زن

من زنم

زنی‌ میان بازوان خدا 

مرا که می ساخت بویید و بوسید

عاشقانه در بر گرفت و در گوشم زمزمه کرد:

همیشه عاشقانه دوستت دارم گل من 

زمینی‌ شو

از بطن مادر زاییده شدم

زنی‌ دیگر

عشقی‌ دیگر

هنوز تنم بوی دست های تو را می دهد خدای من

معشوق بی‌همتا

من زنم

زن

معشوق خدائی تو

یادت می آید در گوشهایم خواندی:

عشق من مادر شو

من زنم 

ملکه ی صبوری‌های زمین

من زنم 

هم آشیانه عشق

من زنم 

مادرم

قلب من عشق را از تو گرفت

خدای من چگونه مرا به زمینی‌ فرستادی که بوی فرشته‌ ها را نمی فهمند؟

می دانم 

می فهمم 

جانشینان زمینیت به قلب من نیازمندند

 

***

وقتی‌ شب‌ها تمام شود

 

در زمستانی سرد

می نشینم بر ایوان دنیا

نظاره می‌کنم عبور مکرر زندگی‌ را که جلوی چشم هایم رژه می روند

باران را مهمان می‌کنم

بر چتر روزهای دور

بر آرزوهای کالم

که نشسته ‌اند انگار تا باران بیاید و مرا

مهمان خنده ‌ای

لبخندی

به ژرفای نگاه مردمانی ببرد

که دوستشان دارم

صدایی می‌پیچد

مثل بانگ اذان بچگی‌ هایم 

که دوست داشتم چشم هایم را ببندم و دعا کنم

که همه ی شب ‌ها تمام شود 

تا ستاره ‌ها را هدیه کنم

به همه ی آنان که چراغ ندارند

 

***

به سلامتی‌…

 

اولین جام شراب را 

به سلامتی تو خواهم نوشید

صندلی پارک

باد زوزه می کشد

و من

به سلامتی دنیا

مست خواهم شد

دنیای من

 

***

مهمانی

 

نوشتن این همه روز

این همه شکستن بی‌ صدا

راه دور بود و من 

نرسیده تمام شدم

ناخن‌هایم را رنگ خواهم کرد

چشمهایم دوباره مشکی‌ پوشیده اند

می‌خواهم بخندی وقتی‌ اشک هایم رد دستهایت را دور می زنند و به لبهایم بوسه می زنند

تمشک‌ها را با ولع می خورم

می‌خواهم قرمزی لبهای کودکیم را به رخ بکشم

امشب مهمانیست

تو را به خواب هایم دعوت کرده ام