خدا شانس بدهد. آیت اله جنتی هرچه سنش بالاتر می رود، بیشتر توی بورس می افتد. تمام هفته گذشته سخنان شیرین ایشان مثل قند و نبات در اینترنت و تلویزیونها دست به دست می گشت و اسباب تفریح خاطر مردم را فراهم می کرد.

روزی که ایشان فرمودند آمریکا با کمک عربستان یک میلیارد دلار به سران فتنه داده است و قرار بوده ۵۰ میلیارد دلار دیگر هم بعد از براندازی به آنان بدهند، کرّ و کرّ خنده و اظهارات گوناگون مردم و سیاستمداران هم آغاز شد.

به عنوان مثال خانم زهرا رهنورد همسر میرحسین موسوی گفت از این حرف مرغ پخته هم خنده اش می گیرد. که به نظر من اگر حرف این خانم درست هم باشد هیچ اشکالی ندارد. بالاخره مرغ پخته هم آدم است وگاهی لازم است لبخندی بزند!

مفسرین گفتند این طفلکی حالی اش نیست که ۵۰ میلیارد دلار یعنی چی و حتی نمی داند یک میلیارد چند تا صفر دارد.

و خیلی از ایرانی ها هم گفتند پس اینکه رئیس جمهورمان می گویند دلارکاغذ پاره بی ارزشی بیش نیست، کاملا درست است. چون اگر کاغذ پاره نبود که ۵۰ میلیاردش را به سران فتنه نمی دادند!

لطف دیگر سخنان آقای جنتی این بود که داستان گنجشک و منار و ضرب المثل “یک چیزی بگو که بگنجه” دوباره سرزبان ها افتاد و این ضرب المثل که به علت عدم مصرف می رفت تا فراموش شود، دوباره زنده شد.

در این میان بودند عده ای هم که اظهار عقیده کردند و در اینترنت نوشتند که اگر۵۰ میلیارد دلار را به خود آیت اله خامنه ای می دادند، جایش را باکمال میل به موسوی و کروبی می داد و می رفت استراحت می کرد تا نیازی به براندازی نباشد!

البته حرفهای امام جمعه تهران به همان یک مورد خلاصه نمی شد. ایشان طی سخنانی علت عشق و علاقه شان به آقای احمدی نژاد را نیز برملا کردند و گفتند من به دلیل ساده زیستی، مبارزه با ظلم و فساد، تحقیر سلطه طلبان زورگو، علاقه به کارهای سنگین و خدمت به مردم ووووو آقای احمدی نژاد را دوست دارم.

راستش را بخواهید منهم آقای احمدی نژاد را دوست دارم، اما به دلائلی غیر از آنچه آقای جنتی فرموده اند.

احمدی نژاد رئیس جمهوری است محبوب و دوست داستنی، اما دروغ نگفته باشم، من فتحعلیشاه را بیشتر از احمدی نژاد دوست دارم. در حقیقت من عاشق فتحعلیشاه هستم.

خدا بیامرز دریادل بود و دل شیر داشت. مردم یک بار ازدواج می کنند، هزار بار می گویند خدایا این چه غلطی بود که کردم؟ او هزار بار ازدواج کرد و یک بار لب به شکوه نگشود.

به خدا اگر روس و انگلیس می گذاشتند که آن مرحوم حواسش جمع کار خودش باشد و آرامش خیال داشته باشد، ده هزار بار دیگر هم ازدواج می کرد.

بدیهی است که دریا دل بودنش فقط در مورد ازدواج کردن نبود، وقتی هم عهد نامه می بست، شاهانه می بست. عهدنامه ترکمانچای که یادتان هست؟ عهدنامه ای بود که اگر قرار بود نادرشاه آنرا امضاء کند، با آنهمه دل و جراتی  که داشت سکته می کرد. فتحعلیشاه آن را امضاء کرد و یک آخ هم نگفت!

شوخی نیست. آنهمه شهر و کوه و زمین را یکجا به روس ها بخشیدن انصافاً که شجاعت می خواهد. بی خود نمی گویند که کارهای بزرگ، از مردان بزرگ ساخته است!

شاید به خاطر همین کارهای بزرگ و بخشش های شاهانه باشد که با وجود هزار جور بدگوئی که دشمنان از آقای احمدی نژاد می کنند، من بعد از فتحعلیشاه او را هم صمیمانه دوست دارم. او هم دریادل است و بزرگوار.

یادم می آید سالها پیش من یک اسکناس صد تومنی گم کردم،  تا صبح خوابم نبرد. هزارجور فکر و خیال کردم که خدایا اسکناسه چی شد؟ کیف پولم را کجا درآوردم، صبح تا حالا کجاها رفته ام؟ چه چیزهائی خریده  ام؟ نکنه زیادی دادم به بقاله؟

احمدی نژاد وقتی شهردار بود و۳۵۰ میلیارد تومان از بودجه شهرداری گم شد حتی یک لحظه فکرش را هم نکرد و بi قول معروف ککش هم نگزید.

در دوران ریاست جمهوری اش هم  روزی که یک میلیارد دلار از بودجه مملکت مفقود شد فقط گفت فدای سرم! گم شد که شد. پول مثل چرک کف دسته، از اینور میاد از اونورگم میشه ….اونهم پول نفت که بو هم میده!

آقای جنتی صد تا صفت خوب برای رئیس جمهور مورد علاقه اش ردیف کرده است، اما یادش رفته است که صفت بخشندگی او را ذکرکند.

من و خیلی های دیگر از جمله دوست عزیزمان چاوز و رفیق سابقمان پوتین، احمدی نژاد را بیشتر به خاطر بخشندگی هایش دوست داریم.

نصف دریای مازندران را همینطوری بخشیدن، دل می خواهد و بزرگواری. به خدا حاتم طائی هم اگر بود، یک سطل از آب این دریا را بیشتر نمی بخشید. این بزرگواری و دریادلی را در تاریخ مان کمتر کسی داشته است!

زیربغلت را می بویند مبادا حمام نرفته باشی!

 

آدم سر از کار این خارجی ها در نمی آورد. هیچ کارشان به آدمیزاد نرفته است! دیده اند که در ایران به گفته شاملو “دهان مردم را می بویند مبادا گفته باشند دوستت می دارم” برای آنکه از قافله تمدن عقب نمانند، شروع کرده اند به بوکردن زیر بغل آقایان. آخرجا برای بوکردن قحطیه؟!

اگر در ایران دهان مردم را بو می کنند، کاری است که دلیل و منطق پشت آن است و از این طریق می توان پی برد طرف چی خورده و چی آشامیده و به این دلیل می توان او را مورد بازخواست قرار داد، اما بوی زیربغل یک بوی طبیعی است و اینگونه بازرسی ها وکنترل ها  که عکس آنرا می بینید، نشان  می دهد خارجی ها هیچ منطق و قانونی سرشان نمی شود و تفتیش عقیده زیر بغل! همچنان در این کشورها برقرار است.

البته شایع است که این کار به شکایت شاکیان خصوصی صورت می گیرد. گویا بعضی از خانم ها در برخی ازکشورهای جهان می نالیده اند و غر می زده اند که مردهای ما روزی یک بار بیشتر دوش نمی گیرند و بوی خوشی از آنان به مشام نمی رسد و این یعنی عدم رعایت حقوق بشر و از این جور چیزها…

دولت های خارجی هم که همیشه مقلد کشور ما بوده اند و هرکاری ما کرده ایم به شکلی ناشیانه تقلید کرده اند، به جای اینکه دهان مردم را بوکنند و ببینند طرف چی خورده و چی نخورده، شروع کرده اند به بوکردن زیر بغل آنها. انگار از بوی زیر بغل می توان فهمید طرف مشروب خورده یا نه؟!

بین خودمان بماند، واقعیت چیز دیگری است و قضیه از جای دیگری آب می خورد. کارخانه هائی که اسپری زیر بغل تولید می کنند، برای فروش هرچه بیشتر محصولات خود، یک تظاهرات الکی راه انداخته اند و با پخش ساندیس و ساندویچ، زنان را وادار کرده اند شعار بدهند:”شوهر خوب و خوشبو، حق مسلم ماست” و به دنبال آن  دولت های خارجی که دست نشانده این کارخانه داران هستند، گشت هائی راه انداخته اند که مثلا ببینند آقایان مرتباً حمام می کنند یا نه و حقوق اولیه خانم ها در این مورد رعایت می شود یا خیر و به این بهانه مردها را جریمه می کنند تا کمبود بودجه مملکت شان  برطرف شود!

با تمام این احوال قضات هنوز تصمیم نگرفته اند مردانی را که بدن شان بوی عرق بدهد، به چه جریمه ای محکوم کنند که خدا را خوش بیاید: به صد ضربه شلاق یا خرید یک اسپری خوش بوکننده؟!

مردی گفته اند، زنی گفته اند…

تلویزیون سلام بحثی داشته است در مورد ارثی که به زن و مرد می رسد که قسمت کوتاهی از آن در یوتیوب هست و لینکش را برایتان می گذارم:

http://www.youtube.com/watch?v=4QM35w26cJ4

گوینده با یک مثال بسیار ساده، به حساب خودش ثابت می کند که حق زن نصف مرد نیست، بلکه خداوند به مرد ۲ برابر حق داده!

مثل اینکه بگوئیم مردها از این نظر حق دارند چهارتا زن بگیرند که جسماً قوی تر هستند و اگر زن ها نافرمانی یا اعتصاب غذا کردند، (یعنی غذا درست نکردند!)، مرد قدرت آن را دارد که هر چهارتایشان را با هم زیر شلاق سیاه وکبود کند ولی چون زن ها ضعیف هستند و نمی توانند چنین کاری بکنند، حق ندارند چهارتا شوهر داشته باشند!

منطق گوینده من را یاد یک جوک قدیمی هم انداخت که نقل آن حتی اگر تکراری باشد خالی از لطف نیست.

شخصی که برای خوردن چلوکباب به رستورانی رفته بود از کم بودن میزان برنج و کوچک بودن کباب ها به صاحب رستوران شکایت کرد.

صاحب رستوران که یک اصفهانی زرنگ و شوخ بود در پاسخ اعتراض مشتری با خنده گفت:

نخیر آقا ، سالن بزرگس، غذا به نظرتون کوچیک میاد!

 

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.