طائب پشت سر جنتی دستی به دماغ می برد و سپس ریش خود را نوازش می دهد و زیرچشمی به مرتضوی می نگرد. سردار مقدم پشت سر احمدی نژاد به سقف نگاه می کند.

شهروند ۱۲۵۰ – پنجشنبه ۸ اکتبر ۲۰۰۹

 

منم موافقم

پرده بالا می رود. خامنه ای وارد می شود. احمدی نژاد و چند تن از اعضای هیئت دولت، سران سپاه و اطلاعات و بسیج و دادستانهای قدیم و جدید و سران تبلیغاتی و … از جا برمی خیزند و صلوات با ریتم ناهماهنگی شنیده می شود. احمدی نژاد لبخندی بر چهره اش نقش می بندد، ولی به سرعت روی برمی گرداند و به شکم گنده فیروزآبادی خیره می شود شاید می خواهد اذهان را از علت خنده اش منحرف کند. فیروزآبادی زیرچشمی مواظب حرکات احمدی نژاد است. رئیس قوه قضائیه، آقای لاریجانی، چنان پابه پا می کند که احساس لذت توالت رفتن را به بیننده منتقل می کند. صورت مرتضوی بیشتر از معمول بی رنگ شده است. حسین شریعتمداری دستی به ریش می کشد و زیرچشمی پاهای لاریجانی را زیرنظر می گیرد. سردار نقدی شق و رق ایستاده و چشم از رهبر برنمی گیرد. برای لحظه ای صدای نفس نفس زدن فیروزآبادی بر صدای صلوات فائق می آید.

جنتی تلاش دارد که بین فیروزآبادی و احمدی نژاد تعادل خود را حفظ کند و برای این کار دو سه بار باسن اش را تکان می دهد.

طائب پشت سر جنتی دستی به دماغ می برد و سپس ریش خود را نوازش می دهد و زیرچشمی به مرتضوی می نگرد. سردار مقدم پشت سر احمدی نژاد به سقف نگاهی می اندازد و چهره ای مخلصانه و تا حدودی احمقانه را به نمایش می گذارد.

خامنه ای که در دستش کیسه ای پلاستیکی حاوی پودر سفیدی ست روی صندلی وسط سالن رو به روی تماشاچیان می نشیند و با همان دست امر به نشستن بقیه می کند و در دو طرف خامنه ای و رو به تماشاچیان مدعوین روی زمین نشسته اند. احمدی نژاد رو به فیروزآبادی می کند و می پرسد:

ـ از کی ما همه باید پاسخگوی پخش مواد مخدر شویم.

فیروزآبادی چشم غره ای به او می رود و می گوید:

ـ تو می تونی یک لحظه دهنت رو ببندی و حرف نزنی؟

جنتی که بین شان قرار دارد سری تکان میدهد و می گوید:

ـ حضرت علی هم تحمل داشت.

طائب که حالا آنورتر احمدی نژاد نشسته می گوید:

ـ آره هر وقت شمشیر همراهش نبود…

فیروزآبادی که به سختی نشستن روی زمین را تحمل می کند و هی جابجا می شود با صدایی بلندتر از قبل می گوید:

ـ تو یکی خفه شو… مردکه

مشائی که پشت احمدی نژاد نشسته است رو به طائب می کند و می گوید:

ـ ساکت. والا یه لقمه ات می کنه. و لبخند می زند.

احمدی نژاد رو برمی گرداند دستی به شانه مشائی می کشد. و فیروزآبادی سری تکان می دهد.

در طرف دیگر مجلس رئیس جدید قضایی آقای لاریجانی نزدیکتر از همه به صندلی رهبر نشسته است او همچنان ورجه ورجه می کند و با یکدست خشتکش را مرتب می کند، هر از چندی نیم خیز می شود و دوباره می نشیند. در یک لحظه رو به سردار مقدم که بغلش نشسته است می کند و می گوید:

ـ امروز باید فکری برای این کهریزک بکنیم که این همه کهیر به پوست آقا زده است.

مقدم که با دهان نیمه باز و ماتم زده به او خیره شده جواب میدهد:

ـ پس برای همین با خودش نمک آورده که پوستشو ضدعفونی کنه؟

لاریجانی نفس عمیقی می کشد و سری تکان می دهد و از او روی برمی تابد.

برادرش که رئیس مجلس است و پشت سرش نشسته می گوید:

ـ خداوند عاقبت ما را به خیر کند، با چه خنگ هایی سروکار داریم.

شریعتمداری با صدای بلند اعلام صلوات می کند و همه، هم صدا می شوند و این بار صلواتی هماهنگ گفته می شود.

خامنه ای که کیسه پلاستیکی را روی دسته پهن مبل گذاشته عبا را باز می کند و مرتب می بندد، انگار می خواهد هوا از طریق غیرمعمول وارد شود و چنین آغاز سخن می کند:

ـ بسم الله الرحمن والرحیم… برادران و خواهران

احمدی نژاد سری تکان می دهد و به جنتی می گوید:

ـ مگر خواهری هم اینجا هست؟

فیروزآبادی با چشم غره ای او را وادار به سکوت می کند و مشایی لب به سخن می گشاید و می گوید:

ـ منظور آقای مرتضوی ست.

جنتی نمی تواند خود را کنترل کند، اما به جای خنده سرفه می کند و چنان مصنوعی بودن سرفه اش مشخص بود که شریعتمداری را وامی دارد صلوات بفرستد و بقیه هم صلوات می فرستند.

خامنه ای چشم غره ای به جنتی می رود و جنتی بلند می شود و فاصله خالی بین سردار فیروزآبادی و صندلی رهبر را پر می کند. طائب رو به احمدی نژاد می کند و می گوید:

ـ جای ترا گرفت.

و احمدی نژاد با چهره ای سئوال برانگیز به فیروزآبادی رو می کند و می پرسد:

چرا کسی به من نگفت باید آنجا بنشینم؟

فیروزآبادی با عصبانیتی که چهره اش را سرخ کرده می گوید:

ـ بنشینی آنجا که چی؟ این جلسه سری ست و کسی فیلمبرداری نمی کند؟ تازه با این زبون و عقل و قیافه ای که تو داری هر چه دورتر بنشینی بیشتر در امانی.

خامنه ای ادامه می دهد:

امروز اسلام و مملکت اسلامی در خطر است. لازم است ما وحدت داشته باشیم. بزرگ و کوچک. سپاهی و شخصی (احمدی نژاد دستی به شانه فیروزآبادی می کشد و فیروزآبادی خود را جابجا می کند. لاریجانی در سمت دیگر لبخند می زند و شریعتمداری سر تکان می دهد).

خامنه ای با اشاره دست به طرف فیروزآبادی و با لبخند ادامه می دهد:

ـ چاق و لاغر.

انگار همه منتظر این لحظه بودند. صدای خنده سالن را فرا می گیرد و همه می خندند جز فیروزآبادی که به جای خنده زهرخندی بر چهره اش نقش بسته است. ولی سردار نقدی آخرین نفری بود که از خندیدن ایستاد آن هم با اشاره دست خامنه ای. در این لحظه لاریجانی رئیس مجلس با نگاه تحقیرآمیزی به نقدی می نگرد و سر تکان می دهد. خامنه ی ادامه می دهد:

ـ امروز ما باید دل مردمانی که گول خورده اند به دست آوریم و برای همین جریان کهریزک باید بتواند این وظیفه را انجام دهد باید کسانی را تنبیه کنیم و …

در این لحظه احسنت گفتن لاریجانی جلب توجه می کند و شریعتمداری هم اعلام صلوات می کند و همه صلوات می فرستند.

خامنه ای با جابجا شدن خود روی صندلی ادامه داد:

ـ بلی ما به چند نفر فداکار و از جان گذشته احتیاج داریم که برای اسلام جان بدهند عینهو شهدایی که روی مین می روند. من اینجا نمی خواهم انتخاب کنم و اسم ببرم، ولی هر کس داوطلب شد بداند که پیش خدا قرب و عزت خواهد داشت. این بسته واجبی که در دست من است (بسته را نشان همه می دهد) همین جا به برادر ارجمندم آقای لاریجانی می دهم که با صلاحدید بقیه مورد استفاده اش را بیابد.

یک دفعه سکوتی جلسه را فرا می گیرد. رنگ سردار مقدم همچون مرتضوی سفید می شود.

مشایی زیر گوش احمدی نژاد می گوید: بهتر است که توی غذا بریزند که اشتهای برادر فیروزآبادی به هم نخوره.

صدای خامنه ای به زمزمه و خواندن دعا پایین آمد و بعد از چند دقیقه ای می گوید:

ـ اکنون شما را با برادر لاریجانی تنها می گذارم. امیدوارم هر چه زودتر نتیجه را به من گزارش بدهید. خداوند به شما اجر و عزت ابدی بدهد. و بلند می شود و می رود و کیسه همان جا روی دسته مبل وسط صحنه می ماند.

پرده پایین می آید و چراغهای صحنه خاموش می شوند، اما از پشت پرده صداهایی چنین شنیده می شود:

ـ بهتر است که چند نفر از اراذل و اوباش را به عنوان مسئول و اداره کننده اعلام و بعد هم اعدام کنیم.

ـ نخیر آقا باید یکی دو نفر آدم معروف و مسئول را هم …

ـ آره بابا بهتره آقای مرتضوی را …

ـ برو مادر …

ـ مادر … خودتی جاکش … تو

ـ تو یکی خفه شو تقصیر …

ـ برو خیک گنده همه کلک ها زیر اون شکم گنده …

ـ چرا می زنی … مادر

ـ برادران … ما باید

ـ برو . . . و خواهر … همه تقصیرها زیر سر توست

ـ خجالت بکشید مردم نگاهتان می کنند.

ـ چرا لگد می زنی … مردکه

ـ الله و اکبر … آقا چرا عمامه مرا می کشی؟

ـ ببخشید حاج آقا آخر مرتضوی خودش را خراب کرده…

ـ هی محمود اونو بده مصباح تا توی غذای خود رهبر بریزه

ـ خفه شو مادر …

پسر خامنه ای سر از پرده بیرون می کند و به تماشاچیان می گوید میرید یا بگم…