آیا تا ابد باید درجامعه ای که زندگی می کنیم چکش خور باشیم؟

توضیح: هفته گذشته عده ای از دوستان اعتراض داشتند که چرا مطلب ات ناتمام است؟ وقتی نسخه چاپی و سایت شهروند را دیدم متوجه شدم سه نقطه چین در سطر آخر، و “ادامه دارد” در انتهای نوشته در اثر ویراژستاری از قلم افتاده است. شوخی هایی از این دست در عالم روزنامه نگاری اتفاق می افتد. می گویند اداره ضد جاسوسی ساواک در یکی از ساختمان های متعلق به روس ها دستگاه شنود کارگذاشته بودکه روس ها اتفاقی آنرا کشف می کنند و سفیر شوروی مستقیما نزد هویدا رفته و گله می کند. و هویدا نیز چون دیپلماتی ورزیده بوده با خونسردی جواب می دهد شما با دولتهای غربی از این شوخی ها می کنید، آنها نیز با شما شوخی کرده اند! البته باید بگویم مدتهاست قلم و کاغذ را کنار گذاشته و با کیبورد می نویسم یعنی به سمت مدرنیت می تازم و انصاف بدهید مدرنیت برای آدم عقب افتاده ای مثل بنده به این سادگی ها هم نیست، باید تاوان پس داد. و یکی از تاوان دادن ها نیز تحمل نگاه حقارت بار برخی “روشنفکرزاده هاست”. به امید روزی که هیچ اهل قلمی محتاج خیرات و دعای خیر نباشد.

۳

راسته بازار سیاست برخلاف تصور چندان هم راست نیست. و بیشتر به بازار مسگران شباهت دارد که از هرگوشه اش صدای گوشخراش چکشی می آید که بر فرقِ مفتول نابابی می کوبند تا باب روز شود. و هنر مسگر، زدن ضربه هنرمندانه به مفتول چموش است. در جوامع غربی سیاستمداران، مسگران هنرمندی هستند که بلدند چگونه جامعه را زیر ضرب بگیرند. چون در هیچ کجای جهان سیاستمداری نیست که با چکش برسر جامعه نکوبد، اما هنر سیاستمداران در جوامع پیشرفته این است که می دانند چگونه بزنند و کجا بزنند تا نه تنها مردم دردشان نیاید، بلکه بگویند چقدرتمیز و قشنگ می زنند. و آرای خود را در دسته گل بپیچند و بدهند خدمت حضرت آقا. اما یک وقت به خودشان بیایند که ای داد بی داد، حضرت آقا گند زده و این کنفرانس “چی هشت” و”چی دویست” و خرج یک میلیارد و دویست میلیون دلار از جیب ملت تکّاس(تکس دهنده)، فایده ای جز ضرب و شتم معترضان نداشته. و دادگاه نیز درکمال سلامت و خندان از معترضان و پلیسی که مثل لشکر جعفرجنی به مردم هجوم برده، بخواهد تا صلوات بفرستند و صورت یکدیگر را ببوسند و از همدیگر حلالیت بطلبند چون جناب نخست وزیر آقای “هارت و پورت”، چهار سال دیگر باز باید کاسه گدایی بگیرد جلو همین معترضان و به بی بی الیزابت ـ قبله حاجات مستمندان سیاسی ـ قسم شان بدهد تا به جوانی وی رحم کنند.

۴

در جوامع خیلی پیشرفته تر، این اهالی بازارند که دولت می آورند و می برند و دولتی که توسط بازار بیاید، می شود دولت موتلفه اسلامی. در چنین جاهایی، چنان با چکش بر فرق مردم می کوبند که طرف به قول شاعر یکسره از پای خم به حوض کوثر می افتد. البته بازارِ مسگریِ سیاسی در مملکت ما از قدیم الایام همین بوده و ربطی به سیاه و سرخ ندارد. نمونه زیر یکی از جلوه های درخشان تمدن چندهزار ساله ماست!

وقتی گئومات که در کتابهای درسی قبل از انقلاب به لقب بردیای دروغین مفتخر شده بود، دست به اصلاحات زد، داریوش اول با شش تن از شاهزادگان پس از آنکه وی را کشتند با یکدیگر قرار گذاشتند که صبح روز بعد خروسخوان در جای معینی همدیگر را ملاقات کنند و هرکه اسب اش زودتر از بقیه اسب ها شیهه کشید شاه شود. مهتر داریوش که گویا مثل رفسنجانی عاقدِ وصلت سیاسی بوده شبانه اسب او را به محل مورد نظر برده و به عقد مادیانی درمی آورد. روز بعد چون داریوش و یاران به محل مورد نظر می رسند اسب داریوش با به یاد آوردن بساط لهو و لعبِ شب قبل شیهه کشیده و به این ترتیب داریوش به سلطنت می رسد. و شاملوی بزرگ نیز در این باره سروده:

… و تاریخی سرودند در حماسه سُرخِ ِ شعرشان

که درآن

پادشاهانِ خلق

با شیهه ی حماقتِ یک اسب

به سلطنت نرسیدند…

هر ایرانی با خواندن داستان اندوهبار رستم فرخزاد در شاهنامه اشک در چشمش جمع می شود. و با تکرار “تفو تفو”، تفی به صورت دشمنان پرتاب می کند، اما ببینید همین رستم فرخزاد با آزرمیدخت، یکی از دو دختر ساسان که به شاهی رسید چه کرده. خب وقتی سردار ایرانی چوب به فلان جای هموطن اش فرو می کند معلوم است که دشمنان، سرنیزه به فلان جایمان فرو خواهند کرد! باستانی پاریزی به نقل از فزونی استرآبادی می نویسد: “رستم، آزرمیدخت را بگرفت، و هر دو چشمش را کورکرد، بعد از آن به فضیحت تمام او را بکشت، نوعی که چوب در عضوِ زیرین او کرد تا از آن محنت بمرد!”(فرمانفرمای عالم ص ۳۷۱)

اینهم نمونه ای از سیاست سرخ. “قبادی یکشب به من گفت(پس از فرار به شوروی) وقتی حسن جعفری عضو حزب توده ایران به دستورکیانوری و حزب، احمد دهقان مدیر تهران مصور را کشت او را به زندان قصر آوردند. فردای آنروز نورالدین کیانوری(این بابا کفرالدین بود، نورالدین نام داشت) مرا به محل مخفی خواست وگفت به جعفری بگو که حزب مشغول تهیه فرار اوست، نترسد و اسمی از حزب توده نبرد. و جعفری که می دید حزبی که افسر شهربانی مخفیانه عضو آنست به فکر فرار اوست، جرأت یافته و نامی از کیانوری و حزب توده نبرد. بالاخره قبادی به او گفت روزی که ترا برای اعدام می برند عده زیادی از اعضای حزب در میدان به عنوان تماشاچی حاضر بوده و ترا از دست پلیس فرار می دهند. قبادی با گریه گفت که جعفری حرفهای او را باورکرده بود و با راحتی پای چوبه دار رفت و وقتی خواستند طناب دار را برگردن او بیندازند ناراحت شد و نگاهی به من که برای تسلی وی رفته بودم انداخت.” کشاورز در دنباله می نویسد قبادی از ناراحتی وجدان و دیدن خواب های پریشان از جعفری، نتوانست این قضیه را تحمل کند و به تقاضای خود او(!)، رهبری حزب توده و شوروی ها او را در مرز خراسان تحویل ارتش ایران دادند و او در مرز ایران تیرباران شد.(من متهم می کنم دکتر فریدون کشاورز ص ۴۲)

و اینهم نمونه اسلامی آن: ناظم الاسلام کرمانی در باب آصف الدوله متولی آستان قدس حضرت رضا می نویسد: اظهار قدس و زهد می کرد. ریش نمی تراشید، مسکرات استعمال نمی کرد. زیارت عاشورا می خواند، اما از جوانان اَمردِ بی ریش بدش نمی آمد! (طرف بچه باز بوده) آدم کشی می کرد. در شب نماز نوافل را ترک نمی کرد، از اول نماز تا فراغِِ آن یک نفر بیچاره در زیر چوب فلکه فراش ها جان می داد. گویند وقتی با اَمرَدی مشغول بود به او اعتراض کرد که چرا بندِ شلوارت را ابریشم کردی. چه لباس حریر و ابریشم بر مرد حرام است! (تاریخ بیداری ایرانیان جلد دوم ص ۱۵۷)

و لابد درباره خامنه ای خواهند نوشت: هر روز بعد از نماز مکفیات زدی، از تماشای لیست ۱۲۰۰ نفره اعدامیان خرسند گشتی و کیلو کیلو سرداران اَمرَد را درجه مرحمت کردی.

۵

ما چون با مهمانی رفتن و مهمانی دادن حال می کنیم مدام دلمان می خواهد از واژه کشور میزبان در مورد کانادا استفاده کنیم و تا ابد مهمان باشیم و چکش خور! اما حضور پر تعداد کاندیداهای شهرداری ها و شورای شهر در نقاط مختلف تورنتو نشان از آن دارد که ایرانی های این شهر بنا ندارند تا ابد در این کشور چکش خور باشند چون پی برده اند که بی کیاست ریاست نتوان کرد. و روزنامه نگاران که به اقتضای شغل با سیاست محشورند باید این حضور را جدی گرفته و به آن بپردازند. البته روزنامه نگاران نخودلوبیایی در اینمورد عذر شرعی دارند. و گِلِ سیاست اینان با کاه قاطی نشده و تَرَک برداشته. می گویند حافظ خیلی با شاه شجاع خودی بوده به طوریکه در مجلس می خوری و بزم شاه و بهنگام هنرنمایی حافظ، همسر شاه شجاع نیز حضور می یافته، یکروز خاتون شاه به حافظ گفت، درباره این بیت که گفته ای

دوش دیدم ملائک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

آیا این گل کاه هم داشته یا نداشته؟ (کاهگل بوده) حافظ گفت خیر کاه نداشته. خاتون اصرار کرد که از کجا می دانی کاه نداشته؟ حافظ جواب می دهد اگر کاه داشت بعضی جاهای آدم ها ترک برنمی داشت!

۶

چند سال قبل یکروز پس از انتخاب دکتر مریدی، به خان دنالی، بزرگ مرد طنز و رئیس ایل بی یال و کوپال بندری های تهرانتو، گفتم چرا دکتر مریدی درباره حقوق بشر در ایران و جنایات جمهوری اسلامی سخنی نمی گوید؟ دنالی گفت شاید این کار در حوزه مجلس انتاریو نباشد. من گفتم در حوزه انسانی که هست؟ گذشت تا اینکه در مجلس ختم زنده یاد ایرج عماد، بی آنکه از آینده باخبر باشم، به شیوه ی خودم به دکتر اعتراض کردم، اما با شروع جنبش سبز ملت ایران به چشم خودم دیدم که دکتر مریدی از کلیه امکانات خویش در دفاع از مردم ایران استفاده کرد تا صدای مردم داخل را به گوش جهان برساند. در جبهه فرهنگی نیز با تلاش موفق شد نوروز را در پارلمان انتاریو ثبت نماید. یعنی در واقع دکتر مریدی در همه ی عرصه ها در کنار مردم ایران ماند و من فکر می کنم ما به چنین کسانی در پارلمان انتاریو احتیاج داریم و باید از ایشان و کاندیداهای شهرداری ها حمایت کنیم. و علت رویگردانی من از کنگره نیز همین است که مردم را رها کرده و به امثال محمود یادگاری دلال جمهوری اسلامی روی آورده اند. در پایان باید اضافه کنم که اسد نه به عقد کسی درآمده و نه پا روی حق خواهد گذاشت. هرکس تا زمانی که با مردم است، اسد از وی حمایت خواهد کرد.