توریست ها آدم های ساده ای هستند، اما رفتار عجیب و غریبی دارند. از کنار مساجدی که در شهرهای خودشان ساخته اند هم رد نمی شوند، اما هزاران دلار و یورو خرج می کنند که بروند اصفهان و مسجد شیخ لطف اله ما را ببینند! اصولا برای خرج کردن پول هایی که صنار صنار جمع کرده اند، دنبال کشورها، شهرها و اماکنی می گردند که عجیب و غریب و استثنائی باشد. نقاطی که درباره اش داستان ها شنیده اند، اما ندیده اند.

یکی پدر خودش را درمی آورد و کلی خرج می کند تا به قله هیمالیا برسد، انگار که آن بالا حلوا خیر می کنند؟ و یکی هست و نیستش را خرج می کند که برود دبی، ۳۵ هزار یورو بدهد که یک شب در هتل خلیفه بخوابد و در عالم خیال خودش را بگذارد جای هارون الرشید. کاری که هرکجای دنیا باشی مفت و مجانی می شود انجامش داد!

و بدیهی است که کسبه دنیا هم برای آنکه از این نمد، کلاهی بدوزند، هرکاری که از دستشان برمی آید می کنند

نترسید، ازکره مریخ نیامده. یک زن ایرانی است که برای ثبت نام در انتخابات مجلس به خیابان آمده است

نترسید، ازکره مریخ نیامده. یک زن ایرانی است که برای ثبت نام در انتخابات مجلس به خیابان آمده است

.

کشورهایی که به دریا دسترسی دارند، یکی از سرگرمی هایی که برای توریست ها ترتیب می دهند، غواصی و تماشای زیبایی های ته دریاست. یک ماسک و عینک و شیلنگ وصل می کنند به صورت متقاضی، یک کپسول اکسیژن می اندازند به گردنش، یک جفت کفش لاستیکی پایش می کنند و می گویند برو به امید خدا. طرف می رود و وقتی که برگشت، درست است که ماهی ها و اسفنج های عجیب و غریبی دیده است، اما وقتی آن بند و بساط را از گردنش بازکردند و ماسک را برداشتند و لذت نفس کشیدن راحت را حس کرد، توبه می کند که دیگر از آن غلط ها نکند و برای تماشای زیرآبی رفتن چهارتا ماهی رنگ و وارنگ، جانش را در معرض خطر حمله کوسه ها قرار ندهد.

حالا که روابط ایران با دنیا دارد بهتر می شود و قرار است تحریم ها برداشته شود، آژانس های مسافرتی برای پرکردن جیب شان، توریست های ایران ندیده را با وعده تماشای منارجنبان، و بازار تهران، و تماشای پسته دانه ای شصت تومان و فندق دانه ای چهل تومان، به ایران می برند.

توریست مادرمرده به تصوراینکه پسته دانه ای شصت تومان یک چیزی در حد یک خربزه است! رنج و خرج سفر را می پذیرد، اما همین که پایش را از هواپیما پائین گذاشت، شروع می کند به سرفه کردن و به جای آن که دنبال منارجنبان و مسجد شیخ لطف اله بگردد، دنبال ماسکی می گردد که به صورتش بزند تا خفه نشود.

چند روزی را هم که به ناچار باید در ایران بماند برج های تهران را از دور، و ترافیک تهران را از نزدیک می بیند، تا ته بازار مسگرها هم می رود و پرسان پرسان برمی گردد و بعد شروع می کند به خدا خدا کردن که سفر هر چه زودتر تمام شود.

و روزی که برگشت به شهر و کشوری که در آن زندگی می کند، خدا را هزار مرتبه شکر می کند که در ایران به دنیا نیامده است!

 

 

 

پولی که صرف خنداندن مردم می شود!

بودجه ۱۴ میلیارد تومانی سال ۱۳۹۴ فرهنگستان ایران، موجب گله آقای حداد عادل رئیس این فرهنگستان شده است.

ایشان که بسیار دلخور و افسرده به نظرمی رسید، به خبرنگار ما گفت لغات و کلمات شایسته پیدا کردن و جایگزین کردن آنها با کلمات نامأنوس خارجی که مردم سالهاست بدون تعمق و تفکر و اندیشه به کار می برند دل خوش می خواهد.

فکرش را بکنید که اگر ما کلمه فارسی”خمیراک” را به جای “پاستا”ی ایتالیائی اختراع نکرده بودیم، مردم چه خبر داشتند آنچه دارند می خورند از خمیر درست شده و در نتیجه فاجعه ای پیش می آمد که نپرس و نگو. و اگر به جای کلمه نامأنوس “چیپس” کلمه “برگک” را کشف نکرده بودیم، می دانید چگونه شوخی شوخی فاتحه زبان فارسی خوانده می شد؟

اصلا بعید نبود روزی برسد که مردم افتخارات چند هزارساله خود را فراموش کنند و دیگر نه آرش کمانگیر را بشناسند، نه رستم دستان را و نه فردوسی طوسی را!

درست است که کشور ما با سختی و بدبختی و پارتی بازی اجازه می دهد مردم اسامی اصیل فارسی را روی بچه هایشان بگذارند، و درست است که ما نمی توانیم به کلمات عربی که در دعاها و روضه ها و نذر و نیازها و سخنرانی های مقاماتمان به کار می رود دست بزنیم، ولی زورمان به کلمه “چیپس” ی که مردم با ماست و موسیر می خورند، که می رسد؟ اینجاست که می توانیم به سوپرمارکت ها دستور بدهیم اگر کسی چیپس خواست بگوئید نداریم و اگر گفت “برگک” دارین بگیم بعله قربان، شور باشه یا تند؟!

وی با لحنی گلایه آمیز گفت ما برای راحتی مردم شب و روز هر چه عقل توی کله مان هست را به کار می گیریم و لغت هایی پیدا می کنیم که به عقل جن هم نرسد، ولی مردم این لغت ها را دستمایه خنده و شوخی قرار می دهند.

ما باخنده و شوخی مردم مخالف نیستیم و در کشوری که همه خبرهایش تلخ است چقدر هم خوب است که کار ما نشاط و خنده ایجاد می کند، ولی اقلا یک پول حسابی بدهند که دل ماهم خوش باشد!

خبرنگار ما از ایشان پرسید به نظر خودتان کدام یک از لغت هایی که تا به حال اختراع کرده اید بیشتر موجب خنده و نشاط مردم شده است؟ ایشان کمی فکرکردند و فرمودند آنطورکه شنیده ام کلمه “دندان آبی” که ما به جای “بلوتوث” اختراع کرده ایم خیلی به دهان مردم مزه کرده است و بعضی ها از شنیدنش غش غش خندیده اند. البته از کلمه “موش واره” که به جای “ماوس” کامپیوتر ساخته ایم هم خیلی ها به وجد آمده اند ولی متاسفانه برخی از کلمات اختراعی ما آنچنان که باید و شاید مورد توجه عوام قرار نگرفته وحتی موجب اختلافات خانوادگی شده است. به عنوان مثال: سی چهل نفر از همکاران من یک شب تا صبح نشستند و فکرکردند و بالاخره به جای کلمه خارجی زشت و نامانوس “فلاسک” که کسی نمی داند ریشه اش چیست و در حقیقت پدرش کیست و مادرش کیست، کلمه زیبا و پرمعنی “دمابان” را اختراع کردند.

صبح روز بعد، یکی از مخترعان این کلمه از خواب که بیدار می شود، به همسرش می گوید عزیزم، چایی را بریز توی “دمابان” که تا من دوش می گیرم، سرد نشه.

همسرش که هروقت می خواسته چیزی سرد نشه می ریخته توی قابلمه و می گذاشته روی گاز، دمابان را با دم کنی عوضی می گیرد، علاوه برآن که چای را می ریزد توی قابلمه، یک دم کنی هم می گذارد در آن و می گذارد روی گاز. متاسفانه نیم ساعت بعد که چای سیاه شده و جوشیده را می گذارد جلوی همسرش کار به داد و فریاد و طلاق و طلاق کشی می رسد!

ایشان سپس با لبخند به خبرنگار ما فرمودند به دنبال اسم گذاری های جالب فرهنگستان، مردم هم اسم خود من را که حداد عادل و عربی ست، به فارسی بازگردانده اند و به من می گویند “آهنگر دادگر” و با لبخند از خبرنگار ما پرسیدند می خواهی اسم ترا هم با یک اسم خوب و معنی دار عوض کنیم که هر خانمی می شنود دست و پایش بلرزد؟ خبرنگار ما ضمن تشکر گفت ممنون از لطف تان. همسر من به اندازه کافی دست و پایش می لرزد و هفته ای یک بار می رود اورتوپدی!

خنده های خنده دار…

 

از سری خنده دارترین خنده ها، خنده هایی است که در تنهایی به آدم دست می دهد. دلیلش هم این است که چون کسی نیست که آدم را بابت غش و ریسه رفتنش سرزنش یا بابت قیافه مضحکی که پیدا می کند، مسخره کند، هی می خندد، هی می خندد و باز هم می خندد!

شما را نمی دانم، ولی دلیل خنده های من در تنهایی، فکرکردن به چیزهایی است که هیچ آدم عاقلی دیگر به آنها فکر نمی کند.

من در تنهایی به این فکر می کنم که چرا ۵۰ سال پیش تهران و بیشتر شهرهای کشورمان پر از شیره کش خانه بود و حالا نیست؟

چرا پیرمردهایمان با زیرشلواری های گشاد، زیر دیوارهای گلی کوچه ها و سینه کش آفتاب می نشستند و چپق می کشیدند و حالا این کار را نمی کنند؟

به این فکر می کنم که چرا بچه ها توی کوچه ها لیس پس لیس، الک دو لک و جفتک چارکش بازی می کردند و حالا نمی کنند؟

برای چه جوان هایمان که بیشتر وقت شان به قاب بازی در خیابان ها وکوچه ها می گذشت، این سرگرمی را کنار گذاشتند و چه بلایی سر شپش هایی آمده که در لباس یا سر و کله خیلی از دخترها و پسرها ول می گشتند و بالا و پائین می رفتند؟

و بعد از خودم می پرسم یکهو چی شد که گفتند ایران به زودی ژاپن دوم خواهد شد؟ و چرا می توانستیم به ۷۲ کشور بدون ویزا سفرکنیم؟

چرا پول ایران جزء هفت پول برتر دنیا شده بود، چرا دلار هفت تومان بود و برای چی ثروتمندانمان کلفت فیلیپینی استخدام می کردند؟ و و و…

و دیروز که شنیدم دولت ترکیه به تمام کارخانه ها و مراکز اقتصادی خودش دستور داده که اگر کارگر ایرانی برای حمالی استخدام کنید ۳۰۰۰۰ لیره ترک جریمه خواهید شد و به زندان خواهید رفت، بیشتر خنده ام گرفت…. به یاد روزهایی افتادم که دانشجوی ایرانی می توانست هر تابستان از اروپا یک ماشین بخرد، سوارش شود و بدون گمرک به ایران بیاورد؟

یادم افتاد وقتی به ترکیه می رسیدیم کشور مخروبه ای بود که پسر بچه هایش بر بلندی ها می ایستادند و به ماشین آدم سنگ می زدند و پلیس اش برای گرفتن یک پاکت سیگار به آدم التماس می کرد …

نمی دانم شما هم که تنها می شوید به این چیزها فکر می کنید و می خندید یا فقط من هستم که اینطورم؟ و اصلا این چیزها خنده دار هست یا فقط من هستم که وقتی به آنها فکر می کنم خنده ام می گیرد؟

بیچاره خواننده!

شما را عرض نکردم، شما به خواندن این نوشته ادامه بدین! منظورم از خواننده کسی است که آواز می خواند.

سالهاست که برخی از ایرانی ها به آنها ایراد می گیرند که چرا دست از سر سعدی و حافظ برنمی دارید و اشعاری که هفتصد هشتصد سال پیش سروده شده را می خوانید؟

این تیپ آدم ها می پرسند مگر هنوز هم کاروانی در کار است که می خوانید: ای کاروان آهسته ران کارام جانم می رود…؟

امروزه فقط هلی کوپتر است و هواپیما و تازه خیلی ها دلشان می خواهد سوار موشک شوند که زودتر از هواپیما به کار و زندگی شان برسند. به هواپیما هم که نمیشه گفت آهسته رو ای هواپیما کارام جانم می رود.

سرعت هواپیما در جای دیگری تنظیم می شود، یواش بره، نظم پروازها به هم می خوره و تصادف هوایی پیش میاد ….

و تازه در مملکتی که به سبک زمان هارون الرشید اداره می شه، و هر چی هارون بگه همون می شه، شعرش هم باید بر همان روال زمان هارون الرشید و درباره شتر باشد: به دنبال محمل چنان زارگریم / که از گریه ام ناقه درگل نشیند …

دست از سر خوانندگان بیچاره بردارید و این قدر به آنها ایراد نگیرید. هروقت مملکت مان مثل ممالک مترقی اداره شد، من از جانب خوانندگان مان قول می دهم که آنها هم دست از سر محمل و کاروان و ناقه (شتر جوان) بردارند !

*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است.