من از دست این اسد مذنبی دوده دلم. امیدوارم به حق شاه وزوزک شیطان برود توی جسم اش و حالا حالاها بیرون نیاید. این بنده ی بی بضاعت جارچی شهر کران هر وقت خشتی به قالب زدم، اسد دوپایی رفت روی خشتم. خدا نهلتش کند. هر وقت طنز می نوشتم، چهل صد تا تلفن به من می شد که “بابا تو اینکاره نیستی، طنز ننویس. اگر می خواهی بنویسی مث اسد بنویس.” عرض کردم و عرض می کنم که “اسد کجا و جارچی کجا! او خیاط مخصوص دربارِ و من بینوا پالون دوز.” نمی دانم شنیده اید یا نه، شاهی خیاط های قابل شهر را جمع کرد که برای عروس دربار لباس بدوزند. بین جماعت خیاطان قابل، پالان دوزی هم بُر خورده بود. شاه گفت:” تو دیگه اینجا چکار داری؟” پالان دوز با قیافه ی حق به جانب گفت:”قربان ما هم اهل بخیه هستیم.” از شما چه پنهون که من اهل بخیه هزار استخاره و خیر و شر کردم که همین چهار کلمه هم بنویسم یا ننویسم. آخر آدم عاقل که از رقیب و دشمن اش دفاع نمی کند. خلاصه کلی زور زدم تا بر وسواسم غلبه کردم چرا که اگر برش و بند و دوخت و دوز و وصله و پینه را از اسد بگیرند توی این شهر بی در و پیکر من پالان دوز هم باید پالانم را بیندازم روی دوش و راهی بیابان بشوم تا بچه ها هی سنگم بزنند و سواری از گرده ام بگیرند.

درست است که همکار چشم دیدن همکار را ندارد، ولی نباید و نمی شود همکار را تنها گذاشت که کار به کلی از دست می رود و بیکاری و بیعاری آدم را از هیأت آدمی می اندازد.

به هر حال این نوشته بی قابلیت در جواب استاد محمود صفی است که دیگ خشم اش از حرفی که اسد درباره ی آقای طبرزدی زده به جوش آمده و اسد را “کج اندیش” خوانده و بی احترام “به جامعه زنان” و دست آخر هم فرموده که آقای مذنبی “شما نه تنها طنزپرداز نیستید، بلکه از هجونویسی هم بسیار فاصله دارید.” این کیفرخواست به خاطر این صادر شده که گویا اسد در جلسه ای به یک دختر دانشجوی مبارز و طرفدار آقای طبرزدی گفته “اگر امروز طبرزدی آزاد بود شما را صیغه می کرد.” البته این روایت آقای صفی است. بنده هنوز روایت اسد و دیگران را نشنیده ام. بنابراین همین روایت آقای صفی را قبول می کنم و شالوده ی حرفهایم می سازم. قبل از هرچیز بگویم که جناب مهندس حشمت الله طبرزدی نورچشم ماست. مهم نیست که با او این ور و آن ور اختلاف داشته باشیم که دنیا، دنیای کثرت است. از طبرزدی و همه ی آدم های آزادیخواه باید دفاع کرد.

حالا می رسیم به فرمایش استاد محمود صفی که به عقل ناقص بنده پر گاز رفته و طنزپرداز کهنه کار شهر ما را درک نکرده. با قبول روایت ایشان که اسد گفته “اگر طبرزدی اینجا بود شما را صیغه می کرد”، یک لحظه رفتم توی خانه فکر که چرا مذنبی این حرف را زده. اولین توجیهی که توی کله ام آمد این بود که اسد می خواسته با زبان طنز تضاد بین اسلامی بودن ماهیت مبارزه ی طبرزدی و حقوق بشر زنان را از پرده بیندازد بیرون و به عبارت دیگر همه را به فکر وادارد که طبرزدی و مبارزان “ملی ـ مذهبی” چطور مثلاً پدیده ی صیغه را که از اسلام محمدی و مذهب حقه ی شیعه ی جعفری بلند شده توجیه می کنند. کور بشوم اگر دروغ بگویم من جارچی هر وقت خواستم قانون اساسی جمهوری اسلامی را دست بیندازم دیدم آخوندها این قانون را از میان خشتک شان درنیاورده اند. این قانون صددرصد اسلامی است. حالا ما می خواهیم چه خاکی بر سر خودمان بریزیم: اسلام را با جامعه ی مدرن تطبیق بدهیم یا جامعه ی مدرن را با اسلام؟

بعد با خودم فکر کردم که اسد اهل طنز و شوخی است، در محفلی چیزی به نظرش رسیده و بدون آنکه خودش و احساساتش را سانسور کند، فکرش را به زبان آورده. این هم در تاریخ طنز سابقه دارد. می گویند زمانی که خواجه ندیم الدین جهرمی وزیر با جهان خاتون (این لولی وش خردورز) ازدواج کرد، شعرا تک تک اشعارشان را در وصف عفت و پاکدامنی جهان خاتون در مجلس وزیر خواندند. چون نوبت به عبید زاکانی رسید، شعر ذیل را خواند و به جای تنبیه از طرف وزیر مورد قدردانی قرار گرفت:

وزیرا جهان قحبه ای بی وفاست

ترا از چنین قحبه ای ننگ نیست

فکر دیگری که به کله ام زد این بود که گاهی پیش می آید که آدم بی آنکه بخواهد یک حرفی از زبانش می پرد. به همین دلیل است که قدیمی ها گفته اند: “نشخوار آدمیزاد حرفِ” و سعدی اندرز داده که:

غریبی گرست ماست پیش آورد

دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ

اگر حرف لغوی بگفتم مرنج

جهاندیده بسیار گوید دروغ

نمی دانم چرا باید بزرگواری مثل آقای صفی از یک کلمه حرف اسد برنجد؟ به نظر این حقیر فقیر پیراهن پاره دلیلش می تواند این باشد که ایشان از آقای طبرزدی یک موجود مقدس ساخته که نمی شود به او نزدیک شد و درباره اش حرف زد و با او شوخی کرد. همین جاست که ایشان با اسد مذنبی و هر طنزپرداز دیگر در تضاد قرار می گیرد. برای یک طنزپرداز هیچکس و هیچ چیز مقدس نیست. طنزپرداز هم با آدم ها درمی افتد و هم با اندیشه ها و نهادها. جارچی تقریبا مطمئن است که اگر آقای طبرزدی در آن مجلس تشریف داشت، لبخند می زد و متلک را با متلک جواب می داد. شاید دستی به پشت اسد می زد و می گفت:”برادر ما حداقل صیغه می کنیم، تو که بی صیغه به وادی السلام سفر می کنی.”

حالا چرا بنده عرض می کنم که آقای صفی مقدس سازی فرموده؟ دلیلم این است که همین جارچی بیچاره بارها و بارها کرور کرور توی شهروند فحش رکیک چارواداری نوش جان کرد. یک بار هم زیدی یک صفحه ی تمام برایش کیفرخواست صادر کرد و دست آخر هم نوشت که مال جارچی حلال و خونش مباح. نمی دانم چرا آقای صفی لام از کام تکان نداد؟ برای اینکه جارچی گردن شکسته برای آقای صفی تقدسی نداشت؟

جارچی از آقای صفی و بروبچه های دیگر استدعای عاجزانه دارد که برای هنرمند، نویسنده و طنزپرداز حد و مرز قائل نشوند و اگر کسی حرفی از زبانش پرید فوراً برچسب “زن ستیزی” و “بیسوادی” و “نفهمی” نزنند. ملای روم هفتصد سال پیش، حتی خدا را از تقدس بیرون آورد و سروده است:

هیچ آدابی و ترتیبی مجو

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

همین مضمون را اقبال لاهوری به زبان دیگری بیان کرده است:

سحر در شاخسار بوستانی

چه خوش می گفت مرغ نغمه خوانی

برآور هرچه اندر سینه داری

سرودی، ناله ای، آهی، فغانی

خدمت با سعادت دوستان عریضه نگار شوم که طنز از قدیم و ندیم وجود داشته و کمتر کسی طنز را به دل می گرفته است. می گویند روزی پیرزنی در محضر پیامبر اسلام حاضر شد و باب شوخی را با محمد باز کرد. حضرت به او گفت که “پیرزنان را به بهشت راه نمی دهد.” این حرف شوخی بردار نبود. پیرزن ناراحت شد. حضرت به او گفت:”ناراحت نباش، پیرزنان روز قیامت اول جوان و باکره می شوند و بعد آنها را به بهشت می برند.” پیرزن شاد و خندان مجلس را ترک کرد. استاد دانشمند دکتر علی اصغر حلبی تعریف می کند که علی بن ابیطالب به عارف و عامی متلک می گفته و در شوخی هایش از آلات تناسلی زن و مرد نام می برده است. باور بفرمایید که بیشترین طنزهای ضد مذهبی را خود آخوندها ساخته اند. یادم می آید به زمان شاه همان وقتی که توی زندان قصر آب خنک می خوردم، طلبه ای جوان داشتیم به نام ذِِِکرالله که خود مذهبی ها به او می گفتند “ذَکَر الله”.

لال از دنیا بروم اگر از خودم دربیاورم. شاید توی ده کتاب تاریخی خوانده ام که قدیم ها پادشاهان در دربار خود دلقک یا دلقک هایی را نگه می داشتند که رخصت داشتند هر کس را که دلشان خواست از جمله شخص پادشاه را متلک باران کنند. سلطان محمود غزنوی ـ پادشاه مقتدری که هند را فتح کرد و از کشته پشته ساخت ـ نسبت به دلقک دربار، طلحک، صبور و بخشنده بود و دست او را برای هر نوع شوخی باز گذاشته بود تا جایی که عبید زاکانی نقل می کند که “سلطان محمود سر بر بالین طلحک نهاده بود. گفت تو دیوّثان را چه باشی. گفت بالش”. شاه عباس اول، ۵۰۰ جلاد در دربار خودش داشت که در بین آنها دو تن چیگین(آدمخوار) بودند. با وجود این دلقک دربار کچل عنایت آزاد بود که حتی سربه سر شاه عباس هم بگذارد ـ همینطور دلقک دربار پادشاه مقتدر قاجار ناصرالدین شاه، کریم شیره ای. می گویند روزی مهدعلیا ـ مادر شاه ـ توی چله ی زمستان خواجه ی حرمسرا، بهرام را بیرون فرستاد که برایش زردآلو بخرد. زمستان کجا و زردآلو کجا. خواجه بهرام نالان و سرگردان در بین راه با کریم شیره ای برخورد کرد، کریم پول هنگفتی از او گرفت و او را به در خانه ی خود برد و با یک ظرف زردآلو برگشت. خواجه بهرام ظرف زردآلو را خدمت مهدعلیا برد. مادر شاه یکی از زردآلوها را به دهان برد و دید سفت است و مزه ی هویج می دهد. شستش خبردار شد که کار کار نایب کریم است. از دست نایب کریم عصبانی شد و شکایت به شاه برد. شاه قاه قاه خندید و انعام خوبی به کریم شیره ای داد.

اجازه بدهید قبل از آنکه ختم مجلس کنم، خدمت آقای صفی عرض کنم که کار طنزپرداز خراب کردن و درست کردن است. گاهی باید ساختمان پوسیده ای را که او خراب کرده دیگران درست کنند. خواهش می کنم سخت نگیرید. گفتن اینکه اسد تو طنزپرداز نیستی، هیچ جنبه ی سازنده ای ندارد. اسد مذنبی دو کتاب در طنز نوشته، اگر او طنزپرداز نیست، پس چه کسی طنزپرداز است؟ “اگر مجنون منم پس کیست در این عالم عاقل؟”

نمی شود که هرزمان که طنزپردازی یقه ی خودمان را می گیرد، کله اش را بکنیم؟ از آقای مذنبی هم خواهش می کنم که مثل جارچی دنده ها را پهن بگیرد و بدون آنکه از آقای صفی عزیز دلخور باشد، باز هم برایمان بنویسد.

در پایان من هر دو این عزیزان را به صرف یکی دو جام از آن تلخ وشی که صوفی اُم الخبائث اش می خواند به کلبه خرابه ی خودم دعوت می کنم. شما هم اگر دلتان خواست دنبالشان راه بیفتید و تشریف بیاورید که در خانه ی جارچی به روی همه ی دوستان باز است. دوستی داشتم که می گفت”مشروب همه ی اختلافات را از بین می برد”. به هر حال قدم تان روی تخم چشم جارچی، به قول مهستی گنجوی:

برخیز و بیا که حجره پرداخته ام

از بهر تو پرده ی خوش انداخته ام

با من به کبابی و شرابی در ساز

آن را ز دل و دیده ی خود ساخته ام

 

تورنتو ـ ۱۶ نوامبر ۲۰۱۰