مراسم اسکار امسال دیدنی بود. از اجرای خوب جیمی کیمل گرفته تا اسکار “فروشنده” (The Salesman) و اشتباه لپی در اعلام بهترین فیلم، برنامه امسال را جذاب‌تر از هر سال کرد. احتمالا درگیر شدن اسکار با سیاست برجسته‌ترین ویژگی‌اش در سال ۲۰۱۷ بود. جیمی کیمل با چنان اعتماد به‌نفسی ترامپ را هدف جوک‌هایش قرار داد که گویی مطمئن بود هیچ‌کس در آن جمع نیست که از او دل‌آزرده شود. حتا جنجالی که بر سر اشتباه در اعلام بهترین فیلم پیش آمد از سوی رسانه‌ها با خوشرویی روبرو شد. باید از دانلد ترامپ سپاسگزار بود که پس از چندین دهه باعث همدلی لیبرال‌های آمریکا، از جمله هالیوودی‌ها، شد. انگار اسکار پس از یک فترت چند ساله دوباره زنده شده بود.

زیبایی این فضای همدلی و همبستگی، اما، روی اتفاق مهم ولی کوچک‌تری را پوشاند که موفقیت فیلم “مهتاب” (Moonlight) در برابر “لا لا لند” (La La Land) بود. موفقیتی که ورای یک مسابقه ساده بین دو فیلم برای دست‌یابی به اسکار بود. درباره این رقابت، و همین‌طور درباره “فروشنده” در این نوشته صحبت خواهم کرد.

جلد شهروند ۱۶۳۶

“فروشنده و واکنش‌های ایرانی

موفقیت “فروشنده” در فضای غیرایرانی با شادی و پشتیبانی بزرگی روبرو شد. اصغر فرهادی، به‌عنوان سینماگری که تندروهای ایرانی و آمریکایی را در یک کفه گذاشته بود و هر دو را به یک اندازه سد راه دوستی و صلح انسان‌ها معرفی کرده بود مورد قدردانی سیاست‌مداران لیبرال و مردم دنیا قرار گرفت. تا جایی که شهردار لندن نمایش افتتاحیه این فیلم را در میدان ترافالگار تهیه دید، و در هالیوود، برنامه شام پیش از اسکار در حمایت از اصغر فرهادی لغو شد و ۲۵۰هزار دلار هزینه آن برای کمک به پناهندگان اختصاص داده شد.

در جوامع ایرانی، اما، دودستگی و جدل بر سر رفتارهای فرهادی جایی برای شادی و همبستگی نگذاشت. بحث اصلی مردم و رسانه‌های ایرانی، چه در داخل و چه در خارج کشور، بر سر این بود که آیا موفقیت “فروشنده” سیاسی بود یا نبود؟

آیا بایکوت شرکت در اسکار درست بود یا نبود؟

آیا انتخاب انوشه انصاری و فیروز نادری برای نمایندگی او در اسکار انتخاب خوبی بود یا نبود؟

و حتا این‌که شالی که انوشه انصاری بر دوش انداخته بود برای خوش‌آمد جمهوری اسلامی بود یا نبود؟

من پیش از این درباره “فروشنده” از دید ساختاری و جایگاه اجتماعی‌اش نوشته‌ام. در این‌جا می‌خواهم به این حواشی بپردازم.

پرسش اول: آیا موفقیت “فروشنده” به‌ دلایل سیاسی بود یا هنری؟

شارلیز ترون و شرلی مک لین جایزه بهترین فیلم زبان خارجی را به انوشه انصاری و فیروز نادری اهدا کردند. این دو به نیابت از اصغر فرهادی در مراسم اسکار حضور یافته بودند

پروسه انتخاب بهترین‌ها در اسکار بر عهده اعضای آکادمی علوم و هنرهای سینما است که ۶۵۰۰ عضو دارد. لابی‌های طرفدار این یا آن فیلم نقش بزرگی در متقاعد کردن این اعضا در رای دادن به فیلم‌های مختلف دارند. همه ساله، مبالغ هنگفتی صرف تلاش برای همراه کردن تک تک این اعضا با فیلم‌های گوناگون می‌شود. در هفته‌ها و روزهای آخری که به اسکار مانده، آن‌ها که از نزدیک این تلاش‌ها را دنبال می‌کنند کمابیش می‌توانند حدس بزنند کدام فیلم‌ها شانس اصلی برای برنده شدن هستند. امسال، در بخش بهترین فیلم خارجی زبان، رقابت اصلی بین دو فیلم “تونی اردمان” (Toni Erdmann) از آلمان و “فروشنده” از ایران بود. سه فیلم دیگر می‌دانستند شانسی برای پیروزی ندارند. این دو فیلم، هر دو به لحاظ هنری موقعیت مشابهی داشتند و با موفقیت‌های پیشین‌شان در جشنواره‌های جهانی شانه به شانه بودند. اگر تنها جنبه‌های هنری فیلم را در نظر می‌گرفتیم پیش‌بینی برنده شدن یکی از این دو بسیار مشکل بود (شاید لازم باشد این توضیح را بدهم که من شخصا “فروشنده” را به “تونی اردمان” ترجیح می‌دهم، اما بحثی که در این‌جا می‌کنم تنها از دیدگاه میانگین نظرات گوناگونی است که درباره این دو فیلم مطرح شده و می‌شود). با این‌حال، پشتیبانی کمپانی بزرگ سونی از “تونی اردمان” همه را متقاعد کرده بود که اسکار امسال نصیب این فیلم خواهد شد. “فروشنده” اما چنین لابی پرقدرتی را با خود نداشت. حمایتی که “فروشنده” دریافت کرد مستقیما از سوی اعضای آکادمی بود. می‌توان پرسید آیا اگر جو سیاسی حاکم بر جامعه آمریکا اینی نبود که امروز هست (مثلا اگر هیلاری کلینتون به‌جای ترامپ رئیس جمهور بود) آیا باز “فروشنده” اسکار را به‌دست می‌آورد؟ من پاسخ دقیقی برای این پرسش ندارم، اما گمان می‌کنم در آن‌صورت زور کمپانی سونی می‌چربید.

بنابراین، در پاسخ به پرسش بالا می‌توان با احتمال نزدیک به یقین گفت که موفقیت “فروشنده” هم به‌دلیل ارزش‌های هنری آن و هم جو غالب سیاسی بوده است.

اما پرسشی هم هست که من دوست دارم مطرح کنم: به‌نظر شما اگر “تونی اردمان” اسکار را به ‌دست آورده بود آیا کاربران ایرانی در فضای مجازی به همین اندازه درباره سیاسی بودن موفقیت آن فیلم با هم جدل می‌کردند؟

پرسش دوم: چرا انوشه انصاری و فیروز نادری؟ آیا بهتر نبود اصغر فرهادی از افراد هنرمند سرشناس ایرانی در آمریکا استفاده می‌کرد؟

به‌نظر من این یک انتخاب مطلقا شخصی است. فرهادی بایستی کسانی را برمی‌گزید که به آن‌ها اطمینان کامل داشته باشد. اگر کسی بر روی صحنه به ‌جای سخنان فرهادی، نقطه‌نظرات شخصی خودش را بیان می‌کرد دست فرهادی به کجا بند بود؟ او به هر دلیل به این دو نفر اعتماد کرد و به دلایل نمادین خواست دو نفری که با فضا سر و کار دارند از زیبایی کره زمین بدون مرزها و فاصله‌های انسان ‌ساخته بگویند. این انتخاب او قابل نقد است، اما حق شخصی او برای انتخاب را نمی‌توان زیر سئوال برد.

به ‌نظر من پیام او راحت‌تر و توانمندتر به‌گوش آمریکایی‌ها می‌رسید اگر او افراد شناخته‌شده برای آن جامعه را برمی‌گزید. انوشه انصاری و فیروز نادری در جوامع ایرانی کاملا شناخته شده هستند، اما کمتر کسی در جامعه بزرگ‌تر آمریکا این دو نفر را می‌شناسد. اگر به‌جای این دو، کسانی مثل جرج کلونی یا مریل استریپ یا حتا برنی سندرز یا مایکل مور این پیام را می‌خواندند تاثیری به مراتب عمیق‌تر بر جامعه آمریکا و جامعه جهانی می‌گذاشتند. به‌نظر من هر یک از این افراد با شوق چنین دعوتی را می‌پذیرفتند.

طلوع “مهتاب” در “لا لا لند”

“مهتاب” و “لا لا لند” هر دو فیلم‌های خوش ساختی هستند و از دیدگاه سینمایی هر یک به دلایل ویژه خودشان فیلم‌های برتری نسبت به ساخته‌های دیگر سال پیش به‌حساب می‌آیند. در عین حال، این‌دو هر یک، نماد یک جریان فکری در سینمای آمریکا هستند. “مهتاب” نمونه برجسته‌ای از سینمای مستقل آمریکا است که در سال‌های اخیر جان تازه‌ای گرفته و در برابر جریان مسلط هالیوود قد برافراشته است. ناچرالیسم، رئالیسم، سادگی در پرداخت، و مهم‌تر از همه، بودجه پایین نقطه‌های مشترکی است که ساخته‌های این سینما را به هم ربط می‌دهد. “مهتاب” هم‌خانواده “پسربچه‌گی” (Boyhood) و متاثر از آن است و امسال در کنار چند ساخته خوب دیگر مانند “زنان قرن بیستم” (۲۰th Century Women) و “منچستر بای د سی” (Manchester by the Sea) نقطه عطفی در سینمای مستقل آمریکا بود.

“لا لا لند”، از سوی دیگر، سینمای سنتی هالیوود را در چارچوبی خوش ساخت و با کلیشه‌ های همیشگی نمایندگی می‌کند. اگر از پایان نیمه-خوش آن بگذریم (که نوعی نوآوری در آن است) باقی فیلم چارچوب‌های جاافتاده یک فیلم موفق هالیوودی را به بهترین شکل در خود جای داده است. اگرچه من هنوز هم موزیکال‌هایی مانند All That Jazz و “شیکاگو” را به “لا لا لند” ترجیح می‌دهم، اما ساختار زیبا و داستان‌پردازی این فیلم آن را در رده موزیکال‌های به یاد ماندنی هالیوود در خاطره نگاه خواهد داشت.

به این ترتیب، رقابت “مهتاب” و “لا لا لند” را می‌توان به ‌شکل رقابت دو خط فکری حاضر در سینمای آمریکا دید. یکی موج جدید سینمای آمریکا را نمایندگی می‌کند و دیگری نمادی از سینمای تکامل‌یافته و جاافتاده هالیوود است. یکی جوان است و دیگری پا به سن. یکی پرانرژی و پر از ایده‌های نو، و دیگری باتجربه و دنیادیده. یکی به‌دنبال این است که جایی برای خود در این سینما باز کند و دیگری به چشم بچه به او نگاه می‌کند. اما در آخر، وقتی همان جوان پر شور و شر جایزه بهترین فیلم را در دست می‌گیرد همه متوجه می‌شوند که دیگر باید او را جدی گرفت و برایش جا باز کرد. “مهتاب” موفق شد نسل جدیدی از سینمای آمریکا را به جهانیان معرفی کند و این پیام را به گوش همگان برساند که فیلم خوب لزومی ندارد حتما پر خرج باشد اگر بتواند به قلب بیننده‌اش نقب بزند.

دوست دارم نوشته‌ام را با ارج نهادن به رفتار حرفه‌ای و برازنده‌ای که همگان با مسئله اشتباه در اعلام بهترین فیلم انجام دادند به پایان ببرم. جردن هوروویتس، تهیه‌کننده “لا لا لند”، همین‌که فهمید “مهتاب” برنده شده است بی‌آن‌که وقت تلف کند یا در پی پیدا کردن کسی باشد تا به خاطر این‌کار سرزنشش کند خود را به میکروفون رساند تا “مهتاب” را به صحنه دعوت کند. همین‌طور، مسئولان اسکار که نقطه شروع اشتباه را به‌سرعت پیدا کردند و بی هیچ پرده پوشی آن را اعلام کردند و به‌دلیل این اشتباه معذرت خواستند. به‌نظر من، پروسه رسیدگی به اشتباه و اعلام آن مهم‌ترین درسی بود که می‌شد از اسکار امسال گرفت. اگرچه این اشتباه برای همیشه در تاریخ اسکار خواهد ماند و شاید هر سال یادی از آن به میان آید، اما شیوه درست برخورد با اشتباه نیز برای همیشه در خاطره‌ها خواهد ماند.