عباس شکری

آوای کدام ققنوس شما را تکان می دهد تا در خاکسترش زاری کنید؟ زاری لازم نیست که ققنوس وار زندگی کردن و برخاستن از خاکستر مرگ، کیش انسان های آزاده ای است که هرگز تسلیم زور و جور نمی شوند حتا اگر قرار باشد بر چوبه ای ـ که دیگر این روزها، چوب را هم ازشان دریغ می کنند ـ ، به رسم همه ی پیشینیان شان برقص اند و مرگ را به سُخره بگیرند که؛ باز هم زنده ایم اگر نباشد حضور فیزیکی مان، در ذهن دیگرانی که آموخته اند از خاکستر ققنوس زندگی بسازند.

کدام لحظه از زندگی را دوست دارید؟ زندگی را می گویم و نه روزمرگی و روزمره گی را. لبخند کدام کودک، اشک کدام مادر، فریاد کدام زندانی، چشمان بسته ی کدام اعدامی، دستان پلید کدام جلاد، دل نگرانی کدام پناهجو یا آه و فغان کدام ملت باید جهان، جهانی که مدعی دموکراسی و عدالت است را از خواب زمستانی شان بیدار کند تا ببینند که در کشورهای تحت حمایت شان، مردمی با خون دل خاکسترهای ققنوس هایی اند که هر آن می توانند به پا خیزند و رستاخیزی دیگر داشته باشند تا جهان با حیرت حرکت شان را نه تنها به تماشا بنشیند که تصدیق و تأیید کند که باید صدای عدالت خواهی شان را شنید و ذره ای از سفره ی عدالت را تقدیم شان کرد.

جوانی که تحصیل کرده است و بیکار، جوانی که هر روز شاهد بی عدالتی حکومتی است که با زور کودتای نظامی سر کار آمده و اکنون هم مورد حمایت همان هایی است که دم از دموکراسی و عدالت می زنند، جان به لب آمده و خود را به آتش می کشد که خرمن این آتش فراگیر می گردد و دامن کودتاچی را می گیرد و فریاد حامیان تا دیروزشان که صدای انقلاب مردم تونس را شنیدیم. حلقه ی آتش چنان گسترده می شود که از حد انتظار آقایان تکیه زده بر مسند قدرت خارج می شود و صدای انقلاب میلیون ها جوان تحت ظلم و ستم را می شنوند. جوانان اما این بار ناشنوا شده اند و صدای شنیده شدن انقلاب شان را که از حلقوم مستبدین و دیکتاتورها بر می آید را نمی شنوند و هر روز علیرغم کشته دادن باز هم به خیابان ها می آیند و خواهان عدالت می شوند. این عدالت خواهی مردم تونس اما از سوی قدرت مداران صحنه ی سیاست جهانی ترجمانی متفاوت داشته است: یکی اسلامی می خواند آن هم از نوع ناب محمدی اش. یکی دموکراسی خواهی می نامداش و یکی هم در گوشه ای دیگر از جهان دیکتاتور را در خانه ی امن پذیرا می شود تا دیگر مستبدها هم بدانند که فردا هستند کسانی که آن ها را هم پذیرا باشند و از هر نوع دادگاهی مصون شان بدارد. این خانه ی امن اما تحت فرمان غربی ها است و اگر حتا یک روز دست حمایت غربی های دموکراسی خواه از سر این حکومت و امثال آن برداشته شود، آتش جان آن جوان می رود تا دودمان همه شان را به باد دهد.

آتش خشم جوانان تونسی در دایره ی محدود کشور تونس باقی نمانده و مردم بعضی از کشورهای عربی مثل مصر و اردن و … را به صحنه آورده است. کشورهایی که ظاهری آراسته دارند و در پناه آرامش ظاهری اما زیر پوست شب شان تلاطمی بزرگ در جریان است که چه بسا به زودی به طغیان عمومی تبدیل شود. بحران اقتصادی که پیامدش گرانی و بیکاری می باشد، بستر مبارزه با فساد و دیکتاتوری را مهیا ساخته و مردم را به عرصه ی خیابان ها کشانده است. این خشم همه گیر در تونس موجب فرار دیکتاتور “بن علی” شد، اما پرسش این است که آیا سقوط دیکتاتوری الزاما موجب برقراری دموکراسی و عدالت می شود؟ تجربه ی تاریخی در سراسر جهان نشان داده است که در جاهایی که به خاطر سانسور و زور و جور مردم اولا از سواد بی بهره مانده اند و دو دیگر که اگر سواد معمولی هم داشته باشند، از دسترسی به اطلاعات محروم بوده اند، راهی مگر همانی که دیکتاتورها به آنها آموخته اند نمی شناسند. بنابراین در باز هم بر همان پاشنه ای می چرخد که پیش از این، با این تفاوت که حکومت گران عوض می شوند و در روزهای اول هم فضای جامعه بازتر می شود. این سانسور و خفقان در تونس چنان بود که وقتی “بن علی” صدای انقلاب مردم را شنید، برای برگرداندن شان به خانه، قول داد که سانسور را کمتر می کند و خدمات اینترنتی را بیشتر. در جهانی که بدون اینترنت نمی شود به همه ی آنچه در جهان پیرامون مان می گذرد، آشنا و آگاه شد، خدمات اینترنتی محدود بوده است که اقرار خود دیکتاتور در بلندگوی جهان است. همین دیکتاتور اما با چراغ سبز کشورهای مدعی دموکراسی و عدالت در خانه ی امنی جای می گیرد تا اگر لازم باشد روزی شاید محاکمه اش کنند یا باز هم بر سر قدرت بنشانندش!

مردم جان بر لب رسیده به خیابان ها می آیند و آرامش قبل از توفان را تبدیل به سیلی سهمگین می کنند و تازه نه تنها “بن علی” که “اوباما” هم صدای انقلاب شان را می شنود. اما چراغ سبز ایشان به عربستان سعودی برای پناه دادن به “بن علی” دم خروس را به نمایش می گذارد تا قسم حضرت عباس اش را که شنیدن صدای انقلاب مردم تونس بود، جدی نگیریم و باورمان هم نشود. تو گویی که “بن علی” تازه دست به کشتار و سانسور و زندانی کردن و شکنجه زده که آقایان با شعله ی آتشی که دامن شان را گرفته متوجه شده باشند که دیکتاتوری بیداد می کند و باید صدای مردم را جدی گرفت. راستی این شنیدن صدای انقلاب مردم تونس، آیا جدی بود؟ اگر آری چرا دیکتاتور در خانه ی امنی که نیروهای نظامی آمریکا در عربستان سعودی مهیا کرده اند، پناه داده می شود تا از هر نوع دادگاهی مصون باشد؟

آیا آقای “اوباما” مرگ ندا و ده ها جوان ایرانی که همه برای رسیدن به آزادی و عدالت بر زمین سرد خوردند و ققنوس وار کشته شدند را ندید؟ حتما هستند کسانی که اشاره کنند به سخنرانی های ایشان و نام بردن از ندا و باز هم پایکوبی کنند که حضرت شان حتا از “ندا” در سخنرانی اش نام برده و دیگر چه توقعی از او داریم. توقعی نداریم مگر جدی بودن در آنچه به زبان می آورند و عمل شان. حقوق بشر را فدای منافع اقتصادی نکردن از ایشان را توقع داریم که تقریبا خواستی است نشدنی. آقایان حتا در ترکیه خواهان گفتگوی رو در رو با نماینده ی ایران بوده اند تا در مورد مسایل هسته ای صحبت کنند. لولوی سر خرمنی که برپا کرده اند تا دست جمهوری اسلامی در دستگیری، زندانی، آزار و شکنجه و نهایتا اعدام باز باشد که حتا وزیر خارجه ی انگلیس رسما می گوید: موضوع اتمی برای ما از اهمیت بیشتری برخوردار است تا رعایت حقوق بشر در ایران. آقای “اوباما” هم زمانی که هنوز رئیس جمهور نشده بود، در سخنرانی های خود مدام تکرار می کرد که حاضر است بدون هیچ قید و شرطی با ایران برای حل مسأله ی اتمی سر میز مذاکره بنشیند. حقوق بشر هم که کشک هست و مردم ایران اگر کشته می شوند اشکالی ندارد، اما نکند خدای ناکرده ایران سلاحی بسازد که بتواند خون از دماغ یک اروپایی یا آمریکایی بریزد. همین دست و دل بازی های کشورهای غربی موجب شده است که هر هشت ساعت یک نفر در ایران اعدام شود و صدای هیچ یک از این کشورهای به ظاهر هوادار حقوق بشر در نیاید. کشورهای غربی اگر به ظاهر علیه ایران در شورای حقوق بشر سازمان ملل اطلاعیه امضا می کنند اما کشوری که هر ساله جایزه ی صلح نوبل را به فعالان حقوق بشر می دهد، خود نیز به شهادت آمار رسمی اداره مهاجرت نروژ، سال پیش بیست و هفت ایرانی را به زور به ایران برگردانده است که هنوز هیچ اطلاعی از سرنوشت شان در دست نیست و مسئولان نروژی هم حاضر نیستند که پاسخ گوی این کردار نادرست خویش باشند. این ها همه موجب می شود که احمدی نژاد از ظن خود یار مردم تونس می شود در سخنرانی خود فریاد می زند که مردم به دنبال برقراری حکومت اسلامی اند و آن هم از نوع ناب محمدی اش. البته ایشان فکر می کند که نکند جوانان ایرانی هم باز به خیابان ها بیایند و حتا اگر رهبر گریه کند و فریاد برآورد که صدای عدالت خواهی تان را شنیدم، دست از مبارزه نکشند و ایشان را هم راهی کشورهای آفریقایی کنند تا در آنجاها در خانه ای امن بقیه عمر را به سر برند. مردم حتما مسلمان اند اما این ویژگی شخصی را در عرصه ی سیاسی شان حداقل تا امروز در نظر نداشته اند. می گویم تا امروز، چون شنیده ام که یکی از رهبران احزاب مسلمان که سال ها در تبعید بوده قصد برگشت و احیای حزب اش را دارد. این که آیا او خمینی دیگری است که در آستین دموکراسی خواهان دروغین پنهان بوده است، چون به تئوری توطئه باور ندارم، داوری هم نمی کنم.

حرکت مردم تونس، اما از جهاتی برای مردم ایران می تواند درس عبرتی باشد: این جنبش همگانی هم چنانچه همگان دیدند، سازماندهی نشده بود و شور دموکراسی خواهی و رهایی از دامان فقر و بیکاری، تبدیل به فرار دیکتاتور شد، اما نکته ی قابل بحث در این شور انقلابی، تداوم بود و یک پارچگی در حرکت. مردم به پاخاسته در شعار استراتژیک شان که یا “مرگ” بود یا “پیروزی” گویا در پیمانی نانوشته همه با هم سوگند خورده بودند که تا سقوط دیکتاتور و برکناری نسل ضد آزادی از همه ی قدرت، از پا نخواهند نشست. شاهد بودید که حتا دولت موقت که خواهان ابقای تنی چند از وزیران زمان “بن علی” بود را نپذیرفتند و باز هم به خیابان ها آمدند تا از حقوق پایمال شده شان دفاع کنند. اما آیا چنین یک پارچگی در بین جنبش رنگین کمان مردم ایران که موسوم شده است به “جنبش سبز” وجود داشته و یا دارد؟ فردای انتخابات قلابی، شعار مردم ایران “رأی من کجاست” بود که اگر رهبری تاریک اندیش، تن به شمارش و رسیدگی آرا یا حتا بخشی از آن را می داد، اصلا جنبش سبزی به وجود نمی آمد. آقای موسوی هم سر کار می آمد و همان رهنمودهای حضرت امام که ایشان مرید او هستند، را اجرا می کردند که قلم ها را بشکنند و مثل صدر اسلام کشتار کنند تا بیضه ی اسلام پر دوام بماند. یا نه؛ ایشان چنان چه می گویند سر کار می آمدند و حداکثر می شدند جناب خاتمی. خوب درخت خاتمی چه میوه ای داد که بشود امروز از آن ثمری برد که دل خوش کنیم به ایشان؟ صد البته و بدیهی است که خاتمی بهتر از احمدی نژاد بود و احتمالا موسوی هم از ایشان بهتر. اما آیا برای این ادعا که در صورت تن دادن رهبر به شمارش آرا، آیا موسوی همان حرف هایی که بعدها در اطلاعیه های بعدی شان و به تدریج زدند، را می زدند، باید تردید کرد. ایشان هنوز هم اقرار به چگونگی کشتار سال شصت و هفت نکرده اند. آقای کروبی هم مدام می گوید اسنادی در اختیار دارد که اگر افشا کند نظام، دقت کنید، نظام اسلامی به خطر می افتد. احمدی نژاد و یاران اش هم مدام همین شعار را می دهند که اگر اسناد فساد بعضی ها را افشا کنند، چه ها که نخواهد شد. اما هیچ کدام شان برای صلاح نظام دیگری را نه تنها افشا نمی کند که به هم نان قرض می دهند و گاهی بده بستان های پنهان که باید همیشه از دید مردم که نامحرم اند مخفی بماند. با این مقدمه می بینیم که تفاوت عمده در استراتژی جنبش مردم تونس و مردم ایران است. مردم تونس صدای انقلاب شان شنیده شد و قول هایی هم به آنها داده شد، اما باز به خیابان ها آمدند و صلاح هیچ کسی را هم در نظر نگرفتند مگر صلاح ملت تونس. منافع ملی شان اجازه معامله با دیکتاتور را به آنها نداد که در ایران چنین نبود اگر کمی دوراندیشی در رهبر نابخرد نظام بود.

اکنون هم باید صبر کرد و نقش دولت های ابرقدرت در فروکش کردن خرمن آتش مردم تونس که کشورهای عربی منطقه را هم در برگرفته است شاهد بود. باید صبر کرد و شعارهای دروغین جمهوری اسلامی در اسلامی خواندن جنبش عدالت جویانه ی مردم را شنید و تلاش کرد که این بی حرمتی به مردم تونس افشا شود. نگاهی به روند حکومت در کشورهایی که تحت تأثیر خرمن آتش مردم تونس بوده اند، شاهد این مدعا خواهد بود که در آن کشورها نه از دموکراسی خبری است و نه از شرف انسانی. شکل حکومت اگر پادشاهی نباشد هم عملا پادشاهی است و موروثی. سوریه، مصر، لیبی، سودان و … در همه ی این کشورها شکل حکومت جمهوری است و فاصله ی انتخابات بیش از ده سال. تازه اگر بعد از سال ها ریاست جمهوری یکی قالب تهی می کند و عطای دیکتاتوری را به لقایش می بخشد، قوانین را به گونه ای تنظیم کرده که فرزندش حتما به عنوان رئیس حزب حاکم شود و دست آخر هم ریاست جمهور مادام العمر آن کشور. نمونه ی بارز آن هم در سوریه شاهد بودیم.

این را گفتم که زمزمه ی آن است که قوانین انتخابات در ایران را به نفع تمامیت خواهان عوض کنند و چیزی شبیه سوریه، مصر یا لیبی را به تصویب برسانند یا اصلا تبدیل کنند به امارت اسلامی که رئیس جمهور هم نمی خواهد.

در جهان امروز هیچ پدیده یا رویدادی را نمی شود به طور مجرد بررسی کرد. اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشورهای جهان هم از این خصیصه مستثنا نیستند. یعنی، از یک سو باید سیاست های داخلی را برای هر نوع تحولی در نظر داشت و از سوی دیگر سیاست های خارجی در مورد یک حکومت برای ماندگاری یا ناپایداری اش. در مورد جمهوری اسلامی، شواهد نشان می دهد که کشورهای غربی بیش از آن که خواهان عدالت در ایران باشند و دموکراسی، به دنبال منافع اقتصادی خویش اند. بنابراین در بده بستان های شان با حکومت ایران، مردم جان به لب رسیده اما صبور ایران را معامله می کنند و انگار به دیکتاتورهای ایرانی هم گفته اند که ما مگر حرف و شعار کاری نمی کنیم. که خیال آنها راحت باشد که در هر هشت ساعت یکی را یا به طناب دار بسپارند یا به جوخه ی اعدام. سکوت این دولت های به ظاهر طرفدار حقوق بشر آیا غیر این معنا می شود برایش مصداقی دیگر پیدا کرد؟

 

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.