نگاهی به کتاب “فرود خداند بر برج آدمی” سروده ی حیاتقلی فرخ منش
بر آن شدم که شعرهای کتاب مذکور را نه از حیث بکر بودن فضا، تصویرسازی نوستالژیک و ناب، واژه های خوش آهنگ و درخورِ بومی، ترکیبات گوش نواز، ایجاز در کلام، دوپهلوسرایی، پیوند تصویرهای ذهنی با زمینه های عینی و به تراش در آوردن آنچه شاعر دیده و شنیده در قالب زیباترین نوشتار و بسیاری نکات ارزشمند دیگر، بلکه از منظر اسطوره شناسی و کارکرد اسطوره و حماسه در اشعار شاعر “بختیاری” بنگرم.
امید که اندکی از حق مطلب را ادا کرده باشم. وآغاز کلام ” فرود خداوند بر برج آدمی” که خود نشان از اسطوره دارد. اسطوره در لغت با واژه “Historia” به معنی “روایت و تاریخ” هم ریشه است؛ در یونانی”Mythos” به معنی” شرح، خبر و قصه” آمده است که با واژه ی انگلیسی “Mouth” به معنی “دهان، بیان، روایت” از یک ریشه است. اسطوره عبارت است از: روایت یا جلوه ای نمادین دربارهی ایزدان، فرشتگان، موجودات فوق طبیعی و به طور کلی جهان شناسی که یک قوم به منظور تفسیر خود از هستی به کار می بندد؛ اسطوره سرگذشتی راست و مقدس است که در زمان ازلی رخ داده و به گونه ای نمادین، تخیلی و وهم انگیز می گوید که چگونه چیزی پدیده آمده، هستی دارد یا از میان خواهد رفت و در نهایت اسطوره به شیوه ای تمثیلی کاوشگر هستی است. اسطوره در هر جامعه ای وجود داشته و به راستی یکی از سازه های فرهنگ بشری است. اسطوره های یک ملت با ویژگی های کلی و جزیی خود، بازتابنده و کاشف تصویرِ منحصر به فرد آن ملت اند. روایت اساطیری می تواند درباره ی آفرینش، کیهان، طبیعت، انسان یا درباره ی ویرانی نیروهای اهریمنی باشد. گاه سرچشمه مرگ را توجیه می کند وگاه سرنوشت ایزدان و پهلوانان را رقم میزند.
در فصل مستی میت
فرو می ریزد بکارت شرق
از حلقوم ایوان ها
می غلتند بر مرمر وآب
زمین گیر می شوند
آنان که، طعنه بر آب وآفتاب و ماه می زدند
و روز مدام به شرارت رخصت می دهد
از دهان هذیان گوی غرنده ی جنون…..
شاعر در این شعر پلیدی انسان های پلشت را با با زبان تمثیل واستفاده از اسطوره به تصویر می کشد. اهریمنانی که نماینده و پیام آور مرگ و نیستی اند. اهریمنانی که خورشید و ماه وآب را، که همه سرچشمهی آفرینندگی، تفکر، روشنگری، عقل(خورشید) روشنی و سپیدی شب در اساطیر ایرانی، نماینده باکرگی وکشتزار بکر(ماه) نماد زندگی، باروری وتجدید حیات، دگردیسی، پاکی و رستگاری، راز معنوی و بی کرانگی(آب) هستند، برنمی تابند.
در میانهی نرگس و مرگ
چشم ها می خندند
و دستمال های وداع
نطفه می بندند. ..
چشم که تمثیلی از دریچهی جان و روح است و به واسطه آن عالم ملکوت را می بینند، چشم جان است، چشم معشوق، واسطه میان حق و خلق؛ چشم دل، همان روح است. چشم ها می خندند… موجودات اساطیری ملهم از طبیعت یا فراطبیعت مانند: ایزد باد، ایزد باران، ایزد توفان، ایزد خورشید و ماه، در شعرهای فرخ منش به فراخور مضمون به کار گرفته شده است.
زلال از چکه ی باران
میان شب و یک پیرهن، بر دهانِ علف
نافِ رود، رقصنده
پنهان از پوشش خزه
ماه را دیدم
که پا پس کشیده بود از شب …
آب و باران منشا هستی است، نماد روشنایی و نماد تغییر دایمی جهان عینی است. زهدان عالم، آب همتای مایعِ نور است. احیاء کننده زندگی تازه، به گونه ای که زندگی کهن را داشته و زندگی نو را جلا می بخشد. این است که باران وآب میتواند غبار کهنگی و شب را که منشا پلیدی است، شستشو دهد. شب نماد تاریکی، جهل، پلیدی، دشمن، اهریمن و… است. شاعر در اینجا زلال شده از باران عشق و انسانیت، شب را، جهل را کنار می زند. رود نماد مرگ و حیات مجدد، جریان زمان در ابدیت، و حلول نیمه ی خدایان است. ناف رود ترکیب زیبایی است که نشان از زندگی بخشی رود همانند یک موجود زاینده دارد. ماه نماد روشنی و سپیدی شب در اساطیر ایرانی و نگاهدار تخمه ی گاو است که در پدید آمدن حیات گیاهی و جانوری نقش اساسی دارد. و شاعر “پنهان از پوشش خزه، ماه را دید/ که پا پس کشیده بود از شب…”
در بیشتر اشعار حیات فرخمنش زیستن ومرگ درقالب تمثیل ، بیان شده است.
کودکانِ خواب زده روزی
سنگ های مُرده را
به صدا وا می دارند…
انسان معاصر در عصر اسطوره نمی زید، اما شناخت و بازآفرینی اسطوره در اشعار شاعران ما را با فرهنگ، تاریخ، تمدن، اندیشه وسیر پیشرفت آن ملت ، آشنا می کند. شاعر در این مجموعه با کنکاش وکاوش در اسطوره ها و بهره بردن استادانه و به جا از اساطیر، خواننده را از کارکرد غیر مستقیم اسطوره که همانا کشف و نمایاندن سرمشق های نمونه وار همهی آیین ها و فعالیت های معنی دار آدمی، از تغذیه و زناشویی گرفته تا کار و پیکار، تربیت و شناخت، هنر و فرزانگی است، بهره مند می کند.
بیارای لانه
سیمرغ سرنوشت در خفت گیسوانت ایمن نیست
نوزینِ پریشانِ زلف تهمینه
چموش لحظه ها
شاهینِ فرصت، آرام و رام وعاشقانه
بیتوته بر لب گردن
دستی به تیر دستی به کمان
دستی به نی
دستی به گفتگو
از بیم دفِّ آشفته ی زمین
از غفلت پدر
زال زمین
بر پهلوی دریده می گریند.
سیمرغ که نماد عقل فعال و روح القدس و شاه مرغان (مرغ نماد جان) است در این جا مغلوب سرنوشت می شود، تا رستم با فرزند کشی داغ ننگ ابدی بر پیشانی بخورد. ” زمین” که مادر هستی است، برکت بخش و سودآور است، یاری دهنده ی رمه ها و چراگاهها، دختر ایزد آسمان است، به آشفته گاهی بَدَل شده است، به قتلگاهی مانند شده است که برومندترین فرزندان خود را می بلعد. و پدر که تمثیل از خودگذشتی و فداکاری برای فرزندان است، کور و سرخوش از غرور وجاه و مکنت خود ، با شقاوت کمر به قتل فرزند می بندد و”زمین گهواره بی بار” می شود. شاعر با بهره بردن از اساطیر، چگونگی پدید آمدن رفتارهای اجتماعی و فرهنگی و زیستی و روانی و دگرگونی های این پدیده ها در درازنای زمان را، با تیزبینی و هنرمندانه در اشعار خود بیان کرده است. کار شاعر، آفرینش و خلق اثر ادبی است بنیاد اسطوره نیز روایت آفرینش است. جهان شناخت در اساطیر بسیار اهمیت دارد، این که کاینات چگونه پدید آمده و چگونه نمونه والگوی هر نوع خلقت به شمار می آید. آفرینش پدیده ای زیباست اگر که به “دوستی اسب خاک ها بپوییم به مهر”. شاعر در بسیاری از اشعارش دغدغه آفرینش هر چه زیبایی و مهر و نجابت و دوستی است، دارد.
بر کولِ چنار مقدس
به بین النهرین فرود آمدم
در فراغاری امن
رویاندم گز مهر از برای چشم ناپاک
کوچاندم نبیره ها از ریواس کوهی
به دوستیِ اسب خاک ها پوییدم به مهر
آغالیدند گرازان وحشی به رُستن ها
آب ها بیالودند
دشت ها خشکیدن گرفت
در جوگندمیِ روزگار
سیاهی شب بی ماه آراسته شد
شاعر آفرینش نوع خود را ، چنین شرح می دهد، ” بر کول چنار مقدس به بین النهرین فرود آمدم..” چنار درخت مقدسی در قوم آریایی بوده است. در زمان هخامنشیان چنار به دلیل قداستش تزیین می شده و در خوابگاه پادشاهان قرار می گرفته .گویی دستیابی به این چنار به معنای به دست آوردن سلطنت بوده است. همچنان چنار به معنای غنای طبیعت نیز به شمار می رفته. چنار از عظیم ترین و پرعمرترین درختان است، چنار، چنان بلند و برافراشته است که از دور دیده می شود. دهقانان ایرانی ، چنار را شاه درختان می دانند. اما عظمت چنار تنها دلیل تقدس آن نیست.
چنار درختی است که هر ساله پوست می اندازد و شاخه های تنومند آن رنگ سبز روشنی به خود می گیرند. این جوان شدنِ هر ساله ی چنار قداست خاصی بدان بخشیده است، زیرا حفظ قدرت جوانی یکی از شرایط لازم باروری است، در نتیجه آن را نماد برکت و نعمت بخشی ابدی خدایان و ارواح می سازد. شاعر بر کول چنان درخت مقدس و زندگی بخش در بین النهرین فرود آمد. گویی با خود، حیات، برکت، بزرگی، شکوه، فراوانی و آسایش آورده بود. ارابه ای که شاعر بر آن سوار بود، زندگی بخش و شادی آفرین بود. ارابه ها معمولا نفیر جنگ و ویرانی می پراکندند، اما شاعر با آوردن چنار در این شعر، ارابه ای آفرید که بذر دوستی و مهر و برکت به ارمغان آورد. هر دم مردن و دوباره زنده شدن در بین النهرین پرآشوب، زایش و مرگ و دگردیسیِ این سرزمین را، شاعر با زبان استعاره، به خوبی بیان کرده است. فرخمنش در این شعر به زیبایی اقوام و نیاکان ما ایرانیان را که در ادامه ی شعر به خاستگاهشان اشاره می کند، قومی دوستدار طبیعت، صلح و آشتی و متمدن به تصویر می کشد اقوامی بزرگ و دارای تمدنی کهن. تمدن “بین النهرین یا به تعبیری زیباتر میان رودان”. بین النهرین محل پیدایش تمدن بوده است و بخشی از ایران نیز شامل این منطقه باستانی متمدن دیرباز، می باشد. وجود دو رودخانه دجله و فرات، این منطقه را جزو مهم ترین تمدن های رودخانه ای ساخت، و موقعیت ارتباطی بسیار مناسب آن، موجب تماس با سرزمین های دیگر و در نتیجه پیشرفت و انتشار تمدن گردید. پیدایش خط ، شهرها، قواعد زندگی مدنی ، این منطقه را زبانزد کرده بود. بین النهرین در واقع منطقه ای بوده که دو رود پرآب و همچنین دریاچه ها و هورهای زیادی داشت. شاعر بسیار زیبا سرزمینی پر برکت و متمدن با بزرگانی مهرپرور و پاک اندیش را ترسیم کرده. بزرگانی بر آمده از خاک ایران که با جان و دل از هر چه پلیدی وناپاکی در امانش می داشت.
رویاندم گز مهر از برای چشم ناپاک
کوچاندم نبیره ها به ریواس کوهی…
اما
آغالیدند گرازان وحشی به رستن ها
آب ها بیالودند
دشت ها خشکیدن گرفت...
فرخ منش با بهره بردن از چند نماد ساده، سیر تمدن وتاریخ سرزمینش را همچون نگارگری ماهر، نگاشته است. شاعری که با الهام گرفتن از اسطوره شعر می سراید، اندیشه اش به سبب بازگشت به سرچشمه ی آفرینش و خاستگاه ازلی آیین ها اساطیری (جهان بنیاد) خواهد شد. او در شعرهایش زمان تاریخی ندارد، بلکه زمان ازلی و ابدی در اشعارش جریان دارد. شعرهایش نه بومی که بی زمان و بی مکان می شوند، شاعر با بهره بردن از اسطوره وآیین ها زمان گیتیانه را فراموش می کند تا به جهان مینوی بازگردد.
…. و اما ….
زمان ایستاده است
روز از گلوی پرنده بی باغ بیرون نمی جهد
زمان ایستاده است
ما گرفتارِ عشق زمین…
مکان های به تصویر کشیده شاعر نیز، اساطیری اند و بنیادی ازلی دارند. تقدس دارند. مینوی اند. آسمان، خورشید، ماه، و…که همگی فضایی اسطوره ای دارند. شاعر با به کارگیری اسطوره فضای شعری خود را رنگین و رویایی و به گونه ای شهودی ترسیم کرده است. ترسیمی نماد گونه که به رنگ های بسیاری قابل توجیه است.
دهان سوخته ی داس
عقیمی نطفه ی گندم
آه وچاله سرد
شرار هفت تنان
به کدام ساز، آب می خورد
این روباه؟
بیارای لانه سیمرغ سرنوشت در خفت گیسوانت
ایمن نیست
نوزینِ پریشانِ زلف تهمینه
چموش لحظه ها
شاهین فرصت …
در شعرهای حیاتقلی فرخ منش سقوط انسان امروزی را بسیار می بینیم. انسان باورمند به اسطوره در زمان سر آغاز و ازلی سیر می کرد آسمان را از زمین جدا نمی پنداشت و همه ی مظاهر طبیعت را یگانه می شمرد. زمینی کردن نمودگارهای بهشتی و آسمانی و دنیوی شدن اعمال انسان، باعث گردید که او از بام بهشتی اسطوره سقوط کند و دو دستی به نمودهای گیتیانه بچسبد. هبوط انسان اساطیری از زمانی آغاز شد که او از بام زمان مقدس و زمان غیرتاریخی فرو افتاد و بُن راستین خود را فراموش کرد .یکی از دلایل اضطراب و زیاده خواهی انسان معاصر در همین اسطوره زدایی است.
هر روز
با اولین دروغ
آغاز می شویم
فقط یازده تازیانه خوارزمشاهی
مانده است
بر گرده ی کاسپین
وما همچنان و هر روز
با دروغ
آغاز می شویم…
به گمان میرچا الیاده اسطوره شناس، “عروج مجدد از رودخانه ی زمان، انسان را به زمان آغازین می رساند که با نقطه ی آغاز آفرینش کیهان تلاقی دارد، یعنی از نو زیستنِ زندگی های پیشین، درک آنها و تا حدی سوزاندن گناهان، با مجموعه ی کردارهایی که از انسان در حالت نادانی سر زده است.”
بیدار شو
بیدار شو
دشت بی خورشید
از کوه بالا می رود
بدف به واژگان
خورشید دهان دار زمینی است که ایمن نیست
ورزای خفته، نشخوار بس است
فصل گذشت
به ظلام بی کفایت باران
عمر گذشت…
زندگی یا به تعبیری عمر انسان در اشعار حیات فرخمنش نیز اشاراتی بر اسطوره و باورهای اقوام گذشته ی ما دارد. نزد زرتشتیان، ادوار کیهانی و تاریخی یا عمر جهان ۹۰۰۰ تا۱۲۰۰۰هزار سال است که زمان زیست تاریخی می باشد، پیش از آن زمان بی کران و پس از آن نیز بی کرانه است. این عمر دوازده هزار ساله ی این جهانی که تازه سه هزار سالش در حالت مینویی و بی حرکت است، به طور جبری و قهری به انسان تحمیل شده است. زیرا تازش اهریمن است که باعث این آمیختگی جهان اهورایی با جهان اهریمن می گردد و تا پایان جهان تاریخی، این بدبختی و مبارزه ادامه دارد.
آب ها مستور
زیتون به منقار
منتشر به لعنت خدایان
بخرامیدند به نکاح خویش
از تکلّم بماندند دُرنایان
فرود خداوند بر برج آدمی
فائق بر پدر به همخوابگی مادر
بزادند نوزادانی شرمگین
شمیم اغواگر بر عبوسی چشم ها
یال کپک زده بر کفل کوه
جوی ها جاریدن گرفت
وهر آدمی
خبر ناگواری شد…
در اساطیر مانوی هم انسان موجودی بدبخت و هبوط کرده است که تنها حامل نور است؛ یعنی پاره های بلعیده شده ی نور توسط شهریار ظلمت در پاره های تنش زندانی است و او رسالتش آزاد کردن پاره های نور است.
ابری بر تن
مه می نوشم از سنگ
سال، سال مزار و
رقص مرگ
رو به کوه و پا به ماه
گاوها در طشت می رقصند
سماع شست بر کهیرِ مس
جهان در بوسه ای خلاصه می شود.
دیگر از جلوه های اساطیر در سروده های فرخمنش، می توان به بیان تصویری در شعر ایشان اشاره کرد. بیان تصویری، بیان نمادین است. برای درک آن باید، نمادهای به تصویر در آمده را در قالب الفاظ و کلام در آورد و دیداره کرد. تصاویر اساطیری در آیین و شعایر متبلور است. درفش ها، عَلَم ها، گونه های گیاهی، مکان ها (جنگل، رود، کوه، غار و…) همگی از نمونه های تصاویر اساطیری بهره گرفته در شعر حیات فرخمنش میباشند.
ورزای خفته
نشخوار بس است
پرها ریخته اند
گُل ها سربازان جنگل اند
رودها گیسوان زمین
به اقیانوس تن نمی رسد
فصل گذشت
باران گذشت
تگرگ گذشت
زندگی گذشت
در پاره ای از شعرهای شاعر، تقدس مناسبات جنسی با بهره گیری از اسطوره دیده می شود. اسطوره بازگو کنندهی مناسبات جنسی است، جنس ماده چونان زمین است که بایدش کشت کرد تا بارور شود و این تقدس دارد. اسطوره باروری و آمیزش در اساطیر یونان نیز آمده است. دمتر ایزدبانوی کشاورزی، باروری و ازدواج در آغاز بهار با یکی از فرزندان زئوس در کشتزاری که سه بار شخم شده و تازه به کِشت در آمده، یگانه شد. معنی این یگانگی عبارت است از توان باروری و رویندگی زمین. نیروی نهفته در کشتزار، با این یگانگی زودتر رشد می کند. “دمتر” کهن الگوی مادر است. این کهن الگو چندان قدرتمند است که مسیر زندگی زن را تعیین میکند. این کهن الگو را در بین النهرین نیز به گونه ی وصلت شاه با ” ایزد بانو ایشتر” و نمایندهی زمینی وی می بینیم.
به قرار بادها
در ربودم زمین را
به پایداری آدمی
تیرک ها برافراشتم از سنگ
باران ها دریغ نکردم بر خاک
به آبستنی خرمن ها
بیاراستم سوسن ها به دره ها و
زنبق به صحرا
به تحیر فرشتگان
به آبروی زمین تن
گناه به زینت آدمی بیالودم
بر مادیانِ پریشانی
از ناموس دریاها گذر کردم
شاباش نعل را به بابونه ونرگس دادم و
ماندگار شدم.
کتاب “فرود خداوند بر برج آدمی” سروده ی شاعر بزرگ و بی پیرایه ی خوزستانی، حیاتقلی فرخمنش، بی شک جزو ماندگارترین مجموعه شعرهای معاصر خواهد بود. شعرهایی که با جسم و جان ما عجین شده است و با خوانش آن هم حظ ادبی می بریم وهم با تاریخ واسطوره و فرهنگ این کهن دیار آشنا می شویم. سپاسگزار حیات فرخ منش هستیم شاعری که “در میانهی سکوت/ واژه های سال خورده را/ تیز می کند…”