از یک سو، گیلگمش، اودیسه، منظومهها و نمایشنامههای یونان کهن از سوی دیگر، نشان میدهند که افسردگی در میان نویسندگان نه تنها امری معمول، که ناگزیر و خودخواسته است. این واقعیت را هم متنهای ماندگار حکایت میکنند و هم آن چه دربارهی روند زندگی نویسندگان آنها میدانیم.
اگر گریز از اجتماع و گوشهنشینی خودخواستهی نویسندگان را نادیده بگیریم، عزلت ناگزیر هومر، رودکی و ابوالعلا معری، به خاطر نابینایی آنها، یکی از نشانههای بارز تأثیر عمیق این افسردگی جسمی، در کنش ذهنی آفرینش است. در شعرهای این هر سه شاعر، آن چنان اندوه ناشی از افسردگی ژرف در غنای کیفیت عنصرها، تصویرها و روایتها درآمیخته است که به سختی میتوان آفرینش آنها را در وضعیت دیگری متصور شد. این وضعیت، به ویژه هنگامی که با وضعیت ناراحتکنندهی دیگری همراه میشود، کنش فوقالعادهای در شکلگیری و ژرفای اثر ایجاد میکند. چنان که برآمد اندوه رودکی از مرگ شهید بلخی و ابوالحسن مرادی دو شاعر همراه او در دربار سامانی، دو اثر از زیباترین شعرهای او است و این بیت زیبا نمونهای از آنها.
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد، هزاران بیش
این واقعیت را میتوان در آفرینش متنهای دیگری نیز دریافت و کم و بیش بهترینهای هر شاعر و نویسندهی ایرانی را در همزمانی با افسردگی شدید او از رخداد مصیبتی دید. چنان که زیباترین پارههای شاهنامهی بزرگ ابوالقاسم فردوسی لحظههای جدایی و مرگ قهرمانان است و تأثیر این کنش هنگامی بسیار ژرف و شگفت است که همزمانی روایت سوگواری ذهنی همراه میشود با سوگواری عینی. چنان که افسردگی مضاعف فردوسی از مرگ قهرمان و مرگ فرزند، پارهی شکوهمند و چیرهدستانهی مرثیهی داستان خسرو پرویز را ممکن میسازد:
جوان را چو شد سال برسی و هفت
نه بر آرزو یافت گیتی برفت
همیبود همواره با من درشت
برآشفت و یکباره بنمود پشت
برفت و غم و رنجش ایدر بماند
دل و دیدهی من به خون درنشاند
در شعر و نثر شاعران و نویسندگان بسیاری میتوان چنین واکنشهای ناشی از کنش افسردگی را دریافت. از آفرینش و توصیف لحظههای جدایی عاشق و معشوق در مثنویهای هفتگانهی نظامی گنجوی چون خسرو و شیرین، لیلی و مجنون و … تا قصیدهی ایوان مداین خاقانی شروانی و مرثیههایش در مرگ همسر و فرزند.
این افسردگی، اگر چه به طور معمول بر غنای اثر در ساختار ویژهی سوگنامه و حماسهنامه، میافزاید، اما چنین التزامی همیشگی نیست. چنان که خاقانی در مرگ همسر و پسرش سوگنامه مینویسد و در مرگ دخترش، شادینامه. همین حادثهی واکنش ناشی از کنش یأس و افسردگی، عمر خیام را بر آن میدارد تا در برابر پوچی این جهان و تهی بودن آن جهان، نابترین ترانههایی را بنویسد که فلسفهی وجودی آنها تشویق و گسترش خوشباشی و شادخواری است.
ای دل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
هم چنین یکی از شگفتترین واکنشها به کنش افسردگی را میتوان در تأثیر محمد شمس تبریزی بر جلالالدین محمد بلخی دید. هیچ کنش و اهرمی مگر افسردگی عمیق نمیتوانست دارای آن چنان تأثیری بر فقیهی عالیقدر و عارفی کمالیافته ایجاد کند مگر رفتن و دوری شمس و نهایت گمشدن یا مرگ او.
مولوی نه تنها در افسردگی شدید از دست دادن شمس یا معشوق خود، از راه معمول و معقول شناخته شدهی نزد مریدان و همراهانش در میگذرد، که به چنان جنون سماعگونهای میرسد که از آن پس، در شادی و رقص و پایکوبی و شادمانی شناخت شمس، غزلهای شوخانه و طربانگیز میسراید و همه را به شادی و پایکوبی دعوت میکند.
میتوان دهها نویسندهی بزرگ جهان را نام برد که افسردگی آنها یکی از کنشهای اصلی آفرینش اثرهای آنها بوده است. حتا اگر نخواهیم از قلمرو ادبیات ایران بیرون برویم، باز میتوان دهها اثر را مثال آورد که حاصل کنش افسردگی نویسنده از عنصرهای ذهنی و عینی جهان عینی و جهان ذهنی او است.
از درخشانترین پارههای عهد عتیق، کتاب ایوب است که روایت واکنش ایوب در قهقرای ناامیدی و افسردگی است و دیگری دلتنگی بسیار و افسردگی سلیمان از دوری معشوقهاش در غزل غزلهای سلیمان. چنان که درخشانترین پارهی تاریخ بیهقی، روایت ابوالفضل بیهقی از کشتن نابخردانهی حسنک وزیر است و از طنزانهترین پارههای دیوان عبید زاکانی موش و گربهی او است در واکنش مستقیم به هراس او و نهایت افسردگیاش.
به بیان دیگر، بی آن که بخواهم حکمی صادر کنم یا این واقعیت را به تمامی عرصههای فرهنگ و هنر تعمیم بدهم، یک نگاه گذرا به تاریخ ادبیات ایران نشان میدهد ماندگارترینها، آگاهترینها و محرومترینها یعنی افسردهترینها بودهاند. اگر رودکی، خیام، فردوسی، نظامی گنجوی، خاقانی، حافظ، عبید زاکانی یا مانی، روزبه دادویه، ابوالفضل بلعمی، زکریا رازی، بوعلی سینا، بوریحان بیرونی، عینالقضات همدانی و شهابالدین سهروردی از چهرههای شاخص فرهنگ و ادبیات ایران هستند و اثرهای آنان هم چنان خواندنی است و دارای تأویلهای همزمانی و در زمانی، یکی از نشانههای بارز آنها، پذیرش ناگزیر گزند افسردگی به دلیل حساسیتهای بسیار جان و روان آنها است. مزدور نشدن، مداح نگشتن، در جست و جوی حقیقت بودن، ملتزم بودن به بیان واقعیتها، نهایت سبب محرومیتها و تنهاییهایی میشود که حاصلش زخم روان و جان و نهایت افسردگی است و این افسردگی، هنگام که همراه با دانش و آگاهی و اراده و آفرینش میشود، حاصلش اثرهایی میگردد خواندنی و ماندنی در همهی روزگاران.
این واقعیت رسیدن به مرتبهی کشف و شهود از راه رسیدن به افسردگی یا مالیخولیا، آن قدر شناخته شده و ملموس است که یکی از نخستین چهرههای شگفت و بزرگ تاریخ در آیین و ادبیات و هنر، مانی حیا، همهی نیرویش را برای رسیدن به هدف روی آن متمرکز میکند. او با متوسل شدن به افسردگی خودساخته یا آیینی، در دورهی شاپور ساسانی نبوغ عظیم و شگفتانگیزش را در مقابله با ستم بهرامشاه و کرتیر و بنیاد نهادن آیین خود آشکار میکند و در مدت زمانی کوتاه، بر بخش عظیمی از سرزمینهای پهناور و مردمان پراکندهی آن زمان، ایران، هند، چین و مصر چنان تأثیر عمیقی میگذارد که نشانههای آن تا سدهی پانزدهم در اروپا باقی میماند۲. شعرها و نقاشیها و روند آموزش مانی به مریدان خود در مرتبههای پنجگانه، همه نشان میدهد که او آگاه بر کنش افسردگی، آگاه بر رسیدن به مالیخولیا و دست یافتن به من منفعل خود، آموزشهایی را تدوین میکند و از مریدان خود میخواهد تا با انجام آنها به آن درجهی متعالی از انفعال برسند که در آن کشف و شهود یا احساسها و اندیشههای نامتعارف است. راه و روش و شیوهای که سرانجام به هفت وادی یا هفت شهر عشق یا مرحلههای سیر و سلوک در طریقت عارفان و منش صوفیان میانجامد و با دانشترین و آگاهترین آنها را به لبریختههای خارقالعاده و بینظیری میرساند چون گفتههای بایزید بسطامی، حسن خرقانی و …. که هجویری و عطار گزیدهای از آنها را به دست دادهاند۳.
همین واقعیت را با چهرهای دیگر و به گونهای دیگر، در عصر معاصر هم میتوان دنبال کرد. بازخوانی اثرهای نویسندگان مطرح و ماندگار پیش و بعد از مشروطیت، نشان میدهد آنان از دو سو در منگنهی فشار بودهاند. از سویی سفرهای خودخواسته یا ناگزیر آنها به سرزمینهای دیگر که تنهایی عینی را به همراه دارد و از سوی دیگر دانش و آگاهی آنها بر وضعیتهای ناگوار و بسیار اسفانگیز جامعهی ایران که تنهایی ذهنی آنها را در پی دارد۴. همراه شدن کنش این دو افسردگی را در متن اثرها میتوان دید. اندوه ناشی از این افسردگی، متنهای حتا تحقیقی میرزا فتحعلی آخوندزاده و آقاخان کرمانی را آن چنان متأثر کرده است که هنوز هم حزن آن بر اندیشههای متنها سنگینی میکند و خواننده را متأثر میگرداند۵.
بدیهی است که این حادثه هر چه به روزگار ما نزدیکتر میشود، ژرفای بیشتری مییابد. افسردگی ناشی از شکست آرمانهای مشروطیت در پس از آن، به ویژه همراه با خودکامگیهای حکومت پهلویها، به صورت حیرتانگیزی در اثرهای عارف قزوینی، میرزاده عشقی، فرخی یزدی، محمد تقی بهار، نیما یوشیج، صادق هدایت و دیگران بازتاب مییابد. چنان که افسردگی متأثر از تنهایی نویسندگان و سکوت جامعه در بعد از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، نویسندگان را ناگزیر به یک جهش درونگرایانه میکند. ناتوانی در تغییر ساختارهای بیرونی، آنها را وامیدارد تا گزند ناگزیر افسردگی را به چالش با ساختار فرهنگ و ادبیات و هنر بکشانند. و میبینیم که به رغم سایهی سنگین یأس و افسردگی بر بیشتر اثرهای این دوره، ادبیات و هنر در گذر از دهههای بیست و سی، به یکی از درخشانترین فرازهایش در دههی چهل میرسد.
ادبیات آفرینش موقعیتها است و از موقعیتها، هیچ موقعیتی ژرفتر و چالشبرانگیزتر از موقعیت تنهایی انسان نیست. پس، نویسنده ناگزیر از شناخت این موقعیتها است، زیرا آن که میخواهد اثری بیافریند ژرف و ماندگار، خواسته یا ناخواسته، به سوی درک و دریافت این موقعیت و شاخصترین آن، موقعیت تنهایی گام برمیدارد. خواندن و خوانش، تعمق و تفکر، نوشتن و آفرینش، روندی است که ناگزیر تنهایی را شکل میدهد. هم تنهایی عینی ـ فیزیکی را و هم تنهایی ذهنی ـ روانی را.
نشستن در خلوت و تمرکز بر خوانش یا نوشت، همراه است با تنهایی مطلق، هم چنان که آگاهی بر وضعیتها، موقعیتها و شناخت کاستیها و رنجها و مصیبتها، جست و جوی راههای رهایی از خفتها، اسارتها، انفعالها و مقابله با سانسور، التزام نویسنده را ممکن میکند و در راه تحقق آرمانها و ناتوانی در به دست آوردن آنها، افسردگی به سرعت رشد میکند و بدون هر گونه جلوه یا نشانهی ظاهری، مثل خوره تمامی تار و پود جان نویسنده را دربرمیگیرد.
در هر حرفهای فعالیت جمعی ممکن، متعارف و بسیار سازنده است. حتا هدایت یک لوکوموتیو، هواپیما و ماشین، از نقطهای به نقطهی دیگر وسیلهی چند نفر، نه تنها ممکن که میتواند بسیار کمککننده و رهاییبخش باشد. هرگاه مسیری طولانی باشد، بدیهی است که برنامهریزان که میتوانند جمعی باشند با فرهنگهای گوناگون و خلق و خوهای مختلف، پیشبینی بیش از یک یا دو خلبان، لکوموتیوران و راننده را میکنند. این واقعیت، که کم و بیش در مورد همهی حرفهها صدق میکند مگر چند استثنا، یکی از راههای گریز از هراس، اضطراب، یأس و نهایت افسردگی است. هر کس به راحتی با این آگاهی که دیگری میتواند کار او را انجام دهد و همه چیز نابود و محو نخواهد شد، نه تنها میتواند هراس و اضطراب ناشی از کار و رسیدن به نتیجه را از خود دور کند که میتواند امیدواری و شادمانی را جایگزین آن گرداند.
به بیان دیگر، برای هر حرفهای راه گریزی نیز وجود دارد. اما برای یک نویسنده یا هنرمند، از نقطهی صفر، یعنی نطفه بستن اثر: شعر، داستان، رمان، نمایشنامه و …. تا ساخت و پرداخت و نهایت ارایهی آن به خواننده ـ ناشر، هیچ امدادرس دیگری وجود ندارد. نمیتوان روند به وجود آمدن، رشد و گسترش یک اثر به تمامی ذهنی ـ آفرینشی، مانند شعر، داستان، رمان، نمایشنامه و نقد خلاقانه را در بین چند نویسنده تقسیم کرد. ممکن است در تجربههای کارگاهی ـ آموزشی اثرهایی تولید شود، حتا ممکن است اثری ارزشمند و ماندگار از نظر شگردهای تکنیک و ساختار به دست آورد، اما هم، چنین دستآوردی استثنا است و هم، چنین اثری همان قدر از ارزشهای ادبیات آفرینشی برخوردار است که ربوتها از ارزشهای احساسهای انسانی.
بنابراین حتا اگر هیچ اهرم و عامل بیرونی وجود نداشته باشد که بتواند نویسنده را متأثر کند و به سوی افسردگی سوق دهد، خود عمل آفریدن، سرشار از دلهره، تردید، هراس و اضطراب است. از سویی روند آفرینش و از سوی دیگر واکنش خواننده به حاصل این روند، گاه نویسندگانی را چنان دچار تردید، هراس و نهایت افسردگی میکند که از انتشار اثر یا اثرهایی تا پایان عمر گریزان میشوند و در موردهایی پیش از هر خوانشی آن را میسوزانند و خودکشی میکنند. چنان چه به عنوان نمونه نویسندگانی هم چون صادق هدایت، صادق چوبک و بهرام صادقی چنین کردهاند و سکوت و مرگ را بر تداوم حرفهی خود ترجیح دادهاند.
اکنون، با در نظر گرفتن همهی این مصیبتهایی که در مسیر عادی یک نویسنده معمول است، اگر قرار باشد عاملهای بازدارنده هم بر آن افزوده شود، بدیهی است که این افسردگی نمیتواند بنیادها یا پایههای رهایی خود را در ژرفا و رشد و گسترش اثرها بجوید و دچار مشکلهایی بنیادی میشود.
همان طور که هر دوره هراسها، تردیدها، اضطرابها و نهایت افسردگیهای خود را دارد، تولید یک متن آفرینشی نیز کنشهای برآمده از درون خود را به نویسندهی خود تحمیل میکند. به طوری که این فشارهای دو سویه، از سوی جامعه و از سوی اثر، نویسنده و اثر را به آن لحظهی نهایی میرساند، به لحظهی انفجار، لحظهی انتشار اثر.
به بیان دیگر، یکی از مهمترین دلیلهایی که نویسندگان به رغم فشارهای ناشی از افسردگی حرفه شان، باز هم میتوانند به زندگی و به آفرینش و نوشتن ادامه بدهند، همین رها شدن از فشار یک دوره و قرار گرفتن در دورهی تازه است. انتشار هر اثر، به ویژه اگر همراه با موفقیت باشد، نقش کپسول اکسیژن و همان دستگاهی را دارد که با آن به بیماران بسیار افسرده و از خود بیگانه شده شوک میدهند و تداوم زندگیشان را ممکن میگردانند. در واقع اگر چه این کپسولها و شوکها در شکل انتشارها درمان کامل را در پی ندارند، اما تحمل، تأمل، مدارا و نهایت زندگی و نوشتن دوباره را ممکن میگردانند. حال، اگر نیروهایی، آگاهانه یا ناآگاهانه، به هر دلیلی، انتشار اثری را محدود کنند یا به کل مانع از نشر آن شوند، عمل آنها به این میماند که راه تنفس انسانی را از او بگیرند یا اجازه ندهند اکسیژن کافی به ریههایش برسد. در این صورت بدیهی است که این افسردگی، (آن هم در وضعیت ویژهای که جامعه دچار از هم گسیختگی فرهنگی و جدا شدن از فرهنگ نیاکانی و حافظهی جمعیاش شده است)، از وضعیت کنشی خود خارج شده، هیچ واکنشی برنمیانگیزد، هیچ اثر قابل تعمقی تولید نمیکند و کم کم به بیماری مزمنی تبدیل میگردد که هیچ چیز حتا داروها راه علاجی برای آن نیستند. حادثهای که دست کم یکی از علتهای مهم خودکشیها و مرگهای زودرس و پی در پی شاعران و نویسندگان ایران را در این دو دهه نشان میدهد.
پانویس ها:
۱ـ نگاه کنید به سایت این سازمان پژوهشی در خصوص سلامت و بهداشت: www.health.com
۲ـ برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به دو کتاب “وارثان حکمت خسروانی” و “هستیشناسی داستانهای سهروردی” نوشته منصور کوشان. نشر اچ اند اس مدیا،
۳ـ منصور کوشان در کتاب “جست و جوی خرد ایرانی، از پیش از زرتشت تا بعد از باب”، نشر اچ اند اس مدیا
۴ـ برای شناخت و درک بیشتر از کنش سفر عینی و سفر ذهنی، نگاه کنید به کتاب “سفر ذهنی، سفر عینی، پژوهشی در متن” به قلم منصورکوشان، نشر اچ اند اس مدیا،
۵ـ برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به همان کتاب “جست و جوی خرد ایرانی، از پیش از زرتشت تا بعد از باب“