جوادی آملی: اگر مردم قیام کنند، راه فراری نداریم ومردم ما را به دریا می‌ریزند.

پس بگو چرا استخرها شلوغ شده …، آقایون دارن شنا یاد می گیرند. ما را باش که گفتیم امسال تهران چقدرزود گرم شده!

*

اینطوری که پیش می رود، زندگی آینده بشر را روبات ها اداره خواهند کرد وبرای آدم ها کاردیگری باقی نخواهد ماند بجزاینکه بنشینند سینه کش افتاب وپشت سرروبات ها غیبت کنند!

*

فقیه مدرسه دی مست بود وفتوا داد

که می حرام،ولی به زمال اوقاف است

البته این داستان مال زمان حافظ بوده ها …اونوقت ها معتقد بودند که مال اوقاف ازمی تلخ تره وحرامتر…

خوشبختانه الان مال اوقاف را یک چاشنی هایی قاطیش کرده اند که هرکی می خوره میگه به به، مزه سکنجبین میده لامصب!

*

داستان هیجان انگیزخلقت میلیارد!

یک وقتی بزرگترین رقمی که به ذهن ایرانی ها می رسید، هزاربود: ۱۰۰۰

یک دانه یک خوش قد وبالا وایساده بود اون کنار ودستهاش را زده بود به کمرش، سه تا صفرهم مثل رعیت هائی که جلوی کدخدا دست به سینه می ایستادند، جلوش صف کشیده بودند ومنتظرفرمان…

بهمین دلیل خیلی ازحرف ها وشعرها وضرب المثل هایمان با هزارشروع می شد…مثل هزارپا، هزاردستان، هزارویک شب، هزارلا، هزارآفرین وحتی نوبت به وعده های رئیس جمهورکه می رسید می گفتیم: هزاروعده خوبان یکی وفا نکند!

به همین دلیل هم درآن دوران، اختلاسی وجود نداشت چون به بدنامی اش نمی ارزید …آبروی طرف می رفت اگرمی گفتند هزارتومن اختلاس کرده …!

این بود که اختلاس گرها دست به دامن ریاضی دان ها شدند که سرجدتون یک عددی اختراع کنید که ابهتی داشته باشه وبه درد بخوره، ماهم آدمیم، ما هم دل داریم ومی خواهیم اختلاس کنیم…

ریاضی دان ها هم فکرهاشون را سرهم کردند وگفتند جهنم، مال بابامون که نیست، اینهمه صفرریخته زیردست وپا که ارزشی ندارد، نه تاش را برداشتند چیدند جلوی عدد یک وگفتند خوب شد…؟

اختلاس کننده ها لبخندی زدند وگفتند خیلی بهترازهزاره ولی هنوزارضاکننده نیست ، نمیشه بجای یک، عدد ۹ بگذاریم؟

ریاضی دان ها هم گفتند باشه ۹ بگذارید. پرسیدند صفرهاش را چی؟ نمیشه بیشتر کرد؟ گفتند چرا میشه ولی خواندن آن عدد سخت میشه.

اختلاس کننده ها خندیدند وگفتند شما اجازه بدین ما ازصفرهاتون استفاده کنیم، خوندنش با خودمون!

*

پدرمقدس توی کلیسا؟ دعاتو بخوان جانم، دعاتو بخون!

*

دوستی می گفت صداوسیما در اخبار گفت که بیش ازیک میلیون آمریکائی ایدزدارند وخودشان خبرندارند.

گفتم خب؟ چه نکته غیرعادی توی این خبرهست؟

گفت من موندم که وقتی خود اون یک میلیون نفرخبرندارند که ایدزدارند، صدا وسیما ازکجا فهمیده؟!

*

خداوند ۱۲۴ هزار تا پیامبرفرستاد تاما را به راه راست هدایت کنند ، تازه شده ایم طالبان و بوکو حرام و داعش …ببین قبلش چی چی بوده ایم!

*

احمدی‌نژاد:

مقام‌های ایران از مردم وحشت دارند

طفلک یادش رفته که خودش هم ۸ سال ازمقامات ایران بوده!

*

کارما مردم حسرت خوردن است:

سالها حسرت دلارهفت تومنی راخوردیم ، الان هم که حسرت دلار۴۲۰۰ تومنی را می خوریم!

*

تلفن کردم به دوستم درتهران، خودش نبود وپسردوازه سیزده ساله اش گوشی را برداشت. احوالپرسی که تمام شد گفت عموجان تو روخدا دعا کن من یک مرضی چیزی گرفته باشم …. فکرکردم عوضی شنیده ام، گفتم این دیگه یعنی چی؟ گفت مدتی بود سرفه می کردم، رفتیم دکتر،برام آزمایش خون وادراروعکسبرداری نوشت، تقریباً به اندازه حقوق یک ماه بابام خرجش شده. قسم خورده که اگر چیزیت نباشه، با کمربند سیاه وکبودت می کنم!

*

تا سال دیگه چندتا صفرمیاد جلوی سکه هامون، خدا می دونه. ایشالا لا به لاش ممیزهم بذارن که آدم بتونه بخونه!

*

یکی ازداستان نویس های ایرانی می گفت من ازاین به بعد تمام قصه هایم را با رقص وشادی تمام خواهم کرد .

دولت وادارات وگشت ارشاد به اندازه کافی اشک مردم را درمی آورند، دیگر انصاف نیست منهم بابت قصه هایی که سرهم می کنم، اشک آنها را دربیاورم!

*

زبان عربی ورقص عربی را که بلد بودیم. حالا که می خواهند زبان روسی را درمدارس تدریس کنند، بدنیست رقص روسی را هم یادمان بدهند، به دردمان می خورد!

*

به دوستی گفتم خدا را شکر نفت هم گران شده ودرآمد مملکت مان بیشترشده. جواب داد خوش به حال بشاراسد. چیزی بهش نگفتم ولی حدس زدم که سیم هاش قاطی شده!

*

دختره با صدای بلند پرسید مامان جوراب مشکی های منو ندیدی؟

مامانه جواب داد اگه توی فیسبوک نگذاشته باشی یا توی اینستاگرام جاگذاشتی یا توی تلگرام!

*

ایرانی ها امیدوارترین مردم جهانند. صدها سال است منتظرند دستی ازغیب برون آید وکاری بکند!

*

هفته گذشته، ۲۲ آپریل، روز زمین بود. ازخوش شانسی یکی ازآقازاده ها درست درچنین روزی زمین خورد اونهم چه زمینی:

دوبر، توی زعفرانیه، نزدیک اتوبان، با سند مالکیت وآب وبرق وتلفن وجوازساختن یک برج ۷۷ طبقه. مبارکش باشه ایشالا!

*

خانمه به شوهرش گفت حسن، آرزومی کنم همیشه دست وپات سالم بمونه که بتونی هرروزچند ساعتی بری گردش وپیاده روی، من هم یک نفس راحتی بکشم!

*

مردم وقتی انتقاد می کنند، معلوم است منظورشان کیست.

روحانی که انتقاد می کند آدم همینجوربه اینورواونورش نیگا می کنه ببینه منظورش کیه؟!

*

مامورگشت ارشاد ازآقاهه پرسید با این خانم چه نسبتی داری؟

جواب داد زنمه…

ماموره گفت مگه خونه را ازتان گرفته اند که توی خیابان دستش را گرفته ای؟

جواب داد ولش کنم می پره توی اولین مغازه ویک چیزی می خره…

ماموره گفت زن منهم همینطوره، چه فکرخوبی کردی که دستش را گرفته ای، سفت نیگرش دار!

*

یه نیمچه دریاچه کوچولو نزدیک بابل پیدا شده که اگرمسئولان همت کنند ومثل دریاچه ارومیه خشکش کنن، میشه یه برج خوشگل ومامانی جاش ساخت. منظره رو نیگاکنین، جون میده واسه یه برج صد وبیست طبقه!

*

دوست روانشناسم می گفت هنگام دوره دیدن وکارآزمایشی ، صبح زود، خواب آلوده وبا عجله لباس پوشیدم ورفتم بیمارستان.ضمن سئوال وجواب با بیماران، احساس می کردم مریض نه تنها به حرف ها وقضاوت من درباره خودش توجهی نمی کند، بلکه بطورمشکوکی نگاهم می کند ولبخند می زند…

نزدیک های ظهروپس ازآنکه هشت نه مریض را ویزیت کرده بودم، یکی ازهمکارانم وارد اتاق معاینه شد، نگاهی به من که پشت پنجره ایستاده بودم کرد وزد زیرخنده … گفتم چی شده بگومنهم بخندم؟ همچنان که می خندید،اشاره کرد به کفش هایم….نگاه کردم ودیدم یک لنگه ازکفش هایم مشکی ولنگه دیگرقهوه ایست ….تازه معنی لبخندهای بیماران ونگاه های معنی دار آنها را فهمیدم!

*

چشم های دوران جوانی…

با خانم مسنی از بستگان در تهران صحبت می کردم،پرسید ۲۰ هزارتومن تقسیم بر۱۶ چند میشه؟ خندیدم وگفتم حسابدار شده اید؟ گفت نه بابا ۱۶ تا دونه زرد آلو خریده ام به بیست هزارتومن میخوام ببینم دونه ای چند میشه ….گفتم شما که حساب وکتابتان خوب بود ماشالا …؟ گفت یه ذره قاطی کردم. یک کیلو سیب زمینی خریده ام به عبارت ۷۹۰۰ تومن اول میخوام اونها را حساب کنم ببینم دونه ای چند میشه، بعد میرم سراغ زرد آلوها…

با خنده گفتم قند و شکر نخریده اید؟!

او هم خندید وگفت قند را میشه حساب کرد حبه ای چند درمیاد ولی شکر را خیلی سخته، ریزه و چشم های من هم دیگه چشم های دوران جوانی نیست!

*

نشسته بودیم دورهم، یکی از دوستان گفت من تا به حال دروغ نگفته ام. دوست دیگری گفت یعنی این اولین دروغت بود؟ باید جشن بگیریم!

*

سرانجام و در قرن بیست و یکم، یکی از بزرگترین آرزوهامون به حقیقت پیوست.

همان آرزویی که قدیمی ها داشتند و درباره اش گفته بودند:

“در دروازه را میشه بست، ولی در دهن مردم را نمیشه”؟!

از رهبرکره شمالی پرسیدند سفرتان به کره جنوبی خوب بود؟ جواب داد سیب زمینی سرخ کرده های سوئیسی ش حرف نداشت!

*

روضه خوان محل به محض اینکه توی کوچه چشمش افتاد به اوس عباس، شروع کرد به گله کردن که چرا روضه ماهانه خونه تون را قطع کردین؟ دیگه فکر آخر و عاقبت تون نیستین؟

اوس عباس نخواست بگه بیکار و درمانده شده ام و از زمین و زمان متنفرم، انداخت گردن زنش و گفت زنم دیگه حوصله شو نداره حتی نمازهم نمی خونه چه برسه به روضه.

حاج آقا شروع کرد به نصیحت که براش از فشارشب اول قبر بگو، از محسنات بهشت و عذاب جهنم بگو، بگوکه چه آخر و عاقبتی در انتظارشه…

اوس عباس گفت بسکه گفتم خسته شدم حاجی، گوش نمی کنه …و راه افتاد که بره…

حاجی با صدای بلند پرسید آخه چه مرضش شده یکهو؟ نمازش را واسه چی نمی خونه؟

اوس عباس همانجورکه دورمی شد جواب داد میگه هروقت خودت خوندی منم می خونم!

*

هرچه تعداد گرسنگان جهان بیشتر می شود، برنامه بفرمائید شام تلویزیون ها هم مفصلتر می شود!