حکم حکومتی که آقای خامنه ای صادر فرمودند و باعث شد نمایندگان مجلس ماست ها را کیسه کنند و امضاهایشان را پس بگیرند، نه تنها دهان خیلی از روسای جمهور جهان از جمله محمد مرسی را آب انداخت، که من را نیز به هوس رام کردن زن سرکشم انداخت!
قبلا و پس از دیدن فیلم رام کردن زن سرکش با بازی جالب ریچارد برتون و الیزابت تایلور، من نیز مثل آقای مرسی به فکر کسب اختیارات بیشتر در منزل افتاده بودم و یک مدتی هم به همسرم گرسنگی داده بودم، اما تقلید از این فیلم درست و حسابی جواب نداده بود. “هرچی شما امر بفرمائین ” را می گفت، اما عمل نمی کرد!
وقتی دیدم آقای محمد مرسی که هنوز حکم ریاست جمهوری اش خشک نشده خود را حاکم مطلقه مصر خوانده و به قول مخالفانی که به خیابانها ریخته اند، کودتا کرده و یک (خفه!) بزرگ بر سر در مصر نصب کرده است، گفتم چرا من که سی سال است رئیس جمهور خانه مان هستم و تجربه مختصری هم در حکومت دارم چنین کاری نکنم؟ مُرسی چاق تر از من است که باشد، دیکتاتوری که به چاقی و لاغری نیست!
این فکر درست همان لحظه ای به ذهن من رسید که آقای مُرسی دادستان کل مصر را برکنارکرد و در اطلاعیه ای اعلام کرد که قوانین، دستورات و تصمیم های او قطعی و لازم الاجراست و هیچ دادگاهی حق چون و چرا در تصمیمات او را ندارد.
در یک لحظه به خودم گفتم: بجنب پسر، تو چرا یک دیکتاتوری نقلی و تر و تمیز در آپارتمانت برقرار نمی کنی؟
آقا مثل برق از جا پریدم، کمربندم را بازکردم و گرفتم دستم و به جای گاز اشک آور فراوانی که آقای مُرسی تمام قاهره را با آن پوشانده، یکی از این اسپری هایی که با آن سمپاشی می کنند گرفتم دستم، عین تصمیمات و دستورات ایشان را کپی کردم فقط به جای محمد مُرسی، زیرش نوشتم میرزاتقی خان، و زدم به دیوار آشپزخانه!
آقا دو سه روزه نسقی گرفته ام که بیا و ببین. میگم چراغها روشن! روشنش می کنن. میگم خاموش! خاموشش می کنن. میگم سفره را بندازین! میندازن. میگم جمع کنین! جمع می کنن. میگم بخوابین! می خوابن، بیدارباش می زنم! همه از جا می پرند.
یک سربازخانه نقلی درست کرده ام که آدم حظ می کنه نیگاش کنه. کار به جایی رسیده که غروب که میشه یکی از بچه هام روی پله ها کشیک میده و تا من از دور پیدام میشه، میگه جناب سرهنگ اومد و همه می دوند سر صف. وضعی پیش آورده ام که زن و بچه ام دیگر جرات نمی کنند اسمم را بی وضو بیاورند. البته هنوز از رو نرفته اند، با بدجنسی و به بهانه های مختلف، صحبت از محمد مرسی را پیش می کشند و با طعنه و تمسخر دائم از او تعریف می کنند. به حساب خودشان به در می گویند که دیوار بشنود و به مرسی می گویند که بنده بشنوم!
از وقتی حاکم مطلقه منزل شده ام، زن و بچه هام نان سنگک سه روز مانده را که قبلا لب نمی زدند، مثل آدامس بادکنکی نیمساعتی می جوند و بعد همانطور که دستور داده ام می گویند عجب چلوکبابیه، و قورت می دهند.
شما نمی دانید چه کیفی دارد وقتی آدم هر حرفی که می زند همه بگویند “سمعأ و طاعتأ ” که به فارسی یعنی چشم قربان. و نمی دانید چه لطفی دارد همسر آدم که تقاضای طلاق کرده، داوطلبانه، مثل برق و با کمال میل امضایش را پس بگیرد و ورقه طلاقش را پاره کند.
در حال حاضر فقط یک مشکل دارم و آن این که برای حفظ اختیاراتم در منزل، مثل آقای مُرسی جرات نمی کنم حتی تا دستشویی بروم و برگردم. رویم را که برمی گردانم بزن و بکوبی راه می افتد که بیا و ببین. برای برقراری دیکتاتوری نوپای خودم قصد دارم تلفنی با آقای مُرسی مشورت کنم، مقداری گاز اشک آور راستی راستی هم از ایشان قرض کنم و بعد که خفقان برقرارکردم بگویم مِرسی آقای مُرسی!
تفکیک جنسی در آمریکا
حجت الاسلام پناهیان طی سخنانی در دانشگاه تهران فرموده اند: می گویند جوان ها در دانشگاه باید مختلط باشند در حالی که در خود آمریکا بین دانشجویان دختر و پسر در اتوبوس پرده می کشند و می گویند مگر ما حیوانیم که مختلط زندگی کنیم؟
فرمایش ایشان من را به یاد سفری انداخت که سال گذشته به آمریکا داشتم.
در آن سفر من تفکیک های جنسیتی یا به عبارت دیگر تفکیک اجناس! را به چشم خودم دیدم و این چیزی نیست که کسی بتواند منکرش شود.
آنجا حتی مشاغل را از هم تفکیک می کنند که مبادا دو تا شغل با هم قاطی پاطی شود و از تویش حرف دربیاید.
در سوپرمارکت هایشان بسیاری از اجناس را طوری می چینند که تنه شان به تنه هم نخورد و کارشان به رسوائی و دادگاه حمایت از خانواده نکشد.
من به چشم خودم دیدم که شیشه های نوشابه را یک طرف گذاشته بودند و بسته های آرد و شکر را یک طرف دیگر.
این تفکیک جنسی مرا وادار کرد که برای ارضاء حس کنجکاوی خودم از مدیر سوپر مارکت بپرسم شما چرا شکلات ها را بسته بندی کرده اید در حالی که خیارها را همینطور ریخته اید روی هم؟
ایشان قبل از هر جوابی از من پرسیدند غریبه ای؟ گفتم بعله دیروز از کانادا آمده ام. خندید و گفت حدس می زدم. ما آمریکائی ها آدم های مذهبی هستیم و روزهای یکشنبه می رویم کلیسا دعا می کنیم که خداوند گناهانی را که طی هفته کرده ایم ببخشد.
گفتم معذرت می خواهم، این نکته چه ربطی به سئوال من داشت؟ لبخندی زد و گفت شکلات در زبان آمریکایی مونث به حساب می آید و باید پوشیده باشد تا چشم هر نامحرمی به آن نیفتید و هوس کند یک تکه اش را بشکند و بگذارد دهنش، ولی خیار چون مذکر است لخت و عور هم که باشد کسی کارش ندارد، آنهم این خیارهای لندهوری که نیم متر طولش است و اگر نرم نبود، می شد بجای چماق برای متفرق کردن تظاهرکنندگان از آنها استفاده کرد!
گفتم پس آقای پناهیان درست فرموده اند که در اتوبوس های آمریکا بین زن و مرد پرده می کشند؟
صاحب سوپرمارکت گفت اینکه چیزی نیست اینجا حتی روی کامیون هائی را که خاک و خل حمل می کنند پرده می کشند!
برای دوچرخه ها و کامیون ها مسیر جداگانه درست می کنند که کامیون ها با دوچرخه ها در یک مسیرحرکت نکنند. می دانی که اگر بدن دوچرخه سوار به بدنه کامیون مالیده شود، این احتمال وجود دارد که کامیون از راه راست منحرف شود؟!
گفتم لطفن راحتم کن و بگو تفکیک جنسی که می گویند در آمریکا هم رعایت می شود یا نه؟ گفت صددرصد رعایت می شود. شما اگر دارو بخواهید باید بروید داروخانه و اگر شیرینی بخواهید باید بروید به قنادی. تفکیک اجناس در این کشور تا حدی است که اگر شما به صد تا مبل فروشی بروید و بپرسید آقا پنیر داری؟ به تو می خندد و می گوید داداش برو سوپرمارکت!
علت مرگ وبلاگ نویس روشن شد
بالاخره و پس از صد جور خبر ضد و نقیض، هفته نامه شما، ارگان حزب موتلفه خبر داد که ستار بهشتی، از ترس نوشته هایش سکته کرده است.
یکی از کارشناسان خارجی نیز ضمن تائید این خبر، عکسی را که ستار بهشتی با مادرش انداخته دلیل همین ترس از نوشته ها تشخیص داد و اعلام کرد: همه بچه ها وقتی از چیزی می ترسند به مادرشان پناه می برند و با او عکس یادگاری می اندازند!
چانه زدن با خدا!
من از روزی که این ویدیو را دیده ام و فهمیده ام که خدا هم مثل کاسب های خودمان است و می شود با او چانه زد، از خوشحالی در پوست خود نمی گنجم!
در تمام عمرم دست از پا خطا نکرده بودم چون فکر می کردم کلام خدا شوخی بردار نیست و اگر مرتکب گناه شوم، بی چون و چرا به جهنم می روم اما حالا فهمیده ام که نه بابا این خبرها نیست و با خدا هم می شود چانه زد و تخفیف گرفت!
خوشبختانه هنر چانه زدن، هنریست که ما تهرانی ها از کودکی یاد می گیریم و من در این کار استادم.
پارسال که برای دو هفته به تونس رفته بودیم، این هنرکلی به دردم خورد.
تورلیدرمان به ما گفته بود که در تونس باید حسابی چانه زد و تخفیف گرفت و به همین دلیل نه تنها خودم از این هنر بهره فراوان بردم که برخی از همسفرها هم وقتی می خواستند چیزی بخرند، مرا همراه می بردند.
یادم می آید خانمم یک کیف چرمی را پسندیده بود که به نظر من خیلی گران بود. به همین دلیل به شوخی و در جواب قیمت ۱۳۵ یوروئی که فروشنده همینطور الکی پرانده بود، گفتم ۱۰ یورو میشه؟!
فروشنده کیف را عصبانی پرت کرد روی بقیه کیف ها یک مشت چرت و پرت عربی هم بلغور کرد و ما هم راه افتادیم که برویم.
شاید فکر می کنید ماجرا به همین جا ختم شد؟ نه بابا، مگر طرف ول کرد؟ به زبان های مختلف شروع کرد صحبت کردن و پرسیدن که کجائی هستی و از کجا آمده ای؟ انگلیسی حرف زد، ترکی پرسید، آلمانی سئوال کرد و وقتی فهمید ایرانی هستم شروع کرد به فارسی شکسته بسته تعریف کردن از احمدی نژاد که: احمدی نژاد دوست من است و سرش مثل سر شاه می ماند ووو… بلکه دل مرا به دست بیاورد.
دردسرتان نمی دهم. چانه زدن ما بیش از نیمساعت طول کشید، ده بار از مغازه بیرون رفتیم و او برمان گرداند به داخل و بالاخره وقتی همان کیف ۱۳۵ یوروئی را به ۱۷ یورو خریدم، احساس کردم کلاه سرم رفته و باید بیشتر چانه می زدم!
چانه زدن با یک فروشنده می تواند کاری عادی باشد، اما چانه زدن با خدا از سری چیزهائی بود که تا هفته پیش به عقلم نرسیده بود. آخر خدا که بقال نیست! شاید شما هم تا ویدیوی زیر را نبینید، باورتان نشود که می شود با خدا هم چانه زد؟
ملاحظه فرمودید؟ اگرحضرت موسی قبلا چانه نزده بود و حضرت محمد را راهنمائی نمی کرد، ما الان به هیچ کار دیگری نمی رسیدیم چون صبح تا شب مشغول نماز خواندن بودیم.
شاید مادر ابوالفضل عابدینی روزنامه نگاری که به ۱۱ سال حبس محکوم شده نیز این ویدیو را دیده که دارد چانه می زند، بلکه مقامات مسئول وثیقه مرخصی پسرش را کم کنند؟
من خودم از روزی که این ویدیو را دیده ام و فهمیده ام که با خدا هم می شود چانه زد، دارم تمرین می کنم که در آن دنیا اگر خدا گناهکار به حسابم آورد، شروع کنم به چانه زدن و تخفیف گرفتن شاید بتوانم او را قانع کنم که یک آلونک هم شده در بهشت به من واگذارکند.
از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نماند که قصد دارم وقتی به بهشت رفتم و تخته پوستم را در همان آلونک پهن کردم، دوباره شروع کنم به چانه زدن بلکه یکی از قصرهای دورافتاده و بی مشتری بهشت را صاحب شوم.
در مورد حوری هایی هم که در اختیار مومنین می گذارند نیز تصمیم گرفته ام مثل این ندید بدیدها عمل نکنم، ازحول هلیم توی دیگ نیفتم و هرننه قمری را به عنوان حوری به داخل قصرم راه ندهم، بلکه چانه بزنم، کارت سبز بگیرم و این اجازه و اختیار را داشته باشم که بین حوری ها بگردم و چهارصد پانصد تا از رسیده هایش را سوا کنم!
نذری آنلاین!
خوش به حال تهرانی ها که مشکلات شان به طور دیجیتال و آنلاین یکی یکی حل می شود.
با راه افتادن سایت نذری آنلاین، کیف می کنند تهرانی هائی که وقتی صبح که از خواب بلند می شوند و کامیپوترشان را روشن می کنند، خبردار می شوند کجا، چی چی نذری می دهند، پاشنه های گیوه شان را ور می کشند و می گویند فدات شم یا حسین و راه می افتند!
لطف قضیه هم در حق انتخاب اش است. اول می بینید نزدیک ترین آدرس به شما کجاست، بعد از خانمتان می پرسید قیمه می خواهی یا قورمه سبزی؟ و اضافه می کنی زرشک پلو با مرغ و جوجه کباب هم هست ولی یک کمی دورتره. با هم مشورت می کنید و تا شما بروید و برگردید هم بچه ها از بازی توی کوچه برگشتند و هم همسرتان سفره را پهن کرده. بازهم بگین تهران بد جائیه!
* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.