در رثای شاعر، شهروز رشید

رشید را از سال‌های دور می‌شناسم. به مناسبت‌های گوناگون باهم دیدار داشته ‌ایم:  شب ‌شعر در برلین. همکاری در نشریه ادبی کبود که در هانوفر منتشر می‌شد (از سال ۱۳۶۹ تا …) و همین‌طور همکاری در نشریه افرا در برلین (۱۹۹۷). 

احمد نوردآموز

چهار کتاب از اشعار او در اختیار داشتیم:

آب در شولا، بادبادک‌ها، دایره‌ها و هرگز، از خاطره‌ها و گریز.

در فرصت‌های حضوری و غیرحضوری به‌اتفاق شاعری دیگر کاظم امیری که او هم در میان ما نیست، بسیاری از شعر و از شعر رشید سخن می‌گفتیم.

امروز با شنیدن خبر پرواز او که باورپذیر نبود و نیست، خاطره آن روزها برایم زنده شد، هرچند تلخ و واژگون.

رشید را به خاطر منش انسانی و نگاه شاعرانه‌ اش صمیمی یافته بودم، جدی و بی ‌پیرایه بود.

در کتاب از خاطره‌ها و گریز شعری هست با عنوان سرنوشت شاعر.

در بدو نگاه به این شعر، پرسشی اساسی فراروی ما مطرح می‌شود. یک پرسش تاریخی:

موقعیت شاعر و وضعیت شعر.

شهروز رشید

این سؤالی است که به ‌محض تعمق و درنگ بر روی آن ما را به مداری پرتاب می‌کند که سویه ‌های هستی شناختی و نوشت تاریخی ما در آن به منصه‌ی ظهور می‌رسد.

سرنوشت شاعر. چرا چنین است؟

در مواجهه با این شعر از نظر معرفت‌شناسی، گویا کنار کتابخانه‌ ی عظیمی ایستاده ‌ایم که دسترسی به کتاب ‌های آن ناممکن است.

سرنوشتی شبیه شخصیت‌های داستان‌های کافکا. تا ابد ماندن پشت دیوار قصر.

روزگار با شاعر در دو ساحت حضور تاریخی که با معرفت و شناخت گره  می‌خورد و حضور هستی شناختی (وجودی) که مقدم بر سویه ‌ی تاریخی است، به واسطه ی نیرویی که در گام نخست مرموزی نماید، خط خورده است و در گام‌ های بعدی به واسطه ی همان معرفت تاریخی که به سرنوشت از آن یاد می‌کنیم، متوجه می‌شویم که ناگزیریم بار این خط‌ خوردگی تاریخی را سیزیف‌وار بر دوش بکشیم.

در این میان شاید بدترین درد اجتماعی- فرهنگی که هم ‌اکنون افق ‌های دور و نزدیک اندیشه دوران ما را رقم می‌زند، درد میانگی باشد؛ دردی که به واسطه برخی عوامل و امکانات جاری زندگی ازجمله مذهب رسانه به موردی عام و همگانی مبدل شده است.

مسئله این است که شعر امری لاینفک از حضور انسان در هر مرتبه ‌ی حضور تاریخی و موقعیت اجتماعی اوست حتی انسان پسا آشوویتس هم نیازمند سرودن و شنیدن شعر است. و از منظری او در مرتبه اولی تری قرار دارد.

زخم‌های عمیق و دیرینه سالی ما در این شعر کوتاه از کتاب «از خاطره‌ها و گریز» بانام سرنوشت شاعر، آنجا آشکارتر می‌شود که مخاطب با روان و روانشناسی متن مواجه می‌شود.

مسئله این است که نمی‌شود معضل را از میانه مطرح کرد. چنانچه در این شعر، سویه اندیشگی و طرح تصویر شاعرانه، فرازوفرودهای روند دشوار زیست انسانی را در قلمرو فرهنگی خاص به وجه ممتازی مدنظر قرار داده است.

و لیدی مکبث می‌تواند نمادی از فرادست‌های دورتر تاریخ و ژرفنای اسطوره‌ ای ما باشد. تقدیری که همچنان پا به ‌پای تحولات عمیق جهانی و در جایی که ما زندگی می‌کنیم کم ‌و  بیش قابل ‌توجه، با ما همراه بوده و ما چه بخواهیم چه نخواهیم در قلمرو مدنیت مدرن بسر می‌بریم اما تقدیر تاریخی ما گویا همچنان درجایی بیرون از این گستره رقم می‌خورد.

شب سفید میشد     

دستان او هرگز

این بحران ناگزیری انسانی است که رو به‌ جانب خود دارد بی‌آن که بتواند تجربه زیستمندی و در اینجا تجربه نوشتاری خود را در پیوندی تنگاتنگ با ابعاد پیوسته در حال دگرگونی حضور کیهان ‌شناختی‌اش به تماشا بنشیند.

شب، نه در معنای شب نغمه‌ خوان که یک تذکار فلسفی تلقی می‌شود و مرتبط با پرواز مرغ مینروا است، بل در فحوای ادبیات سیاسی و در رابطه سیاست و ادبیات، پیوسته ما را گرفتار و دست‌خوش خطاهای معیار شناسی می‌کند.

و شب که می‌تواند با شعر و زایش و خلاقیت، پیوند خورده باشد، از فقدانی درون ذات خبر می‌دهد. فقدانی که به سرنوشت سیاه شاعر اشاره می‌کند. سرنوشت سیاه انسان. این قلمروی است که شعر در آن حضوری حاشیه‌ ای دارد.

افلاتون در یکی از رساله ‌هایش به نام ضیافت از واژه قابل ‌تأمل پوئسیس، در معنای بار آوردن و به حضور رساندن سخن می‌گوید.

این همان امر شاعرانگی است که اتفاقاً سراسر قلمرو نوشتاری افلاتون را درنوردیده است.

هرچند او شاعران را به مدینه فاضله ‌اش راه نمی‌دهد.

در اینجا شعر و امر شاعرانگی نه به معنای چیز نوشتن بر صفحه‌ی سفید بل ارتباط انسان با زبان و ساکن شدنش در زبان است.

این رؤیا و میلی است که پس از هولدرلین به موردی ذهنی مبدل شده و کمتر در زندگی ما بُعد و سویه ‌ی انضمامی به خود گرفته است. با این‌همه شاعر مدرن ناگزیر از سرایش و تبیین موقعیت شعر و شاعرانگی هستی در حضور نوشتاری ‌اش هست. اما این موقعیتی که به ‌طور مضاعف، ابعاد تراژیک به خود گرفته، بوطیقای شعر را تیره می‌کند.

جناب شکری امروز بعد از شنیدن این خبر به دیدار کتاب‌های رشید رفتم و این بار در فقدان او شعر سرنوشت شاعر را از کتاب “از خاطره‌ها و هرگز” خواندم.

بار دشوار فقدان را بر شانه‌ هایم احساس کردم. مسیر دشوار در زیستن را و گذر از خلنگزاران ناگزیر زندگی را با نگریستن به ردِّ پای هم‌قطاران خویش که دوشادوش ما سنگ الفاظ عمارت ادبیات را بر دست برده‌ اند، گرامی می‌داریم.

به یاد شهروز رشید

ایران مازندران سوم فوریه ۲۰۱۹