در ایران بحث درباره ترجمه قدمت زیادی ندارد. در پنجاه سال اخیر برخی ادبا و مترجمان جسته گریخته درباره ترجمه صحبت کرده اند، اما انگشت شمارند کسانی که با آگاهی از مباحث نظری ترجمه و به صورت پیگیر و مستدل به بحث درباره ترجمه در ایران پرداخته باشند.
با این وجود برخلاف نظر برخی، بحث درباره ترجمه حق انحصاری محققان زبانشناس نیست، بلکه به باورم ادبا و مترجمان که از دید خود به ترجمه مینگرند همیشه حرفهای مفیدی درباره ماهیت ترجمه زدهاند.
هنگامی که این سخنِ کهنِ دنیای ترجمه، که ترجمه همچون زیبارویی است که اگرچه زیباست ولی وفادار نیست، اولبار که در محافل ترجمه ایران مطرح شد، توجه مترجمان، بخصوص آنهایی را که به شدت با این مشکل درگیر بودند، به نکتهای جلب کرد که ذات و ماهیت ترجمه را بهتر نشان میداد. مباحثی که بعدها در مجله تخصصی مترجم مطرح شد، تقریباً پیکر ترجمه را کالبدشکافی کرد. با اینکه برخی از افراد اصولن از کالبدشکافی خوششان نمیآید، کنجکاوی انسان به پدیدهها، در مرحلهای معین، کار را به اینجا میکشاند. اکنون که قرار است درباره ترجمه ادبی برایتان اندکی بنویسم، مایلم توضیح دهم که اصطلاح ترجمه ادبی در برابر یا در کنار چه اصطلاحی است؟ مثلن، آیا در برابر ترجمه علمی است یا چیز دیگر؟
اجازه بدهید قبل از پاسخ به این پرسش، به استعارهای اشاره کنم. ترجمه با زبان و فرهنگ پیوند دارد. ترجمه تمدن ساز است. ترجمه را نمیتوان ندیده گرفت. ترجمه، همانطور که میدانید، نمیتواند بیآنکه توجهی برانگیزد، مثل ماهی در عمق آب به زندگی آرام خود ادامه بدهد. به قول حافظ، من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم / که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را. استعاره ماهی را شاید بتوان با استعاره کبک دقیقتر بیان کرد. کبک اگر هم سرش را زیر برف کند، باز دیده میشود. با توجه به اهمیت فرهنگی و زبانی ترجمه ادبی در جوامعی مثل ایران، توجه به ترجمه و کالبد شکافی آن امری اجتنابناپذیر است. کاری است که دیر یا زود اتفاق میافتاد. مقاله دکتر فرشید ورد و تعداد کمی مقاله دیگر از جمله مقاله دکتر ابوالحسن نجفی با عنوان “امانت در ترجمه” به موضوع رابطه میان ترجمه و زبان فارسی پرداختهاند، اما ما هنوز در آغاز راه تحقیق در مورد ترجمه بخصوص در مورد تأثیر متقابل ترجمه و زبان و فرهنگ فارسی هستیم. روز به روز ضرورت درک ماهیت ترجمه و نیز ضرورت درک رابطه میان ترجمه و زبان و فرهنگ فارسی در ۱۵۰ سال اخیر آشکارتر میشود.
اما در مورد اصطلاح ترجمه ادبی، این سؤال یک پاسخ ساده و یک پاسخ دشوار دارد. پاسخ ساده این است که ترجمه ادبی کاری است که مترجمان ادبی میکنند. این تعریف، به قول منطقیون، مستلزم دور است. همچنین اگر بگوئیم ترجمه ادبی یعنی ترجمه آنچه که در عرف به نام ادبیات شناخته شده است، در این تعریف مفاهیم ترجمه و ادبیات بدیهی فرض شدهاند، حال آنکه اهل فن میدانند که نه تعریف ترجمه کار سادهای است نه تعریف ادبیات. در ترجمه، متنی از یک زبان با متنی از زبان دیگر جایگزین میشود، ولی آیا این جایگزینی مستلزم نوعی تعادل زبانی است، یا تعادل معنایی؟ آیا ترجمه، تفسیر نشانههای کلامی یک زبان با استفاده از زبانی دیگر است؟ آیا جایگزینی پیامی با پیامی دیگر است؟ آیا هدف ترجمه ایجاد نوعی تعادل سبکی یا تأثیر مشابه در زبان دیگر است؟
تعریف ادبیات از تعریف ترجمه هم دشوارتر است. نظریهپردازان ادبی گاه از برخی ویژگیها نام میبرند که ادبیات را از غیر ادبیات متمایز میکند، اما اگر بر سر این ویژگیها توافق هم بکنیم، باز این ویژگیها در متون مختلفی پیدا میشود که در کتابخانهها همه آنها را تحت عنوان ادبیات دستهبندی نمیکنند. مثلاً تذکرهالاولیاء یا تاریخ بیهقی در اصل کتب ادبی نبودهاند، اما امروزه آنها را کتبی ادبی میشمارند و در دپارتمانهای ادبیات فارسی تدریس میکنند. در عصر حاضر نیز متون بسیاری نوشته میشوند که از ویژگیهای ادبی برخوردارند، اما ادبیات به معنی خاص آن نیستند. این ویژگیها بهتقریب در انواع متون علوم انسانی به نسبت کم و بیش پیدا میشود. بنابراین در تعریف مفهوم ترجمه ادبی، لازم است نوعی توافق به عمل آید. در مجله مترجم (چاپ ایران)، که عمدتن به مسایل ترجمه ادبی میپردازد، منظور از متن ادبی، ادبیات در معنی خاص آن یعنی شعر، داستان کوتاه، نمایشنامه و رمان است. در این معنا، متن ادبی، در مقابل متن علمی قرار نمیگیرد بلکه متن ادبی در یک سوی پیوستاری قرار میگیرد که در سوی دیگر آن متن علمی قرار دارد. متن علمی متنی است که هدف آن صرفن انتقال اطلاعات به خواننده است. در میانه این پیوستار، یعنی بین دو نوع متن ادبی و علمی، انبوهی از متون قرار دارند که هدفشان تنها انتقال اطلاعات نیست بلکه نویسنده به جنبههای دیگر از جمله سرگرم کردن خواننده یا به هیجان آوردن او نیز نظر داشته است. در روی پیوستار هر چه به سوی ادبیات پیش میرویم، جنبه اطلاع رسانی متن ضعیفتر شده و نقش و اهمیت زبان بارزتر میشود. بنابراین ترجمه ادبی از ترجمه غیرادبی متفاوت است و این تفاوت نه فقط در فرآیند ترجمه ادبی بلکه در محصول این فرایند نیز دیده میشود.
میخواهم بگویم: عمل ترجمه در ذهن مترجم اتفاق میافتد. در برنامههایی که برای ترجمه ماشینی مینویسیم، مراحل تبدیل جمله زبان مبدأ به جمله زبان مقصد به صورت عینی توصیف میشود، اما ما به ذهن مترجم دسترسی نداریم و نمیدانیم دقیقن در “جعبه سیاه” ذهن مترجم چه میگذرد و چه مقدار از تصمیمات او آگاهانه است چه مقدار ناآگاهانه، هر چند که معلوم است استراتژیهایی که مترجم ادبی برای حل مسأله انتخاب میکند با استراتژیهایی که مترجم متون علمی انتخاب میکند متفاوت است. با این حال، در سالهای اخیر برخی محققان ترجمه با استفاده از روشی که در روانشناسی متداول است در پی درک فرآیندهای ذهنی مترجم برآمدهاند. در این روش مترجم همه آنچه را که در ذهنش اتفاق میافتد با صدای بلند بر زبان میآورد و محقق ترجمه صدای او را ضبط میکند و سپس آن را تجزیه و تحلیل میکند تا بفهمد مترجم در خلال ترجمه چه مراحلی را پشت سر گذاشته، چه استراتژیهایی به کار گرفته و چگونه به تصمیمات خود رسیده است. هدف این روش در نهایت این است که فرآیندهای ذهنی را که تا حدی ناخودآگاه و پیچیده و تا حدی به طریق عینی قابل مشاهده است کشف کند.
محققان ترجمه این روش را از دهه ۹۰ به طور نظاممند در تحلیل فرآیندهای ذهن مترجم به کار گرفتهاند، اما در گذشته مترجمان، بیشتر در مقدمهای که بر ترجمههای خود مینوشتند، به مشکلاتی که درخلال ترجمه برمیخورند و به نحوه حل این مشکلات اشاره میکردند و از استراتژیها و معیارهای خود در ترجمه سخن میگفتند. برای درک تفاوتهایی که میان فرآیندهای ذهنی مترجم ادبی و مترجم متون علمی وجود دارد، لازم نیست به ناگزیر روش تجربی به کار ببریم. بسیاری از این تفاوتها هم از زبان مترجمان حرفهای نقل شده و هم میتوان با اندکی تأمل به وجود آنها پی برد. برای مثال، در خلال عمل ترجمه، مترجم ادبی با مشکل درک نوانسهای معنایی روبروست. او باید برای کشف معنی جملات، روابط درونی میان اجزای جملات را درک کند و میان جملات ارتباط برقرار کند. برقراری این ارتباط و کشف معنی، به طور کلی در متون ادبی بسیار دشوارتر از متون علمی است. هر چه متن پیچیدهتر میشود، فرآیند ذهنی درک معنی پیچیدهتر میشود. همچنین، در مرحله بازنویسی جمله اصلی، مترجم ادبی، برخلاف یا بیش از مترجم متون علمی، سراغ فرهنگ لغت میرود تا معادلهای متفاوتی برای کلمات پیدا کند و آنها را در جملات مورد نظر خود آزمایش کند. در این مرحله، مترجم ترجمههای متعددی مینویسد و خط میزند تا به ترجمه نهایی میرسد. و باز در ترجمه متون ادبی، مترجم ممکن است از همان ابتدا قالبی مشخص برای ترجمه جمله متن اصلی پیدا نکند بلکه اجزای جمله اصلی را جدا جدا ترجمه کند و بعد آنها را به صورتهای مختلف کنار هم بچیند تا به جمله مطلوب خود برسد چون در متون ادبی ترتیب اجزای جمله از جهت تأثیرات معنایی و زیباشناختی که ایجاد میکنند و نیز از جهت انسجام و ربط با جملات قبل اهمیت خاصی دارند.
به اعتقاد من مفهوم ترجمه ادبی را با استناد به دو اصل میتوان تعریف کرد. این دو اصل از درون مفهوم ترجمه ادبی به دست میآید و از بیرون بر ترجمه ادبی تحمیل نمیشود. بنابر اصل اول، ترجمه باید تا حد امکان به اصل وفادار باشد. بنا بر اصل دوم، ترجمه باید با معیارهای زبان مقصد، اثری ادبی به حساب بیاید. اهمیت این تعریف وقتی آشکار میشود که ما آن را با تعاریف متداول از ترجمه ادبی مقایسه کنیم. در تاریخ ترجمه، ترجمه ادبی را براساس ملاحظاتی تعریف کردهاند که بر مبنای فردی و تجویزی داشته است. این ملاحظات عبارتند از ملاحظات فرهنگی، ملاحظات زبانی، ملاحظات اخلاقی و ملاحظات زیباشناختی. این ملاحظات به شکل گزارههایی متضاد بیان شدهاند. روایت سادهای از این ملاحظات به قرار زیر است:
ملاحظات فرهنگی
الف. ترجمه ابزاری فرهنگی است. متن اصلی را تا آنجا که لازم است باید تغییر داد تا با فرهنگ مقصد سازگاری پیدا کند.
ب. ترجمه ابزاری فرهنگی است. متن اصلی را باید با کمترین تغییر ترجمه کرد تا بیانگر شیوههای تفکر و بیان مردمی دیگر باشد.
ملاحظات زبانی
الف. مترجم باید تا حد امکان کلمات و تعبیرات نویسنده را به کار ببرد و از این راه زبان مقصد را غنی کند.
ب. مترجم باید تا حد امکان از به کار بردن کلمات و تعبیرات نویسنده که زبان مقصد را فاسد میکند، پرهیز کند.
ملاحظات اخلاقی
الف. مترجم باید لفظ به لفظ به نویسنده متعهد باشد.
ب. مترجم باید به روح اثر متعهد باشد.
الف. مترجم باید با نقض قراردادهای عرفی زبان مقصد و آشنایی زدایی، غرابت زبانی متن اصلی را تا حد امکان به ترجمه منتقل کند.
ب. مترجم باید غرابت زبانی متن اصلی را به حداقل برساند و زبان ترجمه را تا حد امکان طبیعی و روان کند.
چنانکه ملاحظه میکنید، تعریف ما از ترجمه مبتنی بر دو اصل است که مبنای فردی ندارد و تجویزی نیست بلکه برخاسته از ماهیت فعالیتی است که آن را ترجمه ادبی مینامیم.
این دو اصل شاید به نظر متناقض بیاید ولی اگر تناقضی وجود دارد، این تناقض در ماهیت کاری است که آن را ترجمه ادبی مینامیم. ترجمه ادبی باید هم وفادار باشد هم زیبا. بیجهت نیست که برخی به ناممکن بودن ترجمه معتقد شدهاند، اما ناممکن بودن ترجمه با واقعیت ترجمه سازگار نیست. ترجمه در عمل اتفاق میافتد و به اندازه کافی نمونههای خوب ترجمه هم وجود دارد. توفیق در ترجمه امری است نسبی و مترجم موفق کسی است که این دو اصل بظاهر متناقض را به میزان بیشتری در ترجمه خود منعکس کند. مترجم باید بین دو اصل فوق، تعادلی پذیرفتنی برقرار کند. برخی مترجمان قادر به برقراری این تعادل نیستند و به طرف اصل اول میلغزند.
اکنون که اندکی در مورد واژه ترجمه ادبی گفتم، لازم است که موضوع نقد ترجمه که از اهمیت زیادی هم برخوردار است، اندکی توضیح بدهم تا چرایی لازم بودن ترجمه و متنهای ترجمه شده که با اصالت ترجمه شدهاند، روشن شود. برای روشن شدن این موضوع باید مشکل های نظری و عملی را واشکافی کنیم تا ببینیم منتقد ادبیات ترجمه باید از چه دید به ترجمه بنگرد و ویژگی نقد ترجمه خوب کدام است؟
نقد ترجمه از دو جهت قابل بررسی است، از جهت فرهنگی و از جهت زبانی. از جهت فرهنگی، نقد ترجمه نوعی رفتار اجتماعی است که مثل هر رفتار اجتماعی دیگر کم و کیف آن تابع شرایط فرهنگی جامعه است. هر چه درجه پذیرش نقد در جامعه بالاتر میرود، یعنی جامعه خصلتهای دموکراتیک بارزتری پیدا میکند، نقد ترجمه هم تداول و مقبولیت بیشتری مییابد تا آنجا که به امری بدیهی و در عین حال ضروری تبدیل میشود. در حال حاضر متأسفانه چنین شرایطی آرمانی برای نقد ترجمه وجود ندارد. نقد ترجمه، حتی نقدهای خوب ترجمه، تنشزا و دشمنساز است. خوشبختانه وضعیت روز به روز دارد بهتر میشود.
مسأله اساسی در نقد ترجمه مسأله درست نقد کردن است. از جهت زبانی نقد ترجمه مستلزم داشتن ملاک است. بدون ملاک چگونه میتوان درباره ترجمهای داوری کرد؟ بسیاری از منتقدان، ترجمه را با ملاک متن اصلی نقد میکنند، یعنی آن را از حیث درستی یا نادرستی با متن اصلی مقایسه میکنند. کار این نوع نقد به پیدا کردن خطاهای مترجم در درک متن یا در یافتن معادلهای درست محدود میشود. برخی دیگر از منتقدان، ترجمه را با ملاک زبان فارسی میسنجند. برخی مترجمان میگویند در ترجمه باید تا آنجا که زبان فارسی اجازه میدهد ویژگیهای لفظی و نحوی و تعبیرات نویسنده را به فارسی منتقل کرد. برخی دیگر میگویند هر جمله را باید با قابلیتهای فارسی نوشت به طوری که انگار مستقیم به زبان فارسی نوشته شده است. نظریات این دو گروه در عمل به دو نثر متفاوت منجر میشود. گروه اول ملاک را متن اصلی و گروه دوم ملاک را زبان فارسی میدانند. این دو دیدگاه متفاوت در نقد ترجمه هم وجود دارد. به نظر من ترجمه را باید با هر دو ملاک نقد کرد.
در تعریف ترجمه ادبی گفتم که ترجمه ادبی نخست ترجمه است، پس با ملاک متن اصلی قابل نقد است. دو دیگر آن که ادبی است، پس با ملاک زبان فارسی قابل نقد است. در واقع ترجمه ادبی را با همان دو ملاکی که نوشتهایم باید نقد کنیم. باید هم خطاهای مترجم را در سطح خُرد شناسایی کنیم و هم خطاهای او را در سطح کلان. مسأله تعادل سبک، مسأله نوشتن با قابلیتهای زبان فارسی و مسأله زیباشناسی ترجمه همگی در سطح کلان مطرح میشوند و با معیارهای رایج در فرهنگ و ادب فارسی سنجیده میشوند. خطاهای مترجم در سطح خُرد اهمیت کمتری دارد، مگر اینکه خطاها در این سطح آنقدر زیاد باشد که دیگر جای بحث درباره سطح کلان ترجمه باقی نگذارد.
البته منظورم این نیست که مترجم باید رنگ و بوی ترجمه را به کلی از ترجمه خود بزداید. همه متون از یک سنخ نیستند. وانگهی مترجمان خوب به خوبی میدانند که زبان فارسی چه عناصری را میپذیرد و چه عناصری را نمیپذیرد. مترجمان خوب مدام عناصری از متون انگلیسی وارد فارسی میکنند ولی آنها نه از قابلیتهای فارسی غافلاند و نه محدودیتهای فارسی را ندیده میگیرند. لارنس ونوتی روش حاکم بر ترجمه در غرب را به درستی توصیف کرده است. این روش ناشی از روحیه استعماری، تبختر فرهنگی و موقعیت زبان انگلیسی در جهان است. در دنیای انگلیسی زبان، هر چه از هر زبانی ترجمه شود، حکم ترجمه از زبانی مغلوب یا نازل را دارد که به زبان “منطقی”، “زیبا”، “جهانی” و “برتر” انگلیسی درمیآید. ونوتی میگوید ما باید از این شیوه مترجم نامریی خلاص شویم و سعی کنیم متن اصلی را با تمام ویژگیهای زبانی و فرهنگیاش به زبان انگلیسی منتقل کنیم و از این راه با وارد کردن شوک به زبان انگلیسی آن را تقویت کنیم. حرف ونوتی در چارچوب فرهنگ او حرف معقولی است. او به جامعه انگلیسی زبان تعلق دارد. جامعهای که از نظر زبانی و فرهنگی استعمارگر است. موقعیت ما با او یکسان نیست. ما نمیتوانیم اجازه بدهیم ویژگیهای زبانی متون انگلیسی به فارسی راه یابد. برعکس، ما باید در عرصه ترجمه هویت زبانی خود را حفظ کنیم. ما باید درک کنیم که قربانی استعمار زبانی هستیم. انگلیسی از آمیزش با زبانهای دنیا آسیبی نمیبیند ولی فارسی بسیار آسیبپذیر است. انگلیسی مثل اقیانوس است فارسی مثل دریایی کوچک. دوایی که ونوتی تجویز میکند برای ما حکم سم را دارد. به همین دلیل است که من نسبت به تأثیرات منفی و نامطلوب لفظگرایی اینقدر حساسم و تعجب میکنم که برخی مترجمان و روشنفکران اینقدر نسبت به خطرهایی که فارسی را تهدید میکند بی اعتنا هستند. روشنفکران و اهل قلم باید بیش از دیگران نسبت به این امر حساس باشند چون این مسأله با هویت زبانی ما سروکار دارد. به بهانه اینکه نویسنده مغلق نوشته و ما میخواهیم سبک او را به فارسی منتقل کنیم حق نداریم به فارسی جفا کنیم و چیزهایی بر فارسی بار کنیم که با ماهیت فارسی سازگاری ندارد. نقد ترجمه در سطح کلان اساساً باید به چنین موضوعاتی بپردازد.
به نظر من پیشرفت ما در نقد ترجمه زمانیآغاز میشود که مطابقت صوری میان ترجمه و متن اصلی را تنها ملاک نقد ندانیم، بلکه به تحلیل عوامل مؤثر دیگر مثل زبان فارسی، خواننده و فرهنگ نیز بپردازیم. نقدهایی که با دیدگاههای گسترده و استدلالی نوشته میشود بر شیوه کار مترجمان اثر میگذارد. واقعیت این است که مترجمان کمتر سراغ کتابهای نظری ترجمه میروند تا با بحثهای نظری درباره روشهای ترجمه آشنا بشوند، اما نقد ترجمه را میخوانند. نقد ترجمه بهترین موقعیت برای گفتگو با مترجمان است.
نقدها مثل آئینهای کار مترجمان را منعکس میکنند و به شیوهای صریح و مؤثر نتیجه گرایش آنها به لفظ را نشان میدهند و این توهم را که لفظگرایی تنها روش ممکن برای حفظ امانت در ترجمه است از ذهن آنان میزدایند و خطای نظری آنان را تصحیح میکنند.