شهروند ۱۱۸۹ـ ۷ آگوست ۲۰۰۸
از جغد جمهوری اسلامی هر چه می رسد بدخبری است. حالا هم یکی از بدترین خبرها رسیده است، روزنامه نگار و کوشاگر مدنی دیگری را به اتهام های واهی اعدام کرده اند. جرم یعقوب مهرنهاد چیزی جز عشق و علاقه اش به مردم محروم بلوچستان نبوده است.
خود، هنگامی که “وبلاگ مهرنهاد” به جمع وبلاگ نویسان ایران پیوست گفته بود: “از خطه کویری بلوچستانم و ساکن شهر زاهدان و دبیر تشکل غیردولتی به نام انجمن جوانان صدای عدالت و ۲۵ بهار از عمرم را تاکنون سپری نموده ام. اما آمده ام تا به جمع شما وبلاگ نویسان بپیوندم، شاید بگویید که وبلاگ نویسی در کشور ما جرم محسوب می گردد و ممکن است خطراتی را تحمل نمایم من اما می گویم که آنها که وبلاگ نویسی را جرم می دانند و مرا شهروند درجه دو می پندارند و به لحاظ سیاسی نیز از بسیاری مناصب و موقعیت ها در کشورم محروم هستم، پس بهتر آن است که حداقل همانگونه که آزاد به دنیا آمده ام آزاد نیز از دنیا بدون هرگونه تعلل و سکوت و قید و بند و مماشتی بروم، شاید اینگونه بهتر به رستگاری برسم. مهم مشکلات این چند روز زندگی نیست که چگونه می گذرد مهم آن است که خود را به بهای اندک نفروشیم و بسان آزادمردان زندگی کنیم، و خوشحال خواهم شد اگر مرا به جمع خود پذیرا باشید. . .”
بزرگی گفته است، در ایران هر کس بخواهد به آبادی میهن بیندیشد خانه خراب خواهد شد، و هر کس در آبادی خانه ی خویش بکوشد به ویرانی میهن کمک کرده است. یعقوب مهرنهاد نیز می کوشید در آبادی میهن و شهر و مردمان به تمام معنی محروم بلوچستان سهمی داشته باشد. او خود در وبلاگش نوشته بود:
“بلوچستان نیازمند کار و تلاش و فعالیت جمعی و خستگی ناپذیر است و اگر هزاران تشکل همچون “انجمن جوانان صدای عدالت” با صددرصد فعالیت مثبت به جامعه بلوچستان خدمت نمایند به نظر ما هنوز جا برای کار هست و این استان ظرفیت های بکر و دست نخورده فراوانی دارد.”
هنگام که حکومتی ها به حضور زنان و بیسوادان در انجمن جوانان صدای عدالت ایراد می گیرند، یعقوب مهرنهاد می نویسد:
“زنان نیمی از اجتماع را تشکیل می دهند و حضورشان را در جامعه کاملا الزامی می دانیم و بیسوادان نیز بخش بزرگی از اجتماع ما را تشکیل می دهند چرا که آموزش و پرورش آنگونه که وظیفه اش است نتوانسته عمل کند و استان سیستان و بلوچستان با درصد بالایی از بیسوادی در جامعه مواجه است و حضور آنان در جامعه نشان از شعور اجتماعی آنان دارد و برای ما هم افتخار بزرگی است که توانستیم اقشار مختلف جامعه را جذب و اعتمادشان را نسبت به فعالیتهای خود جلب نماییم و این را برای خود حسن می دانیم…”
رژیم جمهوری اسلامی مدام ادعای ناامنی در بلوچستان را می کند تا بهانه داشته باشد جوانان دلسوز و خواهان آبادی و عدالت در آن سرزمین سوخته را درو کند.
یعقوب مهرنهاد تازه ترین قربانی روزنامه نگاران در رژیم تهران در دیدارش با نمایندگان زاهدان در مجلس گفته بود:
“بهترین راه مبارزه با ناامنی در بلوچستان و ایجاد امنیت، اختصاص بودجه در نظر گرفته شده برای امنیت به آموزش و پرورش و ارتقاء کیفیت آموزش دانش آموزان استان است . . . تنها راه ایجاد امنیت در استان اجرای عدالت واقعی و رفع فقر و تبعیض و از بین بردن بیکاری و بی سوادی است. . .”
جوان بلوچی آمده است و از سر دلسوزی برای آن مردم حتی به همین حکومتی که امیدی به خیر او نیست، مشاوره میدهد و در حالی که حکومت باید سپاسگزارش باشد با اتهام های بیهوده به زندان و شکنجه و دار و درفش می افکنندش، و تا جان جوانش را نستانند، این ستمگران مدعی دین خدا، دست برنخواهند داشت و سرانجام پس از ۱۵ ماه زندان و شکنجه یعقوب مهرنهاد را اعدام می کنند.
عوامل رژیم در زاهدان مانع می شوند که خانواده یعقوب از محمدعلی دادخواه وکیل دادگستری بخواهند وکالت او را به دست بگیرد. وزارت جهنمی اطلاعات در زاهدان با فشار و تهدید از خانواده یعقوب می خواهد که از تماس با وکلا در تهران خودداری کنند، زیرا به زیان یعقوب خواهد بود، و وعده ی دروغین می دهند که در حکم اعدام او تجدیدنظر خواهند کرد.
یعقوب به درستی این بازیهای ماموران رژیم را می دانست و از دوستان و خانواده اش می خواست که فریب آنها را نخورند. مگر خود پیش از این در معرفی خویش در وبلاگش ننوشته بود:
“خداوند وضع و حال هیچ ملتی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود به تغییر وضع خویش اقدام نمایند. این کلام نورانی و الهی موجب ایجاد انگیزه برای تمام فعالیتهایی است که انجام می دهم و معتقدم در صورت عمل به این کلام الهی همه ی مردم می توانند اوضاع خود و جامعه خویش را از ظلمت به سوی روشنایی تغییر دهند. از بی عدالتی و نابرابری ها و فقر و ستم به آنچه که آرمان بشری است و خواسته های مشروع انسانی. من یعقوب مهرنهاد متولد سال ۵۸ شمسی و ساکن دیار مردان و زنان خونگرم و صبور و نوع دوست بلوچستان هستم. . .”
و حالا همان کانونی که یعقوب روزی آرزوی عضوی از آن شدن را کرده بود، و می دانست که خطرها در خدمت به مردم و میهن هست، در اعتراض به حکم اعدام او و در آرزوی تغییر این حکم که شوربختانه اجرا شد نوشته است:
“قوه قضائیه جمهوری اسلامی هفته گذشته یعقوب مهرنهاد نویسنده وبلاگ “مهرنهاد” و فعال مدنی بلوچ را پس از ده ماه بازداشت و شکنجه در دادگاهی بدون حضور وکیل و هیئت منصفه و اعضای خانواده او با اتهامات واهی به اعدام محکوم کرد.”
… “کانون وبلاگ نویسان مصرانه از همه ی حامیان حقوق بشر می خواهد که در برابر نقض وحشیانه حقوق بشر در ایران و سرکوب بی رحمانه وبلاگ نویسان و آزاد اندیشان ساکت ننشینند و به هر شکل ممکن از اعدام یعقوب مهرنهاد وبلاگ نویس ایرانی جلوگیری کنند.”
روزنامه نگار دیگری قربانی آرزوهای انسانی خویش برای میهن و مردمش شد، یعقوب مهرنهاد دیگر در میان ما نیست و کودکان او هرگز روی پدر را نخواهند دید، نگذاریم یعقوب های دیگر را رژیم ستم و سنگدل با دروغ های شناخته شده ی خود به قتلگاه ببرد. به اعدام ها در ایران اعتراض کنیم. به دستگیری نویسندگان و روزنامه نگاران اعتراض کنیم. به فرزاد کمانگر معلم روستاهای محروم کردستان و روزنامه نگار و فعال حقوق بشر، که او هم چون مهرنهاد جوان دلسوخته ی سرزمین خود است و به همین خاطر هم به زندان افتاده و حکم اعدامش صادر شده، فکر کنیم و هرچه در توان داریم برای جلوگیری از اعدام او انجام دهیم و یاد مهرنهادها را گرامی بداریم.