کتاب”سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی”گزارش هولناکی است از روزهای محاصره اصفهان و فروریزی دستگاه پادشاهی خاندان صفویه از چشم یک شاهد اروپایی. او، یوداش تادوش کروسینسکی( Judasz Tadeusz Krusinsky) بیست سال در زمان سلطنت سلطان حسین صفوی به عنوان کشیش کاتولیک – فرقه یسوعی – در اصفهان مبلغ مسیحیت بود و همین گزارش او به مقر مذهبی اش در پاریس، کوتاه زمانی پس از سقوط اصفهان دستمایه کتاب دو جلدی به قلم آنتوان دو سرسو ( Antoine du Cerceau) به نام تاریخ واپسین انقلاب ایران به زبان فرانسوی گردید و پس از نشر در فرانسه مورد توجه و استقبال اهل کتاب فرار گرفت و آن گاه به زبان انگلیسی و ایتالیایی ترجمه شد.
کتاب سقوط اصفهان را پژوهشگر صاحب نام عرصه اندیشه سیاسی، سید جواد طباطبایی بازنویسی و انتشارات نگاه معاصر آن را در اوایل دهه هشتاد چاپ و منتشر کرده است. کتابی که به رغم اهمیت تاریخی و شهرتی که در اولین سال های قرن هیجده در اروپا به دست آورده بود بسیار دیر به فارسی درآمد. بار اول، پس از دومین شکست ایران در جنگ با روسیه، به دستور عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه، این کتاب از ترکی استانبولی که ترکان عثمانی آن را احتمالا از زبان فرانسه ترجمه کرده بودند، با نام “عبرت نامه” برای دربار به فارسی برگردانده شد.
این قلم پیش تر(سال ۲۰۱۱ در لینک ضمیمه) متنی در دو قسمت در معرفی و نگاه به کتاب سقوط اصفهان با بازنویسی دکتر جواد طباطبایی نگاشته و منتشر کرده و در آن ضمن برشمردن ویژگی های برجسته و بی نظیر کتاب، به فقدان موضوع فقر معیشتی شدیدتر مردم افغان تحت حاکمیت صفویه و چشم پوشی کشیش کروسینسکی از تبعیض دینی شیعه حاکم علیه اهالی سنی مذهب، خاصه در قندهار و کابل در کتابش، و هم در”درآمد” کتاب نوشته طباطبایی، که از جمله از بارزترین دلایل انقلاب افغانان و سقوط اصفهان محسوب می شوند، اشاره کرده است. در این جا، در ادامه، خواهم کوشید تا به استناد منابع تاریخی و ادبی به چندین مورد از تبعیض و سرکوب دینی حاکمان سیاسی و دینی دوران صفویه که از مهم ترین دلایل آغاز شورش مردم قندهار علیه حکومت شاه سلطان حسین بود و در میان دلایل و عوامل مهم برشمرده در گزارش این کشیش بلند پایه آن زمان اصفهان، تنها به اشارت، نادیده مانده، بپردازم.
شیعه حکومت صفوی، آزار سنیان و دیگر اقلیت های دینی
افغانان بخصوص در زمان ملاباشی شیخ محمدباقر مجلسی که شخص دوم کشور به لحاظ قدرت محسوب می شد، آزار و سرکوب دینی زیادی را متحمل شدند. گرگین خان گرجی که پس از شکست در استقلال خواهی گرجستان بخشیده شده بود به خدمت دولت به اصفهان آمد و با پشتیبانی برادرش در دربار، توانست نماینده دولت مرکزی و حاکم منطقه قندهار گردد که در آن جا”میرویس”، کلانتر نامدار و محبوب افغانان بود. شدت عمل گرگین خان در کسب مالیات، تبعیض دینی و آزار نوامیس مردم قندهار میرویس را به نافرمانی حکومت مرکزی کشاند، اما گرگین خان با سوءظن به رفتار او، طبق روایت کروسینسکی وی را دستگیر و به اصفهان تبعید کرد. کروسینسکی می نویسد در چنین مواردی “در عثمانی چنین عمل نمی کردند، بلکه برای فرستادن سر میرویس دستور صریح صادر می کردند”.(ص ۳۱/ سقوط اصفهان)
از جمله آزار و تبعیضی که مردم قندهار از سوی والی حکومتی متحمل می شدند سرکوب و آزار مذهبی و کشت و کشتار سنیان بود. نوشته ی “رستم الحکما” (محمد هاشم آصف) در رستم التواریخ هر چند با چندین دهه فاصله (بر پایه حکایات پدر بزرگ و پدرش) به حوادث قندهار می نگرد و در مواردی نادقیق است، اما در اساس خود، به ویژه درباره ظلم دستگاه حکومتی شیعه به سنیان کابل و قندهار، با تایید پژوهشگران تاریخ همراه است. عباس میلانی در کتاب تجدد و تجدد ستیزی (ص ۱۱۸) به نقل از رستم التواریخ می نویسد” به گفته رستم الحکما یکی از مریدان آخوند مجلسی را حاکم کابل و قندهار کردند. در آن وقت شیعیان با حماقت و بی معرفت از مطالعه مصنفات و مولفان علمای آن زمان، چنان می دانستند که خون سنیان و مالشان و زنشان حلال است، چنان که جنایات بی شمار کردند”.
گرگین خان حاکم گرجی تبار فرستاده دستگاه حکومت شاه سلطان حسین زیر لوای اقتدا به مرجعیت ملامحمد باقر مجلسی که بیشترین دشمنی را با سنیان داشت، به همراه قزلباشان عرصه دین و اموال و خانواده را بر مردم قندهار و کابل چنان تنگ کردند که راهی جز شورش بر آنان باقی نگذاشت.
محمد هاشم آصف / رستم الحکا در رستم التواریخ می نویسد:
برآمد ز هر سو ز افغان فغان
ز جور قزلباش، خواهان امان
بدرید گرگین چو گرگ یله
همه اهل آن مرز را چون گله
چو افغان ز بیداد خر شیعیان
بریدند امید از مال و جان
ز افغان روان شد همی اشک و آه
ببردند یکسر به یزدان پناه
ملامحمد باقر مجلسی در زمان شاه سلیمان، پدرشاه حسین، به “ملاباشی” یعنی بالاترین مقام دینی حکومتی کشور رسیده بود و شاه سلطان حسین دربرابر گفتار و رفتار او به شدت عاجز و از پیروان او بود، چنان که دور ریختن و آتش زدن تمام مشروبات الکلی بازمانده در انبار دربار صفویه در میدان نقش جهان، که عموم آن از هدایای پادشاهان ممالک اروپایی بود، به تاثیر و تبعیت از تعابیر مجلسی صورت گرفته بود. و این که او، سلطان حسین، تا هنگام حیات مجلسی(۱۱۱۰ق/ ۱۶۹۹ م)، از نوشیدن شراب سرباز می زد و مدتی پس از مرگ او به شراب نوشی رو آورد.
قرائت سنی ستیزی دستگاه شیعه متکی به دربار، با مرگ ملا محمدباقر مجلسی پایان نیافت و پیروان مذهبی او همچنان ارکان قدرت دین رسمی کشور را در دست داشتند و خود شاه سلطان حسین نیز که مردی خرافی و کم مایه در امر کشورداری بود به علمای اندک دیگری که تفکری مداراگر و متفاوت و مخالف مجلسی داشتند میدان نمی داد. ” هنری کربن” در کتاب تاریخ فلسفه اسلامی (ص ۴۹۱) می نویسد “محمد صادق اردستانی ( فیلسوف در گذشته در سال ۱۱۳۴ ق/ ۱۷۲۱م سال محاصره اصفهان) حکیم معنوی بزرگ، ناملایمات زیادی را تحمل کرد، زیرا شاه سلطان حسین از او خشمگین شده بود.” اما موضوع اختلاف در میان صاحبان قدرت شیعه تنها به زمان سلطان حسین صفوی منحصر نبود.
سید جواد طباطبایی در کتاب “زوال اندیشه سیاسی در ایران” (ص ۲۷۳) که به نظر می رسد پژوهش و نگارش آن وامدار هنری کربن در”تاریخ فلسفه اسلامی” است، ضمن اشاره به مقدمه کتاب “گوهر مراد” که عبدالرزاق لاهیجی آن را به شاه عباس دوم اهدا کرد، معتقد است در زمان شاه عباس دوم (پدر بزرگ شاه سلطان حسین) “بحث سیاسی عقلی، برای همیشه، جای خود را به توجیه سلطنت واقعا موجود داده و دستخوش تعطیل شده است.” نظر طباطبایی بر این پایه است که ” صدرالدین شیرازی، واپسین اندیشه عقلی و اوج انحطاط اندیشه سیاسی در ایران بود و در میان پیروان مکتب او، هیچ اندیشمند با اهمیتی، نه در اندیشه و نه در سیاست به وجود نیامد.”
اما ماجرای تبعید میرویس، پدر محمود افغان به پایتخت برای او که اهدافی در سر داشت، سفری پربار بود. گزارش کروسینسکی در این مورد با روایت رستم الحکما متفاوت است. آز آن جایی کشیش کروسینسکی در سال های حکومت شاه سلطان حسین تا سقوط پادشاهی او در اصفهان حضور داشت و به سبب موقعیتش با دربار از یک سو و از طرفی چون طبیب و درمانگر هم بود و با مردم شهر نیز آشنایی داشت، از تحولات پایتخت در درون دربار و اجتماع مطلع بود. مهم تر ازآن، نگاه واقع بینانه و دقت او در گزارش نویسی است که گام های زیادی با منابع تاریخی ایرانی همزمان خود فاصله دارد. جواد طباطبایی در درآمد خود بر کتاب سقوط اصفهان به همین نکته تاکید دارد: “با مقایسه میان آن چه در این رساله از دو راهب (کروسینسکی و دو سرسو) می آوریم ونوشته های تاریخی ایران که در آن ها گزارشی از سقوط اصفهان آمده است، می توان به خوبی دریافت که در آغاز سده هیجدهم چه شکاف ژرفی میان دریافت های اهل نظر کشورهای اروپایی و ایران ایجاد شده بود و حتی راهبان مسیحی تا چه پایه با اندیشه جدیدی که با نوزایش تکوین پیدا کرده بود، آشنایی به هم رسانده بودند.”
از این روست که نگارش رستم التواریخ که در زمان کریم خان زند آغاز و در دوره پادشاه اول قاجار آقا محمد خان ادامه یافت و در سال بیستم از پادشاهی فحتعلی شاه به پایان رسید، حضور میرویس در اصفهان را نه تبعید او توسط گرگین خان، که به دادخواهی(ز افغان روان شد همی اشک و آه / ببردند یکسر به یزدان پناه) او و دیگر بزرگان افغان از شاه سلطان حسین و نیز موضوعاتی که بعدا بدان اشاره خواهد شد، نسبت می دهد. برپایه گزارش کروسینسکی میرویس از آن جایی که مرد باهوش و زیرکی بود به مرور راه خود را به دربار شاه سلطان حسین باز کرد و از دسته بندی ها و اختلافات سرکردگان حکومت آشنا شد و پس از چندی توانست رهسپار مکه شود و درآنجا پس از آشنایی با علمای سنی در مکه که نماینده و طرفدار عثمانی ها بودند، با فتوای دینی آنان علیه ایرانی های شیعه آگاه گردد.
بنا به نوشته آنتوان دو سرسو” در زمان شاه عباس نیز علمای مکه فتوایی مبنی بر جواز قیام به سیف علیه رافضیان صادر کرده بودند. در آن فتوای علمای حجاز آمده بود که اگر مسلمانی یک مسیحی محارب را بکشد، یک ثواب کرده است، اما کسی که یک ایرانی را بکشد، ثوابی کرده است که اجر آن هفتاد بار بیشتر است. … پس از آن ” میرویس بر آن شده بود که به شورش خود علیه حکومت مرکزی صبغه ای دینی بدهد، زیرا تنها انگیزه دینی شورش می توانست اتحادی میان اقوام افغان به وجود آورد…”
ادامه در شماره آینده
لینک معرفی کتاب ” سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی”: