هشتم مارس

 هشتم مارس است

حوا، زیباترین شعر آفرینش

در آشپزخانه

تکیده قامت، دست ها پلاسیده

آواز غم می خواند

هشتم مارس است

گلشیری می نویسد

جلیل شهناز می نوازد

حوا اما ترانه تنهایی می خواند

مویش سپید

چشمش دیگر نمی بیند

روزنامه نمی خواند

حافظ نمی داند

هشتم مارس است

حوا

دست شکسته، دریده بدن، در گور

چشمان خشکش نگران گل بوته هایش در توفان

هشتم مارس است

حوا

کنار پنجره میزبان بهار است

سجاده خیالش بر دشت گسترده

از دامنش به رنگ سبز زندگی

نطفه های عشق در باد می تکاند

بر آسمان نیلی، ناگه، جنگلی از شهاب می روید

بر آسمان نیلی، ناگه، صدها ستاره می بارند

حوا، اما حماسه می سازد

***

زن شـرقـی

 

روحش خراش خورده و خسته

تن مرده و خموش

نگهبان شب بیدار

دستی به گاهواره

باری به دوش، باری به دست

باری به زهدان

در فکر آش و سبزی نوباوگان خویش

در جوانی

باران جان را بر شکوفه هایش می ریزد

در پیری، کنام غصه و حرمان

در خانه، در خیابان، در کار

                        باید، خود را به پوشاند

تا کس، با دیدنش به مادگی نیندیشد

جرمش، زن بودن

و آبشخورش مرگ آرام آرزو