شماره ۱۱۹۰ ـ ۱۴ آگوست ۲۰۰۸

این روزها در همه کشورهای اروپا و آمریکا مراسم بسیاری برای یادآوری کشتار زندانیان سیاسی سالهای ۶۰ و ۶۷ جریان دارد. بازماندگان و خانواده ها تلاش می کنند این جنایت بشری بر یادها بماند.


اما خود جنایتکاران چه میکنند؟ چگونه با اعمال ضد انسانی و جنایتهای خود کنار آمده اند؟ آنها در خلوت خود به چه می اندیشند؟ کی جامعه ایران خبر خواهد شد؟ کی همه این جنایتها در ایران، برملا خواهد شد؟


در فیلم «رقصیدن با بشیر»* آری فولمان، فیلمساز اسراییلی به جستجوی روزهای جوانیش میرود. روزهای جنگهای بیهوده، جنگهای نابرابر.

در میان کابوسهای شبانه می داند شاهد کشتار بیگناهان بوده است.

کدام کشتار؟ کی؟ کجا؟ چرا؟

فیلم حکایت یک سرباز اسراییلی ست که پس از گذشت بیست و پنج سال از جنگ لبنان و قتل عام “صبرا و شتیلا” به دیدن همه سربازانی میرود که با او در جبهه بوده اند. آنها هر کدام به نحوی یا ماجرا را به یاد نمی آورند و یا با کابوسها و احساس گناه از سکوت خود در مقابل جنایت، به زندگی خاموش و محدودی تن داده اند.

آری فولمان زبان نقاشی متحرک را برای فیلمش انتخاب کرده است. انتخاب رنگهای نزدیک به سیاه و سفید و سادگی خطوط، حس شاعرانه و درونی فیلم را چند برابر کرده است.

روال فیلم روال یک فیلم مستند است. یک جستجوگر با سئوال و جواب از شاهدان عینی یک دوره تاریخی می خواهد آن دوره سیاه را بررسی کند. دوره ای که همه و هر کس به نوعی فراموش کرده است. دوره ی یک جنایت عظیم تاریخی.


فیلم از یک قهوه خانه شروع میشود. آری و دوست دیرینش بر پشت میزی نشسته اند. او و دوستش و دیگران همه چهره های گرفته و مضطربی دارند. دوست آری از کابوس دیرینش میگوید. بیست و شش سگ او را دنبال میکنند و میخواهند او را بدرند.

او میداند چرا این کابوس رهایش نمیکند. در جوانی، در دوره سربازی، شبی او و گروهش را به یک دهکده فلسطینی فرستاده اند که ده را آماده حمله ارتش کنند. وظیفه او کشتن سگهای ده است. معمولا سگها با واغ واغ کردن اربابهایشان را خبر میکنند که دشمن نزدیک است. بدین ترتیب اهالی قبل از حمله جنگجویان از خانه و ده میگریزند.

او در آن شب بیست و شش سگ را کشته است. بعد از آن تاریخ سگها کابوس او شده اند.

او هر شب این کابوس را می بیند. بعد از شنیدن این داستان، همان شب آری تصویری از آن دوران را به یاد می آورد که قبل و بعدش را فراموش کرده است. از این لحظه به بعد آری میخواهد بداند چه چیزی، چه صحنه یی از یاد او رفته و چرا؟ چرا این دوره از زندگی از ذهنش پاک شده است؟

آری در این تصویر خود و دو دوستش را می بیند که نیمه شب در دریای مقابل شهر بیروت مشغول آبتنی هستند. روبروی آنها شهر زیر بمباران روشن میشود و آسمانخراشها تخریب می شوند.

او اول به دیدن دوست روانشناسش میرود. حرفها و نظرهای علمی روانشناس کمکی نمیکند. آری تصمیم می گیرد تمام دوستان آن دوره را پیدا کند و از آنها بپرسد آن شب بر آنها چه گذشته است؟


روایت رایج اینست که فالانژهای مسیحی به انتقام قتل بشیر جمایل در جنگهای داخلی لبنان، ساکنان دهات «صبرا و شتیلا» را در یک شبانه روز قتل عام کردند. گویا شارون در جریان بوده است و به ژنرالهای اسراییلی دستور داده است که سربازان اسراییلی شهر را محاصره کنند و بگذارند که فالانژهای فاشیست جنایت را به پایان برسانند و فقط شاهد قتل عام باقی بمانند. شدت جنایت آنقدر وخیم است که یک افسر، یک خبرنگار اسراییلی را خبر میکند. خبرنگار نیمه شب به شارون زنگ میزند. شارون با خونسردی میگوید دنبال میکنم. خبرنگار به صحنه جنایت میرود و خود جنایات را از نزدیک می بیند. خبر به سرعت به همه جهان مخابره میشود و همه ازین جنایت مهم بشری مطلع می شوند. سربازان از دور بر روی تانکهایشان شاهد صحنه هایی از قتل عام مردم عادی از پیر و جوان بوده اند و حالا بعد از سالها به یاد می آورند. آنها جنایات فاشیسم هیتلری را با گوشت و خون می شناسند و حالا خود شریک فاشیستها برای قتل عام فلسطینیان هستند.

سربازان جوان آن روزها، صحنه ها را به یاد می آورند و از سکوت خود شرمگین و افسرده اند. آنها بعد از گذشت بیست و پنج سال از خود می پرسند چرا به این بی عدالتی تن دادند؟

جوانانی که فرزندان باقیماندگان کوره های آدمسوزی هستند.

مگر نازی ها اقوام آنها را ناعادلانه در کوره ها نابود نکرده بودند؟

چرا سکوت؟ چرا به فالانژها کمک کردند که در مقابل چشم آنها پیرها و بچه ها و زنان بی دفاع را قتل عام کنند؟ چرا در مقابل جنایتکاران ساکت ماندند؟ چرا از جنایتکاران دفاع کردند؟

“آری” می خواهد بداند خود او آن شب چه کرده است؟ آن شب دقیقا چه اتفاقی افتاد؟

هر کدام از همرزمان او صحنه هایی از ترسهای جنگ را به یاد می آورند، اما هیچکدام تصاویر مشترکی به یاد ندارند. هیچکدام تصویر کابوس آری را به یاد ندارد. این خود آری ست که در صحنه آخر فیلم تصویر کابوسش تبدیل به تصویر حقیقی میشود. آری در کابوسش خود و دوستانش را می بیند که از دریا به ساحل پا میگذارند. لباسهایشان را میپوشند و به درون شهر خالی و مخروب پای میگذارند.

در همه شهر عکس بشیر جمایل بردر و دیوار است و صدای شیون به گوش میرسد.

درین آخرین صحنه فیلم، ناگهان تصاویر نقاشی به تصویر حقیقی خبری آن روز تبدیل میشود. زنان وکودکان نجات یافته از قتل عام جلوی دوربین شیون میکنند. آری فولمان حالا میداند شاهد وقایع صبرا و شتیلا بوده است. سینما بیش از روانکاو او را یاری داده است…

در صحنه یی از فیلم، یکی از سربازان به یاد می آورد که یک روز در یکی از خیابانهای بیروت، یک جوخه سرباز، بین ساختمانهای بلند مقاومت کنندگان گیر کرده بودند. آنها در چاله های خیابان پناه گرفته بودند و از تمام ساختمانهای بلند به طرف آنها شلیک می شد. ناگهان یک سرباز از وحشت دشمن، از پناهگاهش بیرون می پرد و می چرخد و می چرخد و به همه طرف شلیک می کند. چرخش دیوانه وار او به یک رقص والس می ماند. یک والس با موسیقی اشتراوس …

و ما، مای تماشاچی حس میکنیم و متوجه میشویم، این سربازان با بشیر جمایل، با فالانژهای بشیر رقصیده اند..

در ماه جولای امسال در پاریس سمینار «سی سال جمهوری اسلامی و شکل گیری جامعه مدنی ایران» برگزار شد. و من دو روز شنونده بحث و جدل اصولگرایان و اصلاح طلبان و کارگزاران و مستقل های قدرت سیاسی ایران بودم. در تمام مدت تصاویر این فیلم به نظرم می آمد. بخصوص وقتی سه جوان سمینار علی هنری، محمد مالجو و فاطمه صادقی بیهوده تلاش میکردند در ظلمت افکار توتالیتر مذهبی، دریچه یی به تعقل و واقعیت بگشایند. از خود می پرسیدم آیا می دانند باچه کسی می رقصند؟


اوت ۲۰۰۸ پاریس

ایمیل نویسنده:

jami2351383@yahoo.fr



* فیلم “رقص با بشیر”Waltz with Bashir ساخته آری فولمان Ari Folmanنامزد جایزه سال ۲۰۰۸ در فستیوال کان فرانسه بود.