لحظات تصمیمگیری

احترام به حیات

 دور از داد و بیداد در تلویزیون‌ها و کارزار ریاست‌جمهوری، سیاست سلول‌های بنیادین من به سرعت در آزمایشگاه‌ها پیش می‌رفت. دانشمندان برای اولین بار در تاریخ، بودجه‌ی فدرال برای حمایت از تحقیقات در مورد سلول‌های بنیادین جنینی دریافت کردند.

دانشمندان در ضمن از بودجه‌ی جدید فدرال برای تحقیقات بدیل در مورد سلول‌های بنیادین استفاده کردند تا در مورد پتانسیل مغز استخوان بزرگسالان، جفت، مایعِ امنیوتیک و سایر منابع غیرجنینی کاوش کنند. تحقیقات آن‌ها به درمان‌های جدید برای بیمارانِ انواع امراض انجامید ـ بی هیچ ضررِ اخلاقی. مثلا پزشکان راهی کشف کردند برای جمع‌آوری بی‌آزارِ سلول‌های بنیادین از خونِ بند ناف برای درمان بیمارانی که از سرطان خون و کم‌خونی داسی‌شکل رنج می‌بردند.

سخنرانی جرج بوش در حضور نوزادان دانه برفی و والدینشان در مورد سلول بنیادین.

بخش عمده‌ی این تحقیقات تحت نظر دکتر الیاس زرهونی، الجزایری آمریکایی مستعدی بود که من به رهبری “موسسه‌ی ملی بهداشت” منصوب کرده بودم. من الیاس را در موقعیت دشواری قرار داده بودم. او بین رئیس‌جمهوری که قبول کرده بود به او خدمت کند و جامعه‌ی علمی که بخشی از آن بود گیر کرده بود. با سیاست من در مورد سلول‌های بنیادینِ جنینی موافق نبود. با این حال بیشتر علاقمند به درمان‌های جدید بود تا سیاست. او با انرژی هزینه‌ی منابع بدیل سلول‌های بنیادین را تامین می‌کرد و پیشرفت‌ها در این زمینه تا حدود زیادی مدیون دکتر زرهونی و گروه همکاران حرفه‌ای‌اش در موسسه‌ی ملی بهداشت است.

متاسفانه بیشتر اعضای کنگره توجهشان را بیشتر صرف سیاست می‌کردند تا کشفیات علمی. انتخابات ۲۰۰۶ که از راه رسید، معلوم شد دموکرات‌ها دوباره می‌خواهند از این مساله به عنوان سلاحِ سیاسی استفاده کنند. یک نامزد سنای آمریکا در میسوری مایکل جی فاکس را،‌ که از پارکینسون رنج می‌برد،‌ قانع کرد تا در تبلیغات تلویزیونی سراسر ایالتی به رقیبش حمله کند. بعضی جمهوری‌خواهان که در ابتدا از این سیاست حمایت کرده بودند ترسیدند که مبادا کرسی‌هایشان از دست برود و نظرشان را عوض کردند. در ژوئیه‌ی ۲۰۰۶ مجلس و سنا لایحه‌ای را در نظر داشتند که با صدور جواز بودجه‌ی فدرال برای تحقیقاتی که منجر به نابودی زندگی انسانی می‌شد، سیاست من در زمینه‌ی سلول‌های پایه‌ای را لغو می‌کرد.

پنج سال و نیم از ریاست‌جمهوری‌ام گذاشته بود و تا به حال هیچ لایحه‌ای را وتو نکرده بودم. در همکاری نزدیک با اکثریت‌هایمان در کنگره لوایحی را که می‌توانستم بپذیرم تصویب کرده بودیم، اما لایحه‌ی سلول‌های بنیادین که داشت از کنگره رد می‌شد به روشنی گفته بودم که آن‌را وتو خواهم کرد. به میزم که رسید همین کار را کردم.

انواع و اقسام برچسب‌ها را خوردم. “لجوج” از مودبانه‌ترین‌هایشان بود، اما حاضر نبودم موضعم را عوض کنم. اگر اصولم را در مساله‌ای مثل تحقیقات راجع به سلول‌های بنیادین کنار می‌گذاشتم چگونه می‌توانستم اعتبارم را راجع به هر موضوع دیگری حفظ کنم؟

خیلی به این فکر کردم که چگونه وتو را درست جلوه دهم. راهی می‌خواستم که آشکارا نشان دهم موضعم به علت احترام به حیات بود و نه هرگونه خصومتی با علم. وقتی کارل زاینسمستر، مشاورم در سیاست داخلی، پیشنهاد کرد گروهی از نوزادانِ دانه برفی را به کاخ سفید بیاورم به نظرم فکرِ‌ بی‌نظیری آمد. هر کدام از این بچه‌ها از جنینِ منجمدی آمده بود که به جای نابود شدن برای تحقیقات درون مادری کار گذاشته شده بود.

سخنرانی‌ام راجع به وتو را در اتاق شرقی و در کنار بیست و چهار کودک هیجان‌زده و والدینشان انجام دادم. یکی از شیطان‌های کوچولو تری جونزِ چهارده ماهه بود. او زندگی‌اش را به عنوان جنینی آغاز کرده بود که دیو و هدر رایت از مکومبِ میشیگان بارور ساختند. این زوج لقاح مصنوعی انجام داده بودند و به کمک آن سه فرزند زیبا به دنیا آورده بودند. اجازه دادند جنین‌های منجمد باقیمانده به جای این‌که برای تحقیقات نابود شوند به فرزندی پذیرفته شوند.

جی جی و تریسی جونز در سیپرسِ تگزاس دعا می‌کردند فرزندی داشته باشند. “چراغ، سازمان مسیحی پذیرش فرزندان” آن‌ها را در ارتباط با جنین‌های خانواده‌ی رایت قرار داد. نتیجه پسری خندان و موطلایی به نام تری بود که من در کاخ سفید در آغوش گرفته بودم. به لطف معجزه‌ی علم و شفقتِ دو خانواده، تری خانه‌ای پر از عشق و زندگیِ پرامیدی روبروی خود داشت.

چند هفته بعد بود که نامه‌ای تکان‌دهنده از جی جی جونز دریافت کردم. او از “دردِ ناباروری” گفته بود و این‌که خودش و تریسی چقدر احساس آمرزیدگی می‌کنند که “تریِ گرانبهایمان را داشته باشیم که بعضی‌ها شیِ اضافه‌آمده‌ای می‌دانند که سرنوشتش یا نابودی است و یا استفاده برای تحقیقات.” او در ضمن به من اطلاع داد که تری به زودی خواهر یا برادری خواهد داشت، نتیجه‌ی جنین منجمد دیگری که او و تریسی به فرزندی پذیرفته بودند.

پاسخ کنگره به وتوی من گرم نبود. حامیِ دموکراتِ  لایحه طغیان کرد و مدعی شد وتوی من بر اساس “نفعِ کلبی‌مسلکانه‌ی سیاسی” بوده است. معلوم نبود چطور این‌گونه است چرا که بیشتر نظرسنجی‌ها نشان می‌داد موضع من در مورد سلول‌های بنیادین محبوب نیست. دموکرات‌ها برای مجازات من به خاطر وتو حاضر به تصویب لایحه‌ی حمایت از تحقیقات در مورد منابع بدیل سلول‌های بنیادین نبودند. پیغامشان این بود که اگر نتوانند بودجه‌ی تحقیقاتی در مورد سلول‌های بنیادین را دریافت کنند که جنین‌ها را نابود می‌کند، ترجیح می‌دهند اصلا هیچ بودجه‌ای دریافت نکنند. معلوم شد چه خواستِ پرشوری برای دیدن درمان‌های جدید دارند.

دموکرات‌ها که کنترلِ‌ مجلس و سنا را به دست گرفتند تصمیم گرفتند دوباره سیاست مرا رد کنند. سخنگوی مجلس، نانسی پلوسی، اعلام کرد این از اولویت‌های اصلی او است. در ژوئن ۲۰۰۷ لایحه‌ی دیگری برایم فرستادند؛ دوباره آن‌را وتو کردم و باز پس فرستادم. به لطف شجاعت بسیاری جمهوری‌خواهان در کاپیتول هیل، وتو سر جایش ماند.

×××

پنج ماه بعد،‌ آمریکایی‌ها از خواب پا شدند تا تیتری غیرمنتظره را در صفحه‌ی اول نیویورک تایمز ببینند:”دانشمندان نیاز به جنین برای گرفتن سلول‌های بنیادین را دور می‌زنند.” مقاله توضیح می‌داد که چطور دو گروه از محققان، یکی در ویسکانسین و دیگری در ژاپن، یک سلول پوستِ بزرگسال را از نو جوری سازمان داده که مثل سلول بنیادین جنینی عمل کند. دانشمندان با اضافه کردن چهار ژن به این سلولِ بزرگسال می‌توانستند بی هیچ جنجالِ اخلاقی وعده‌ی پزشکیِ سلول‌های بنیادینِ جنینی را بازبیافرینند.

خبر این کشف در سراسر جامعه‌ی علمی پیچید. طرفداران دوآتشه‌ی تحقیقات در مورد سلول‌های بنیادین جنینی این پیشرفت را “پیشروی فوق‌العاده” و “بی‌پیچیدگی اخلاقی” نامیدند. آیان ویلموت، دانشمند اسکاتلندی که دالیِ گوسفنده را تاگ‌سازی کرده بود، اعلام کرد دیگر دنبال تاگ‌سازی جنین‌های انسانی نخواهد رفت و در عوض از این فن جدید استفاده می‌کند.

این خبر مرا هیجان‌زده کرد. این همان پیشرفت علمی بود که وقتی در سال ۲۰۰۱ موضعم را اعلام کردم امیدوار آن بودم. چارلز کراتامر، یکی از اندیشمندترین ستون‌نویسانِ آمریکا و منتقدِ محترم تصمیم من در مورد سلول‌های بنیادین در سال ۲۰۰۱، نوشت:‌”رای، روشن است: کمتر دیده‌ایم رئیس‌جمهوری (که اینقدر به خاطر موضعی اخلاقی زیر ضرب رفته)‌به این تمام و کمالی محق واقع شده باشد.”

کشور ما در سال‌های پیش رو با دوراهی‌های بیشتری در مورد اخلاق زیستی روبرو خواهد شد:‌ از تاگ‌سازی تا مهندسی ژنتیک. تاریخ، شخصیتِ کشورمان را تا حدود زیادی با شیوه‌ی پاسخ‌مان به این چالش‌های پیش روی حرمت بشری، قضاوت می‌کند. من ایمان دارم، چنان‌که وقتی تصمیمم در مورد سلول‌های بنیادین را در سال ۲۰۰۱ اعلام کردم داشتم، که علم و اخلاق می‌توانند هم‌زیستی کنند. ما با سیاستِ اندیشمندانه می‌توانیم به درمان‌های جدیدی برسیم که نانسی ریگان امیدوارشان بود بی‌این‌که به جهانی نزدیک شویم که آلدوس هاکسلی پیش‌بینی کرده بود.

×××

پس از سخنرانی‌ام برای ملت راجع به تحقیقات در مورد سلول‌های بنیادین در اوت ۲۰۰۱ چندین نفر از ناظران آن‌را مهمترین تصمیمِ دوره‌ی ریاست‌جمهوری‌ام دانستند. این حرف در آن زمان درست بود، اما “مهم‌ترین” بودن این سیاست طولی نکشید.

 * تیترهای هر هفته توسط شهروند انتخاب می‌شوند و از اصل کتاب نیستند. این در مورد عکس‌ها و زیرنویس‌آن‌ها نیز صدق می‌کند، مگر این‌که خلافش ذکر شده باشد.

 بخش بیست و پنجم خاطرات را اینجا بخوانید.