در تعریف ماجرای سفر میرویس(پدر محمود افغان) به اصفهان،که چندین سال قبل از یورش سال ۱۷۲۱ میلادی، برای مدتی در پایتخت کشور، اصفهان اقامت داشت، دو روایت وجود دارد که اولی بر سفر دادخواهانه او و چند تن از همراهانش از بزرگان قندهار نزد شاه سلطان حسین تاکید دارد.

روایت اول به نظر می رسد منبع اش ” رستم التواریخ” اثر رستم الحکما یا محمد هاشم آصف است که بر بعضی از متون تاریخ نویسی سال های معاصر نیز تاثیر داشته است. چنان که عباس اقبال آشتیانی در “تاریخ ایران پس از اسلام” (تاریخ ایران ص ۸۸۱) آمدن میرویس به اصفهان را شکایت بردن به پادشاه ذکر کرده است.

روایت دیگر از سوی کروسینسکی است که در گزارش سقوط اصفهان خود او یک ناظر و شاهد عینی بوده است. کروسینسکی حضور میرویس در اصفهان را تبعید او از قندهار به اصفهان توسط گرگین خان می داند تا با فرستادن او به پایتخت در دسترس حکومت مرکزی بماند و نتواند در تنش بین مردم سنی قندهار و حاکمان گمارده شده حکومت و نظامیان قزلباش، اثری داشته باشد.

از نگاه رستم الحکما اما دادخواهی میرویس به رغم دلسوزی و پذیرایی شاه سلطان حسین از او، و خشمگین شدن پادشاه از وزیر اعظم خود، به خاطر بی توجهی او نسبت به روا داشتن ظلم به سنیان افغان در حضور میرویس، وزیر اعظم از میرویس کینه می گیرد و با حیله ی دعوت او به خانه اش، او را مورد آزار و شکنجه قرار می دهد و درنهایت به مامورانش دستور می دهد با تجاوز جنسی او را تنبیه کنند.

رستم التواریخ که کم آغشته به افسانه پردازی و خیال پروری نیست، دیدار شاه با میرویس را این گونه تعریف می کند: “سلطان جمشید بی‎اختیار از شنیدن این وقایع اندوهگین شد و گریان گردید. وزیر اعظم را طلب نمود و به وی خشم گرفت و با نهیب به وی خطاب فرمود: ای ملعون بدنژاد و ای ستمکارِ بدنهاد داستان ما و تو، به داستان حضرت آدم و ابلیسِ شقی میماند.

گو که گناه و تقصیر اهل قندهار و هرات چه بودکه به نزد من آمدی و به هزارگونه تزویر و حیله واسطۀ خسروخان وگرگین خان گرجی شدی و آن دو نابکارِ بد رفتار را به حکومت و ریاست آن بلاد فرستادی که به سیاهکاری و ستمکاری و رسوم زشت و آیین بدِ خرشیعگی چنین دمار از روزگار سنّیانِ فرمان پذیرِ بیچاره برآورند و ما را در هفت کشور به نبودن نظم و حساب و کتاب مشهور و بدنام نمایی؟ ای سگ گمراه آیا به اعتقاد تو، سنّی که شهادتین را قبول دارد و اصل اسلام همین است، کافر است؟ و اگر هم به اعتقاد باطلِ تو کافر باشد، در ممالک و قلمرو پادشاهِ دادگستر، اهل شرک و کفر هم باید در امن و امان باشند …”

در میان دلایل کروسینسکی اما عامل دین دولتی شیعه در فروپاشی حکومت صفویه جای پر اهمیتی ندارد. در نگاه او سنی آزاری متاثر از احکام و آموزه های ملاباقر مجلسی، توسط ماموران قزلباش و حاکم فرستاده اصفهان در قندهار و کابل جایی در کتاب سقوط اصفهان نمی یابد. در همین حال، در روایت مسلط تاریخ این زمان، آزار سنیان به مانند کافران، یکی از دلایل مهم شورش از جایگاه مهمی برخوردار است، چنان که میرویس”پس از آشنایی با فتاوی علمای سنی برای قیام علیه پادشاهی صفوی و ایرانی های رافضی”(۱)، در بازگشت به قندهار، گرگین خان حاکم دولت مرکزی – و به روایتی او و همراهانش- را در یک گرمابه به قتل می رساند و پس از چندی، به دنبال رفتار متناقض اصفهان، یورش به سمت کرمان و اصفهان آغاز می شود.

احکام دگرآزار دو شیخ پدر و پسر

متون شرعی در عصر صفوی – و پس از آن نیز- ، هر چند دور از دسترس و فهم عموم مردم قرار داشت اما احکام ملایان قدرتمند وابسته به دستگاه و دربار پادشاهی صفوی را با فهم و دریافت توده های مردم کاری نبود، فتاوی و دستورهای آنان چون قانون و مقررات حکومتی اعمال می شد. مهم ترین آن ها رفتار تبعیض آمیز حقارت بار و سرکوب اقلیت های دینی بود. در مورد آزار اقلیت های دینی، کسب درآمد از طریق مصادره و تصاحب اموال اهالی غیر شیعه و کسب جزیه، هم به شاه و هم به ملاهای “پا دار” (۲) می رسید. به گفته هما ناطق (۳) “متون دینی ای که آخوندها در جهت ارشاد می نوشتند خواندنش برای عوام الناس هیچ فایده و منفعتی نداشت و پراکندگی نظرات در هر یک از رساله ها سخن دیگری را نفی می کرد و هر متن شکننده متن دیگری بود.”

باوجود این، ملایان صاحب کتاب و نظر، برای آن که بتوانند فاصله خود با مردم را حفظ کنند متن های خود را درآمیخته به کلمات فراوان عربی در هاله ای از تقدس قرآنی می چیدند تا احتمال رمزگشایی از گفته های مغشوش خود را با ارعاب و ترس همراه سازند. از این رو بود که “ترجمه فارسی قرآن گناه و ممنوع ” دانسته می شد. (۴)

یکی از مهم ترین ملایانی که در عهد صفویه، در دوره پادشاهی شاه عباس اول و جانشین او، شاه صفی، زیسته و توانسته تئوری شرعی سرکوب اقلیت های دینی و جزیه از اهل ذمه را علنی و عملی کند، ملامحمد تقی مجلسی، پدر شیخ محمد باقر مجلسی معروف است که در جزوه ” احکام اهل ذمه” از جمله با خارج کردن اقلیت مهم و اصیل ایرانی، زرتشتیان را از امان و ضمانت و”ذمه”، حکم به قتل آنان داد. پس از آن گروهی از زرتشتیان از ترس جان به شیعه گرویدند و بسیاری به مناطق کویری و یا به مناطقی در خارج از حکمرانی شیعه متواری شده و بدین طریق اراضی کشاورزی و اموال و احیانا زنانشان که ” کنیز” خوانده می شدند، به دست محمدتقی مجلسی و دیگر ملایان و پادشاه شیعه می افتادند. آخوند محمدتقی مجلسی (مجلسی اول) در رساله “احکام اهل ذمه”، که امروزه تنها مرور چند مورد آن بیش از هر چیز بیماری دیگرآزاری و سادیسم این شیخ صاحب قدرت را بر ما آشکار می سازد (به نقل از پژوهش گروه تاریخ دانشگاه اصفهان “درآمدی بر شرایط اجتماعی زرتشتیان یزد از تأسیس سلسله صفوی تا پایان پادشاهی عبّاس اوّل”) چنین می گوید:

او”اقلیّت‌های دینی زمانه خویش را به رغم پرداخت جزیه به دلیل رباخوری، شرب خمر، خوردن گوشت خوک «اهل امان» ندانسته و خارج از اهل ذمّه می‌خواند. ایشان نباید آواز بلند بخوانند و خانه خود را بلندتر از خانه‌های مسلمین بسازند؛ چرا که عدم رعایت این موارد نیز آنها را از ذمّی بودن خارج ساخته و سفارش می‌نماید که عامل اسلامی بایستی با جلوگیری از ساخت معابد، دستور به تخریب آنها را نیز صادر نماید. شیعیان باید برای رفتن و سرکشی به معابد دیگر ادیان آزاد باشند. آنها باید درهای معابد خود را فراخ و بزرگ بسازند تا مسلمانان شیعه بتوانند با حیوانات خود مثل اسب و الاغ وارد آن شوند. آنها نمی‌باید «چون مردگان خود را برند، آواز خود را به ذکر و غیر آن بلند» نمایند. آنها نباید «مانند مسلمانان سخن گویند» و مانند آنها بر اسب عربی سوار شوند و حتّی بهتر آن است که «بر یابو نیز سوار نشوند و اگر سوار شوند، بر زین سوار نشوند، بلکه استر و الاغ سوار شوند و بر یک طرف سوار شوند و بارها را نیز از یک طرف آویزند و پیش سرهای خود را نتراشند و روز باران بیرون نیایند که در بازارها راه روند و مسلمانان را نجس کنند و در مجالس بر مسلمانان مقدّم ننشینند. کفش‌های زنان ایشان دو رنگ باشد یک لنگه سرخ یا زرد و لنگ دیگر به رنگ دیگر و درگردن مردان و زنان ایشان انگشتر آهن یا مس یا برنج بیاویزند.”

مجلسی هم چنین در خصوص نحوه اخذ جزیه از اهل ذمّه سفارش می کند «مستوفی که می‌باید جزیه بگیرد نشسته باشد و ذمّی ایستاده دست خود را از گریبان پیراهن درآورد و زر را در نزد او بریزد تا امام گوید که بس و مستوفی که اخذ می‌کند ریش ذمّی را می‌گیرد، بعد از آن سیلی محکمی بر بناگوش او می‌زند و قولی هست که از پشت سر نیز شخصی گردنی می‌زند و تفسیر کلام الهی بر این نحو کرده‌اند که در وقت دادن ذلیل باشند».

این که اجرای این فرامین شرعی آخوند مجلسی اول چه میزان در دوره پادشاهی شاه عباس اول که به سبب قدرتمندی او در عرصه حکومت گری و شرایط اقتصادی خوب کشور و مدارای شاه با اقلیت های دینی به ویژه با مسیحیان و فرستادگان دولت های مسیحی، متفاوت با قبل و بعد از خود بوده، توانسته باشد با همان شدتِ آمده در رساله اش عملی شود جای شک و تردید است، اما در زمانه شاه سلیمان و شاه سلطان حسین که این دو در امر حکومتگری از ناتوان ترین مردان دودمان صفوی بوده اند، می توانسته از سوی فرزند مجلسی اول، یعنی ملا محمد باقر مجلسی به اجرا درآید.

بر چنین بستری، ظهور ملامحمدباقر مجلسی، که نظریات فلسفی و شرعی او چون پدرش – که شاگرد وی بوده – فاقد عقلانیت و مدارا بود، توانست احکام سنی کشی و اختلاف دینی و قومی را به شدت دامن زند، چنان که ظلم و کشتار و تصاحب مال زرتشتیان چنان بالا گرفته بود که در زمان هجوم محمود افغان، طبق روایات مختلف، زرتشتیان کرمان به آنان گرایش یافتند.

کروسینسکی، مانند برخی دیگر از سفرنامه نویسان، گفته است که در کرمان زرتشتیان چنان مورد آزار و اذیت متولیان شریعت رسمی بودند که ورود افغانان را هم چون پیام رهایی بخش تلقی کردند و محمود افغان شهر را به تصرف خود درآورد.”( سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی ص ۴۱). و آنگاه به قول ” سر راجرز استیونز” (Sir Roger Stevens) کار بدان جا کشید که”با هجوم افاغنه در سال ۱۷۲۲ م.، به همراه وحشت حاصل از قحطی، آدمخواری و کشتارهای دسته جمعی، سلسله صفویه منقرض شد و شکوه اصفهان زوال یافت.”(۵)

سنی ستیزی و شیعه باوری “در قصه های عامه دوره صفوی”

اهمیت شیعه گری و تبلیغات دولتی و دینی، خاصه در رقابت با کشور عثمانی چنان جنبه حیثیتی و ملی داشت که تاثیر آن را در قصه های عامه دوران صفویه و پس از آن نیز می توان دید و ردپای آن را در افسانه های مکتوب و شفاهی این دوران دنبال کرد. شیعه گری در عصر صفویه در برابر سنی گرایی حکومت عثمانی، خود ایدئولوژیی معادل و همطراز ملی گرایی بود. یکی از منابع ارزنده در شناخت تبلیغ و تشویق شیعه گرایی در ادبیات عامه ی عصر صفوی کتاب “هویت ملی در قصه های عامه ی دوره صفوی” اثر پژوهشی دکتر محمد حنیف است که در سال های اخیر (۱۳۹۳) برای اولین بار به چاپ رسیده است.

یک نمونه از تبلیغ مذهبی، داستان “حسین کرد شبستری” است که “گرایش قهرمان قصه به مسلمان (شیعه) کردن مردم سرزمین های دیگر در قصه هویدا است.” محمد حنیف پژوهنده قصه های دوره صفویه با توجه به”در گیری اصلی قهرمان با پهلوانان (ضد قهرمانان) ازبک و عثمانی” نتیجه می گیرد “نشانه ای دیگر از تسلط روح زمانه بر این قصه”(ص ۱۳۹)، این که حسین کرد شبستری قصه ی پدید آمده در دوره صفوی است، نه متعلق به عصر قاجار:”حسین کرد، به خونخواهی بهزاد، خانه عمر بهادر برادر سلطان سلیم و بعضی خانه های اسلامبول را به آتش می کشد. میراسماعیل نیز سلطان سلیم را بیهوش می کند … حسین کرد نیز حسن چلبی را می کشد و سه دلاور به اصفهان بازمی گردند … سلطان سلیم نیز برای تلافی یکی از پهلوانان خود به نام هرمز قرتی را به سوی اصفهان روانه می کند. هرمز ابتدا موفقیت هایی به دست می آورد، ولی وقتی یکی از یارانش به نام خلیفه، شیعه می شود و از او روی برمی گرداند و مخفیگاهش را لو می دهد، قرار می شود اگر حسین کرد هرمز را شکست دهد، پهلوان رومی شیعه شود.”

در قصه حسین کرد شبستری پاره های زیادی از رخدادهای داستان به رافضی شدن شخصیت ها و قهرمانان از نگاه سنیان؛ و از دیگر سو به شیعه گرویدن ضد قهرمانان ساخته شده است. در یکی از نبرد های حسین کرد”او در نبرد با سامان فرنگی با فریاد “یا علی” می کشد. بهزاد خان که شیعه شده است، از زبان راوی، “جدید الااسلام” خوانده می شود. این نیز، نگاه نفی گرایانه صفویان به غیرشیعیان است (۶).”

بر پایه تحقیق نویسنده ی کتاب هویت ملی در قصه های عامه دوره صفوی، “فلک ناز نامه”، از قصه های اواخر سده دوازدهم هجری هم، مشخصه های قصه های صفوی را در خود جای داده است. این داستان حماسی غنایی، در نهایت، درون مایه ای دینی دارد و قهرمان اصلی آن هم چون بسیاری از قصه های دوره صفوی، در پی مسلمان (شیعه) کردن نامسلمانان است.

بخش نخست را اینجا بخوانید

—————

۱ – عباس، اقبال آشتیانی، تاریخ ایران، ایران بعد از اسلام، انتشارات نگاه، صفحه ۸۸۱

۲- در اواخر صفویه و دوران قاجار ملایان به دو قشر” پا دار” و ” خرده پا” نامیده می شدند. پادارها عموما در شهر زندگی می کردند و از ثروت و ملک برخوردار بودند اما خرده پاها در روستاها بسر می بردند و با تعلیم عربی به فرزندان روستایی و انجام امور مذهبی، با کمک های مردمان کشاورز تغذیه می کردند.( هما ناطق، روحانیت در پراکندگی، کتاب ره آورد شماره ۸۳

۳- ناطق، هما، روحانیت در پراکندگی، بخش اول، کتاب ره آورد، شماره ۸۳، مدیر مسئول شعله شمس شهناز، ص ۱۰۱

۴- ناطق، هما، همان

۵- استیونز، سر راجر، دیدارکنندگان اروپایی از ایران عصر صفوی، مترجم چهرازی، منصور، کتاب تاریخ و جغرافیا، شماره ۷۷ – ۷۸

۶- حنیف، محمد، هویت ملی در قصه های عامه دوره صفوی، نشر داستان، صفحه ۱۵۲

————-

برای نگارش دو قسمت از مقاله ” نقش شیعه گری در سقوط صفویه” از منابع زیر استفاده شده است:

۱- سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی، بازنویسی سید جواد طباطبایی، نشر نگاه معاصر، تهران

۲- تاریخ فلسفه اسلامی، هنری کربن، ترجمه جواد طباطبایی، انتشارات کویر، انجمن ایرانشناسی فرانسه، تهران

۳- تجدد و تجدد ستیزی، عباس میلانی، انتشارات نگاه، تهران

۴- رستم التواریخ، رستم الحکما(محمد هاشم آصف) اینترنت، نسخه پی دی اف

۵- زوال اندیشه سیاسی در ایران، سید جواد طباطبایی، انتشارات کویر، تهران

۶- تاریخ ایران، عباس اقبال آشتیانی، ایران بعد از اسلام، انتشارات نگاه، تهران

۷- هویت ملی در قصه های عامه دوره صفوی، دکتر محمد حنیف، نشر عصر داستان ، تهران

۸- پدیده رستم التواریخ؛ تاملی بر شخصیت محمد هاشم آصف و اثر تاریخی او، ابوالحسن فیاض انوش، نسخه پی دی اف

۹- درآمدی بر شرایط اجتماعی زرتشتیان یزد از تأسیس سلسله صفوی تا پایان پادشاهی عبّاس اوّل (۱۰۳۸-۹۰۷ ه‍ . ق) گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، نسخه پی دی اف ، دکترحسین میرجعفری استاد گروه تاریخ دانشگاه اصفهان