هاوانایی که من دیدم
از میان خیابان های پر پیچ و خم میگذریم و نفهمیدیم چه شد که جلوی ساختمانی سر در آوردیم که دقیقاً مثل کنگرهی آمریکا است! به کلی از وجود این ساختمان بی خبر بودیم. چه شده؟ نکند سر از واشنگتن در آورده ایم و خودمان بی خبریم؟
لونلی پلانت را بیرون میکشم و میفهمم این «کاپیتولیو ناسیونال» است و تازه از خویشاوندِ آمریکایی اش بلندتر هم هست. جراردو ماچادو، رئیسجمهور پروآمریکای کوبا در دههی ۱۹۲۰ آن را ساخته و قبلا کنگرهی کوبا در آن بوده اما بعد از انقلاب ۱۹۵۹، شده آکادمی علوم کوبا و کتابخانه ملی علم و فن آوری. نه امروز و نه تا آخر سفر پایمان را در این ساختمان نمیگذاریم چون اهل این کارهای توریستی نیستیم. اما چه روزهای بسیاری که دور و برش چرخیدیم و روی پله های با شکوهش نشستیم و زندگی در هاوانا را نظاره کردیم…
در پرادو
دم کاپیتول یک بسته سیگار «لاکی استرایک» خریدم و خوش خوشان کشیدم و با دوستم به سمت شمال راه افتادیم. این «لاکی استرایک» هم از آن ماجراها است. سیگار آمریکایی است اما معلوم نیست چرا در کانادا که بغل گوش آمریکا است پیدا نمیشود، اما اینجا در کوبا فراوان است!
سیگار را روشن میکنم و در پارک مرکزی که کنار کاپیتول است قدم میزنیم. ظهر شده و آفتاب داغ حسابی عرقمان را در آورده. میرویم توی کارِ کوبایی های فراوانی که در گرما هر چی لباس دارند در میآورند و در پارکها دور و بر هم، زیر سایه ی درختان استوایی، نشسته اند و یا مثل ما سیگاری دود میکنند و یا دومینو (که در این جزیره بسیار محبوب است) بازی میکنند و خلاصه آخر هفته را سر میکنند. پارک مرکزی میخورد به خیابان پرادو (که اسم رسمی اش هست خیابان مارتی)، از آن بلوارهای دوست داشتنی مدل اروپایی که به دوران مستعمراتی و اواخر قرن هجدهم بر میگردد. معلوم است که می خواستند چیزی مثل بهترین بلوارهای پاریس و بارسلونا درست کنند (و مگر می شود نفهمم که شباهتش با «لاس رامبلاسِ» بارسلونا اتفاقی نیست) البته خیلی کوتاه تر و باریکتر است و حالا که، خوب یا بد، در کوبا خبری از سرمایه داری نیست، خبری از شلوغی های مثل آن شهرها هم نیست. پرادو بیشتر مثل بلواری وسط یک پارک است تا خیابانی وسط شهری شلوغ.
اما از همین روز اول حسابی جذب این بلوار میشویم. زیر سایهی درخت ها در این هوای داغِ استوایی و شرجی (که باورتان بشود یا نه از همان روزهای زندگی در مالزی عاشقش هستم) قدم زدن، حال و هوای خاص خودش را دارد. دور و برمان را کلی هنرمندان «خیابانی» (یا در واقع«پارکی») گرفتهاند که خوش و خرم روی بوم هایشان نقاشی میکنند. این هم اولین برخورد با صحنهای آشنا: نقاشی های بیشمار از انقلابی محبوب مردم کوبا، چه گوارای افسانه ای که فتوژنیک بودن و خوش تیپ بودن و آوازه ی جهانی داشتنش کمک کرده نماد این جزیره شده باشد.
از همین روز اول و قدم زدن در پرادو و وقت گذراندن با کوبایی ها اما متوجه نکته ای تلخ نیز می شویم: چهره ی زشتِ سرمایه داری دارد دوباره در کوبا پیدا می شود و با خودش تمام ویژگی های کریهِ جامعه ی طبقاتی هم پیدا می شود.
برای هر کسی که کمی سفرکرده باشد، صحنه ای آشنا در تمام کشورهای جهان سوم پیدا می شود. اسمشان را بگذارید «فروشنده» یا «کلاهبردار». فرق چندانی نمیکند. این ها شهروندان محلیِ این جهان نابرابر هستند که می خواهند سهم خودشان را از گردشگران جهان اولی ببرند. حالا یا با فروختن جنسی «غیرمجاز» (از مواد مخدر تا «سنگهای ارزشمند» قلابی) و یا با کلاه گذاشتن سر گردشگرِ محترم. در آسیای جنوب شرقی، بخصوص جایی مثل تایلند، این پدیده اینقدر وسیع و همه جا حاضر است که از دیدن اندکی از آن در کوبا تعجب نمیکنیم.
نقاش ها می خواهند کارهای زیبایشان را بهمان قالب کنند و کسی هم پیدا می شود که بهمان خبر میدهد این هفته «فستیوال سالسا» است و گروه معروف «بوئنا ویستا سوشیال کلاب»همان بغل ها اجرا دارد. دوستم ذوق زده می شود و می خواهد دنبالش برویم که اشاره میکنم «نه». مطمئن نیستم میخواهد چیزی بهمان قالب کند یا نه اما «نه» را بیشتر به خاطر این میگویم که برنامه روزمان به هم نخورد.
اما چند ساعتی که میگذرد خوب متوجه می شویم داستان «فستیوال سالسا» و کنسرت «بوئنا ویستا» چی است…
یعنی راستش را بخواهید تا همین لحظه که این خطوط را می نویسم و در سرمای کانادا، چند هزار کیلومتر دورتر از آن دو هفته ی خوشِ در کوبا هستم، هنوز نفهمیده ام داستان واقعا چه بوده! اما همین قدر بس که هر روزی که در هاوانا بودیم، همین حرف را از تعداد بیشماری شنیدیم: پیر و جوان، مرد و زن، زوج و تنها، همه می خواستند ما را به فستیوال لعنتیِ سالسا دعوت کنند و گروه «بوئنا ویستا» هم لابد مثل جادوگرها هر لحظه در همه جا حاضر بود و همیشه همان بغل اجرا داشت!
دعوتِ طرف را که رد می کنم، معلوم است کمی بهش بر میخورد. با انگلیسی کمی دست و پا شکسته اما به نسبت سلیسش مطمئنمان میکند که کوبا مثل بقیه جاها نیست. که در کوبا خبری از مواد مخدر نیست. که در کوبا همه تحصیلکرده اند. که در کوبا همه محترمند.
و راست میگوید.
اینجا تایلند نیست. مثالی مربوط تر بزنم: اینجا ویتنام نیست و بر خلاف آن کشور دوست داشتنی، سرمایه داری هنوز به طور کامل برنگشته و هنوز تحصیلات عالی و بهداشت و حداقلِ زندگی، رایگان و در دسترس است.
اما از طرف دیگر پس از سقوط شوروی، کوبا، این جزیره ی تنهای تنها در این دنیای متخاصم سرمایه داری، مجبور شده عواملی از سرمایه داری را معرفی کند. هتل های توریستی که مشابه شان در همه جای منطقه ی کارائیب و بقیه جهان سوم پیدا می شود، باز شده اند و آن «کوک»ها و «کوبایی های پولدار» که ازشان گفتیم هم پیدا شده اند. این است که این مردِ تحصیلکرده و آن نقاشانی که اگر در نیویورک بودند، بعید نبود الان گالری خودشان را داشتند، باید دنبال هر توریستِ جهان اولی بدوند. و این است که نه فقط روابط کوبای پیش از انقلاب، که روابط کوبای دوران مستعمراتی، همان زمانی که اسپانیایی ها، این خیابانِ نقلی و زیبای پرادو را ساختند، دوباره برگشته اند و هر چقدر از سایه ی درخت ها و درخشش آفتاب لذت ببرم و از دک کردن طرف شاد باشم، این تصویر از ذهنم بیرون نمیرود…
***
پرادو که به لب دریا میرسد میرسیم به مالکون، خیابان هشت کیلومتری ساحلی.
یک کوبا است و یک مالکون و همهجا وصفش را میشنویم.
زیر این خورشیدِ سوزان دیدن این آب شفاف و لاجوردی و پسربچههای سیاهپوستی که توی آن آبتنی میکنند، حسابی خنکمان میکند، انگار که خودمان وسط آن آبیم.
اینجا تنگهی فلوریدا است و همینجا است که کوباییهای کمی جاهطلب توی آب میپرند و هر جور شده خود را به ساحل آمریکا میرسانند.
مالکون صفای خاصی دارد و بعدها روزهایی را میبینیم که ماشینهای عتیقهی کوبایی (که یا کادیلاکهای دههی ۵۰ آمریکا هستند یا لاداهای ساخت شوروی) در آن صف کشیدهاند و جای سوزن انداختن نیست: صحنهای که در کوبا کمتر دیده میشود.
کنار آب میرویم و کمی به سر و صورتمان میزنیم و مثل بچگیهایمان روی جدولِ نه چندان عریض کنار خیابان راه میرویم تا مالکون را تا چند کیلومتری گز کرده باشیم.
گشنهمان که میشود، راه را کج میکنیم و میرویم به جنوب تا برسیم به محلهی چینیهای کوبا. هر دوتایمان در تورنتو بیش از هر چیزی غذای چینی میخوریم و شاید کمی کار عجیب و غریبی باشد که در روزِ اول سفر به کوبا راست برویم رستورانِ چینی اما به هرحال میخواهیم ببینیم غذای چینیِ این گوشهی دنیا چطوری است و محلهی چینیها چه خبر است و این است که سر از خیابان «کوچیو» در میآوریم که مرکز محلهی چینیهای هاوانا است. اما به دلیلی که به زودی به شرحش میرسیم، باور کنید از این تصمیم پشیمان نمیشویم.
پیش از آن باید بگویم که از شما چه پنهان، بالا و پایین محله را که گز میکنیم به هر چیزی میرسیم به جز چینی. چینیهایی هم که میبینیم همه توریستهایی هستند که مثل بقیه رستورانهای چینی را پر کردهاند. یکی از صحنههای بامزه گارسونهای کوبایی هستند با آن بدنهای زیبای سرحال که توی لباسهای تنگِچینی با آن نقش و نگارهای اژدهایی جا نمیشود و صحنهی مفرحی ایجاد کرده.
دستِ بر قضا، غذای مفصل و عالی و گرانقیمتی که میخوریم (بسیار گرانتر از غذای مشابه در کانادا) از بهترینغذاهایی است که در کل سفر میخوریم.
اندر حکایت مشکلات غذایی در کوبا
به اینجا که میرسم باید کمی مکث کنم و برایتان از حکایت غذا در کوبا بگویم، یکی از مسائلی که به خوبی بسیاری از مشکلات این جزیره را توضیح میدهد.
کمی در کوبا که باشید میبینید که غذا خوردنِ محلیها بسیار غیربهداشتی و پرچربی است. پیتزاها و بستنیهای چرب و کمفایده پر است و چیزی که کمتر سر و کلهاش پیدا میشود میوه و سبزیجات تازه است. هر جا که سالاد سفارش میدهید، میبینید که طرف اولین سبزیِ دم دستش را برایتان میآورد و معمولا یکی و فوقش دو قلم بیشتر نیست: گوجه، کاهو یا خیار و این تازه وضع جاهایی است که قرار است به توریستها سرویس بدهند (البته وضع هتلهای آنچنانی که بستههای مفصل میوه و سالاد و هر چه فکرش را بکنید با هواپیما یک راست به حلقومِ توریستها میبرند، متفاوت است!).
معروفترین غذای کوبا که سر و کلهاش اینقدر همهجا پیدا میشود، یواش یواش حالتان را به هم میزند ترکیبی از برنج و گوشت خوک و لوبیای سیاه است که حسابی چرب و چیلی و ناسالم است و خودِکوباییها هم از همین گله میکنند (و البته، دروغ چرا، بعد از چند ماه دل آدم کمکی برایش تنگ میشود).
کتابها و مقالاتِ کم مایه توریستی سعی میکنند این مشکل را با توضیحات مضحکِ «فرهنگی» توجیه کنند: که کوباییها اینقدر ذوق و سلیقه خرج رقص و زندگی و مشروبخوری میکنند که دیگر جایی برای درست کردن غذاهای درست و حسابی نمیماند.
مشکل اما ربطی به این حرفها ندارد و به کلی اقتصادی است. هر جزیرهای طبیعتا مشکلات غذایی خواهد داشت چرا که بالاخره در آب محصور است و در خاک آن، هر چیزی نمیروید. اما اگر جزیرهای باشید که غولی مثل آمریکا بغل دستتان اینگونه محاصرهتان کرده باشد و در بازار جهانی غذا وضع خرابی داشته باشید، وضع بدتر میشود و این است مشکل اصلی کوبا که مجبور است بخش اعظم غذای خود را وارد کند. یادم هست جایی (فکر کنم در خاطرات محسن رضوانی، رهبر حزب رنجبران، که مدتها در کوبا آموزش نظامی دیده بود و امروز در تورنتو از رفقای خوب خودم است) خوانده بودم که فیدل کاسترو کلی کمپین راه انداخته که کوباییها را به خوردن ماهی و میگو و امثالهم که در دریا پیدا میشود، عادت دهد، اما اثر نکرده و مردم خوک و پلوشان را کنار نگذاشتهاند!
امروز کوبا تلاش زیادی میکند تا کشاورزی را بهبود بخشد و هر کجا که میروی بازارهای سبزیجاتِ محلی که توسط خود کشاورزان اداره میشود، پر است اما معلوم است که هنوز مشکلات بسیاری هست: گزینهها به شدت محدود است و صفها، طولانی.
اگر از تحلیل سیاسی کمی بگذریم و به پیشنهادهای گردشگری برسیم باید گفت که برای پیدا کردن غذاهای خوب در کوبا باید به «پالادار»ها سر بزنید: رستورانهای خصوصی که تازه در یکی دو دههی اخیر باز کردنشان مجاز شده. روی کاغذ اینها باید حسابی کوچک باشند و به تعدادی معدود سرویس دهند، اما در عمل بزرگتر شدهاند و به هر کس که بتواند «کوک» جور کند، غذاهای آنچنانی میدهد. یادم هست در آخرین روز اقامتم، به یکی از همینها در هاوانا رفتم و خوراک برهی مفصلی زدم که مثل آنرا در هیچ کجا نخورده بودم.
وضع غذا البته هر چقدر بد باشد وضع نوشیدنی و الکل از این بهتر نمیشود.
هر چه باشد کوبا از قدیمالایام پاتوق خوشگذرانی بوده (برای اطلاعات بیشتر به «پدرخوانده ۲» مراجعه کنید) و بسیاری از بهترین کوکتلهای جهان همینجا اختراع شدهاند و هنوز هم بسیار محبوب هستند: از موهیتو با آن طعمِ تند اما ملس و برگهای نعنای بغل دستش که همهی دنیا را گرفته تا دایکیری با آن یخهای سفیدی که در گرمترین هوا هم آدم را حسابی خنک میکند. البته همه چیز محدود به کوکتلها نیست و آبجو نیز مفصل و فراوان و متنوع و البته ارزان است.
خلاصه اینکه در کوبا جوری مشروب میخوریم که پیش و پس از آن در زندگیام سابقه نداشته. هر وقت که گرممان میشود، آبجویی، موهیتویی، چیزی بالا میاندازیم (و معمولا خیلی بیشتر از یکی) و خنک و خوش و خرم میشویم و به خیال خودمان چربی غذاها را «میشوریم».
هاوانای قدیم
هاوانا از قدیمیترین شهرهای «دنیای جدید» (قاره آمریکا) است که آنرا فاتحان اسپانیایی در اوایل قرن شانزدهم ساختند و همیشه از مرواریدهای درخشان دریای کارائیب بوده است. از این رو است که ساختمانهای زیبا و تاریخی همه جای آنرا پر کردهاند. لونلی پلانت با «تخمین محافظهکارانه» ۹۰۰ ساختمان «با اهمیت تاریخی» را نشان کرده است. خیال هم نکنید فقط صحبت معماری مستعمراتی استوایی است (که البته همان هم با آن رنگهای کارائیبی حسابی دل آدم را میبرد): همه چیز پیدا میشود از جمله از آرت دکوهای آنچنانی که مرا یاد کارهای مدرنیستیِ گائودی در بارسلونا میاندازد.
بیشتر این ساختمانها در بخش قدیمی شهر، «هاوانا ویهخا»، هستند و در نتیجه اینجا بیش از آنکه من یکی تحملش را داشته باشم پر از توریستهای غربی و دوربینهایشان هم هست. چهار میدان اصلی (یا به قول اسپانیاییها پلازا) این منطقه را در یک روز میبینیم و انصافا یکی از دیگری زیباتر است.
اما آخر آدم چگونه قرار است شوق این گشت و گذارهای تاریخی از میادین و ساختمانها و موزهها را در سفرنامه بیاورد؟ بهترینهایش را خودتان در عکسها ببینید اما اینجا چند تا از جلوهها را میگویم.
یک روز اول صبح خودمان را به پلازا ده لا کاتدرال (میدان کلیسای جامع) میرسانیم که در قرن هجدهم ساخته شده و کلیسای جامع سان کریستوبال، که معروفترین کلیسای شهر است، در آن واقع است. میگویند کارپنتیر به این میدان میگفته «موسیقی که روی سنگ نقش شده» و بخصوص وقتی از طبقهی دوم موزهی آنطرف خیابان نگاهش میکنیم و ساعاتی بعد که در این میدان آبجویی میزنیم و محو تماشای کلیسا میشویم، تقریبا میتوان صدای موسیقی را شنید.
پلازه ده آرماس (میدان توپخانه) قدیمیترین میدان هاوانا است که در همان اوایل بنیانگذاری شهر در قرن شانزدهم ساخته شده. البته بیشتر ساختمانهایش مال حدود ۲۰۰ سال بعدتر هستند. در این میدان، در کنار نخلهای زیبا و تنهدرشت، اولین مجسمهی کارلوس مانوئل دهسسپدس، قهرمان نامی استقلال کوبا در قرن نوزدهم، را میبینم و به یادش چند دقیقهای زیر مجسمهی مرمریاش مینشینم و به مبارزهی دیرین این جزیره برای استقلال و منزلت فکر میکنم. چند تا موزهی زیبا هم همینجا است اما بیش از هر چیز عاشق بازار کتاب دست دویی میشوم که میدان را پر کرده. انواع کتابهای عتیقهی مدل شوروی (چه مال خود شوروی باشند چه حاصل بوروکراسی محترم کوبایی) اینجا پیدا میشود و ما هم که خورهی این چیزها هستیم میافتیم به جان کتابها و کتابفروشها. یک جلد مانیفست کمونیست اسپانیایی به قلم «کارلوس مارکس» میخرم و یک جلد از سخنرانی «تاریخ مرا تبرئه خواهد کردِ» جناب کاسترو و البته یک جلد «زندگی من»کاسترو که حاصل مصاحبههای چریک پیر با ایگناسیو رامونه، سردبیر لوموند دیپلماتیکِ فرانسه، است. این آخری چاپ دولتی کوبا است و ترجمهی انگلیسیاش را مترجمان کاسترو به طور دستهجمعی انجام دادهاند و کیفیت ترجمهاش و کیفیت چاپش حسابی مزخرف است. این هم از عاقبتِ کنترل بوروکراتیک چاپ و نگارش و ادبیات است.
پلازا ده سان فرانسیسکو ده آسیس که به نام این قدیس معروف نامگذاری شده از زیباترینها است. آخرهای بعدازظهر به اینجا میرسیم که هوا دارد گرگ و میش میشود و حس و حال من کمی بهتر است، شاید به خاطر این احساس کمی خودخواهانه که اینجا توریست کمتر است و کمی باصفاتر. آن کنارها کوچو مامبی را میبینم، واگن قطاری که در اوایل قرن بیستم درآمریکا ساخته شده و به کوبا آورده شده و واگنِ جناب رئیسجمهور بوده تا اینکه انقلاب آنرا به این گوشه گذاشته تا من و شما ببینیم. کنار آن عکسی میگیرم تا برای پدربزرگِ راهآهنیام بفرستم.
چهارمین و آخرین میدانِ اصلی هاوانا ویخا که به آن سر میزنیم همنام کلِ محلهاست: پلازا ویخا (میدان قدیم)که از شما چه پنهان اول اسمش بوده پلازا نوئبا یعنی میدان جدید! اتفاقا در زمان دیکتاتوری باتیستا اینجا را پارکینگ کرده بودند تا همین سال ۱۹۹۶ که حسابی زیباییسازیاش کردند تا امروز زیباترین میدان هاوانای قدیم باشد.
اینجا تنها آبجوسازی کل هاوانا هم واقع شده: تبرنا ده لا مورایا که این شرکت اتریشی آنرا در سال ۲۰۰۴ راه انداخته: آبجوی خوشمزهی سردی میدهد و دم در هم نیمکتهای چوبی حقی گذاشتهاند و دم در هر گوشتی که فکرش را کنید کباب میکنند. دیر میشود و ما ترجیح میدهیم به جای هر کاری، دم در روی این نیمکتهای چوبی بنشینیم، آبجو و پاپ کورن و سایر تنقلات بزنیم و کتاب بخوانیم. بنفشه، «دولت و انقلابِ» لنین میخواند و من «صد سال تنهاییِ» گابریل گارسیا مارکز.
ادامه دارد
عکس ها: بنفشه جاوید
زیرنویس عکس ها:
۱ـ کاپیتولیو ناسیونال دقیقا مثل کنگره ی آمریکاست و تازه از خویشاوند آمریکایی اش بلندتر هم هست.
۲ـ صحنه ای آشنا در کشورهای جهان سوم: اینها شهروندان محلی این جهان نابرابر هستند که می خواهند کارهای زیبایشان را به ما قالب کنند
۳ـ زیر این خورشید سوزان دیدن این آب شفاف و لاجوردی و پسربچههای سیاهپوستی که توی آن آبتنی میکنند، حسابی خنکمان میکند، انگار که خودمان وسط آن آبیم.
۴ـ ماشین های عتیقه ی کوبایی یا کادیلاک های دهه ۵۰ آمریکا هستند یا لاداهای ساخت شوروی که همه جا به چشم می خورند.
۵ـ به دنبال رستوران چینی سر از خیابان “کوچیو” درمی آوریم که مرکز محله ی چینی های هاوانا است.
۶ـ امروز کوبا تلاش زیادی میکند تا کشاورزی را بهبود بخشد و هر کجا که میروی بازارهای سبزیجاتِ محلی که توسط خود کشاورزان اداره میشود، پر است
۷ـ روز آخر اقامتم در یکی از رستوران های خصوصی در هاوانا خوراک بره ی مفصلی زدم که شبیه آن را هیچ جای دیگر نخورده بودم.
۸ـ میدان کلیسای جامع (پلازا ده لا کاتدرال) در قرن هیجدهم ساخته شده و معروفترین کلیسای شهر است.
۹ـ عاشق بازار کتاب دست دومی می شوم که انواع کتاب های عتیقه ی شوروی در آن پیدا می شود.
lotfan degeh adameh nadid ensan astefraghash migirad az dorouughaye shoma.be nazare man ke Cuba bodam bayad 12 million Cubaeiha ra az anja biroon kard va anja ra ba khak yaksan kard.