شماره ۱۱۵۱ ـ ۸ نوامبر ۲۰۰۷

منافع تک تک ایرانیان نه در جدا شدن از ایران، بلکه بر عکس در پیوند و زندگی مشترکشان در یک ایران آزاد و دمکراتیک و برابر حقوق در تمامی عرصه ها خواهد بود. تقویت و تسلط فکر و اندیشه تجزیه طلبانه و ناسیونال ـ شوونیستی در میان ایرانیان برای کشورمان که در طول هزاره ها، ملیتهای ایرانی امتزاج فرهنگی، سرزمینی یافته اند، فاجعه ای برای تک تک ایرانیان خواهد بود




امروز درکانون اصلی تمامی اقدامات و گفتمانهای سیاسی گروهها و احزاب ایرانی چگونگی پاسخگویی به مسایل و مطالبات ملیتهای ایرانی قرار دارد. هر آنجایی که گفتمانی برای حرکت سیاسی معین شکل میگیرد، یکی از مسایلی که به گرانیگاه آنان تبدیل میشود، چگونگی مواجهه با مطالبات ملیتهای ایرانی (با عنوانهای مختلف مانند مسایل قومی، ملی، اقلیتهای فرهنگی ـ زبانی و غیره) است. موضوع مطالبات ملیتهای غیرفارس ایرانی به آنچنان موضوع با اهمیت و تعیین کننده ای تبدیل شده است، که جدا از اینکه در اقدام یا گفتمان و یا اتحادی، نیروها و احزاب منطقه ای ـ ملی حضور داشته یا نداشته باشند، آنان خود را موظف و یا مجبور به پرداختن به مطالبات ملیتهای غیرفارس ایرانی می بینند.

این شرایط و مباحث جاری در جنبش سیاسی ایران، نشان از آن دارد که پاسخگویی به مطالبات ملیتهای غیرفارس ایرانی در اکنون و آینده سیاسی کشورمان از اهمیت بالایی برخوردار است. مهمتر از همه چگونگی پاسخگویی به این مطالبات، از اهمیت دو چندان برای آینده سرنوشت کشورمان برخوردار است.

در شرایط کنونی به خاطر بحران هسته ای جمهوری اسلامی با مجامع بین المللی که خطر حمله نظامی کشورمان را تهدید میکند، نیروهایی از اپوزیسیون به بهانه خطر حمله نظامی خارجی و از این طریق در خطر قرار گرفتن “تمامیت ارضی ایران”، اعلام میکنند که “در صورت وقوع حمله نظامی در کنار جمهوری اسلامی قرار خواهند گرفت”. (آقای داریوش همایون). این نیروها به جای مقابله با سیاستهای ماجراجویانه و نابخردانه جمهوری اسلامی که شرایط حمله نظامی به کشورمان را فراهم آورده است، راه را مقابله با خواستهای ملیتهای غیرفارس ایرانی و در تحلیل نهایی با خود ملیتهای ایرانی یافته اند. اینان نه با تحلیل شرایط جهانی و ایران که استنتاج تجزیه ایران را بکنند، بلکه با اتکا و آوردن تک فاکتهایی از برخی فعالان احزاب ملی ـ منطقه ای به این نتیجه دلخواه خود میرسند که خطر تجزیه ایران از طرف ملیتهای غیرفارس ایرانی فوری و جدی است. اینان آنچنان به تک فاکتها و حرفهای برخی از فعالان ملیتهای ایرانی تاکید میکنند و آنان را عمده میکنند که با صراحت خود را “متحدین جمهوری اسلامی” اعلام می کنند. اینان آنچنان به این فاکتهای مجرد و حرفهای برخی از فعالان ملیتهای غیرفارس ایرانی اتکا میکنند و آنان را به عنوان نماینده تام الاختیار ملیتهای غیرفارس ایرانی قلمداد مینمایند، که این فاکتهای مجرد را به کل جنبشهای ملیتهای غیرفارس ایرانی تعمیم میدهند. اینان به جای مبارزه فکری ـ نظری با بیان کنندگان آن حرفها با خواستها و مطالبات حق طلبانه و مشروع ملیتهای غیرفارس ایرانی به مقابله می پردازند.

از طرفی هم در آن سوی، اقلیت ناچیزی از فعالان ملیتهای غیرفارس ایرانی قرار دارند، که رسما و یا غیر رسمی اعلام میکنند که برنامه شان استقلال منطقه ای خودشان از ایران است. اینان در حرف و عمل به جای تاکید بر خواسته ها و مطالبات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ملیتهای ایرانی و به جای مبارزه برای تامین این خواسته ها در کنار نیروهای دمکرات و چپ ایران در چارچوب ایرانی واحد و دمکراتیک، همواره ملت فارس را به جای حکومتهای مرکزی به عنوان دشمنان ملیتهای تحت ستم ایران معرفی و تبلیغ می کنند. برخورد اینان، نیروی روشنفکران و فعالان جنبش سیاسی ایران ـ آنها که برای رفع ستم ملی از ملیتهای ایرانی مبارزه میکنند ـ را یا کم اثر می کند و یا آنها را دلسرد و منفعل می نماید. این نیرو به جای دوستی تمامی ایرانیان، نقار ملی میان ایرانیان را تبلیغ و ترویج میکنند. این نیرو در عمل هیچ خدمتی به ملتشان نمی کنند، بلکه ملت خود را از پشتیبانان بسیاری در تلاش برای احقاق مطالبات بر حق شان محروم میکنند، و جنبشهای ملیتهای ایرانی را به انزوا سوق میدهند.

این دو نیروی یاد شده در بالا، یاری دهنده و تقویت کننده هم دیگر هستند. اولی “در کنار جمهوری اسلامی” قرار میگیرد، برای سرکوب مطالبات و خواستهای ملیتهای غیرفارس ایرانی، و با اتکا به تک فاکتهای برخی از فعالان جنبشهای ملیتهای غیرفارس ایرانی میخواهند، کل چهره این جنبشها را سراسر تجزیه طلب و بی مسئولیت به سرنوشت مردم ایران نشان دهند و زمینه سرکوب و جدایی این جنبشها را از جنبش دمکراسی خواهی سراسری مردم ایران فراهم بکنند. و دومی با دل خوش کردن به حمله نظامی آمریکا به ایران و از آن طریق فراهم آمدن استقلال منطقه متعلق به ملیت خود ابراز خوشحالی میکنند و در عین حال برای نمایاندن حقانیت خود با نشان دادن نیروی پان ایرانیست، به عنوان “روشنفکران سراسری ایرانی (فارسها)” سعی در مجاب کردن مردم مناطق خود و ایزوله کردن فعالان سیاسی حرکتهای ملی منطقه خود که خواهان حل دمکراتیک مسئله ملی در ایرانی واحد و دمکراتیک هستند، تلاش می کنند. اگر میدان سیاست ایران در حال و آینده به دست این دو نیرو بیافتد، پیش بینی نتایج آن برای مردم کشورمان خیلی دشوار نیست. فاجعه است و بس.

آقای داریوش همایون یکی از فعالان مشروطه خواهان سلطنتی اعلام میکرد، که در سیاست ایران میخواهد به عنوان یک لیبرال ـ دمکرات نقش سیاسی بازی بکند. هدف از تشکیل “حزب مشروطه ایران” را نیز ایفای نقش “نمایندگی جناح راست میانه ایران” اعلام کرده بود. کسانی که برایشان تشکیل نهادهای مدنی و تشکیل احزاب و سازمانهای نحله های سیاسی مختلف برای دوام و قوام دمکراسی در کشورمان از اولویت برخوردار هست، از این رویکرد آقای داریوش همایون و اطرافیان ایشان استقبال کردند، اما زمان نشان داد که آقای داریوش همایون و اطرافیان ایشان، نه تنها توانایی نمایندگی نحله سیاسی لیبرال دمکراسی ایران را ندارند، بلکه فاصله ای عمیق با فکر و منش لیبرال دمکراسی دارند.

آقای داریوش همایون و طرفداران ایشان که به لحاظ مطبوعاتی نشریه اینترنتی ـ کاغذی “تلاش” آنان را نمایندگی میکند، با اعلام موضع اخیر خود با شعار “نه جنگ، نه جمهوری اسلامی، نه تجزیه ایران”، نشان دادند که نماینده فکری ـ سیاسی ناسیونالیست تاریخی ایران هستند. از این نگاه باید تمامی جمهوریخواهان و دمکراتهای ایرانی فاصله و تفاوت خودشان را با فکر و سیاست اعلام شده اخیر آنان نشان بدهند.

برای چپ دمکرات و تمامی دمکراسی خواهان ایران همانقدر خط و مرز کشیدن با فکر و اندیشه تجزیه طلبان ملیتهای غیرفارس ایرانی اهمیت دارد، که با فکر و اندیشه ناسیونال ـ شوونیست های ایرانی اهمیت دارد. این دو فکر تغذیه کننده یکدیگر هستند. ظاهرا یکی ادعای دفاع از “تمامیت ارضی ایران” میکند و دیگری از “تجزیه ایران” حرف میزند، اما هر دو اینها در خدمت نقار ملی ایرانیان و در خدمت تجزیه کشورمان هستند. هر دو نیرو نه میخواهند با مسالمت و گفتمان دمکراتیک مسایل را حل بکنند و نه با توجه به سیاست و شعارهایی که دارند، قادر خواهند شد، به تداوم و پایداری گفتمان دمکراتیک پای بند مانده و کمکی به آن بکنند. آقایان داریوش همایون و محمد امینی ها حتی مذاکره و گفتگو با احزاب منطقه ای ـ ملی را رد میکنند. به آنانی هم که با این احزاب به گفتگو و مذاکره نشسته اند، حمله شدیدی می کنند، که چرا با “تجزیه طلبان” نشست و برخاست دارند.

برخلاف آنچه که آقای داریوش همایون و اطرافیان ایشان و گردانندگان نشریه “تلاش” می نمایانند، شعارها و سیاستهای آنان نه تازه است و نه تحولی و نوآوری در جنبش سیاسی ایران است. آنچه که آنان میگویند و مینویسند، حاصل تجربه و عمل حکومتهای مرکزی و پان ایرانیستها طی سده اخیر در کشورمان بوده است، و بارها و بارها تجربه و به محک گذاشته شده است. عواقب شوم آن بر همگان روشن است. یکی از دلایل مهم تقویت گرایش گریز از مرکز و میل به استقلال در میان برخی از فعالان حرکتها و جنبشهای ملیتهای ایرانی سرکوبی و عدم پاسخگویی حکومتهای مرکزی و حمایت و تئوریزه کردن اقدامات سرکوبگرانه حکومتهای مرکزی توسط روشنفکران ناسیونال ـ شوونیست ایرانی بوده است.

آقای داریوش همایون در سمیناری در شهر کلن ـ آلمان اعلام کرد “آن زمانی که آذربایجان را نتوانستند جدا بکنند. ایران ۸ هزار نیروی نظامی داشت. اکنون که ۸۰۰ هزار نیروی نظامی دارد. امکان تجزیه ایران ممکن نیست.” (نقل به مضمون)، عواقب رویکرد نظامی ـ امنیتی به خواستها و مطالبات ملیتهای غیرفارس ایرانی تاکنون برای کشورمان چه دستاوردی جز نقار ملی، جز ایجاد بی اعتمادی و جز حذف نیروی بیکران ملیتهای غیرفارس ایرانی که میتوانستند و میتوانند، در خدمت استقرار دمکراسی برای کشورمان باشند، داشته است. زمانی داگلاس قاضی آمریکائی که خود شاهد رفتار ارتش شاهنشاهی با مردم آذربایجان ایران بود، نوشته است :” …. وقتی ارتش ایران به آذربایجان بازگشت، وحشت بر پا نمود. سربازان قتل و غارت و تاراج به راه انداختند. آنها هر آنچه به دستشان می رسید و هر چه می خواستند، تصاحب می کردند.”

آقای داریوش همایون و اطرافیان ایشان و گردانندگان نشریه “تلاش” و آقای محمد امینی ها، فکر و اندیشه ناسیونالیستی را به صورت سازمان یافته و در شکل یک جریان سیاسی ـ فکری میخواهند، پیش ببرند. در مقابل خواستهای به حق ملیتهای ایرانی که هدفشان نه جداسری است، بلکه خواهان حقوق برابر در چارچوب ایران هستند در طول تاریخ کشورمان همواره حکومتهای مرکزی به بهانه مقابله با “تجزیه ایران”، خواستها و مطالبات ملیتهای ایرانی را سرکوب کرده اند. متاسفانه بخشی از روشنفکران سراسری در مقابل این سرکوبها یا سکوت کرده اند و یا حمایت کرده اند. این آقایان میتوانند تفاوت سیاستهای خود را با آنچه تاکنون هر آنجایی که مطالبات و خواستهای ملیتهای غیرفارس ایرانی اعلام وجود کرده اند، به بهانه “تجزیه طلبی” توسط حکومتهای مرکزی با یاری پان ایرانیستها سرکوب شده است، نشان بدهند؟ به چه دلیل به خودشان اجازه میدهند بخشهایی از ایرانیان را که به طور تاریخی نه کمتر از دیگران برای دوام و قوام ایران خون دل خورده اند به عنوان غریبه هایی که مستحق حق و حقوق کمتر از فارسها هستند، بدانند؟ و اعلام کنند “ما با حقوق فرهنگی قومیتها مخالف نیستیم. اگر آنان امکانات تحصیل به زبان مادری خودشان را داشتند، ما مخالف نیستیم.” (نقل به مضمون) نه آقایان! ایران ملک طلق عده ای خاص نیست. ایران به تمامی ایرانیان تعلق دارد. تمامی ایرانیان به عنوان شهروندان برابر حقوق باید از تمامی امکانات ایران برای شکوفایی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خودشان استفاده بکنند. آن نیرویی که شهروندان ایران را درجه بندی بکند، در عمل هیچ اعتقادی به حفظ یکپارچگی ایران ندارد. اگر بخواهد هم این تمامیت را حفظ بکند، مجبور است با زور سرنیزه این کار را بکند، و عواقب سیاست شماها را آن قاضی امریکایی در چند جمله بیان داشته است. تکرار تجربه های فاجعه بار نه برای ایران و نه برای مردم ایران خوشبختی و سعادت و دمکراسی و تمامیت ارضی به ارمغان نیآورده و نخواهد آورد.


تجزیه ایران واقعیت یا توهم؟


چپ سوسیالیستی و عدالتخواهانه ایران، هیچگاه مبارزه ملیتهای غیرفارس ایرانی را در خدمت تجزیه ایران ندانسته است. هیچگاه هم دلایل کافی برای اینکه این جنبشها را در راستای تجزیه ایران بیابند، نیافته است. در طول یک سده اخیر با دلایل و فاکتهای زیادی میتوان اثبات کرد، که این حکومتهای مرکزی، پان ایرانیستها و ناسیونالیستها و شوونیستهای عظمت طلب ایرانی بوده اند که به بهانه “حفظ تمامیت ارضی”، جنبشهای حق طلبانه و برابری طلبانه ملیتهای غیر فارس ایرانی را سرکوب و مناطق ساکن ملیتهای غیرفارس را به مناطق نظامی ـ امنیتی تبدیل کرده اند. چپ ایران همواره تاکید کرده است که متوسل شدن به حربه سرکوب و زور، در مواجهه با جنبشهای ملیتهای غیرفارس ایرانی به نقار ملی ایرانیان کمک کرده و خواهد کرد.

جنبشها و حرکتهای ملیتهای غیرفارس ایرانی، که امروز در ابعاد بسیار وسیعی در اشکال مختلف برای احقاق حقوق خود پا به عرصه ی حیات گذاشته اند متشکل از طیفهای فکری ـ سیاسی گوناگونی هستند. در این جنبشها نیروهای خیلی ناچیز جدایی طلب، شوونیست و ناسیونالیست وجود دارند. در هیچ کجای دنیا جنبش و حرکتی تماما سالم و خالص وجود نداشته و ندارد. وجود اقلیتی ناچیز تجزیه طلب و آنارشیست و شوونیست دال بر انحرافی بودن و تجزیه طلب بودن کل این جنبشها نیست.

سمت و سوی اصلی مبارزات این جنبشها حل دمکراتیک مسایل و خواستهای ملیتهای غیرفارس ایرانی در چارچوب ایرانی دمکراتیک و آزاد است. در یک کلام این جنبشها و حرکتها در خدمت تمرکز زدایی قدرت مرکزی در ایران و در خدمت جنبش دمکراسی خواهی سراسری ایرانیان هستند. تاکنون هیچ نشانه ای از تسلط نیروهای تجزیه طلب در این جنبشها به چشم نمیخورد.

بزرگ نمایاندن نیروهای تجزیه طلب در این جنبشها در خدمت ایجاد توهم در میان بخشهایی از مردم و روشنفکران ایرانی است، تا از این طریق سوار شدن بر موج ناسیونالیست ایرانی برای سرکوب جنبشهای ملیتهای غیرفارس ایرانی میسر شود. برای کسانی، تمرکز روی شعارها و سخنان معدودی از نیروهای جدایی خواه ملیتهای غیرفارس ایرانی نه “حفظ تمامیت ارضی ایران”، بلکه بهانه هایی برای بی حقوق نگه داشتن و پیشبرد سیاستهای آسیمیله ملیتهای غیر فارس ایرانی است.

اکنون مخالفان مطالبات ملیتهای غیرفارس ایرانی، با استدلال به اینکه حمله آمریکا کشورمان را تهدید میکند، اگر حمله نظامی صورت بگیرد، تجزیه کشور قطعی است [به میدان آمده اند]. آقای داریوش همایون به عنوان ایدئولوگ این جریان اعلام میکند “در صورت حمله نظامی آمریکا در کنار جمهوری اسلامی قرار خواهد گرفت”. هیچ قرائن و فاکتی دال بر اینکه اگر حمله نظامی خارجی صورت بگیرد، هدفش تجزیه کشور خواهد بود، در دست نیست. تجربه افغانستان و بویژه عراق نشان میدهد که سیاست کشورهای خارجی از حمله نظامی به کشورهای خاورمیانه تجزیه این کشورها و ایجاد کشورهای جدید در منطقه نیست. شاید راحتترین و بی دردسرترین راه برای آرام کردن و یا تخفیف منازعات در عراق تجزیه این کشور به سه قسمت باشد، اما بنا به دلایل مختلف کشورهای خارجی تامین منافع خود را در حفظ این کشورها و قبول هزینه برای حفظ تمامیت ارضی، و نه تجزیه این کشورها می بینند.

پس مخالفان مطالبات ملیتهای ایرانی، از طرح شعار “حفظ تمامیت ارضی” و دمیدن به بوق “خطر تجزیه کشور” رسیدن به این ارزیابی است که اگر تجربه عراق در ایران تکرار بشود، امکان گرفتن حقوق بیشتر توسط ملیتهای غیرفارس افزایش می یابد. در نتیجه با ایجاد توهم در میان آن بخش از ایرانیان که حفظ ایران برایشان از اهمیت زیادی برخوردار است، نیرویی برای مقابله با خواسته های ملیتهای غیرفارس ایرانی جذب بکنند.

اکنون که سیاستهای ماجراجویانه و نابخردانه جمهوری اسلامی خطر حمله نظامی نیروی خارجی را چون شبح بر فراز کشورمان به پرواز در آورده است، چالشهای جمهوری اسلامی با شورای امنیت سازمان ملل بر سر برنامه ی هسته ایش، متاسفانه خطر حمله نظامی به کشورمان را روز به روز محتملتر میکند. در این اوضاع و احوال بخشی از اپوزیسیون با توسل به خطر محتمل حمله نظامی به ایران، مبارزه برای دمکراسی و مبارزه علیه جمهوری اسلامی را کنار نهاده و در کنار جمهوری اسلامی قرار گرفته اند.

چپ سوسیالیستی دمکرات و تمامی دمکراسی خواهان، که هم با سیاستهای جمهوری اسلامی مخالف هستند و هم با سیاستهای نئوکانها مخالف هستند، در شرایط خطیری قرار دارند. هر غفلت و لغزشی میتواند، چپ و دمکراتهای ایرانی را با انگیزه مخالفت با آزمندیهای کشورهای امپریالیستی بر ایران در کنار جمهوری اسلامی قرار دهد و بار دیگر برخی از محافل و جناحهایی از جمهوری اسلامی را ضد امپریالیست بیابند و خود را متحد آن ببینند. همچنین مخالفت با جمهوری اسلامی و تلاش برای استقرار دمکراسی به جای جمهوری اسلامی در ایران، دلیلی بر موافقت با سیاستها و برنامه های جنگ طلبانه نئوکانها نمیتواند باشد. ما باید سیاست سومی را که مبتنی بر مخالفت با هر دو سیاست بالا است پیش ببریم. ما مخالف هرگونه حمله نظامی به کشورمان هستیم. مخالفت ما با جنگ و سیاستهای دولت بوش، ماهیتا متفاوت از سیاستهای اسلامیستهای بنیادگرا در منطقه است. ما مخالف آلترناتیو سازی برای کشورمان توسط کشورهای خارجی هستیم. مخالفت ما با آلترناتیوسازی به معنای نفی و بی اهمیت دانستن فشارهای سیاسی و معنوی بین المللی به جمهوری اسلامی برای وادار کردن آن به رعایت حقوق بشر و آزادیهای سیاسی، نیست.


با احزاب و سازمانهای ملی ـ منطقه ای چه سیاستی درست است؟

بعد از شکست انقلاب مشروطیت و قطع روند تشکیل دولت ـ ملت مدرن و دمکرات در ایران توسط رضاخان، ملیتهای ایرانی به اشکال مختلف به این روند اعتراض داشتند. در مناطقی که به این روند از نگاه پایمال شدن حق و حقوق خود به عنوان شهروندان برابر ایرانی اعتراض میکردند، جنبشها و احزابی با پایگاه اجتماعی وسیعی تشکیل شد. این جنبشها در طول سده اخیر ایران همواره در اشکال گوناگونی حضور داشته اند. از دل برخی از این جنبشها، احزاب و سازمانهای ملی ـ منطقه ای به وجود آمده است که قدمت چند دهه فعالیت و حضور فعال در سیاست ایران را دارا هستند. همچنان روند تشکیل احزاب و سازمانهای ملی ـ منطقه ای ادامه دارد. به موازات گسترش و تعمیق جنبشهای ملیتهای ایرانی، روند تشکیل احزاب و سازمانها نیز تشدید خواهد شد، اما هنوز هیچ حزب و سازمان جدیدی که برخاسته از دل جنبشهای ملیتهای غیرفارس ایرانی با پایگاه اجتماعی وسیع و یا حداقل قابل شناسایی باشند، به چشم نمیخورند.

اکنون که به خاطر تحولات جهانی و منطقه ای و پارامترهای جدید، خودآگاهی های هویتخواهی ملی در جنبشهای ملیتهای غیرفارس ایرانی هر روز فعال و فعالتر می شود، سیاست درست و دمکراتیک آن است که احزاب، سازمانها و روشنفکران سراسری ایرانی، ضمن اعلام مبارزه برای احقاق مطالبات ملیتهای غیرفارس ایرانی توسط آنان، در پیوند دانستن مبارزات حق طلبانه و برابرخواهانه ملیتهای ایرانی با مبارزه دمکراسی خواهانه مردم ایران، با احزاب ملی ـ منطقه ای گفتمان و مذاکره و دوستی را به جای طرد و بایکوت و سرکوب پیش ببرند. در عین حال همواره با سیاستهای آنان که در عرصه های مختلف میتواند ناروشنی هایی داشته باشند، نقادانه و انتقادی برخورد نمایند.

حزب دمکرات کردستان ایران و کومله هم از این قاعده مستثنا نیستند. این دو حزب تا آنجایی که به مصوبات کنگره هایشان برمی گردد، همواره تاکید کرده اند که میخواهند مطالبات ملی کردهای ایران را در چارچوب ایران حل کنند. به همین خاطر هم در طول حیات سیاسی شان کوشش کرده اند، که با نیروهای سراسری ایران رابطه دوستانه و همکاری نزدیکی داشته باشند.

حزب دمکرات کردستان ایران و کومله هم باید بپذیرند، که پیشبرد سیاست حل دمکراتیک مسئله ملی برای کردستان در چارچوب ایرانی واحد و یکپارچه، که آنها همواره بر آن تاکید کرده اند، الزامات خود را دارد. این دو باید بپذیرند، که در سیاستهای داخلی و بین المللی خودشان روشن و شفاف عمل بکنند، برخی از صحبتها و رفتارهای ناروشن و نادرست بعضی از رهبران این دو حزب، به سیاست بایکوت و تحریم و قطع رابطه دوستی و همکاری، برای جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران بسیار زیانبار است. نیروهای دمکرات و چپ باید با احزاب و سازمانها و شخصیتهای ملیتهای ایرانی روابط دوستانه داشته باشند و همکاریهای دو جانبه و چند جانبه خودشان را حفظ و ارتقا بخشند.


آیا برای چپ ایران و نیروهای دمکرات یکپارچگی ایران بی اهمیت است؟

چپ ایران برای حل دمکراتیک مطالبات و خواستهای ملیتهای غیرفارس ایرانی در چارچوب یک ایران دمکراتیک و آزاد مبارزه کرده است. چپ ایران هیچگاه و در هیچ مقطعی با ناسیونالیستها و پان ایرانیستها و همچنین با ناسیونالیستهای ملیتهای غیر فارس همسویی نداشته است. چپ ایران همواره ضمن دفاع و حمایت از مطالبات ملیتهای غیرفارس ایرانی با افکار ناسیونالیستی و شوونیستی از جانب هر کسی که بوده باشد، مرزبندی روشنی داشته است. همواره با این افکار مبارزه سیاسی ـ نظری را پیش برده است. چپ ایران با سرکوب جنبشها و حرکتهای برابری طلبانه ملیتهای تحت ستم ایرانی توسط حکومتهای مرکزی و پان ایرانیستها به بهانه “حفظ تمامیت ارضی ایران” همراه نبوده است.

برای چپ سوسیالیست دمکرات، اومانیست و عدالتخواه ایران، که واقعا ایران را تمام و کمال متعلق به تمامی ایرانیان میداند، در مواجهه با جنبشها و مطالبات بخشهایی از ایرانیان با شعار “حفظ تمامیت ارضی” آنان را سرکوب و یا با سرکوبگران همراه نمی شود. نیروهای چپ تحول یافته و دمکرات ایرانی حتی در مواجهه با تجزیه طلبان و پانهای گوناگون متوسل به سرکوب نخواهد شد. اینان هم تا زمانی که دست به اسلحه نبرده اند، در چارچوب قوانین دمکراتیک برای فعالیت آزاد خواهند بود. آن نیرویی با زبان سرکوب و اسلحه حرف میزند که به خود باور نداشته باشد. نیروهای چپ و دمکرات آنچنان به گفته ها و تلاشهای خود باور دارند که میتوانند تمامی ایرانیان را قانع کنند، که منافع تک تک ایرانیان نه در جدا شدن از ایران، بلکه بر عکس در پیوند و زندگی مشترکشان در یک ایران آزاد و دمکراتیک و برابر حقوق در تمامی عرصه ها خواهد بود. تقویت و تسلط فکر و اندیشه تجزیه طلبانه و ناسیونال ـ شوونیستی در میان ایرانیان برای کشورمان که در طول هزاره ها، ملیتهای ایرانی امتزاج فرهنگی، سرزمینی یافته اند، فاجعه ای برای تک تک ایرانیان خواهد بود.

تقویت و تسلط این افکار در سیاست ایران، در شرایط کنونی داخلی، منطقه ای و جهانی برای هیچ کس برنده ای نخواهد داشت. از همین منظر برای چپ و نیروهای دمکرات حفظ یکپارچگی ایران مهم و با اهمیت است. حفظ این یکپارچگی را در پذیرش وجود ستم ملی در ایران و ارایه پاسخهای درست و منطقی به رفع این ستم از طریق به رسمیت شناختن تمامی ایرانیان صرف نظر از ملیت و مذهب و جنسیت آنان به عنوان شهروندان برابر حقوق در تمامی عرصه ها میداند.

از همین نگاه چپ و سایر نیروهای دمکراسی خواه کشورمان تمامی تلاششان را برای حفظ یک پارچگی ایران، نه از منظر شوونیستی و پان ایرانیستی، بلکه از منظر انسان دوستی و اهمیت سرنوشت تمامی ایرانیان باید انجام بدهند. تفاوت یک چپ دمکرات و میهن دوست با یک پان ایرانیست و ناسیونال ـ شوونیست برای حفظ ایران در این است. عشق ما به ایران به خاطر مردمان آن است، اما پرستش ایران برای پان ایرانیستها و ناسیونالیستهای رنگارنگ برای خاک آن است.


Wahab_anssari@yahoo.de