روزهای شنبه و یکشنبه، ۷ و ۸ مه ۲۰۱۱، همایشی به میزبانی انجمن سکولارهای سبز ایران ـ تورنتو در هتل شرایتون ریچموندهیل برگزار شد.
همایش را روز شنبه دکتر فرخ زندی، رئیس سکولارهای سبز تورنتو با خوشامدگویی به حاضران و سخنرانان افتتاح کرد.
پس از پخش یک پیام ویدیویی پنل اول برگزار شد.
پنل اول
عنوان این پنل”جایگاه نهادهای دینی در رابطه با حکومت های سکولار مبتنی بر حقوق بشر” بود. سخنرانان این پنل عبدی کلانتری، دکتر فاطمه حقیقت جو و دکتر عطا هودشتیان بودند و گردانندگی پنل را دکتر هایده مغیثی، استاد دانشگاه یورک برعهده داشت.
عبدی کلانتری، نویسنده ساکن نیویورک، در دو دهه ی گذشته فعالیت هایش: سردبیری نشریات پویا و کنکاش در گستره تاریخ و سیاست و سرپرستی سایت اینترنتی نیلگون بوده. او برنامه ریز کامپیوتر است و کتاب های متعددی منتشر کرده است.
عبدی کلانتری ده پرسشی را که همایش تعیین کرده بود، یک به یک پاسخ داد.
او عنوان سخنرانی اش را “اسلام، قدرت، و پارامترهای حکومت سکولار” خواند و در ﺗﻌﺮیف ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺳﮑﻮﻻر مبتنی ﺑﺮ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ از منظر سیاسی، گفت: این تعریف عبارت است جدایی دین از دولت؛ دولتی که قانون اساسی آن نه بر مبنای متون مقدس بلکه بر مبنای حقوق قراردادی بشر تنظیم شده باشد. جملات شرطی ای که به یک دین خاص، امتیاز ویژه می دهد جایی در قانون اساسی یک حکومت لیبرال دموکراتیک ندارند.
او افزود: بستر غربی سکولاریسم به این دلیل فهم جدایی دین و دولت را میسر می کند که بیش از چهارصد سال تحول عصر جدید و فلسفه ی جدید را از سرگذرانده است. تاریخی که بستر ایرانی ما فاقد آن است. آنچه در اینجا باید مورد تحقیق و تفحص قرار گیرد عبارت است از شرایط امکان عقل سکولار در بستر فرهنگ ایرانی. مفروض من در کاربرد واژه ی «سکولار» همواره این است که این واژه متضمن مفهوم «عقلانیت» مدرن نیز هست، و نه صرفاً آنچه که «غیردینی» است.
دکتر فاطمه حقیقت جو، نماینده دوره ی ششم مجلس شورای اسلامی، دکترای مشاوره، استاد گروه مطالعات زنان دانشگاه ماساچوست بوستن، و موسس و رئیس مرکز خشونت پرهیزی برای دمکراسی، دومین سخنران بود.
حقیقت جو، در آغاز با اشاره به شعار شبکه سکولارهای سبز ایران در پشت سرش نظر خود را در این خصوص بیان کرد و گفت: شعار این جمع مبنی بر “ایران از همه ما مهمتر است” را به گونه های مختلفی می توان تعریف نمود. اگر مقصود اولویت منافع ملی است. سئوال اینست که منافع ملی چیست؟ منافع ملی را افراد و گروه های مختلف به گونه های مختلف تعریف می کنند. دیکتاتورها نیز در طول تاریخ ایران گفته اند که برای حفظ ایران دیکتاتوری لازم است، اما اگر ایران از همه ما مهمتر است را اینگونه تعریف کنیم که “ایران برای همه ایرانیان” و آن را مشروط به پذیرش حقوق برابر همه ایرانیان در ساختن آن و همزیستی مسالمت آمیز در کنار هم بدانیم، آن وقت این شعار معنای بهتری پیدا می کند.
او افزود: ایرانیان دارای یک دیدگاه واحد در امور نیستند و ایرانیان متکثر و متنوع به لحاظ قومیت، زبان، فرهنگ، دین، مذهب، ایدئولوژی سیاسی، جنسیت و غیره هستند. ایرانی باید ساخت که همه این تنوع و تکثر به رسمیت شناخته شود و محترم شمرده شود. همگان حق زیست مسالمت آمیز، حق تعیین سرنوشت، حق دخالت و مشارکت در امور سیاسی- اجتماعی و اقتصادی، و حق برابر قانونی داشته باشند و به عبارت دیگر اشکال گوناگون تبعیض ممنوع است. در واقع، با جدایی نهاد دین و حکومت ما به دنبال یک حکومت حق مدار و ضد تبعیض هستیم.
حقیقت جو در ادامه سخنانش چند سئوال مطرح کرد و پرسید پاسخ سکولارها به این پرسش ها چیست. از جمله این پرسش ها: آیا احزاب دینی و مذهبی آزاد هستند که مشارکت سیاسی نمایند و از طریق یک انتخابات آزاد به پارلمان راه یابند و یا دولت را در اختیار بگیرند؟ آیا آزادی تشکلها باید مقید به سکولاریسم باشد، یا اینکه بگذاریم که گروههای مذهبی تشکیل حزب بدهند؟ و پرسش های دیگری که مطرح شد.
دکتر عطا هودشتیان دارای دکترای علوم سیاسی از دانشگاه پاریس و استاد دانشگاه و مدیر مدرسه عالی مدیریت بین المللی کانادا در مونتریال سومین سخنران پنل اول بود.
هودشتیان موضوع سخنرانی اش را “سپری شدن عصر نوگرایی دینی و برآمد جنبش سکولار” گذاشت.
او مروری کرد بر جنبش های منطقه که شبکه ای و خودبخودی هستند و یک حزب تمام گیر و برنامه سیاسی را ندارند و آنها را مقایسه کرد با انقلاب های قرن بیستم که دارای یک رهبری واحد بودند. این جنبش ها را جنبش های تداوم خواند. و اینکه ایدئولوژی واحد ندارند یعنی در عصر خاتمه ی ایدئولوژی ها به سر می برند.
هودشتیان موارد شباهت ها و اختلافات جنبش سبز را با جنبش های منطقه برشمرد از جمله، جنبش های منطقه بر اثر بحران پایینی ها به وجود آمد ولی جنبش سبز اینگونه نبود. در جنبش سبز نوعی رهبری رقیق داشتیم که جنبش های دیگر منطقه نداشتند. ضمن اینکه عدم غرب ستیزی در هر دو جنبش ها(هم ایران و هم منطقه) دیده شد و در هیچکدام نیز خبری از اسلام نیست.
پس از پایان سخنرانی ها، بخش پرسش و پاسخ برگزار شد.
پنل دوم
پنل دوم بعد ازظهر شنبه آغاز شد.
در آغاز دکتر زندی از حضور دکتر رضا مریدی در میان جمع یاد کرد و از او خواست دقایقی با جمع سخن بگوید.
دکتر مریدی در سخنانش به لزوم داشتن یک حکومت سکولار و برتری آن بر یک نظام دینی و اصلاح ناپذیر بودن حکومت جمهوری اسلامی تاکید کرد.
عنوان پنل دوم “سکولاریسم و آسیب شناسی جنبش سبز: فرصت ها، موانع و امیدها” بود. گرداننده این پنل آرمان نجم، هنرمند ساکن اروپا بود.
سخنرانان این پنل حسن زارع زاده اردشیر، اسفندیار منفردزاده، نیک آهنگ کوثر، و فریبا پارسا بودند.
سخنران اول حسن زارع زاده اردشیر فعال دانشجویی و حقوق بشر، از زندانیان سیاسی سابق، سخنگوی جبهه متحد دانشجویی، عضو جبهه دمکراتیک ایران و سابقه فعالیت در نشریات و رادیوها دارد.
زارع زاده در آغاز با یادی از زنده یاد سیامک پورزند و زندانیان سیاسی از جمله حشمت الله طبرزدی و وکلای زندانی، به تلاش های دانشجویان در دهه ی هفتاد و هشتاد در جنبش دمکراسی خواهی اشاره کرد و در مورد جنبش سبز به خلأ رهبری در داخل و سرکوب جمهوری اسلامی پرداخت و اینکه معترضان تلاش می کنند که این را از انحصار جمهوری اسلامی و یا اصلاح طلبان حکومتی و مذهبی درآورند و شعارهای ساختارشکن آنان را نمونه ای از این عبور خواند.
او جنبش سبز را یک جنبش مردمی و سکولار خواند و افزود که نباید آن را در انحصار یک فرد قرار داد.
زارع زاده در ادامه به سئوالاتی که همایش برای این پنل درنظر گرفته بود، پاسخ داد.
نیک آهنک کوثر، روزنامه نگار و کاریکاتوریست، با بسیاری از روزنامه ها در ایران همکاری داشته. در سال ۱۳۷۸ کاریکاتور استاد تمساح او منجر به دستگیریش شد. از سال ۲۰۰۳ ساکن کانادا و آمریکاست. بنیانگزار سایت خودنویس، و از موسسین روز آنلاین با بسیاری از نشریات بین المللی همچون نیویورک تایمز، واشنگتن پست، گاردین، و … همکاری داشته است.
نیک آهنگ کوثر در مورد اینکه آیا روزنامه می تواند واقعیت یاب باشد، گفت: یک رسانه باید به دنبال واقعیت باشه و آن را گزارش کند. باید میزان آسیب های اجتماعی را به حداقل برساند. باید مستقل باشد و بایستی حساب پس دهد. بخش عمده ای از مطالب در رسانه های ما برای واقعیت نیست.
مبحثی چند سال است که باز شده به نام رسانه های حامی نه رسانه های جانبدار. رسانه های پارتیزان خطی ست و می خواهد چیزی را تبلیغ کند ولی رسانه ی حامی که مبنایش بر حقوق بشر است می آید واقعیت را می نویسد.
او برای این امر آموزش روزنامه نگاران و خبرنگاران را توصیه کرد. شهروند ـ روزنامه نگار به وجود آوردن فواید بسیاری برای همه دارد.
سخنران بعدی، اسفندیار منفردزاده، آهنگساز بنام بود.
او سخنانش را با خاطرات ۱۲ سالگی اش از کودتای ۲۸ مرداد شروع کرد. و از روند شکل گیری تفکرات سکولارش از ۱۵ سالگی به بعد، تا یادگیری موسیقی، تا رفتن به دانشگاه هنرهای زیبا و خواندن موسیقی، که می پنداشته هدفش است، تا اینکه در فعالیت های خارج کشورش در آلمان در کنفدراسیون و مطالعات بیشتر به این فکر می رسد که هنر و موسیقی وسیله است برای ابراز حس انسانی که هر کس به سلیقه خودش دارد، گفت.
منفردزاده از موانع بر سر راه جنبش سبز گفت: واژه آزادی باید معنای مشترک بین همه ی مردم داشته باشد. آزادی سیاسی کلید اصلی به سمت حرکت بنیادین به سوی منافع مردم و راه رسیدن به آزادی سیاسی بی قید و شرط برای همگان اصلی ست که اگر هر تشکلی، از جمله شبکه باور اصلی اش نباشد نمی تواند تاثیرگذار باشد و نهایتا به یک محدوده ی کوچک و کمتر توانا راضی می شود. این آزادی سه مشخصه دارد: آزادی سیاسی که قیدوشرط بردار نیست:۱ـ آزادی بیان اندیشه به هر وسیله، ۲ـ آزادی احزاب (حتی احزاب فاشیستی) و تشکل های صنفی ـ مدنی در جامعه، ۳ـ آزادی تظاهرات و اعتصابات بدون ممنوعیت.
منفردزاده در ادامه براساس تعریف خود از آزادی به تعریف آزادیخواه و آزادیخواهی پرداخت.
آخرین سخنران این پنل، فریبا پارسا بود. او محقق دوره ی فوق دکترای دانشگاه هاروارد بود که در زمینه سکولاریزم در حال پژوهش و تحقیق است.
او به پرسش های مطرح شده برای پنل پاسخ داد. او گفت می توانیم ادعا کنیم جنبش سبز در تجربه ی یک ساله خود به این نتیجه رسید که جدایی مذهب از حکومت یکی از مهمترین شرایط رسیدن به حکومت مردمی و آزاد است.
او به سکولارهای سبز پیشنهاد داد که برای ساختن سیاست ایران، سه موضوع کلی: حقوق شهروندی، طرح یک حکومت ملی دمکراتیک و مشخص کردن روابط خارجی را در نظر بگیرند.
پارسا، در مورد اینکه بخش سکولار جنبش سبز دارای رهبری معینی است، گفت: بخش سکولار جنبش سبز می تواند به عنوان چتری برای رهبران گروه های مختلف باشد.
پس از پایان سخنرانی ها بخش پرسش و پاسخ برگزار شد.
روز دوم همایش ـ یکشنبه ۸ مه
پنل سوم
صبح ساعت ۹، روز دوم همایش با پخش پیام های تصویری آغاز شد. سپس پنل سوم با عنوان “حکومت سکولار مبتنی بر حقوق بشر و مسئله تبعیض های فرهنگی ـ سیاسی” برگزار شد. گرداننده این پنل کامبیز باسطوت، نویسنده، بود.
شرکت کنندگان در این پنل محمدصدیق ابراهیمی، دکتر رضا حسین بر، دکتر آرام حسامی و سیروس ملکوتی بودند.
در آغاز پنل، باسطوت، متنی را که خود درباره تبعیض فرهنگی و سیاسی تهیه کرده بود، خواند. در بخشی از این متن در مورد نمونه های تجربه شده ی رژیم های دیکتاتوری پس از توضیح دیکتاتوری های نظامی یا پادشاهی و دینی، گفت: رژیم دیکتاتوری دیگری که سالهاست در کمین به دست گرفتن قدرت سیاسی و ایجاد تبعیض سیاسی در ایران است، کمونیست ها هستند، که هرچند مردم هنوز رژیم آنها را تجربه نکرده اند اما شاهد جنایت های سیاسی و اقتصادی آنها در کشورهای دیگر بوده اند. کمونیست ها مردم یک کشور را به کارگر و غیرکارگر تقسیم می نمایند در حالی که خودشان هیچکدام از اینها نیستند و اشراف سیاسی هستند که خود را ناجی طبقه کارگر می دانند. طبقه ای که می باید شامل تمام مردم بشود. آنچه که کمونیست ها را رنج می دهد خلاقیت صنعتی فرد و موفقیت اقتصادی آنهاست…
این بخش از مقدمه ی کامبیز باسطوت، از سوی حاضران در سالن در بخش پرسش و پاسخ با اعتراض روبرو شد.
محمدصدیق ابراهیمی، کوشنده سیاسی و عضو کمیته اصلی حزب دمکرات کردستان ایران در شرق کانادا و مسئول کمیته ارتباطات حزبی در کانادا اولین سخنران این پنل بود.
ابراهیمی از آرمان نجم برای ساخت فیلم ارزنده ی ترور در برلین تشکر کرد و گفت: امروز بعد از ۳۲ سال به جای تکرار اشتباهات، به این بیندیشیم که چه کارها می بایست می کردیم که نکردیم و چه کارهایی می توانیم انجام دهیم ولی راهکار برایش پیدا نکرده ایم.
او در زمینه ی مسئله ی ایران به کلی گویی های همیشگی اشاره کرد و گفت: ما هیچوقت فکر نکردیم که تعریف ما از واژه ی ملت ایران چیست؟
ابراهیمی با اشاره به اینکه نشکافتن این واژه ها، و یکی کردن همه، در ترکیه به قیمت جان ۵۰ هزار انسان کرد و ترک تمام شده و در ایران نیز بیش از ۶۰ سال است برای فکر نکردن به این جملات خسارات سنگینی بار آمده، گفت باید به جای استفاده از ملت ایران، ملیت های دیگر ایران را ببینیم.
او با اشاره به بازنگری به ادبیات رایج خودمان، افزود: در ادبیاتی که می گوید ملت ایران، ملیت های دیگر را جدا می کند. باید به ایرانی اندیشید که در این ایران کثیرالملله، ملتی به اسم ملت فارس، کرد، ترک، عرب، بلوچ، وجود دارد، و اعتراف به حقایق چیزی از اصل حقیقت کم نمی کند.
بیایید همدیگر را تقبل کنیم. بیایید منِ کُرد را به عنوان کُرد قبول کنید. عوض کردن هویت یک انسان کار آسانی نیست. همه ی ملیت های زیر دست برای همین هویت ملی سنگین ترین بها را پرداخت کرده اند.
سخنران بعدی، دکتر رضا حسین بر استاد دانشگاه از انگلستان بود. دکتر حسین بر با طنز خاصی با اشاره به اینکه پرسش هایی درخصوص تبعیض برایشان فرستاده اند، گفت: من به آقای نوری علا می گویم، تبعیض یک مسئله ی بسیار جدی ست مثل مسئله ی ناموسی نیست که بشود ازش گذشت. گفت اگر شما با ناموس کسی شوخی کنید منجر به طلاق می شود، ولی اگر با تبعیض سر و کار داشته باشید منجر به تجزیه می شود. برای همین است که تبعیض جدی تر از ناموس است.
دکتر حسین بر، به جای برشمردن تئوری ها در زمینه ی تبعیض با ذکر خاطراتی، تبعیض اعمال شده بویژه در سرزمین خودش، بلوچستان را مطرح کرد.
او به موفقیت های ترک، کرد و بلوچ و … در خارج از مرزهای ایران اشاره کرد و به عنوان مثال از امید کردستانی شخص شماره ی سه در گوگل نام برد که اگر در ایران بود، حتما با رژیم استعدادکش جمهوری اسلامی، باید گوشه زندان می رفت. او همچنین اشاره کرد که ما در لندن دو خانواده ی حسین بر هستیم و شش فرزند داریم، که از این تعداد دو نفر به بهترین دانشگاه های انگلیس رفته اند، و یک نفر که ۲۸ ساله است در وزارت خارجه انگلیس مدیر است. ولی از سه چهار میلیون بلوچ در ایران در این صد سال اخیر یک نفر هم در وزارت خارجه وجود ندارد. یک استاندار بلوچ نداشته ایم. یک مدیرکل بلوچ نداشته ایم.
سخنران بعدی دکتر آرام حسامی، استاد علوم سیاسی در کالج مونتگمری در مریلند، رئیس انجمن سکولارهای واشنگتن، سخنگوی شبکه جهانی سکولارهای سبز، رئیس هیئت امنای نهاد مردمی هستند.
حسامی ضمن تشکر از انجمن سکولارهای سبز تورنتو برای برگزاری همایش، گفت: با بهره گیری از فلسفه پست مدرن دو نکته کلیدی مطرح شده، آنچه که ما به عنوان واقعیت قبول می کنیم پدیده و زائیده ی فرهنگ اجتماعی و گروهی ست. یعنی مرگ مطلق ها. نقش کلیدی زبان که واقعیت را تولید می کند. هر فرهنگ غالبی هدفمندانه دست به این کار می زند. اما گروه های اقلیت با بهره گیری از این فلسفه پست مدرن به این نتیجه ظاهرا منطقی رسیده اند که برای تقابل با فرهنگ غالب مجبورند از این فن آوری پست مدرن استفاده کنند و در حقیقت در کار گفتمان سازی وارد شوند و واژه های خود را درست کنند و به ادبیات مشخص برسند که در نهایت به گفتمان برسد که در نهایت گفتمان غالب مرکزی را ضعیف کند و ما را به عنوان یک گروه مطرح از حاشیه به مرکز نزدیک تر کند. این در مسائل قومی ـ ملیتی وجود دارد. به عنوان نمونه اینکه بگوییم قوم، یا بگوییم ملت. ملت کیست، ملیت کدامست؟ بعد شروع کردیم تعریفی از این لغات بدهیم. اگر شما ملتید، ما هم ملتیم، اگر ما قومیم، پس شما هم قومید. تعریف اینها و ویژگی های اینها چیست؟ و بر اساس این ادبیات بگوییم حق و حقوقمان چطور باید مطالبه بشه؟
من وقتی می خواستم اینجا صحبت کنم، می دانستم اگر واژه ی ملت یا ملیت را به کار ببرم، یک واکنش خواهم گرفت، اگر بگویم قوم و بومی، یک واکنش دیگر، اگر بگویم یکپارچگی ایران زمین، می گویند تجزیه طلب است، اگر بگویم تمامیت ارضی، می گویند ایران را خیلی دوست دارد. واژه ها بیگناه نیستند، حقایق اینگونه ترسیم می شه.
اگر بگویم، همجنس باز، همجنس گرا، دگرباش، همه ممکنه یک مفهوم را برساند، اما این ادبیات و به یک اجماع رسیدن در مورد استفاده اینها در این مقطع خاص مملکت و وضع ما ایرانی ها مفید است یا نه.
آرام حسامی، در ادامه گفت الان یک جنگ الفاظ وجود دارد. باید این گفتمان را به یک گفتمان مدنی ـ سیاسی تبدیل کنیم. به این معنی که لازم نیست که ما به یک اجماع برسیم که قوم درسته یا ملت، یا ایران یکپارچه می خواهیم یا بگوییم تمامیت ارضی، این بحث را می گذاریم کنار، چون می خواهیم مسئله حل کنیم. باید دید چگونه می شود قدرت را مهار کرد و چگونه قدرت را تقسیم کنیم که مسائل را حل کنیم. بنابراین یک سیستم فدرال می تواند مسائل تبعیض گرایی مملکت ما را در اسرع وقت حل کند. به این معنا که قدرت را به آنجا که بایستی باشد، پس دهد، این فقط برای ترس از تجزیه طلبی نیست، بلکه برای مهار قدرت خودکامه است.
آخرین سخنران این پنل، سیروس ملکوتی بود. کارورز فرهنگی و هنر از لندن. او فعالیت های متفاوتی در کارنامه اش دارد: آهنگساز و موسیقیدان، کوشاگر حقوق بشر و سیاسی، مدیر و بنیانگذار سازمان جهانی هنرمندان بدون مرز، مدیر و بنیانگذار تلویزیون تیش.
سیروس ملکوتی با تائید تذکر زنان حاضر در سالن، را بجا خواند و گفت: جنبش مردسالارانه ی ایرانی در تمامی حوزه های اندیشه و رفتار طی ۳۲ سال، تنها شکست و فروپاشی خود را تجربه نمود و آنچه که جنبش سیاسی ایران را در تقابل با نظام ولایی نگاه داشت هماره وجود زنان مبارز و برابری خواه بود که دادخواهی خود را در حوزه های متفاوت بیان کردند.
ملکوتی، یک گله یا اعتراض به رئیس جلسه داشت که کمونیست ها را مترادف با جنایات بشری آورد. او گفت: در این کارزار اندیشه، بودند آنهایی که از یک اندیشه ی انسان ساز یک ایدئولوژی ساختند و بشریت را به تمسخر گرفتند، اما صاحبان اندیشه ای هم داریم در این حوزه که جز انسانگرایی سودایی دیگر در سر نداشتند. من سردبیر نشریه ای بودم در دوران دانشجویی به نام دانشجو و سوسیالیسم و اولین نقدی که به دوستان و همرزمان کمونیست من به صورت نوشتاری انجام شد تحت عنوان بحران مارکسیست ها در آن جا بود، بنابراین فکر می کنم ما در به کارگیری مفاهیم باید از پیشداوری و قضاوت های کلی به دور باشیم چرا که وعده ی ما همایشی ست برای همه ی اندیشه هایی که رو به سوی انسان و انسانیت برای فردای همزیستی دارند.
پس از این چند نکته، ملکوتی به سخنرانی اش پرداخت. او با اشاره به تبعیض های موجود جنسیتی، قومی ـ ملی، و تبعیض عقیدتی، گفت که این تبعیض ها در بطن جامعه و تاریخ سده ها وجود داشته اند، اما نظام جمهوری اسلامی این تبعیض ها را قانونمند می کند. گستره ی تبعیضات در ۳۲ سال گذشته آنچنان بر جامعه حاکم میشه که گسست ذهنی را در جامعه پدید می آورد. نوعی از خودبیگانگی میان مردمی که می بایستی همگون باشند به وجود می آورد.
او با اشاره به وجود زبان مشترک و اداری کشور، گفت، این به این معنی نیست که زبان های دیگر وجود ندارند. همه ی زبان های انسانی که حاملین انسانی آن عواطف خود را با آن بیان می کنند، رسمیت دارند. زبان های ترکی، کردی، بلوچی و دیگر زبان های موجود زبان های رسمی سرزمین ما هستند، اما قوای سیاسی تاکنون هیچ رسمیتی برای این زبان های حقیقی قائل نشده و این موضوعی ست که نگاه بدیل خواه بی شک باید به آن بپردازد و این موضوع را جدی بگیرد.
در پایان این پنل نیز بخش پرسش و پاسخ برگزار شد و بخشی از پرسش ها مربوط می شد به اعتراض به مقدمه ی گرداننده ی پنل، کامبیز باسطوت.
پنل چهارم
عنوان این پنل “اپوزیسیون سکولار ـ دموکرات در تبعید: مسئولیت ها، چالش ها، راهکارها” بود و مهدی ذوالفقاری، روزنامه نگار گرداننده ی آن بود.
در این پنل، دکتر حسین فرزین، ویکتوریا آزاد، دکتر عزت مصلی نژاد و دکتر اسماعیل نوری علا شرکت داشتند.
اولین سخنران، دکتر حسین فرزین، دکترای اقتصاد از دانشگاه آکسفورد، عضو شبکه سکولارهای سبز و استاد و محقق دانشگاه یو سی برکلی. پیشتر اقتصاددان در بانک جهانی و دانشیار دانشگاه جرج تاون بوده است.
او با ذکر اینکه هیچگاه کار سیاسی نکرده و فقط در حوزه ی اقتصاد کار کرده، گفت در شرایط امروز مملکت همه ناچار به تفکر سیاسی هستند. او نیز به سئوالاتی که این پنل پیش روی سخنرانان گذاشته بود، پاسخ داد و سکولار ـ دمکرات را تعریف کرد. او با تعریف انواع طیف های سیاسی در اپوزیسیون، از طیف هایی که نمی توانند به سکولاریسم باور داشته باشند نام برد و گفت: تمام اسلامیست ها، از هر طیف شامل اصلاح طلب، تمام کمونیست های باورمند به دیکتاتوری طبقه ای خاص از جامعه به بقیه جامعه یعنی دیکتاتوری طبقه کارگر، و هر ترکیبی از این دو ایدئولوژی شامل سازمان مجاهدین خلق، احزاب ملی ـ مذهبی و تجزیه طلبان.
او گفت، تفاوت بنیادین بین دو طیف اصلی اپوزیسیون سکولار ـ دموکرات خارج کشور وجود ندارد و تفاوت ها بیشتر روی مسائل روبنایی، نوع نظام حکومتی که آیا پادشاهی دمکرات باشد، آیا جمهوری ادواری باشد یا غیره و اینها تفاوت هایی ست که پس از آزادی ایران باید در قضاوت عمومی مردم ایران قرار بگیرد.
سخنران بعدی ویکتوریا آزاد، فعال سیاسی و فعال حقوق زنان بود. او دارای لیسانس علوم آزمایشگاهی از باکو و فوق لیسانس نرسینگ و مدیریت از دانشگاه گوتنبرک سوئد است. او از اعضای سابق سازمان فدائیان خلق اکثریت بود. عضو سابق شورای هماهنگی اتحاد جمهوریخواهان و عضو حزب چپ پارلمانی سوئد بوده و هم اکنون عضو سازمان زنان و حزب لیبرال سوئد است.
ویکتوریا آزاد پس از تعاریف اپوزیسیون و اتحاد، از موانع برای براه انداختن جنبشی سراسری و ضد استبدادی در ایران گفت و اینکه بدون وجود یک جریان منسجم و دلسوز به حال مردم که دارای یک طرح استراتژیک خردمندانه و با مهارت برای کسب آزادی باشد، نمی توان سخنی از جنبش، سازمانیابی، مطالبه خواهی، محاصره مدنی و وادار کردن حکومت اسلامی به تمکین و عقب نشینی و سرنگونی (برکناری) نظام به میان آورد.
او مانع اصلی را در نخبگان جامعه ایرانی دانست که هنوز نتوانسته حول یک هدف مشترک، پیام واحدی را به ملت ایران معرفی کند.
آزاد سپس به مشکلات گروه های اپوزیسیون اشاره کرد و وظایف آنان را برشمرد. او مواردی را که برای همگرایی بین نیروها مهم است عنوان کرد و از جمله دیالوگ و تحمل دگراندیش را شرط اول کار گروهی خواند. همچنین اخلاق انسان محور و صداقت، بیان شفاف و تعریف و ترویج هدف را از شروط کار گروهی خواند.
سخنران سوم دکتر عزت مصلی نژاد، دکترای اقتصاد از دانشگاه پونای هند، کارشناس ارشد سازمان کانادایی حمایت از قربانیان شکنجه، دارای چندین کتاب به فارسی و انگلیسی و صدها مقاله بود.
او گفت به دلیل کمی وقت به سه سئوال پاسخ می دهم. او طیف سکولارها در خارج کشور را در یک نهایت انسان های غیرمذهبی، بی دین و ضد دین خواند و در طیف دیگر سکولارهایی که شعار شادروان کسروی را به کار می برند و می گویند خدا با ماست.
دکتر مصلی نژاد، سخنان خود را جابجا با اشعار شاعرانی چون والت ویتمن، خیام و … و بخش هایی از متن های نویسندگان بزرگ جهان و خاطرات خود همراه می کرد و همین سخنرانی او را شنیدنی می کرد.
او به واژه های سکولار و سبز پرداخت و در خصوص هرکدام از اینها پرسش هایی مطرح کرد. آیا برای سکولار می شود واژه ای معادل در فارسی یافت؟ چرا سبز؟ در حالی که رنگ پرچم های کشورهای اسلامی سبز است.
پرسش دیگر دکتر مصلی نژاد در مورد شعار این همایش بود “ایران از همه ی ما مهمتر است”. او گفت: در قرن نوزدهم گروهی در روسیه تشکیل شد به نام نارودنیک ها که شعارشان این بود “مردم فراتر از سرزمین هستند”. حال مفهوم شعار اینجا چیست؟ آیا مفهوم این است که ایران به عنوان یک سرزمین از مردم ایران بالاتر است یا مفهوم این است که ایران از گروه های حزبی فراتر می رود؟
او این سئوال ها را باز گذاشت تا بعدها در مورد آن بحث شود، اما برای شروع وجود حداقل هایی را لازم دانست: یکی اینکه باید کاری کرد که غیر نسازیم و همه را خودی بدانیم، پذیرش لغو هرگونه شکنجه و اعدام و سازماندهی مبارزه بدون خشونت و سوم اینکه جنبش فمینیستی باید رشد کند و یک سری تبعیض های مثبت به نفع زنان در جامعه ی مردسالار خودمان قائل شویم. مسئله بعدی اقلیت های قومی و مذهبی ست که جای ویژه ای می خواهند. او برای نمونه به بهائیان ایران اشاره کرد که بسیار مورد ستم و آزار واقع شده اند. او همچنین به همجنس خواهان اشاره کرد و گفت اگر حقوق همجنس خواهی رعایت نشود اصلا حقوق بشر رعایت نمی شود.
او همچنین این گله را کرد که باید جوانان را جذب کرد و گفت که در جمع جوان نمی بینم.
او گفت من با سخنان خانم ویکتوریا آزاد موافقم که به مسئله فرهنگ پرداخت. چرا بیاییم فرهنگمان را باشکوه جلوه دهیم، چرا دروغ بگوییم. ما یک فرهنگ عقب افتاده داریم. خرافی گری، زود گول می خوریم. تلاش برای روشنگری فلسفی در جهت جدایی دین از دولت یک تلاش پیگیر باید باشد.
آخرین سخنران دکتر اسماعیل نوری علا بود. شاعر، نویسنده، کوشاگر سیاسی و بنیانگذار شبکه جهانی سکولارهای سبز ایران.
او خارج کشور را کشور ایرانیان سکولار و اکثریت ایرانیان خارج کشور را گریختگان از حکومت مذهبی خواند. او گفت، ایرانیانی که در ساحل امن هستند باید در قبال ایرانیانی که در داخل زیر ضربات حکومت اسلامی هستند، احساس مسئولیت کنند.
او جریان اصلاح طلبی داخل کشور را جریان خطرناکی خواند که همانگونه که با حکومت اسلامی مبارزه می شود باید با آن نیز مبارزه کرد.
ادامه ی سخنان نوری علا را در زیر می خوانید:
اساسا اگر ما در شب گیر کردیم علاج درد ما صبح است. ما ناگزیریم که آلترناتیوی اختراع کنیم برای اینکه از شر شب خلاص شویم. اگر پس از ۳۲ سال فقط بخواهیم افشا کنیم کارمان اتلاف وقت است. وظیفه ی ما این است که در مقابل حکومت اسلامی یک آلترناتیو سکولار بنشانیم و هم به ملت خودمان و هم به جهانیان بگوییم که ایرانیان این آلترناتیو را هم دارند. ایرانی ها هم می خواهند نامزد شرکت در سرنوشت تمدن جهان باشند. در نتیجه وظیفه ی ما در شبکه ی سکولارهای سبز این است که از طریق این اجتماعات سکولارهای ایرانی را گرد هم آوریم و از آنها یک نیروی سیاسی ایجاد کنیم و این نیروی سیاسی را در راستای ایجاد آلترناتیو به کار ببریم بی آنکه خودمان مدعی باشیم آلترناتیو هستیم. ما نه می خواهیم رئیس جمهور شویم نه نخست وزیر، ما سرباز می شویم. ما توانمان را می خواهیم در راستای گردآوردن همگان برای آلترناتیوسازی بگذاریم. ما خواستار آلترناتیوی هستیم که در راس کارهای خودش مسئله آزادی را مطرح کند، زندان سیاسی نداشته باشد، اظهار عقیده را آزاد بگذارد.
من افتخار می کنم دوست عزیزم آقای صالح زاده آمد و پرچم ایران را روی سینه ی من زد، برای اینکه صالح زاده یک کرد است. من افتخار می کنم که پنجاه ساله با دکتر براهنی رفیقم و هنوز ایران ما ایرانِ ماست و من و او رفیق موندیم و به روی هم اسلحه نکشیدیم. من افتخار می کنم که حسین بر رفیق منه، چهل ساله که رفیقیم و به عنوان بزرگتر من منو راهنمایی می کنه. اگر می گوییم ایران از ما مهمتره، به خاطر این است که اگر ایران نباشد، ما بیخود دور هم جمع شدیم. اگر قرار است عده ای از ما تکه ای از آن را برداره، ما چرا جوش بزنیم، ما که ایرانمان را مدتهاست از دست داده ایم پس بقیه اش هم برود. ایران در صورتی می تواند وطن همه ی ما باشد، که از ما بزرگتر و مهمتر باشد. همه ی ما بپذیریم که با ایران است که ما هموطن خواهیم بود و با ایران است که می توانیم به ظلمی که بر هموطنانمان وارد شده در طی این سالها خاتمه دهیم. ننگ بر نسل ما باد که دست به اقدامی نزنیم که تبعیض جنسیتی، تبعیض اتنیکی و تبعیض زبانی از مملکت ما برای همیشه رخت برنبنده.
برای من ننگ است عضویت در سرزمینی که شاعر سرزمین من بخواهد شعرش را با زبانش بلیسد چرا که به ترکی شعر گفته. ما باید به این ننگ خاتمه دهیم. من اگر ترک بودم جزو اولین تجزیه طلب های ایران بودم، با توجه به ستم هایی که به ترک ها شده. اگر کرد بودم، جزو اولین تجزیه طلب های کرد بودم. ببینید ایرانیان چقدر شریفند که اینهمه ستم می بینند و این کار را نمی کنند. برای تجزیه کشور باید از لحظات ضعف حکومت مرکزی استفاده کرد، اما وقتی حکومت مرکزی ایران در ضعیف ترین شکل خودش هست، ستارخان و باقرخان نمی آیند آذربایجان را بردارند و بروند، می آیند مرکز که حکومت مرکزی را درست بکنند. ما سر اولین پیچ همدیگر را پیدا نکردیم که سر پیچ بعدی از هم جدا شویم. شبکه ی سکولارهای سبز آرزومند این است به عنوان سربازان راه آلترناتیوسازی به همراه بقیه سازمان های فراایدئولوژیک و فراحزبی کمک بکند که ما صاحب یک کنگره ملی ایرانیان شویم که در آن همه ی طیف ها و نظرها وجود داشته باشند و آنها بتوانند یک تشکل آلترناتیو را به وجود بیاورند تا سخنگوی تمام سکولارهای ایران باشد.
او اظهار امیدواری کرد که این همایش دو روزه ما را به خودمان شناسانده باشد و با خودمان آشتی دهد. وقتی که از این در بیرون می رویم یادمان باشد که ما رودخانه های جدایی بودیم که به دریای این سالن سرازیر شدیم یکی از کپنهاگ آمد، یکی از سوئد، من از دنور، یکی از سانفرانسیسکو این رودخانه ها به هم پیوستند برای اینکه سرزمین خشک شده ی ایران را شاید بتوانند حتی با خون خودشان آبیاری و سرسبز کنند.
در پایان این پنل نیز بخش پرسش و پاسخ برگزار شد.
در حاشیه
ـ در همایش پیام های تصویری از دکتر فرهنگ قاسمی، حسن داعی، سعید قاسمی نژاد، دکتر سیروس آموزگار، مصطفی هجری، عباس خرسندی، مهندس حسن شریعتمداری، نعمت میرزازاده، حسین علیزاده پخش شد و پیام رضا پهلوی را مهدی حاذق اعظم، رئیس سکولارهای سبز ساکرامنتو، خواند.
ـ کامبیز باسطوت، گرداننده پنل سوم، با آمادگی لازم به همایش نیامده بود و در خواندن متن و زندگینامه ی سخنرانان اشتباهات لفظی و تپق های پیاپی داشت.
باسطوت در معرفی کتاب زن ستیزی ترجمه منیره محمدی، با اعلام اینکه تمام زن ها باید این کتاب را بخوانند، وقتی با اعتراض حاضران روبرو شد، گفت: حق دادنی نیست، گرفتنی ست. زنان بخوانند تا حق خودشان را بگیرند. نسرین الماسی، مدیر تحریریه شهروند، اعتراض کرد و به پشت میکروفن رفت و گفت: درست است، حق گرفتنی ست، نه دادنی، به همین دلیل هم هست که زنان ایرانی هرگز غفلت نکرده اند، و هرگز ننشسته اند و اتفاقا بخصوص در این سالهای اخیر، نه تنها در پشت جبهه که در اول جبهه بوده اند. اما مسئله مهم این است که به دلیل اینکه جمع، جمع فرهیختگان و روشنفکران است، این جمله ی شما نابجا بود، چون من فکر می کنم هر مرد مدرن و آزاده و روشنفکری حتما در کنار زنان و مبارزات زنان قرار خواهد گرفت و با این بهانه که حق گرفتنی ست نه دادنی از خودش سلب مسئولیت نمی کند. اتفاقا مردان ما باید بیشتر این کتاب ها را بخوانند.
ـ بلیت دوروزه ی همایش با ناهار و پذیرایی میان پنل ها، ۱۰۰ دلار بود که بسیاری به دلیل این قیمت نتوانستند در همایش حضور یابند. آنها می گفتند، بهتر بود همایش در سالن های یک دانشگاه برگزار می شد تا هزینه ی کمتری بر برگزارکنندگان تحمیل می شد و تعداد بیشتری می توانستند از سخنرانی ها استفاده کنند.
ـ همایش دو روزه ی تورنتو به همت انجمن سکولارهای سبز تورنتو برگزار شد که دکتر فرخ زندی رئیس انجمن با ذکر اسامی از خدماتشان قدردانی کرد. خانم ها نسترن علیی، افسانه مهاجر، خاطره آذرفر، فرح آریا، آقایان آرشاک شجاعی، سعید چوبک، حسن ساداتی، مهدی امین، ژیان حسن پور، حسام کاظمی و جعفر نشاط با همراهی دیگر اعضای این انجمن کار سازماندهی و برنامه ریزی و نظم دهی به همایش را برعهده داشتند.
ـ در روز دوم همایش که مصادف بود با روز مادر، افسانه مهاجر از فرح آریا دعوت کرد تا شعری که به مناسبت روز مادر سروده، بخواند. شعرخوانی خانم آریا با استقبال حاضران روبه رو شد.
ـ ویدیوهای سخنرانی ها و پیام های تصویری را می توانید در سایت سکولارهای سبز ببینید:
www.seculargreens.com
همایش را چگونه دیدید؟
در جریان همایش، به کوتاهی نظر تعدادی از سخنرانان را پرسیدم. می خواستم با همه ی سخنرانان گفت وگوی کوتاهی داشته باشم، ولی متاسفانه امکان پذیر نشد. از آنها پرسیدم، همایش را چگونه دیدند و انتظار دارند دستاوردهایش چه باشد و احیانا کاستی هایی اگر دیده اند.
ویکتوریا آزاد:
ـ در واقع میشه گفت این همایش آغاز یک گفتمان سازی ست و یک جنبش فکری نوین که مبتنی ست بر دفاع از سکولاریسم و دمکراسی برای ایران. اینکه این همایش بتونه در ابعاد تشکیلاتی چه طور خودش را سازماندهی کنه، فکر می کنم این سازماندهی در چندین ماه گذشته شروع شده و تونسته یک شبکه ی وسیعی را در سطح جهانی سازماندهی کنه و باید خودش را در عنصر کیفی و کمی ارتقا بده. و همونطور که هدف مرکزی خودش را آلترناتیوسازی گذاشته، باید بره در جهت لابی و ارتباط با جریانات سیاسی دیگر که در همین عرصه ها و با نام های دیگر فعالیت می کنند و تلاش کند برای یک ائتلاف وسیع سیاسی که متشکل هست از نیروهای مختلف سیاسی برای گذار از این انسداد سیاسی که امروز ایران دچارش است.
با توجه به سخنرانی تان که در فردای بعد از جمهوری اسلامی فدرالیست ها هستند، نظرتان راجع به شعار همایش “ایران از همه ما مهمتر است” چیست؟
ـ من نباید شیوه ی فکری ام را در مورد نوع حکومت و ساختار سیاسی که می پسندم، به دیگران تحمیل کنم. مسئله فدرالیسم یعنی مشارکت مردم در خطه های مختلف ایران در قدرت سیاسی، و وقتی فدرالیسم مطرح می شود اتفاقا برای همین ایران است. اگر در تاریخ آینده ی ایران، از ترک ها، کردها، بلوچ ها، عرب ها، ترکمن ها، و … در قدرت سهیم نباشند، اگر قدرت تقسیم نشود، و حیات سیاسی ایران متکثر نباشد، من فکر می کنم تحمل مردم زمانی به سر میاد و نمی پذیرند که حقوقشان تضییق شود و آن موقع است که باید نگران ایران باشیم.
فریبا پارسا:
ـ امیدوارم سقفی باشه که تمام گروه های مختلف ایرانی که دوست دارند ایران به دموکراسی برسه، زیر آن سقف بیشتر گفت وگو کنند و راه های رسیدن به آزادی و دمکراسی که آرزوی میلیونها ایرانی ست ، را جستجو کنیم. این مهم با انجام همین یک همایش به دست نخواهد آمد. ما باید مداوم چنین جلساتی داشته باشیم. فکر جدید زمانی به وجود می آید که فکرهای مخالف در تقابل با هم قرار بگیرند، تا به نقطه مشترک برسیم، اگر موافق ها باهم بنشینند که چیز جدیدی از آن به وجود نمی آید.
آرام حسامی:
ـ امیدواریم افرادی که اینجا هستند و افرادی که از طریق اینترنت یا تلویزیون ها این دو روز را پیگیری کردند به طور عملگرایانه ای راجع به مسائل واقعی و امروزی ایران تفکر کنند و در راه جستجو برای چاره باشند. در ضمن این کار، برنامه های شبکه جهانی سکولارهای سبز را هم مد نظر داشته باشند. این پیشنهادی ست که در راه آلترناتیوسازی، گروهی شروع کنند تدارکاتی ببینند تا نهایتا این بدیل در خارج کشور ارائه شود تا در آینده ی نزدیک گزینه ای روی میز باشد برای گفت وگو و گذار به دموکراسی.
فاطمه حقیقت جو:
ـ از اینکه یک بخشی از فعالان سیاسی دور هم جمع شدند و می خواهند کار مشترکی انجام دهند، فکر می کنم که خیلی خوبه، اما آن چیزی که این شبکه به آن نیاز دارد این است که درک بهتر و مناسبتری از شرایط داخل کشور پیدا کنه. به دلیل اینکه قریب به اتفاق فعالان سی سال است که در ایران نیستند و سفری هم به آنجا نداشتند، شناختشان خیلی دورادور، ذهنی و ایده آلی ست.
اگر بگویند با داخل در تماس هستند…
ـ کافی نیست. تماس با داخل تماس با بخش های همفکر است و الزاما به معنی شناخت درست از شرایط اجتماعی ایران نیست. باید راه حلی برای این منظور پیدا کنند.
مهمترین نقطه قوت این همایش این بود که از سراسر دنیا، ایرانیانی که علاقمندند برای یک ایران دمکراتیک کار کنند دور هم جمع شده اند و حاضرند با هم گفت وگو کنند و کار مشترک انجام دهند. ولی فکر می کنم فعلا زود است که در مورد شبکه قضاوت کرد باید کمی بگذرد.
نظرتان درباره حرف آقای فرزین که گفت اصلاح طلب ها نمی توانند سکولار باشند، چیست؟
ـ من فکر کنم ایشان دو نکته را گفتند. اصلاح طلب ها یا باید به حاکمیت بپیوندند یا سکولار شوند که در هر دو صورت شکست است. من فکر می کنم که این حرف بسیار اشتباه است و این یکی از مواردی ست که شناخت لازم و کافی از شرایط داخل ندارند. من حتی صحبت آقای نوری علا را هم غلط می دانم که گفت، کسی که به مار زخمی کمک می کنه از خود مار بدتره، توصیفی که برای اصلاح طلب ها به کار گرفتند. من فکر می کنم چنین برداشت هایی علاوه بر اینکه غلط است، زمینه ی همکاری را هم قطع می کند. برای همین شبکه تا این نگرش ها رو اصلاح نکنه نمی تواند پیش برود. ما باید از ادبیات خشونت آمیز، ادبیات تحریک آمیز و ادبیات دورکننده که به وحدت خدشه وارد می کند، دوری کنیم.
مهدی ذوالفقاری:
ـ من انتظارم این بود که بعضی مقولات سیاسی ـ اجتماعی روشن شود و این آغازی ست بر این مسائل و رسیدن به یک درک مشترک.
در اینجا مقولات زیادی مطرح شد که فرصت کافی برای پرداختن به همه ی آنها نبود، بایستی دو، سه نکته را عمده می کردند.
چه نکاتی برای شما مهم بود؟
ـ دمکراسی، آزادی، حقوق بشر، سکولاریسم. این همه افراد از این سو و آن سوی جهان آمده اند تا با دستاوردی مشخص به کشورهایشان برگردند. در آینده باید موضوعات را محدودتر کرد و نشست های بیشتر گذاشت.
خوب مشکل رفت و آمد افراد از شهرهای دور و نزدیک وجود دارد.
ـ بله این مشکل همیشه وجود دارد.
عبدی کلانتری:
ـ فکر می کنم برای اولین بار رنگ های ایدئولوژیک کمرنگ تر شدند و روی وجوه مشترک تاکید شد. ما دیگه نپرسیدیم کی چپ هست، کی جمهوریخواهه، کی راسته، کی مشروطه خواهه، اون وجه مشترکی که همه رو علیه استبداد دینی متحد می کنه وجه نظر بود و این دستاورد خوبی بود.
او در مورد کاستی های همایش می گوید: اگر تلاش می شد که نسل جوان هم شرکت کنند و کانال های ارتباطی با آنها برقرار می شد، ما موفق تر می بودیم.
نیک آهنگ کوثر:
ـ به نظرم یک شروع بود برای گروهی از آدم هایی که ممکن بود نامتجانس هم به نظر بیایند و بیایند راجع به یک مبحثی که خیلی از گروه های ایرانی که در قدرت بودند، مایل نیستند درباره اش صحبت بکنند، صحبت بشه. چون سکولارهای ایرانی همیشه در داخل ایران به صورت غیرخودی بهشون نگاه شده و در خارج از ایران هم اگر می خواستند حرف بزنند عملا به این راحتی نمی توانستند دور هم جمع شوند. به نظر من یک کنفرانس معقول بود و بحث های متفاوتی راجع به تبعیض قومی ـ جنسی در آن مطرح شد. راجع به نگاه گروه های مختلف به سکولاریسم و اینکه آیا سکولاریسم می تونه جوابگو باشه این میتونه شروع خوبی باشه.
با کلمه ی سبزش مشکل نداری؟
ـ با هیچ چیزش مشکل ندارم.
به نظر من بهترین چیز این است که گروه های مختلف، یعنی سکولارها، حتی معتقدین به جمهوری اسلامی، معتقدین به سلطنت، دور هم جمع شوند، حرف هایشان را مطرح کنند و همفکری کنند که برای آینده ی ایران یک زبان برای همگرایی به دست آورند. چون در ۳۲ سال گذشته، کسانی که در جمهوری اسلامی نقشی داشتند، نشان داده اند که توانایی ایجاد همگرایی میان اقوام را نداشته اند.
پس چرا مواد ۱۵ و ۱۹ را در قانون اساسی گذاشته اند ولی انجام نمی دهند؟
ـ صحبت از اجرای بی تنازل قانون اساسی می کنند، ولی منظور موادی ست که خودشان دوست دارند بیشتر روش تاکید بشه. افرادی که در جمهوری اسلامی بودند یا توانایی اش را ندارند که انجام دهند، یا اینکه تمایل به انجامش ندارند. ایجاد فضای لازم برای به اشتراک گذاشتن قدرت را نداشتند و نبود اقلیت های قومی و مذهبی در دایره قدرت و سیاست نشان می دهد که یک جای کار عیب داشته. این درس خوبی ست برای خیلی از اصلاح طلبان حکومتی که می شود افکار مختلف را مطرح کرد وقتی مثلا در چنین جایی خانم حقیقت جو حضور دارد که نماینده دوره ششم مجلس بوده و از آن طرف یک لائیک مثل عبدی کلانتری ست، آدم هایی با دیدگاه های متفاوت و حرفشان را راحت مطرح می کنند، آنها هم می توانند از اینجا یاد بگیرند.
برای ایران آینده اول باید به یک زبان مشترک برسیم بعد ببینیم چه می خواهیم بکنیم.
سیروس ملکوتی:
ـ این نشست می تواند مدخلی بر یک همایش حقیقی در آینده باشه. خود این به معنای همایش سیاسی نیست چون گستره ی همه ی نیروها و اندیشه ها را در بر نگرفته. سرآغازی ست و به نظر من کار این نشست ـ اگر موفق باشد، که هست ـ بسترسازی آن حادثه است که یک همایشی صورت بگیره که آن همایش بتواند به عاجل ترین پرسش های جنبش پاسخ بدهد.
اسفندیار منفردزاده:
ـ خوب فعلا تبادل نظر است و انتظار من اینه که فصل مشترک های این جمع رنگارنگ به انسجامی برسد و فصل افتراق ها و مخالفت ها که بسیار زیاد و زیباست جای خودش باشد. این شبکه موظف نیست همه ی مسائل را پاسخ دهد. چیزی که این جمع می تواند بر روی آن به طور مشترک و گسترده عمل کند، اینکه نیروی توانمندی را ایجاد کند که گام هایی را در سمت و سوی حاکمیت مردم بردارد، این آرزو را من دارم.
همه می دانیم که جنبش سبز رنگارنگ است، ولی رنگ سبز که در عنوان شبکه آمده مانع حضور بسیاری رنگ های دیگر و آدم های دگراندیش برای پیوستن به آن است چون سبز دافعه ایجاد کرده، شروع لازم بود، امروز فکر می کنم دیگر کافیه. این آرزوی من است از تشکلاتی که شکل جبهه داره چون حزب نیست امیدوارم راه باشه و جا برای همگان.
عطا هودشتیان :
ـ جنبش سکولار یک چیز واحد و یکدستی نبوده و نیست. دوم اینکه این جنبش بسیار جوان است و نظریات بنیادی اش در رابطه با تعریف سکولاریسم و ضرورت ها و چگونگی گسترش آن هنوز روشن نشده، این شبکه جهانی سکولارهای سبز یکی از گام هایی ست که اپوزیسیون خارج کشور دارد برمی دارد، پا به پای آن کنش ها، گروه بندی ها و گرایشات متعدد دیگری هم هست. در این دو روزه امکانات اولیه ی بازاندیشی در رابطه با جایگاه سکولاریسم در ایران اندکی انجام شد، اگرچه گاه به گاه در میان بعضی از سخنرانان مواضع یا حداقل سطح مباحث پایین بود، اما بعضی از سخنرانان توانستند مواضع نظری، سیاسی و تئوریک خود را به خوبی عنوان کنند و در روشن شدن بعضی از مواضع کمک کنند به دیگرانی که آمدند برای یادگیری. خود من بسیار آموختم در این دو روز. و فکر می کنم این گامی بود برای یک نوع دیالوگ بین کسانی که لزوما در این مسیر گام برنمی دارند و کسانی که در این مسیر هستند.
آقای رنجبر عزیز
بخش کامنت برای گذاشتن نظر خوانندگان در چند سطر است که بتوانند با هم تبادل نظر کنند
اینکه یک مقاله ی بلند را اینجا بگذارید آن هم بعد از یک مقاله ی طولانی فکر نمی کنم خوانندگان حوصله کنند و بخوانند
شما می توانید خوانندگان را رجوع دهید به این مقاله تان و لینک آن را بگذارید
چون فکر می کنم این مقاله در جایی منتشر شده است
با احترام
فرح طاهری
درنگهایی بر مقوله «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»
بابک امیرخسروی- جامعه سیاسی ایران از طیفها و گرایشها و باورهای سیاسی گوناگون، عمدتاً از طریق نشریاتِ تبلیغی و تهییجی حزب تودهی ایران با مقولههایی نظیر «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، آشنا شده است. از همین قرار است فرمولِ «ایران کشور چندملّتی»(کثیرالمله) و یا مفاهیم و فرایافتهای سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی فراوانِ دیگر از قبیلِ: «زیربنا و روبنا»، «شکلبندیهای اقتصادی ـ اجتماعی»، «دورهبندیهای تاریخی»، «مبارزه طبقاتی»، «راه رشد غیرسرمایهداری و سمتگیری سوسیالیستی» و بسیاری دیگر. منبع اصلی دانشِ تئوریک حزب نیز طی دههها، تماماً برگرفته از نشریهها، بروشورها و کتبِ تبلیغی و ترویجی تهیه و دستچینشده در انستیتوهای گوناگون اتحادِ شوروی بود.
شایان توجّه است که مقولهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» در حزب توده ایران تنها از مقطعی از تاریخ آن باب و وارد اسناد شد. همزمان با آن، اصطلاحِ ایران کشوری است کثیرالمله نیز که روی دیگر همان سکّه بود با آن گره خورد و آرام آرام در جامعهی سیاسی کشور رخنه کرد. با پیدایشِ دیگر سازمانهای چپ، آنها نیز این مقولهها را در برنامههای خود گنجاندند و گاه با تعصّب بیشتر از خودِ حزب، مدافع دوآتشهی آنها شدند.
میگویم از مقطعی، زیرا تا اوایل دهه ۳۰ در مطبوعات و اسناد حزب توده ایران از این خبرها نبود. نه اشارهای به این اصل میشد، چون موضوعیتی نداشت و نه از ایران به گونه «کشور چندملّتی» سخن میرفت که چنین چیزی واقعیت نداشت. در اوایلِ دهه ۳۰ پس از اعلام اینکه حزب توده ایران حزب مارکسیست ـ لنینیست است، این پیراههها را به خود بست. شاید هم ماجرای فرقه دموکرات آذربایجانِ ساخته و پرداختهی استالین ـ باقروف، در بابشدنِ این گونه مقولهها، بیاثر نبوده است! هرچه بود، متاسّفانه هرگز، نه حزب توده ایران و نه دیگر جریانهای سیاسی چپ کشورِ ما، در اطرافِ این موضوع درنگ نکردند که آیا اساساً اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» قابل انطباق با اوضاع و احوال و تاریخِ ایران هست یا نه؟ متاسّفانه ما این مقولهها را چشمبسته و به تقلید و شباهتسازی با روسیهی تزاری تکرار و تبلیغ کردیم. اصلاً روی این نکات درنگ نشد که آیا این شباهتسازی با روسیهی تزاری، پژواکِ واقعیتِ تاریخی ایران هست یا نه؟ آیا در ایران، واقعاً رابطه «ملّت سلطهگر» و«ملل زیرسلطه» برقرار بوده است یا خیر؟ هرگز درباره این موضوع درنگ نکردیم که این مباحث در نوشتههای لنین، حتی در مورد روسیه به چه معنا بود و اساساً کُنه فکری او چه بوده است؟ و چه محدودیتها و چه تنگناهایی داشته است؟ و بهویژه، آنگاه که پس از «انقلاب اکتبر» لحظهی عمل فرا رسید، چگونه رفتار کردند؟ متاسفانه اینگونه پرسشها و مسائل در کشور ما کم مطرح شده و کم مورد بررسی قرارگرفته است. خوشبختانه در سالهای اخیر، برخی پژوهشگرانِ فرهیخته در ایران و خارج کشور به جنبههایی از آن پرداخته و نقد کردهاند که بسیار امیدوارکننده است.
متاسّفانه هرگز، نه حزب توده ایران و نه دیگر جریانهای سیاسی چپ کشورِ ما، در اطرافِ این موضوع درنگ نکردند که آیا اساساً اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» قابل انطباق با اوضاع و احوال و تاریخِ ایران هست یا نه؟ متاسّفانه ما این مقولهها را چشمبسته و به تقلید و شباهتسازی با روسیهی تزاری تکرار و تبلیغ کردیم. اصلاً روی این نکات درنگ نشد که آیا این شباهتسازی با روسیهی تزاری، پژواکِ واقعیتِ تاریخی ایران هست یا نه؟ آیا در ایران، واقعاً رابطه «ملّت سلطهگر» و«ملل زیرسلطه» برقرار بوده است یا خیر؟ هرگز درباره این موضوع درنگ نکردیم که این مباحث در نوشتههای لنین، حتی در مورد روسیه به چه معنا بود و اساساً کُنه فکری او چه بوده است؟ و چه محدودیتها و چه تنگناهایی داشته است؟ و بهویژه، آنگاه که پس از «انقلاب اکتبر» لحظهی عمل فرا رسید، چگونه رفتار کردند؟ متاسفانه اینگونه پرسشها و مسائل در کشور ما کم مطرح شده و کم مورد بررسی قرارگرفته است.
درنگهای طولانی مرا به این یقین رسانده است که بدون نقد و بازنگری ریشهای این مقولهها و فرایافتها و آن نیز زیرِ ذرّهبینِ واقعیتهای ایران، نمیتوان هیچ طرح و شالوده درستی برای حلّ معضلات سیاسی اجتماعی و تاریخی ایران از جمله در مورد مسائل و مباحث قومی و ملّی، ارائه داد. برای آن نیز در گام نخست باید دید اصلاً موضوع چیست و طرّاح اصلی این یا آن فرایافت، چه میگفت و چه میخواسته است؟
بنا بر این، قصد من در این نوشتار، نگاه اجمالی به مبحثِ «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» از منظر لنین و نقد و بررسی نظریهها و تِزهای او در این باره است. زیرا نوشتهها و تِزهای او در این راستاست که اندیشهی راهنمای ما در این مقوله بوده است.
در آثار لنین، مقوله «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» برای نخستین بار در طرح برنامه حزب سوسیال دمکرات روسیه مطرح میشود (ژانویه – فوریه ۱۹۰۲). بخش مربوط به «اصول» را فردی به نام فِری (نام مستعار ولادیمیر ایلیچ لنین در جوانی) به کمیسیون برنامه ارائه میکند که در آن آمده است: «شناسایی حقّ تعیین سرنوشت برای همه ملّتهایی که در ترکیبِ دولتِ (روسیه) قراردارند.» (۱) (ناگفته نماند که طرح او، از روی پیشنویس پلخانف تنظیم شده بود.)
باوجود آنکه لنین، حق تعیین سرنوشت را چنانچه خواهیم دید، به معنای حقّ جدایی سیاسی و تشکیل دولت ملّی و مستقلِ مللِ زیر یوق تزاریسم مدّ نظر داشت. با این حال، از آنجا که مسئله ملّی را هم طبقاتی میدید و تابعی از انقلاب سوسیالیستی میپنداشت، این «حقّ » را از همان آغاز در چنان چنبرهای از شرط و شروط قرار میداد که در عمل، از حدّ یک اعلامِ موضعِ کلّی و انتزاعی، آن هم صرفاً برای بیان برابری میان ملّتها و نه بیشتر از آن فراتر نمیرفت. در واقع، تعیین تکلیف برای مسئلهای که باید به همّت و گزینشِ هر ملّت زیرِ سلطهی مشخّص، در تَمامت آن حلّ و فصل میشد در گفتمان لنین و پراتیک سیاسی وی، به عهده یک طبقه: پرولتاریا و آن هم در عمل، به دست حزب پرولتاریا سپرده میشد! طبقهای که به هر حال، اقلیت کوچکی از ملّت را تشکیل میداده است! معیار تشخیص مصلحتبودن یا نبودن جدایی این یا آن ملّت نیز «مصالح عالیتر سوسیالیسم و پرولتاریا» بود! تمامی این امّا و اگرها و «احتجاجات تئوریک»، به آن منجر شد که پس از پیروزی انقلاب اکتبر، هنگامی که لحظه عمل فرا رسید، تحقق این «حقّ» از ملّتهای زیرسلطه و تحتِ انقیادِ دولت روسیهی تزاری، سلب شد! در زیر به اجمال با استناد به نوشتههای بسیار متعدّد لنین از ورای تشریح سیستم و ساختارِ فکری او، به اثبات حکم بالا میپردازیم.
چنانچه از متدولوژی برخورد لنین به مسئله و تقسیمبندی کشورها برمیآید، در ارتباط با کشوری نظیر ایران، انطباق این اصل تنها در حالتی معنا مییابد که ایران در تمامیت ارضی آن و به مثابه ملّتی واحد در نظرگرفته شود که در دورههایی، استقلال و حاکمیت ملّی آن به طورِ موضعی و در کوتاهزمان، خدشهدار شده یا از بین رفته باشد. لنین نیز اگر از ایران نام میبرد، اوضاع و احوال آن ایام را در نظر داشته است. بیگمان، توجّه او معطوف به معاهده ۱۹۰۷ میان روسیه و بریتانیا برای تقسیم کشور به مناطق نفوذ یا اشغال نظامی ایران در دورهی جنگ جهانی اول است.
لنین در نخستین نوشتهاش دربارهی این موضوع (ژوئیه ۱۹۰۳)، در توضیح طرح برنامه حزب سوسیال دموکرات روسیه، پس از ذکر فرمول یادشده در باره حقّ تعیین سرنوشت، چنین تأکید میورزد: «اما شناسایی بی قید و شرط مبارزه برای آزادی تعیین سرنوشت، ما را موظّف نمیکند که از هر خواستِ تعیین سرنوشت ملّی حمایت کنیم. سوسیال دموکراسی، به مثابه حزب پرولتاریا، وظیفه مثبت و اصولی خود را این قرار داده است که نه برای «حق تعیین آزاد سرنوشت خلقها و ملیتها»، بلکه برای فشردهترین اتحاد پرولتاریای همه ملیتها همکاری کنیم…» (۲)
آنچه در نقل قول بالا آمد، در حقیقت، بازتابِ تفکّر و رویکردِ لنین به مقولهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» است. موضعی که در طول ۲۰ سال فعالیت پرجوش و خروش بعدی وی و بهرغم فرمولهای گوناگون و گاه ناسخ و منسوخ که در این باب ارائه میدهد، اساساً بدونتغییر میماند. لنین متاثّر از مسائل روز و الزامات لحظه و یا نیازی که به استدلال مطلب معینی داشت، گفتارهای متفاوت و حتی متناقضی در مسئله ملّی دارد. من کوشش کردهام بهرغم این تناقضات، از انبوه نوشتههای لنین، گفتارهایی را بیاورم که هم به طور عینی تناقضها و جنبههای مختلف نظریات وی را نشان دهد و هم بیانگر خط اصلی و جوهر فکری و اندیشه راهنمای لنین در مسئله ملی باشد.
«حقّ ملل درتعیین سرنوشت خویش» به چه معناست؟
نخست یادآوری کنم که مقولهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» صرفاً مبحث ویژه مارکسیستها نیست. بلکه مربوط به دورههای قبل است و در پیوند با انقلابهای بورژواـ دموکراتیک قرنهای ۱۸و ۱۹در اروپاست. طرح این اصل، از پیامدهای مستقیم انقلاب کبیر فرانسه درسال ۱۷۸۹ است و در آغاز معروف به «اصل ملّیتها»، به معنی: «هر ملّت، یک دولت» بود.
متأسفانه، طرفداران متعصب ایرانی «اصل لنینی» «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، به این تفاوت کیفی میان روسیه چون «زندان خلقها» و کشور باستانی ایران که در آن اقوام مختلف طی سدهها و هزارهها همزیستی داشتهاند، توجّه نمیکنند. هرگز در تاریخ ایران، مناسبات اقوام ایرانی با یکدیگر، مناسبات قوم سلطهگر و زیرسلطه نبوده است. هرگز قوم ناموجودِ فارس با لشکرکشی، دولتهای برسرکارِ اقوامِ غیرفارس ساکن ایران را برنینداخته و به زیرسلطهی خود در نیاورده است. چگونه میتوان بدون توجه به واقعیت فرهنگی ـ تاریخی ایران، نمونههای کشورهای دیگر را برای ایران نسخهپیچی کرد؟
اما از دههی پایانی سدهی ۱۹ و آغاز قرن بیستم، با توسعهی جنبشهای استقلال ملّی در اروپای خاوری و آسیا، این اصل ابعاد تازهای یافت و از مشغلههای فکری مهّم مارکسیستهای آن زمان شد. این امر در روسیه ابعادِ حادی به خود گرفت.
لنین در سخنرانیهای نهم تا سیزدهم ژوئیه ۱۹۱۳ در سوئیس، مقولهی «حقّ تعیین سرنوشت خویش» را میشکافد و میگوید: این اصل «نمیتواند تفسیر دیگری جز تعیین آزادانهی سرنوشت سیاسی داشته باشد. به عبارت دیگر: حقّ جدایی برای تشکیل دولت مستقل» (۳).
فراوانی نوشتههای لنین در مسئله ملّی در آن سالها، حکایت از حدّت و اهمیتِ این بحثها و اختلاف نظرها در روسیه و میان سوسیال دموکراتهای اروپاست. در این میان، دو اثر لنین: «یادداشتهای انتقادی در مسئله ملی» (اکتبر- دسامبر ۱۹۱۳) و رساله معروف او «درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» (فوریه ـ مه ۱۹۱۴) از اهمیت ویژهای برخوردارند. زیرا برنامه بلشویکی در مسئله ملّی به طور عمده، بر پایه تئوریها و احکام مندرج در این دو سند پیریزی شده است. در ایران نیز همین رسالهی اخیر اندیشهی راهنمای چپها بوده است.
لنین، بهدرستی، علّتِ مطرحشدن موضوع و اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» را با انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک و پیدایش و تکوین سرمایهداری در ارتباط میداند و به همین دلیل درباره کشورهای اروپای باختری که انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک را پشت سر گذاشتهاند، میگوید: «جستوجوی حقّ تعیین سرنوشت در برنامههای سوسیالیستهای اروپای باختری، معنایش پینبردن به الفبای مارکسیسم است.» (۴) (یعنی دیگر برای آنها مسئلهی روز نیست). حال آنکه وضع خاور را طور دیگری توصیف میکند: «در اروپای خاوری و در آسیا، دوران انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک تنها در سال ۱۹۰۵ آغاز شد. انقلابهای روسیه، ایران، ترکیه، چین، جنگهای بالکان… زنجیرهی حوادث جهانی دوران ما در «خاور» است. تنها نابینایان ممکن است در این زنجیر حوادث، بیداری سلسلهای از جنبشهای ملّی بورژوا ـ دموکراتیک و کوششهایی را که برای تشکیل دولتهای مستقل و همگون ملّی انجام میشود، نبینند. همانا به همین دلیل که روسیه به اتفاق کشورهای همسایه در حال گذراندن این دوره است، وجود بخش ویژهی حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش در برنامه ما لازم است» (۵). مضمون بالا از مقولهی «حقّ در تعیین سرنوشت خویش» در نوشتههای متعدد دیگر وی تکرار و از زوایای مختلف بررسی میشود. از جمله در مقالههای «سوسیالیسم و جنگ»، «انقلاب سوسیالیستی و حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، «وظایف پرولتاریا در انقلاب»، «کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره اکونومیسم امپریالیستی»، «سخنرانی در هشتمین کنگره حزب کمونیست (بلشویک) روسیه» و…. که برای اجتناب از طولانیتر و خستهکنندهترشدن این نوشته، از اشاره به آنها پرهیز میکنم و علاقهمندان را به مطالعه آنها دعوت میکنیم.
مشغله ذهنی اصلی لنین حفظ دولت روسیهی شوروی سوسیالیستی در پهنهی امپراتوری سابق روسیه بود. از این منظر، برای وی، اشتیاق و خواست ملّتهای زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولت مستقل خودی، امر فرعی و حتّی ارتجاعی تلقی میشد! بنابراین سرکوب آنها توجیه «انقلابی» میشد.
اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» و حیطهی عملکرد آن از منظر ِلنین حال که تا حدی با موضع لنین در رابطه با اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» آشنا شدیم، دانستن یک موضوع از نظر متدولوژی بررسی ما، ضرورت دارد: از منظرِ لنین، دامنهی عمل این «حقّ» تا به کجاست؟ به عبارت دیگر، شامل چه کشورهایی است؟ و حکایت از چه نوع روابط و قید و بندها دارد؟
از آنجا که در این تقسیمبندی: اروپای باختری در یک سو و کلِّ کشورهای اروپای خاوری و آسیا، یعنی کشورهایی چون روسیه و ایران و چین در سوی دیگر و در کنار هم آمدهاند؛ ممکن است در نگاه نخست چنین تداعی شود که از دیدگاه وی، انطباقِ اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، چه در شکل و مضمون آن و چه در قلمرو عمل و قانونمندیهایش، مثلا برای روسیه و ایران یکسان بوده است. اگر چنین استنباطی بشود، کاملاً نادرست است. از نظر اهمیتی که روشنشدن این مطلب در تحلیل ما از مسئله ملّی در ایران دارد، به اجمال به توضیح آن بر مبنای نوشتهی او، میپردازیم.
لنین در تقسیمبندی دیگری از کشورهای جهان، آنها را به سه نوع متمایز تقسیم میکند:
نوع اول:
کشورهای پیشرفته سرمایهداری اروپای باختری و ایالات متحده امریکا. به نظر لنین در این کشورها، مدّتهاست که جنبشهای ملّی مترقّی بورژوازی پایان یافته است و «هر کدام از این ملل «بزرگ» بر ملل دیگر در مستعمرات و داخل مرزهای خود ستم روا میدارند.» (۶) لنین برای احزاب کارگری و پرولتاریای این کشورها، وظایف و تکالیف معینی مطرح میسازد که جوهر آن چنین است: «پرولتاریا نمیتواند علیه نگهداری جبری ملل تحت ستم در مرزهای این دولتها مبارزه نکند. به عبارت دیگر، باید برای حق تعیین سرنوشت مبارزه کند. پرولتاریا باید طالب آزادی جدایی سیاسی برای مستعمرات و ملّتهای تحت ستم از ملّتِ «خود» باشد» (۷).
نوع دوم:
کشورهای خاور اروپا: اتریش، بالکان و بهویژه روسیه است. درباره این کشورها میگوید:« همانا در قرن بیستم است که جنبشهای ملّی دموکراتیکِ بورژوازی و مبارزه ملّی بهویژه در این کشورها گسترش یافته و خصلت حادّی به خود گرفته است»(۸). مینویسد، در این کشورها «اگر پرولتاریا از حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش حمایت نکند، در انجام وظایفش، چه در راه به پایانرساندن تحوّل بورژوا ـ دموکراتیک و چه در کمک به انقلاب سوسیالیستی در دیگر کشورها، موفق نخواهد بود» (۹).
اینکه لنین تاچه حد و تا کجا به موضعاش در مورد روسیه تزاری، در قبال ملّتهای تحتِ ستمِ «ملّتِ و لیکاروس»، صادق و ثابت قدم ماند و یا پس از انقلاب اکتبر، هنگامی که لحظه موعود برای تحقق وعده و تعهّدش فرا رسید، چگونه عمل کرد، داستان دیگری است که به آن اشاره خواهم کرد. در یک کلام: هرجا میسر بود و به هر وسیله، از جمله جنگ و لشگرکشی، از آزادی ملل زیر یوغ روسیه ممانعت کرد.
نوع سوم:
«کشورهای نیمهمستعمره، نظیر چین، ایران و ترکیه و همه مستعمرات که جمعاً تا یک میلیارد جمعیت دارند.»(۱۰) در باره این کشورها مینویسد: «سوسیالیستها نه فقط باید آزادی فوری، بی قید و شرط و بدون بازخرید مستعمرات را طلب کنند، (و این خواست در بیان سیاسیاش چیزی جز همان پذیرش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نیست) بلکه میباید به قاطعانهترین وجه از انقلابیترین عناصر جنبشهای بورژوا ـ دموکراتیک و رهاییبخش این کشورها پشتیبانی کنند… .» (۱۱)
ملاحظه میشود که لنین بهروشنی و با ذکر نام، حساب کشورهایی همچون ایران و چین و ترکیه را از حساب امپراتوریهایی چون روسیه، کاملاً جدا میکند و در مقولهی دیگری قرار میدهد و تمامیت و کُلیت این کشورها را با ذکر نام آنها مدّ نظر دارد. در مورد این گونه کشورها، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» را فقط قابل انطباق با تَمامَیت ارضی و کُلیتِ هر یک از این کشورها میداند، نه در درون و اجزای تشکیلدهندهی آنها. در اسناد سازمان ملل نیز همین درک و تلقی از این مقوله مطرح است نه چیز دیگر.
چنانچه از متدولوژی برخورد لنین به مسئله و تقسیمبندی کشورها برمیآید، در ارتباط با کشوری نظیر ایران، انطباق این اصل تنها در حالتی معنا مییابد که ایران در تمامیت ارضی آن و به مثابه ملّتی واحد در نظرگرفته شود که در دورههایی، استقلال و حاکمیت ملّی آن به طورِ موضعی و در کوتاهزمان، خدشهدار شده یا از بین رفته باشد. لنین نیز اگر از ایران نام میبرد، اوضاع و احوال آن ایام را در نظر داشته است. بیگمان، توجّه او معطوف به معاهده ۱۹۰۷ میان روسیه و بریتانیا برای تقسیم کشور به مناطق نفوذ یا اشغال نظامی ایران در دورهی جنگ جهانی اول است.
از گفتهها و احکام لنین میتوان بهروشنی دریافت که وقتی وی از تحقّق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» سخن میگوید، بین کشورهایی نظیر ایران و چین با کشوری نظیر روسیه تزاری فرق میگذارد. وقتی از تحقق این اصل در روسیه سخن میگوید، منظور او نه خود روسیه بلکه، مللِ تحتِ انقیاد روسیه است که به زور و جنگهای استعماری به آن ملحق شدهاند. بنابراین بارها این موضوع را مطرح میکند که: «حزب پرولتاریا قبل از هر چیز باید خواستار اعلام فوری و واقعی و مطلقِ آزادی جدایی از روسیه برای تمامی ملل و ملیتهایی باشد که تحت ستم تزاریسم قرار گرفته یا به زور در چارچوب دولت روسیه نگهداری شده، یا به آن وصل و به عبارت دیگر، الصاق شدهاند.»(۱۲) لنین وضعیت ملّتهای تحت ستم روسیه را با وضعیت مستعمرهها و روابط استعماری، یکی میداند و این واقعیت را از مشکلات مسئله ملّی در روسیه میشمرد.
در کشورهای مستقّل، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» به معنی کسب استقلال سیاسی و تامین استقلالِ و حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) نیست؛ زیرا این امر قبلاً تحصیل شده است. به طورِ مثال هنگامِ انقلاب کبیر فرانسه، ملّت فرانسه مدّتها پیش، تکوین یافته و شکل گرفته بود. ولی هنوز، پادشاهی مطلقه در راسِ دولت قرار داشت. در چنین شرایطی، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و هدف رهاییبخش نداشت. بلکه به معنی «حقّ ملّتِ فرانسه» برای برقراری حاکمیتِ ملّت از مسیرِ دموکراسی بود.
متأسفانه، طرفداران متعصب ایرانی «اصل لنینی» «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، به این تفاوت کیفی میان روسیه چون «زندان خلقها» و کشور باستانی ایران که در آن اقوام مختلف طی سدهها و هزارهها همزیستی داشتهاند، توجّه نمیکنند. هرگز در تاریخ ایران، مناسبات اقوام ایرانی با یکدیگر، مناسبات قوم سلطهگر و زیرسلطه نبوده است. هرگز قوم ناموجودِ فارس با لشکرکشی، دولتهای برسرکارِ اقوامِ غیرفارس ساکن ایران را برنینداخته و به زیرسلطهی خود در نیاورده است. چگونه میتوان بدون توجه به واقعیت فرهنگی ـ تاریخی ایران، نمونههای کشورهای دیگر را برای ایران نسخهپیچی کرد؟
آیا لنین به جدایی ملل تحتِ انقیادِ روسیه باورداشت؟
با توجّه به توضیحات و برخی نقل قولهای بالا، ممکن است این پرسش اساسی به ذهن متبادر شود: با توجّه به موضع صریح لنین که در بالا ذکر شد، پس چرا این احکام بعد از پیروزی اکتبر ۱۹۱۷ جامعه عمل نپوشید؟ چه شد که بلشویکها به رهبری لنین کوشیدند و جنگیدند و هر جا توانستند از آزادی و جدایی ملّتهای زیر یوغ تزاریسم جلوگیری کردند؟ و دولتهای ملّی را که پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و سقوط تزاریسم در گرجستان، ارمنستان، آذربایجان و ترکستان و … برپا شده بود، زیر ضربات کوبندهی ارتش سرخ سرنگون ساختند؟ و حتی در آستانه جنگ دوّم جهانی، به بهانه تعلّق کشورهای بالتیک به روسیهی تزاری، برای تصرّف مجدّد آنها با هیتلر به معامله نشستند؟ و با همین بهانه، بخشی از لهستان و مولداوی را نیز به اتحّاد شوروی ملحق کردند؟
بررسی دقیق مواضع لنین به طور بارزی نشان میدهد که وی در مورد مشخّص روسّیه، اساساً اعتقادی به پیادهکردن اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» نداشت. در مورد مستعمرات کشورهای بزرگ دیگر نیز، موضعش پر از ابهام بود. زیرا در سایهی پنداربافیهای وی در بارهی انقلاب پرولتری جهانی قرار داشت.
رفتار لنین پس از کسب قدرت نشان داد که گفتارهای آتشین او در بارهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» در مورد روسیه، بُردی فراتر از یک اعلام موضع کلی و انتزاعی نداشت. لنین با سادهانگاری باور نکردنی، بر این گمان بود که صِرفِ اعلام شناسایی تشریفاتی و پرطنطنهی این «حقّ»، تمامی آن پیشداوریها و خصومتهای تاریخی بازدارنده را که طی سدهها میان روسیهی سلطهگر و غاصب با ملل زیریوغ، انباشته شده بود، از میان خواهد رفت. لنین بر این پندار بود که با اعلام برقراری «سوسیالیسم» در روسیه، روند ادغام ملّتهای ساکنِ امپراتوری روسیه در یکدیگر آن هم به طور داوطلبانه و مشتاقانه ازسوی ملل زیرستم، بر محور ابر روس! تحقّق خواهد یافت.
نتیجه سیاست و عملکرد مکتبِ نظری لنین، استمرار روابط سلطهگر و زیرسلطه دوران تزاری در قالب جدیدِ فریبندهی «سوسیالیسم واقعاً موجود» با همه پیامدهای غمانگیز آن بود که با فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی شاهد آن بودیم .
همانگونه که لنین توانست با ارادهگرایی و استفاده از شرایط استثنایی لحظه، «انقلاب سوسیالیستی» مندرآوردی خود را در روسیهی پسماندهی موژیکها به پیروزی برساند. با همان ارادهگرایی و حتّی با توسّل به اِعمال قهر کوشید تا مسئلهی ملّی را نیز به روال خویش در راستای حفظ و استمرار امپراتوری روس، منتها در قالب تازهی اتحاد شوروی فیصله دهد.
مشغله ذهنی اصلی لنین حفظ دولت روسیهی شوروی سوسیالیستی در پهنهی امپراتوری سابق روسیه بود. از این منظر، برای وی، اشتیاق و خواست ملّتهای زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولت مستقل خودی، امر فرعی و حتّی ارتجاعی تلقی میشد! بنابراین سرکوب آنها توجیه «انقلابی» میشد.
با آنکه در گفتار، از حقّ مللِ زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولتهای ملّی طرفداری میکرد، ولی در واقع، معتقد بر حفظ دولتهای بزرگ و متمرکز بود. میگفت: «..پرولتاریای آگاه، همواره طرفدار دولت بزرگتر خواهد بود، همیشه علیه ویژگیهای قرون وسطایی مبارزه خواهد کرد و با نظری موافق به تقویت همگرایی اقتصادی سرزمینهای بزرگ مینگرد. زیرا بر بستر آنهاست که پیکار پرولتاریا علیه بورژوازی بهتر میتواند گسترش بیابد (۱۳). بارها در نوشتههایش اصلِ «حقّ ملل در تعیین سر نوشت خویش» را مورد تایید قرار میداد، ولی بلافاصله میافزود: «معنای این خواست به هیچوجه جدایی، قطعهقطعهشدن و تشکیل دولتهای کوچک نیست….این خواست بیانگر پیگیری ما در مبارزه علیه هر گونه ستم ملّی است.» (۱۴) به عبارت دیگر: در حرف آری، و در عمل نه!
دیدگاه پایهای دیگر لنین عبارت از این بود «مصالح سوسیالیسم بر حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش اولویت دارد.» (۱۵) با اینگونه تئوریهای مندرآوردی، لشکرکشی به آذربایجان و گرجستان و ارمنستان و ترکستان و سرنگونی دولتهای ملّی که در این سرزمینها پس از انقلابهای فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ و سقوط تزاریسم برپا شده بود، توجیه میشد. لنین در حقیقت به خاطر نگرش انترناسیونالیستیاش و وسوسهی انقلاب پرولتری جهانی، اعتقادی به تحقق خواست اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» برای ملّتهای تحتِ انقیاد روسیه، نداشت. این است جان کلام.
در مبحث ملی و در کوشش برای انطباق اصل «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش»، جای ایران در کجاست؟ آیا جزو کشورهای نوع اول است یا نوع دوم؟ به عبارت دیگر، مضمون واقعی این اصل در انطباق با ایران، آیا عبارت از حقّ ملّت ایران در تمامیت و یکپارچگی آن در تعیین شیوهی کشورداری و انتخاب دولت مطلوب خود با استفاده از ابزارها و موازین دموکراسی است؟ یا برعکس، آن گونه که برخی مدعیاند، مضمون اصلی آن همان جنبش رهاییبخش «ملّتهای» ساکن ایران است که در«قید اسارت» به سر میبرند و هدفشان تشکیل دولتهای مستقل ملّی به تعداد مدعیان آن است؟
پلمیک میان کیفسکی، از رهبران حزب سوسیال دموکرات اوکراین با لنین، بسیار گویا و افشاگرانه است. کیفسکی بلشویکها را به «بندباز» تشبیه میکرد و به طنز میگفت: «وقتی از بلشویکها دربارهی مثلاً استقلال سیاسی اوکراین پرسش میشود، پاسخ میدهند: «سوسیالیستها در جستوجوی تحصیل حق جداییاند ولی علیه جدایی تبلیغ میکنند»! لنین در نوشته مهّمی به کیفسکی چنین پاسخ میدهد: «ما کارگران اَبَر روس باید به دولت خود اخطار کنیم که مغولستان، ترکستان و ایران را تخلیه کند و کارگران انگلستان باید به دولت خود اخطار کنند که مصر و هندوستان و ایران و … را تخلیه کند… آیا این بدان معناست که ما به تودههای زحمتکش مستعمرات توصیه میکنیم که خود را از پرولتاریای آگاه اروپا «جدا» کند؟ ابداً چنین نیست. ما همواره برای نزدیکی هرچه فشردهتر و ادغام کارگران آگاه کشورهای پیشرفته با کارگران، دهقانان، بردگان همهی کشورهای تحت ستم بودهایم و هستیم. ما همواره به همه طبقات تحت ستم و از جمله مستعمرات توصیه کردهایم و خواهیم کرد تا از ما جدا نشوند، بلکه برای ادغام هر چه بیشتر، به ما نزدیک شوند.»(۱۶) کمی بعد، همین اندیشه را به شکل دیگری باز میکند و میگوید: «اگر ما از حکومتهای خود، تخلیه مستعمرات و آزادی کامل حقّ جدایی را خواستاریم و «اگر مراد این است که خود ما به طور مطمئن این حق را به کرسی بنشانیم و این آزادی را به محض کسب قدرت اعطا کنیم … (چنین کاری) به هیچوجه برای «توصیهی» جدایی نیست، بلکه بر عکس، برای تسهیل و تسریع نزدیکی و ادغام دموکراتیک ملّتهاست. ما تمام تلاش خود را برای نزدیکی با مغولان، ایرانیان، هندیها و مصریها و ادغام با آنان به کار خواهیم انداخت. ما متوجّهایم که این وظیفه ما و به سود ماست که این کار را انجام دهیم والاّ سوسیالیسم در اروپا شکننده خواهد شد.» (۶۶=۱۷)
مطلب چنان بیپرده و گستاخانه بیان شدهاست که نیازی به توضیح و تفسیر کُنه فکری و گوهر سیاست و رویکرد لنین به مسئله ملی نیست. در حقیقت لنین در تلاش برای پاسخ به پرسش طنزآمیز کیفسکی، فقط مهر تائید بر درستی ایراد او گذاشته است.
گفتنی است که همین «تئوری»های لنین، از جمله ادغام ملّتها، پایههای نظری و تئوریک بعدی استالین و دولت شوروی برای جهانگشایی و دستاندازی به همسایگان شد؛ خشت اول چون نهد معمار کژ تا ثریا میرود دیوار کژ.
پس از جنگ جهانی دوم، به زورِ ارتش سرخ، لتونی، لیتوانی و استونی به روسیه شوروی ملحق شدند و تا فروپاشی آن، نور آزادی را ندیدند. لهستان و دیگر کشورهای اروپای شرقی را به صورت اقمار شوروی درآوردند. در ایران با ایجاد ماجرای استالین ـ باقروف ساخته و پرداختهی فرقه دموکرات آذربایجان، برای تجزیه ایران به وسوسه افتادند. در آسیای دور چندین جزیره ژاپنی را متصّرف شدند. اما هیچ ملّتی به اندازه ملل زیر یوغ روسیه تزاری هزینه این سیاست را نپرداختند.
لنین و بلشویکها به مجرد فراغت نسبی از جبهههای غرب ، واحدهای ارتش سرخ را در بهارِ سال ۱۹۲۰ به مرزهای ماورای قفقاز نزدیک کردند و بیدرنگ دست به کار شدند و با همدستی و تبانی بلشویکهای محلّی، حکومتهای بر سرکار را یکی پس از دیگری سرنگون ساختند. آذربایجان در آوریل ۱۹۲۰، گرجستان در نوامبر ۱۹۲۰ و ارمنستان در فوریه ۱۹۲۱! و کمی بعد آسیای میانه نیز به همین روال به سرنوشت آنها دچار شد.
البته برای توجیه اقدام خود در افکارعمومی و دادنِ مضمونِ «انقلابی» به آن، همه جا فرمول زیر، ترجیعبند تجاوز آشکارشان بود: «سپاهیان ارتش سرخ به خواهش زحمتکشان آذربایجان که دست به قیام زده بودند، به کمک آنها آمدند»!(۱۸)
نسل من با این نغمه شوم، گوشآشناست. مشابه این فرمول در ۱۹۵۶ در مجارستان، در ۱۹۶۸ در چکسلواکی و در ۱۹۸۱ در افغانستان تکرار شد. ارتش شوروی به درخواست «کمیتههای انقلابی» سهنفرهی قلابی به رهبری یانوش کادار در بوداپست، به نام کارگران و دهقانان، مجارستان را اشغال کرد. کمیته مشابهی به رهبری هوزاک در پراگ و ببرک کارمل در کابل به نام خلق افغانستان، زیر پوششِ میانتهی «انترناسیونالیزم پرولتری»، تمامیت ارضی و حاکمیت ملّی این کشورها را با مداخله نظامی خشن خدشهدار کرد.
دو مفهوم از یک مقوله در دو شرایط
نکته ظریفی وجود دارد که عنایت به آن در رابطه با بحث ما و در موردِ ایران، پراهمیت است. منظورم توجّه به تفاوت اساسی است که در مضمونِ اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» هنگام بررسی نقش و جایگاه آن در موردِ کشورهای مستقّل و کشورهای وابسته و مستعمرات، وجود دارد.
در کشورهای مستقل، این اصل به معنی شناسایی حق مردم در انتخاب حکومت دلخواه خود و تعیین شکل دولت (Etat) مطلوب خویش است. به عبارت دیگر، این اصل در موردِ این کشورها، با امر دموکراسی و استقرارِ «حاکمیت ملّت» پیوند میخورد و در رابطه مستقیم با آن قرار دارد و با چنین رسالتی است که معنا و مفهوم مییابد.
انطباق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» با واقعیت ایران، مفهومی جز استقرار دموکراسی و تامین حاکمیت ملّت واحد ایران در تمامیت آن ندارد. به عبارت دیگر، مقصود برپایی حکومت و دولت برخاسته از اراده ملّت ایران در تمامیت آن است نه تکتک اقوام و اقلیتهای متشکله آن. به این ترتیب، هر خواستی از جمله خودگردانی یا راهحل انجمنهای ایالتی و یا هر طرحِ دیگرِ کشورمداری، جزو خواستهای دموکراتیکاند نه ملّی. به همین ترتیب است رفع مضیقهها از جمله در زمینه فرهنگی و آموزش زبان مادری و امثال آنها. اینگونه خواستها ربطی به اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» ندارد. بلکه مطالباتی دموکراتیک هستند که در چارچوبِ دموکراسی و رعایت موازین و منشور حقوق بشر قرار دارند و برمبانی آنها قابل حلّاند.
در کشورهای مستقّل، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» به معنی کسب استقلال سیاسی و تامین استقلالِ و حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) نیست؛ زیرا این امر قبلاً تحصیل شده است. به طورِ مثال هنگامِ انقلاب کبیر فرانسه، ملّت فرانسه مدّتها پیش، تکوین یافته و شکل گرفته بود. ولی هنوز، پادشاهی مطلقه در راسِ دولت قرار داشت. در چنین شرایطی، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و هدف رهاییبخش نداشت. بلکه به معنی «حقّ ملّتِ فرانسه» برای برقراری حاکمیتِ ملّت از مسیرِ دموکراسی بود.
تودهی مردم یا به روالِ متداولِ آن ایام: طبقهی سوّم که به مجموعهی بورژوازی متوسّط و کارگران و پیشهوران و دهقانان اطلاق میشد با شعار «حق تعیین سرنوشت ملّت» و فریاد زنده باد ملّت با استبداد سلطنتی و اشرافیت جنگیدند و حاکمیت ملّت و تشکیلِ دولت ملّی را بر موازین دموکراسی برقرار کردند. ملّت سرنوشت خویش را به دست گرفت. از این هنگام، اصطلاح «دولت ـ ملّت» (Etat-Nation)، به معنی حاکمیتِ ملّت واردِ فرهنگ سیاسی جهانی شد. یعنی نظام سیاسیای که در آن، منشاء همهی قدرتها ناشی از ملّت است.
ملاحظه میشود که در این حالات، یعنی هرجا که ملّت و دولت و کشور مستقلّی وجود دارد، ولی دولت هنوز نمایندهی منتخب مردم نیست، مثلاً «موروثی» است یا «منشاء الهی» دارد، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و مفهومش دموکراسی و حاکمیتِ ملّت است نه چیز دیگر.
در ایران نیز مسئله از همین قرار است؛ زیرا ایران کشور مستقّلی بوده و هست. این امر، فارغ از نوع حکومت برسرِکار است. میخواهد رژیم مستبدّهی پادشاهی باشد یا ولایتِ مطلقهی فقیه! به همین علت در انقلاب مشروطیت نیز کلمهی ملّت و تودهی مردم، از هر قشر و طبقه با معنا و مفهومِ یکسانی به کار برده میشد. تودهی مردمی که در رویارویی و چالش با دولت مستبد و شاه مطلقالعنان قرار داشتند.
هدف اصلی انقلاب مشروطیت نیز استقرار دمکراسی و حکومت مشروطه بود نه کسب استقلال ملّی. انقلاب مشروطیت، یک جنبش دموکراتیک بود نه یک جنبش رهاییبخش ملّی نظیر اندونزی و الجزایر و ویتنام. در کشورهای اخیر، هدف تشکیلِ دولتهای خودی و ملّی فارغ از ماهیتِ ژریمی بوده است که باید روی کار میآمد. جنبشهای رهاییبخش در این سه کشور به سه نوع حکومت و رژیم سیاسی متفاوت منجر شد.
در کشورهای تحتِ انقیاد خارجی و مستعمرهها، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» یا «اصل ملّیتها، یعنی هر ملّت یک دولت»، اساساً مضمون رهایی از قید خارجی داشته و دارد و هدف مستقیم و غایی آن کسب استقلال، تامین حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) و تشکیلِ دولت مستقّلِ خودی بوده است، نه حاکمیت ملّت. زیرا بدواً باید کشور و دولت حاکمِ خودی وجود داشته باشد تا برای استقرار دموکراسی در آن و تامینِ حاکمیت ملّت تلاش ورزید.
از آنچه در بالا گفته شد، این پرسش اساسی پیش میآید: در مبحث ملی و در کوشش برای انطباق اصل «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش»، جای ایران در کجاست؟ آیا جزو کشورهای نوع اول است یا نوع دوم؟ به عبارت دیگر، مضمون واقعی این اصل در انطباق با ایران، آیا عبارت از حقّ ملّت ایران در تمامیت و یکپارچگی آن در تعیین شیوهی کشورداری و انتخاب دولت مطلوب خود با استفاده از ابزارها و موازین دموکراسی است؟ یا برعکس، آن گونه که برخی مدعیاند، مضمون اصلی آن همان جنبش رهاییبخش «ملّتهای» ساکن ایران است که در«قید اسارت» به سر میبرند و هدفشان تشکیل دولتهای مستقل ملّی به تعداد مدعیان آن است؟
توجه به این امر و ارزیابی درست از واقعیت ایران در تدوین مشی و سیاستگذاری، اهمیت بسیار دارد و سرنوشتساز است. زیرا با مسئله حسّاس حاکمیت ملّی و تمامیت ارضی ایران که موضوع مورد علاقه مردم ایران است، ارتباط تنگاتنگ دارد.
اگر ایران جزو کشورهای نوع اول است که به اعتقاد راسخ من چنین است؛ در این صورت، انطباق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» با واقعیت ایران، مفهومی جز استقرار دموکراسی و تامین حاکمیت ملّت واحد ایران در تمامیت آن ندارد. به عبارت دیگر، مقصود برپایی حکومت و دولت برخاسته از اراده ملّت ایران در تمامیت آن است نه تکتک اقوام و اقلیتهای متشکله آن. به این ترتیب، هر خواستی از جمله خودگردانی یا راهحل انجمنهای ایالتی و یا هر طرحِ دیگرِ کشورمداری، جزو خواستهای دموکراتیکاند نه ملّی. به همین ترتیب است رفع مضیقهها از جمله در زمینه فرهنگی و آموزش زبان مادری و امثال آنها. اینگونه خواستها ربطی به اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» ندارد. بلکه مطالباتی دموکراتیک هستند که در چارچوبِ دموکراسی و رعایت موازین و منشور حقوق بشر قرار دارند و برمبانی آنها قابل حلّاند.
روابط اقوام با یکدیگر در ایران سرنوشت تاریخی و زندگی مشترک طولانی آنها با وضع کشورهایی که مناسبات مستعمراتی میان آنها برقرار بوده است، کاملاً متفاوت است. وضعیت آنها و مناسباتشان با کشور و دولت سلطهگر حاصل قهر و جنگهای سلطهگرایانهی استعماری و الحاق به جبر است. تاریخ و لحظهی این جنگها و الحاق و زیر سلطه قرارگرفتن آنها به دقّت ضبط در تاریخ است. در تاریخ ایران، جستوجوی چنین مناسباتی میان اقوام ساکن آن کار بس بیهوده و آب در هاون کوبیدن است. از سوی دیگر، مقایسه مناسبات اقوام ایرانی تشکیلدهندهی ملت ایران با یکدیگر با وضعیت و زندگی تصنّعی کشورهای چندملّتی نظیر یوگسلاوی و چکسلواکی و امثال آنها که واقعاً تاریخ و سرنوشت مشترکی با هم نداشته و دستپخت دولتهای بزرگ پس از جنگ جهانی اولاند، نادرست و قیاس معالفارق است.
سرگذشت پرماجرای تلاش مردم ایران برای حراست از مرز و بوم میهن ما، تاریخی بهمراتب قدیمیتر و طولانیتر از تاریخ دموکراسی نیمبند و زودگذر در کشور ما دارد. هنوز دموکراسی را به دست نیاورده، به نام آن تمامیت ارضی ایران را به مخاطره نیندازیم و بذل و بخشش نکنیم. دوستانی که به این مسئله از راه دموکراسی و به اتکای تعهّد ما به محترمشمردن نظر مردم نزدیک میشوند، در نظر نمیگیرند که ما همان قدر که به رعایت دموکراسی، یعنی حاکمیت ملّت متعّهد هستیم، بهمراتب در برابر استقلال و حاکمیت ملّی و به طریق اولی نسبت به تمامیت ارضی ایران که تبلور خواست و اراده تمامی ایرانیان است، نیز مقیدیم.
من خود آذربایجانیام و به هویت آذریام افتخار دارم. ولی مثل هر ایرانی از هر قوم و تبار به ملّت ایران تعلّق دارم و حراست از استقلال و تمامیت ارضی ایران را وظیفه خود میدانم. زیرا باید ایرانی باشد تا در چارچوب آن برای تحقق آزادی و دموکراسی به تلاش برخیزیم و عدالت و برابری را برقرار سازیم و به میمنت دموکراسی، خواستهای دموکراتیک خود از جمله خواستهای دموکراتیکِ اقوامِ ساکن ایران را، طرح و به تایید عموم ملّت ایران برسانیم. ضرورت تاکید بر پیوند دموکراسی با استقلال ملّی و هر دو آنها با عدالت اجتماعی در همین است. زیرا آرمان ما، رفاه و آسایش و ترقی و تعالی یکایک مولفّههای قومی تشکیلدهندهی ملّت ایران در یک کشور مستقل و حاکم بر سرنوشت خویش در پرتو آزادیها و دمو کراسی است.
زیرنویسها
۱ – ولادیمیرایلیچ لنین. طرح برنامه حزب سوسیال دموکرات روسیه، ژانویه ـ فوریه ۱۹۰۲، جلد ۶ آثار کامل به فرانسه، صفحه ۲۳.
۲ ـ لنین «درباره مانیفست اتحادیه سوسیال دموکراتهای ارمنی»، آثار کامل به فرانسه جلد ۶، (۱۵/۰۲/۱۹۰۳)، صفحه ۴۷۵.
۳ – لنین «تزهایی درباره مسئله ملی»، آثار کامل به فرانسه، جلد ۱۹ ( ۰۹-۱۳/۰۷/۱۹۱۳)، صفحه ۲۵۵.
۴ – لنین «درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، آثار منتخب دو جلدی به فارسی، جلد اول قسمت دوم، صفحه ۳۷۰.
۵ ـ همان منبع ۴ صفحه ۳۸۲.
۶ ـ لنین «انقلاب سوسیالیستی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» (تزها)، ژانویه -فوریه ۱۹۱۶، جلد ۲۲، صفحه ۱۶۳.
۷ـ همان منبع ۶ صفحهی ۱۶۰.
۸ ـ همان منبع ۶ صفحهی ۱۶۴.
۹،۱۰، ۱۱،- همان منبع ۸.
۱۲ – لنین، «وظایف پرولتاریا در انقلاب ما»، دهم آوریل ۱۹۱۷، آثار کامل، جلد ۲۴، صفحه ۶۵.
۱۳ـ لنین «یادداشتهای انتقادی در مسئله ملی» (اکتبر ـ دسامبر ۱۹۱۳)، آثار کامل، جلد ۲۰، صفحه ۳۹.
۱۴- همان منبع صفحات ۱۵۸ـ ۱۵۹.
۱۵ـ لنین «مشارکت در بحث تاریخ یک صلح بدفرجام»، آثار کامل به فرانسه، جلد ۲۶ (۱۹۱۸/۱/۷)، صفحه ۴۷۲.
این جستار پیشتر در فصلنامهی تلاش منتشر شده است.
۱۶ -لنین، کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره اکونومیسم امپریالیستی، آثار کامل، جلد ۲۳ (ژانویه -فوریه ۱۹۱۶)، صفحه ۷۲.
۱۷ـ همان منبع ۱۶، صفحه ۷۳.
۱۸ـ تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی، ترجمه فارسی هدایت حاتمی و عبدالحسین آگاهی، جلد اول، صفحه ۳۶۹.
این جستار پیشتر در فصلنامهی تلاش منتشر شده است.
برگرفته از : انجمن پژوهشی ایرانشهر
انتشار از: کیانوش توکلی