شهروند ۱۲۳۲ پنجشنبه ۴ جون ۲۰۰۹
به انتخابات و شرکت یا تحریم آن از دو زاویه می توان نگریست:
۱ـ ساختار قدرت و عملکرد نهادهای حکومتی
۲ـ فرهنگ مردم و نقش نهادهای مدنی
مورد اول وجه غالب نگاه سیاسیون بویژه تا انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری بوده است. اینکه انتخابات از آزادی مطلوب برخوردار نیست. شورای نگهبان و ایادی اش تنها به کاندیداهایی امکان شرکت می دهند که با کلیت حکومت و بویژه ولی فقیه همسویی داشته باشند. ولی فقیه با امکانات و اختیاراتی که دارد کاندیدای مورد نظر خود را پیروز می کند. با توجه به ساخت قانونی حکومت اختیار نهایی در دست ولی فقیه است تا جایی که آقای محمد خاتمی خود را تدارکچی می خواند. مجلس نیز از همین محدودیت ها برخوردار است و علاوه بر گوش به فرمانی ولی فقیه بودن هر زمان هم که خیال سرکشی در سر بپروراند با تیغ حکم حکومتی زبانش در کام بریده می شود. اینها و دهها دلیل دیگر که حتی سرسخت ترین مدافعان حکومت هم آن را نمی توانند کاملا نفی بکنند چه رسد به ناقدان و مخالفان که کوس رسوایی این مسایل را سالها است بر بام جهان زده اند.
چنین است کسانی که از این زاویه به مسئله می نگرند انتخابات را نه تنها بی معنی و بی حاصل که ابزاری در دست حکومت برای کسب مشروعیت می بینند و شرکت در آن را آب به آسیاب حکومتی ریختن که به دمکراسی باور ندارد و تنها برای بازی سیاسی و فریب جهانیان تنور آن را داغ می کند.
در این نوشتار با قبول همه ایرادات بالا انتخابات را از زاویه دوم مورد بررسی قرار می دهم و تکیه سخن را بر انتخابات ریاست جمهوری می گذارم و بر آن هستم تا با ارائه مثال های واقعی بحث را از سطح نظر و تئوری به میدان واقعیات و عینیات قابل لمس بکشانم.
۲ـ فرهنگ مردم و عملکرد نهادهای مدنی
جامعه شناسان سیاسی دمکراسی ها را بر سه دسته تقسیم می کنند:
الف ـ دمکراسی انتخاباتی، ب ـ دمکراسی لیبرال یا دمکراسی پایدار، ج ـ دمکراسی واقعی و آرمانی.
الف ـ دمکراسی انتخاباتی
دمکراسی انتخاباتی ویژه جوامعی است که به تازگی از زیر سلطه استبداد بدر آمده اند. مردم با شور و شوق بی آنکه بدانند چه می خواهند، در انتخابات در سطح وسیع شرکت می کنند آن هم عموما با رقمی در حدود ۹۰ درصد. وجه غالب اندیشه آنان آنست که می دانند چه چیز را نمی خواهند و رویایی دارند در مورد آنچه که می خواهند. آنان به صورت توده ای و سازمان نایافته و به پیروی از شعاری آرمانی برای گزینش رهبران سیاسی کشور رای می دهند.
ب ـ دمکراسی های جا افتاده
دمکراسی های جاافتاده یا لیبرال شامل عموم کشورهای پیشرفته می شود. در این جوامع انتخابات نه تنها برای گزینش رهبران در بالاترین سطوح است بلکه در طول زمان و به تدریج انتخابات شامل پایین ترین سطوح قدرت هم شده است. احزاب در آنجا نیرومندند و نهادهای مدنی از جمله وسایل ارتباط جمعی در روشنگری مردم و نظارت بر قدرت نقش بسیار نیرومندی دارند. مهمتر آنکه مردم به مقدار زیادی می دانند چه می خواهند؛ خواسته هایی عملی و مقدور، نه شعارهای فریبنده و بی پشتوانه. مردم با توجه به منافع سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خود، از میان افراد، فردی را که برنامه ای برای رسیدن به این اهداف دارد، انتخاب می کنند.
۳ـ دمکراسی واقعی
هنوز کشوری به دمکراسی واقعی دست نیافته و آرمانی است که جوامع پیشرفته به سوی آن حرکت می کنند. از آنجا که در دمکراسی لیبرالی هنوز سطح آگاهی مردم رشد کافی نکرده و امتیازات بویژه امکانات مالی در سطح نابرابری در جامعه توزیع شده، لذا اربابان ثروت و قدرت با در دست داشتن امکانات قدرت بسیجی را دارند که افراد صالح تر از آنان اما بدون وابستگی به منافع ثروت و قدرت توان آن را ندارند، لذا دمکراسی ایده آل آن است که ساختار قدرت و عملکرد نهادهای مدنی به گونه ای شود که همه کاندیداها از شرایط مساوی در مبارزه انتخاباتی برخوردار باشند و آگاهی رسانی به مردم نیز کمتر از طریق صاحبان ثروت و قدرت جهت داده شوند.
ویژگی های انتخابات در ایران
انتخابات زمان شاه چنان فرمایشی بود و از نظر مردم بی ارزش که در رقابت حزب مردم و حزب ایران نوین، روزنامه توفیق در روی مجله کاریکاتور می کشید با این شعر
دلبر جانان من برده دل و جان من
برده دل و جان من دلبر جانان من
دو سال پس از انتخاباتی که آقای محمدخان میرلاشاری با نیرنگ در آن شکست خورد و با همه نفوذ و محبوبیتش از ایرانشهر انتخاب نشد، او را در تهران دیدم. پرسیدم، اینجا چه می کنید؟ گفت، می خواهم دوره دیگر انتخاب شوم. گفتم، پس چرا ساکن تهران شده اید؟ گفت، متوجه شده ام باید در قیطریه و منزل آقای اسدالله اعلم انتخاب شوم نه در بلوچستان.
با چنین نگرشی به انتخابات به انقلاب رسیدیم. طبیعی بود که برای مردم از جمله سران سیاسی آن، قانون و انتخابات مهم نباشد، چنان که هنوز هم به روشنی معلوم نیست چه کسانی در نوشتن قانون اساسی اولیه کشور و تا چه حدی نقش داشته اند. هر یک از شرکت کنندگان روایتی از تعداد نویسندگان آن دارد. از مهندس سحابی پرسیدند چگونه شد که شما پس از چند جلسه دیگر شرکت نکردید؟ گفت، چون در سازمان برنامه گرفتار شدم و آقای عبدالکریم لاهیجی هم فعالیتهای دیگر را بر آن کار ترجیح داد. قانونی که حداقل از دید نویسندگانش می بایست برای چند قرن جهت کشور و حکومت را معلوم کند.
در رفراندم برای گزینش حکومت جمهوری اسلامی به درستی آقای علی اصغر حاج سید جوادی نوشت تعریف جمهوری اسلامی معلوم نیست، لذا مردم نوع حکومت را انتخاب نمی کنند، بلکه به رهبریت آیت الله خمینی رای اعتماد می دهند.
انتخاب اولین رئیس جمهور مملکت آقای ابوالحسن بنی صدر هم به دلیل برنامه های ایشان نبود، بلکه به تصور آن بود که وی مسلمانی متجدد و روشنفکر است که در مقابل روحانیون مرتجع و سنتی ایستاده است و با جهان روز هم آشنا است، تا جایی که در مجادله حریف کمونیست های با سواد هم هست و از همه مهمتر مورد نظر آقای خمینی است، زیرا فرزند و همسر و خانواده آیت الله خمینی به ایشان رای می دهند، لذا مردم قم که قبل از همه شهرهای ایران روحانیت را می شناختند به رقیب ایشان که گزینه حزب جمهوری اسلامی بود فقط ۸ درصد رای دادند در حالی که آقای بنی صدر حدود هشتاد درصد آرای مردم قم را به دست آورد.
در انتخاب آیت الله خامنه ای تقریبا رقیبی نبود و حمایت وسیع روحانیون بنام و یاران نزدیک آقای خمینی تقریبا از همان اول تکلیف انتخابات را روشن کرده بود.
آیت الله خمینی که فوت کرد و آیت الله خامنه ای رهبر شد، حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی نیز کاندیدای بی رقیب بود. تنها در دور دوم و پس از آنکه مردم کم کم با رای دادن آشنا شده بودند، رقبایی پیدا کرد و همین آگاهی سبب شد که آقای احمد توکلی که نه تنها کرد نبود بلکه سخت هم محافظه کار و سنتی بود در کردستان به مقدار زیادی بیش از آقای رفسنجانی که کردها از او و سیاستهایش دلگیر بودند، رای آورد.
دوم خرداد نشان آن بود که کم کم مردم انتخابات را جدی گرفته و فرهنگ رای دادن و اهمیت آن تا حدودی برایشان روشن شده است. توده درس خوانده و ناخوانده خسته و آزرده از بیداد حاکمان و دزدی و فساد اربابان قدرت به دنبال هوای تازه بودند، کسی که از ایران برای تمام ایرانیان بگوید، از شفافیت سیاست دم بزند و از حقوق جوانان و زنان سخن بگوید و از اسلام به چهره ای صلح جو و مهربان و مدنی و انسانی سخن بگوید و به جای “بسم الله قاصم الجبارین” و خدای انتقام گیر، عبوس و تنگ نظر، از خدای مهربان همه انسانها بگوید و تجلی آن خدا را در زمین آزادی باورها، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی نسبی لباس پوشیدن زنان و جوانان و … می دیدند.
این اولین انتخابی بود که نهادهای مردمی در مقابل نهادهای در دست ولایت فقیه ایستادند؛ هر چند بخش وسیعی از افراد همین نهادهای مردمی خود جزیی از سازمانهای دولتی چون بسیج و سپاه بودند، اما چون آقای ناطق نوری گزیده رهبر و شورای نگهبان و اربابان قدرت بود، همین مردم را به حمایت فرد دیگری از حکومت برانگیخت که وی را همراه خود و نه حاکمان بر مسند نشسته می دیدند. اما واقعیت این است که بدون همان ابزارهای قدرت حکومتی یعنی سپاه و بسیج و جهاد این چنین بسیجی ممکن نمی شد که مردم دورترین مناطق کشور چون بلوچستان بیگانه با سیاست مرکز همان درصدی را به آقای خاتمی رای بدهند که مردم شهرهای بزرگ، جایی که دانشجویان و دیگر جوانان در آوردن مردم به پای صندوق ها نقش اساسی داشتند.
اما هنوز این حرکت توده ای و سازمانهای بسیج آن خلق الساعه و بی ریشه بود، حتی در درون نهادهای دولتی چون بسیج و جهاد. از احزاب سیاسی هنوز خبری نبود که حزبی نبود جز یکی دو حزب بی قدرت غیرخودی که به بازی گرفته نمی شدند چون نهضت آزادی و جبهه ملی و چند حزبی چون جمعیت مؤتلفه و مجاهدین انقلاب اسلامی که هنوز سازمان بندی حزبی نداشتند و مجموعه های سیاسی چون مجمع روحانیت مبارز و غیره که بیشتر گروه بودند تا یک حزب سیاسی.
محمد خاتمی که محصول این جنبش مردمی بود حکومتش چنان شد که احزاب مختلف کم کم در صحنه سیاست پای گرفتند و دسته بندی های سیاسی شکل جدی تر و منسجم تری پیدا کردند. انتخابات انجمن های شهرها و روستاها رونق گرفت و موج عظیم جمعیت کم کم به اهمیت نقش نمایندگان خود در امور محلی شان آگاه شدند و برایشان اینکه چه کسی به انجمن روستا یا شهرشان برود، حتی مهمتر از آن شد که چه کسی رئیس جمهور باشد و بر سر آن حاضر به ستیز و برخورد یا همکاری و ائتلاف شدند و هر منطقه و طایفه و صنفی کوشیدند که نماینده خود را به شورای محلی یا مجلس کشوری بفرستد. بی جهت نبود که در انتخابات شورای شهر تهران هر چه صاحب نام سیاسی و مدعیان درجه اول قدرت بود شرکت کردند تا حدی که داستان رفتن ده فیل در یک فولکس واگن را تداعی می کرد و حتی وقتی مردم تهران از انتخابات سر خوردند و انتخابات مجلس از رونق افتاد، انتخابات شوراهای شهرهای کوچک و روستاها هم چنان پرتنش و زنده به حیات خود ادامه داد و این یعنی آغاز آشنایی مردم با نهادهای مدنی و ریشه دوانیدن نهال تازه پای انتخابات در فرهنگ مردم و رفتن از مرحله بسیج توده ای و حرکتهای سازمان نایافته در پاسخ به شخصیت های معتبر سیاسی و مذهبی به طرف نهادینه شدن فرهنگ انتخابات و ایجاد تشکل های صنفی و محلی و نشست ماهانه یا چند هفته ای افرادی که منافع اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و عقیدتی خود را به هم وابسته می دیدند و تصرف نهادهای قدرت محلی و کشوری را لازمه رسیدن به مقصود می دانستند.
با وجود تمام این تغییرات هنوز بسیج مردم به طور عمده به صورت توده ای و در رابطه با اعتبار افراد سیاسی انجام می شد و هنوز حزب ها از سازمان بندی و تشکیلات چندانی برخوردار نبودند و هویت احزاب تابع اعتبار اشخاص و رهبران سیاسی آنان بود، نه آنکه این شخصیت ها مهره سیاسی و اعضایی برآمده از حزب باشند. به عبارتی اعتبار رهبران از اعتبار حزب ها بالاتر بود. به همین سبب صحبت از نهضت دوم خرداد می شد تا حزبی که رهبری آن را داشته باشد یعنی کم و بیش همان رابطه ی جبهه ملی با دکتر محمد مصدق؛ جبهه ای که هیچگاه تبدیل به یک حزب سیاسی منسجم با هویت مستقل از رهبرش نشد. جنبش دوم خرداد مجموعه ای از احزاب و گروهها پیرامون آقای محمد خاتمی بودند. حتی حزب مشارکت نیز عملکرد حزبی نداشت و به آسانی وقتی مهره های برجسته آن در مجلس ششم اعتصاب کردند بدون حمایت حزبی تنها ماندند و آقای محمد خاتمی به عنوان شخصیتی فراحزبی و رهبری توده ای راه خود را رفت و اجازه داد که حریفان این مجموعه را به شدت سرکوب کنند.
همین ویژگی را در حزب کارگزاران و رهبریت آقای رفسنجانی شاهد بودیم. بگذریم از هیئت های موتلفه اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی و غیره که در حد گروههای سیاسی بودند همانند مجمع روحانیون مبارز و جامعه روحانیت مبارز بی آنکه هیچ یک از آنان شعبه و دفتر و واحدهای حزبی در سراسر کشور داشته باشند. و مثل هر حزب سیاسی واقعی عضوگیری کرده باشند و به موقع بتوانند مردم را از طریق این واحدها بسیج کنند.
نیاز به گفتن نیست که دو حزب دیرپا که هنوز در کشور مانده بودند یعنی نهضت آزادی و جبهه ملی، قدرت بسیج نداشتند. نهضت آزادی زیر فشار هرگز امکان عمل بیش از یک محفل سیاسی نیافت. جبهه ملی نیز علاوه بر فشار سخت حاکمیت بر آن اصلا هویت حزبی نداشت و هنوز زیر عنوان بی مسمای “جبهه ملی” فعالیت می کند؛ عنوانی که پس از پیروزی دکتر مصدق، دیگر بی معنی شده بود و می بایست تبدیل به حزب می شد، نه جبهه فراگیر احزاب.
بدینسان هنوز شبکه های مذهبی متشکل و به نوعی سنتی شبیه احزاب عمل می کردند که سرنخ آنها همه در دست ولی فقیه بود؛ شبکه سنتی ای چون ائمه جماعات، مساجد و حوزه های علمیه که در طول سی سال و دولتی شدن مذهب بسیار منسجم تر و سازمان یافته تر شده بودند. اما آقای احمدی نژاد و یارانش با برنامه ای حساب شده در طول چند سال در هیئت های مذهبی و تکیه ها وسیعا نفوذ و روضه خوانان و مداحان را محور تبلیغات و بسیج گروه خود کرده بودند؛ گروه سیاسی ای که اهرم سپاه و از آن طریق بسیج را به دست داشت و در حقیقت سران سپاه را که حال علاوه بر امکانات نظامی به امکانات اقتصادی و سیاسی نیز در حد وسیعی مجهز شده بودند، نمایندگی می کردند. صاحب این قلم چند ماه پیش از پیروزی آقای احمدی نژاد در نوشته ای زیر عنوان “حکومت مملوکان” آنچه را که در حال انجام شدن بود با قدرت گیری سلوکان ـ نظامیان ترک که در خلافت عباسیان دارای قدرت سیاسی شده بودند ـ تشبیه کرده بودم.
پس از شکست آقایان رفسنجانی، کروبی و معین از مجموعه متشکل و سازمان یافته ای که احمدی نژاد را در آخرین لحظه به قدرت رسانید، اهمیت تشکل و حزب و سازمان حزبی دارای شعبه ها و دفترها و فعالان داوطلب و حقوق بگیر در سراسر کشور معلوم شد و آقای کروبی بلافاصله حزب اعتماد ملی را به همین منظور ایجاد کرد.
بدین سان کم کم حزب و تشکل سیاسی در همین قالب جمهوری اسلامی و انتخابات غیر آزاد پا گرفت و شخصیتهای سیاسی متجدد ما به همراه مردم متوجه شدند که نه تنها دوران بسیج توده ای به سر آمده است، بلکه سیاسیون کم کم متوجه شدند که حتی آن بسیج های توده ای هم توسط شبکه ها و سازمانها انجام می شد، آنچه را که آقای خمینی بیش از همه شناخته بود (۱) و برای سیاسیون دینی و غیردینی غیرسنتی ما معلوم شد که چرا تحریم وسیع آنان در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری مردم را از شرکت وسیع در انتخابات بازنداشت.
نتیجه گیری
برتری دستاورد بر منیت: تاریخ به ما نشان می دهد که بسیاری از نهادهای مدنی جوامع پیشرفته نه از سر خیرخواهی و اصلاح بلکه برای سودجویی و حفظ منافع اقتصادی و سیاسی جمعی به وجود آمده اند ولی پس از پا گرفتن این نهادها در طولانی مدت برخلاف خواسته موسسان آن و در جهت منافع مردم عمل کرده اند. یکی از نمونه های آنان مسئله زنان پس از انقلاب است که روحانیت سنتی و مردسالار برای احتیاج سیاسی خود زنان را به حضور در صحنه تشویق کرد ولی حال همان زنان تمام قدرت آنان را به زیر سئوال برده اند تا جایی که در همین انتخابات همسران کاندیداها نقش بسزایی یافته اند و حتی پای خواهر احمدی نژاد هم به میان آمده است و مسلما پس از حضور امثال خانم زهرا رهنورد دیگر نمی توان زنان را با تهمت ناقص العقل دانستن از صحنه سیاست بیرون راند.
۲ـ تا زمانی که تشکل های سیاسی و مدنی در جامعه ریشه ندوانند دمکراسی پا نمی گیرد. بسیج های لحظه ای و توده ای با تغییر حکام می تواند به کلی از بین بروند، اما اگر تشکل های مردمی در سر هر کوی و برزنی شکل گرفت ریشه کن کردن آن بسیار مشکل می شود و چون آب زیر پی در طولانی مدت حکومت غیردمکراتیک و زورگو را که بنابر منافعی به نفوذ این آب اجازه داده بود، فرو می ریزد.
۳ـ بنابر همین استدلال در انتخابات پیشین از شرکت در انتخابات حمایت کردم و حال هم با تمام مخالفتم با دولت آقای احمدی نژاد و آرزوی شکست وی به هیچ عنوان آرزوی برهم خوردن تشکیلات و سازمانهای سیاسی و مدنی ای که پایگاه قدرت او هستند نمی کنم، زیرا سلامت همین نهادها و گره خوردن منافع افراد و گروه ها با آنها در طولانی مدت نقش بزرگی را در سلامت فضای سیاسی جامعه ایفا خواهد کرد.
۴ـ شواهد نشان می دهد که در همین فضای غیر آزاد و دیکتاتوری ولایت فقیه تشکیل همین نهادها اختیار را از دست حاکمان و ولی فقیه کم کم خارج می کند. از جمله نهادهایی که به طور سنتی و در تمام دوران این حکومت گوش به فرمان ولی فقیه بوده اند، حال دچار انشعاب و آشفتگی شده اند. جامعه روحانیت مبارز، ائمه جماعات، جامعه وعاظ، مجمع ائمه جمعه، جامعه بازاریان با سکوت و بی تصمیمی خود نشان داده اند که دیگر چشم به دهان رهبر ندوخته اند، و حتی سخنگوی جامعه مدرسین حوزه علمیه، آیت الله محمد یزدی، مجبور شد برخلاف اساسنامه جامعه از کاندیدای مورد حمایت رهبری آقای احمدی نژاد حمایت کند زیرا لازمه رسمیت نظر این مجمع کسب دو سوم آرا است نه اکثریت نسبی.
از آنجا که این نهادها بیشتر امکان بسیج توده ها را دارند این تحول در آنها بسیار امیدبخش است. باشد که نهادهای غیرمذهبی جامعه نیز کم کم در جامعه ریشه دوانیده و در سازمان دادن فعالیتهای مدنی جامعه نقش واقعی خود را پیدا کنند. نقشی که در حقیقت هم باید بسیار نیرومندتر از بخش صرفا مذهبی باشد، زیرا نهادهای مدنی و غیرمذهبی به آسانی می توانند نهادهای مذهبی را در درون خود بپذیرند ولی عکس آن در عمل ممکن نمی شود.
با این وجود هنوز جای تاسف است که بخش متجدد و مترقی جامعه در فهم ضرورت سازمان تشکلات سیاسی از بخش سنتی به مراتب عقب تر است و هنوز آقای میرحسین موسوی در حد آقای احمدی نژاد متوجه نیست که لازمه جلب بخش وسیعی از مردم جامعه فراحزبی بودن نیست و اینکه ایشان برعکس آقای احمدی نژاد می کوشد تعلق حزبی نداشته باشد نشان همان خام طبعی است که در مورد دولت دکتر مصدق، آقای بنی صدر و خاتمی گفته شد و اینکه در یک دمکراسی پایگاه هر سیاستمداری حزب اوست نه جبهه ها که برای لحظات تاریخی خاص و گذرا است. از پایگاه مشخص و منسجم می توان دست همکاری به سوی هم جبهه ها دراز کرد، اما سیاستمدار بدون حزب و پایگاه محکم اصلی خانه بر آب می سازد و در بحران ها تنها می ماند و یا یارانش را تنها می گذارد.
آقای احمدی نژاد و یارانش نه در جریان گرفتن قدرت بلکه پس از آن هم نشان دادند که مفهوم حزب و پایگاه سیاسی آن را بهتر از بخش متجدد جامعه یعنی اصلاح طلبان درک کرده اند، لذا به درستی پس از پیروزی دست تمام رقیبان را از قدرت کوتاه کردند و همه جا یاران خود را بر سر کار گذاشتند. خطایی اگر هست نه در این کار آنان که در ناکارآیی و بی صلاحیت بودن افراد تیم آنان است والا در هر دمکراسی جا افتاده حزب برنده می بایست همه پست های سیاسی را در اختیار بگیرد. اصلا معنی انتخاب شدن یک حزب جز این نیست.
پانویس:
۱ـ برای توضیح بیشتر مراجعه شود به آرش شماره ۱۰۲ دی ماه ۱۳۸۸ و پاسخ های این نویسنده به سئوالات درباره دلائل و علل انقلاب ۵۷