شماره ۱۱۸۹
از طبابت تا تجارت: خاطرات یک تاجر اصفهانی (۱۲۶۷/۱۳۲۴ شمسی، ۱۳۰۶/۱۳۶۴ قمری)
نوشته حاج میرزا عبدالجواد اخوت، به کوشش مهدی نفیسی
نشر تاریخ ایران، تهران، سال ۱۳۸۶، ۲۰۰۰ نسخه، قیمت:۴۰۰۰ تومان
سنت خاطره نویسی و شرح وقایع اتفاقیه و یا روزنامه خاطرات و همین طور اتوبیوگرافی در میان ایرانیان از گذشته تاریخی برخوردار است و در سال های اخیر چاپ کتاب های خاطره نگاری و یادداشت های روزانه ایرانی ها به شکل گسترده ای افزایش یافته است. این گونه خاطره نویسی از زندگی افراد گوناگون با عقاید و دیدگاههای متفاوت به نگارش درآمده است. در این آثار بخش هائی از رویدادهای پنهان و نهفته تاریخی و اجتماعی آشکار می شوند و برای نسل کنونی و آینده تصویری روشن و انسجام یافته از گذشته به دست می دهد.
خاطره نگاری، روزنامه خاطرات و غیره به نوعی یک فرهنگ نوشتاری برای کاتبان اهل فکر و اندیشه بوده، تا در انس و خلوت و تنهائی با قلم فرسائی از دیده ها و تجربه های شخصی خود و دیگران مکتوبی را به یادگار برای آیندگان بر جای بگذارند. احمد اشرف می نویسد: “خاطره نگاری ابتدا در تمدن باستانی مصر پدید آمد و آنگاه در تمدن های کلدانی و آشوری رونق گرفت و در عصر هخامنشی وارد مرحله ای تازه شد”. از دوران پادشاهان هخامنشی و ساسانی سنگ نوشته ها و کتیبه های گوناگونی وجود دارد و همگی به نوعی شرح حالی از وقایع نگاری آن دوران را حکایت می کنند. در ادب فارسی در آغاز قرن پنجم سه اثر ممتاز و با ارزش به نام های اخبار خوارزم ابوریحان بیرونی، تاریخ بیهقی ابوالفضل بیهقی و سفر نامه ناصر خسرو قبادیانی به شرح رویدادهای تاریخی و اجتماعی و فرهنگی می پردازند، و از طریق شیوه خاطره نگاری و شرح حال نویسی با موشکافی و وفاداری به مضمون ها آثار درخشانی را از خود به جای گذاشته اند.
در تاریخ معاصر بیشتر خاطرات ایرانی دستمایه مفاهیم سیاسی و اجتماعی می باشد و با گوشه چشمی به رویدادهای تاریخی و کمتر به خاطرات خود و “درون” و یا “حدیث نفس” می پردازد. ناگفته نماند، این تفکر و روش “پنهان کاری” و یا “خودسانسوری” از دیر باز مشکل آفرین و دردسر آور برای راویان خاطرات بوده است. فرهنگ و آداب و رسوم سنتی جامعه محدودیت های فزاینده ای برای “خودنگاری” کاتبان دل سوخته به وجود آورده است. زندگی خصوصی و “اندرونی” به عنوان یک تابو قلمداد می شده است و نقشی در این خاطره نویسی ها نداشته است. اگر چه خاطره گوئی به شکل “خصوصی ـ درونی” در قرن نوزدهم میلای در اروپا متداول شد و فردیات درونی شخص به معرض افکار عمومی راه یافت و سنت مدرن و تازه ای در جامعه جهانی در امر نگارش به وجود آمد، ولی تا نهادینه شدن این جریان در جامعه ایرانی فاصله بسیار زیادی قرار داشته و دارد.
با این حال با انتشار روزنامه خاطرات اعتماد السطنه به کوشش ایرج افشار در سال ۱۳۴۵ فصل نوینی در خاطره نویسی در ایران رواج پیدا کرد. این اثر بعد از هفتاد سال برای اولین بار منتشر شد و کتاب دیگری که از اهمیت قابل بسزائی برخوردار است، یادداشت های علم نوشته اسدالله علم می باشد. صدرالدین الهی می گوید: “به اعتقاد من دو کتاب که هر دو از زندگی روزانه دو دربار و دو پادشاه در یکصد سال اخیر سخن به میان آوردند، از هر جهت بر انواع دیگر کتاب ها برتری دارند”.
خاطرات اعتماد السلطنه و یادداشت های علم بعد از مرگ آنان انتشار یافتند و علت همان محدودیت ها و ترس و لرزها در جامعه، و بخصوص که هر دو در دربار شاهی در صدارت بودند.
در عصر حاضر در زمینه خاطرات و یادداشت های روزانه اتفاق فرخنده ای افتاد و آن چاپ کتاب دوجلدی روزها در راه نوشته شاهرخ مسکوب می باشد. نگارنده در زمان حیات اش به چاپ یادداشت هایش پرداخت، اگرچه در خارج کشور. نثر و زبان یادداشت ها با فضائی صادقانه و بی پرده به حدیث نفس گوئی شبیه است که به شکل جسورانه و بی رحمانه به ویرانی “خود- راوی” یادداشت ها می پردازد.
بسیاری از کتب خاطرات و وقایع نگاری و یا سفرنامه های معروف، متعلق به شاهان و افراد دربار و سرشناس است ولی در کتاب مورد بررسی “از طبابت تا تجارت”، شخص ناشناسی مانند میرزا عبدالجواد اخوت بر اساس ذوق و علاقه شخصی و یا در آرامش و خلوت به شکل روان ـ درمانی به خاطره نویسی پرداخته است. راوی یادداشت ها در مورد انگیزه نوشتن خود می گوید:”این نوشتن را هم بهانه کرده ام، محض آنکه کمتر صدمه خیالی بخورم، ولی ابداً حواس ندارم و خیلی پریشان هستم” ص ۱۹۹.
به هر حال چه بسا آثار خطی این نوع افراد نزد خانواده ها و بستگان به یادگار مانده باشد که به مرور زمان به دست فراموشی سپرده شده است. خاطرات میرزا عبدالجواد اخوت سالیان دراز در نزد کوچکترین دخترش به امانت بوده که با کوشش دکتر مهدی نفیسی که مردم شناس است و از بستگان نگارنده خاطرات است، به چاپ می رسد.
زندگانی و دوران جوانی میرزا عبدالجواد
او در یک خانواده بازاری و سنتی در تاریخ ۱۲۶۷ شمسی مطابق با ۱۸۸۹ میلادی در شهر اصفهان متولد می شود. در انقلاب مشروطه هیجده ساله است و این جریان مترقی در آن زمان به شدت بر افکار او تاثیر می گذارد و در یادداشت های بعدی اش تبلور آزادی خواهی و عدالت طلبی را بر مبنای منشور انقلاب مشروطه به طور مکرر بیان می کند. مشاهدات و تجربیات زندگی شخصی اش با مسائل زمانه، او را تبدیل به فردی کنجکاو و جستجوگر می کند. زندگی اش در برش هائی از تاریخ ایران شکل می گیرد که جامعه در حال تلاطم است. وی حکومت شش پادشاه را تجربه می کند، چهار پادشاه از سلسله قاجاریه و دو پادشاه از دوره پهلوی.
او از دوران بلوغ و جوانی در رابطه با علاقه اش به علم و دانش سخن می گوید: “به قدری تیز هوش بودم که صبح که معلم درس صرف میر را برای عموزاده می گفت، من حفظم شده بود و با حالتی که از روی کتاب نمی توانستم بخوانم، ولی از حفظ غلط های عموزاده را می گفتم”ص ۲۰۷. استعداد و یادگیری او در درس و آموزش در مکتب خانه های آن دوران از استعداد و علاقه او گواهی می دهد و در چند سطر دیگر می نویسد:”شوق به علم و تحصیل در من زیاد بود و در اواخر سال سیم که بنده یازده سالم تمام نشده بود، هزار شعر الفیه را از حفظ می خواندم و معانی آن را همه می دانستم”. در زمانی که به اجبار مشغول کاسبی در مغازه پدر در بازار می شود، با حسرت و درد و اندوه از این جدائی می گوید. از اینکه از تحصیل و یادگیری فاصله گرفته است، بسیار غمگین و افسرده است و می گوید: “آن چه رشته بودم و در عرض سه سال، در عرض یکسال و نیم بالتمام چله شد، یعنی هیچ نمی توانستم بخوانم و نمی توانستم بنویسم” ص ۱۰۸. با این گفته ها انگیزه های آموزش و تحصیل در دوران نوجوانی راوی خاطرات از علاقه او به دنیای مدرن و علم و دانش حکایت دارد. در فصل “در باب درس خواندن من” در آغاز خاطرات، به خوبی با روحیات یک نوجوان علاقمند به تحصیل و علم مدرن آشنا می شویم.
طبابت
با آمدن شاهزاده محمد حسن میرزا پزشک تحصیل کرده دارالفنون به اصفهان و آشنائی میرزا عبدالجواد با او، تحول عظیمی در زندگیش به وجود می آید و تا چندین سال به فراگیری و تحصیل و طب مدرن در نزد او می پردازد و از فضای سنتی و قدیمی بازار فاصله می گیرد و با دنیای طبابت فصل تازه ای در زندگی اش به وجود می آید و با کمک و یاری شاهزاده راه و روش طبابت کردن را می آموزد و حتی در محکمه او تا یک سال به طور مجانی خدمت می کند و برای امتحان دادن در رشته پزشکی و گرفتن تصدیق رساله ای با نام “پاتولوژی مالندی” یعنی علم تشخیص و علاج امراض می نویسد.
در دستگاه نظام پزشکی آن دوران که قدم های اولیه سازماندهی را طی میکرد، چند دستگی و اختلافات و حسادت ها و رقابت ها گسترده بودند و میرزا عبدالجواد برای باز کردن محکمه و استقلال شغلی در زمینه طبابت با مشکلات و موانع مختلفی مقابله میکند و می نویسد: “با این صدمات و لطمات دماغم نسوخت و دست از تحصیل نکشیدم. از صبح تا ظهر که در محکمه مرحوم شاهزاده بودم و از بعدازظهر تا دو ساعت از شب گذشته هم مشغول خواندن و نوشتن جمله های طبی بودم و منتظر وقت و فرصت بودم که برای تاسیس محکمه تدبیری نمایم” ص ۱۳۸. تا در نهایت موفق به اخذ دیپلم و یا تصدیق طبابت می شود و به معالجه و مداوای بیماران می پردازد.
شرایط سیاسی و اجتماعی اصفهان
یادداشت های میرزا عبدالجواد متعلق به تمام دوران زندگی اش نیست و محدود به سه سال یعنی سال های ۱۲۹۴ تا ۱۲۹۷ می باشد. در سن بیست و هشت سالگی شروع به نوشتن میکند و تا سن سی و یک سالگی با رفتن او به بختیاری نوشتن خاطرات قطع می شود. در این دوران او به عنوان طبیب مشغول کار بوده و به خاطر فضا و شرایط شغلی اش و همچنین با آشنائی و معاشرت با شاهزاده تحصیل کرده و جمع نخبگان اصفهان، خود را به اندیشه و تفکر نوین عجین می کند و به نوشتن علاقمند می شود. خاطرات و یادداشت های روزانه میرزا عبدالجواد به “اندرون” خود و بستگان نمی پردازد. ولی “حدیث نفسی” است از اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی زمانه خودش. دورانی که نه تنها ایران، بلکه جهان در یک بحران بزرگی قرار داشت و شاهد دو جنگ جهانی و تقسیم ایران ما بین انگلیس و روسیه بود. دستاوردهای انقلاب مشروطه دیرتر به اصفهان می آید، ولی او شیفته این جریان مترقی است و از استبداد صغیر محمد علی شاه پس از انقلاب مشروطه دل چرکین می شود، از نقش عشایر بختیاری و نفوذ این ایل در شهر اصفهان و آشفتگی و هرج و مرج و فساد سران حکومتی دل خون دارد و در کنارش از ناامنی جاده ها و ترس و وحشت مردم از یاغیان و اشراری مثل حسین نایب کاشی و میرزا جوزدانی شرحی دردناک می دهد.
در اواخر یادداشت ها در دروان قحطی و کمبود نان و آذوقه و احتکار تاجرین گندم و اوضاع اقتصادی مردم فقیر و گرسنه راوی با بیانی جانسوز و تاسف انگیز به طور مفصل “یومیه به یومیه” روی به نگارش می آورد. میرزا عبداالجواد از اشغال ایران و شهر اصفهان به دست بیگانگان بسیار عصبی و افسرده شده و می نویسد: “امروز رسماً روس ها حکومت شهر را دارند. دیشب هم باز عده ای روس وارد شده اند. مقدار زیادی هم قورخانه و اسلحه وارد کرده اند. در باغ نو و هشت بهشت و شمس آباد و چهار باغ و فرح آباد و قنسول خانه و غیره و غیره منزل گرفته اند و در تمام شهر پراکنده هستند” ص ۲۰۸.
سیاست و عدالت طلبی
عقاید و افکار سیاسی میرزا عبدالجواد برگرفته از نهضت مشروطه می باشد و تمایل به آزادی و رفاه و آسایش مردم و طرفدار اصلاحات و آبادانی، او به طور مستقیم با فرقه و یا احزاب سیاسی ارتباطی نداشته و هیچ گونه وابستگی جدی و رسمی با سران سیاسی روشنفکر آن دوران نداشته است. تنها از طریق مطالعه و خواندن روزنامه ها در جریان رویدادها قرار گرفته است. او در یک جا در مورد استبداد و مشروطیت می نویسد: “امیدوارم خائنین مملکت و دشمنان ظاهر دولت به نتیجه اعمال قبیحه خود رسیده و پارتی بازی از ایران مرتفع شود، تا ملت بدبخت بیچاره که تا به حال لذت آزادی و مشروطیت را نبرده ایم، با محاسن و لذایذ او فایض گردیم و در میان دول متمدن نام ما به پستی و ذلت برده نشود و در انظار آنها مفتخر باشیم به آزادی” ص ۱۲۲.
چندین صفحه با دقت از طایفه قاجاریه شرح حالی می دهد، از نکبت بی علمی دربار و خودخواهی پادشاهان قاجار انتقاد می کند و بخصوص از ناصر الدین شاه که باعث رعیت کشی و رشوه گرفتن و مهاجرت گروه گروه ایرانیان که از ظلم و ستم به خارج می روند و پنجاه سال سلطنت او را محکوم می کند، چرا که یک قدم به جانب اصلاحات بر نداشت، و سنگ استبداد را کوبید و هر یک از وزرایش که اندکی قوت می گرفت، فوراً آنها را ضعیف می ساخت. میرزا عبدالجواد به خوبی از رهبران اصلاحات خوش فکر به نیکی یاد می کند و از قتل قائم مقام فراهانی و افرادی مثل مشیرالدوله و امین الدوله و ملکم خان و سید جمال الدین نام می برد و آنها را به عنوان مردمانی که دلسوز ملک و ملت می باشند ستایش می کند.
نکته مهم در خاطرات و یادداشت های روزانه میرزا، روحیه عدالت طلبی و مساوات او می باشد. او با کمک های مالی و فکری نیازمندان و طبقات زیر دست و اعضای خانواده در تمامی دوران زندگی مشغول بوده است و در آخرین صفحات خاطرات از دوران قحطی و از رنج و سختی می نویسد: “عجب قیامتی است، عجب مجاعه و قحطی و سختی فراهم شده، واقع فوق طاقت است یا هیچ تاریخی چنین روزهای تیره را برای ایران نشان نمی دهد، مسلمان نشنود کافر نبیند. گروه گروه و فوج فوج بیچاره مردم بدبخت بدرود زندگانی می گویند. یک عده ای از شدت گرسنگی، یک عده از شدت امراض، مجدداً هم مرض حصبه طغیان نموده” ص ۲۵۵.
بازگشت به تجارت
مقوله شغلی میرزا عبدالجواد و تغییر و جا به جائی او نکته اساسی و مهم کتاب است و شاید برای خواننده به شکل معما باشد و در پرده ای از ابهام قرار داشته باشد. ولی این دگرگونی و تضاد تابع شرایط سیاسی و اقتصادی آن دوران بوده است. دورانی که جامعه سنتی وارد مرحله دنیای مدرن و متجدد می شد. راوی خاطرات در آغاز جوانی از فضای سنتی و بازاری فاصله می گیرد و به علم نوین پزشکی و طبابت روی می آورد و تا سن سی و پنج سالگی به این شغل و حرفه می پردازد. سپس دوباره به شغل پدری پرداخته به بازار و تجارت روی می آورد. البته میرزا برای انتخاب یک شغل از دو حرفه طبابت و یا تجارت مدتی دچار سردرگمی می شود و با گلایه از خود می نویسد: “رسم عاشق نیست با یک دل، دو دلبر داشتن، یا ز جانان یا ز جان باید که دل برداشتن. شخص باید حواسش جمع یک کار باشد تا بتواند آن کار را به خوبی اداره نماید …. می دانستم که ضرر دارد و به هیچکدام از این دو رشته نمی رسم” ص ۱۵۳. و در نهایت تجارت را انتخاب می کند. این بازگشت بستگی به چند عامل گوناگون دارد: با روی کار آمدن رضا شاه، اقدامات تجددگرائی جامعه و اجرای اصلاحات مقتدر گرایانه از بالا موجب امنیت راه های ما بین شهرهای ایران می شود و زمینه گسترش و فعالیت های تجارتی مساعد می شود و میرزا عبدالجواد که از طریق شغل طبابت در آمد مناسبی نداشت، با کار و کسب و تجارت، هزینه زندگی خانواده و افراد فامیل را به خوبی میتواند تامین کند. دختر میرزا در انتخاب شغل پدرش می گوید: “پدرم … از اینکه حواسشان هم در طبابت و هم در تجارت باشد، خیلی عذاب میکشیدند و می گفتند کار تجارت از نظر مالی مرا بهتر تامین می کند. مثلاً وقتی مریض می دیدند ممکن بود یک قران درآمد داشته باشند ولی کار معامله که صورت می گرفت، حدود سه تومان برای ایشان عایدی داشت. تفاوت این دو شغل اینقدر بود. بنابراین مصلحت دیدند که کار تجارت را که حالا روی غلطک افتاده بود انجام دهند”. ص ۸۱.
نکته دیگر آنکه با مرگ شاهزاده محمد حسن میرزا، پشتیبان و مشوق همیشگی میرزا عبدالجواد، شرایط کار طبابت برای او رضایت بخش نبوده، اگر چه مطب مستقلی داشته ولی شاید با نبودن شاهزاده به عنوان استاد و معلم ارزنده دیگر شوق و ذوق و انگیزه طبابت در او افول کرده است.
سنت و تجدد
از صد و پنجاه سال قبل تاکنون جامعه ایرانی در مقابل فرهنگ و زندگی سنتی در جست و جوی تجددگرائی بوده است. بافت سنتی و اجتماعی با مکانیسم جامعه مدرن با ابزار و تکنیک هایش در تقابل قرار گرفته بودند. فضای زندگانی ما ایرانیان در دو جهان کاملاً گوناگون و متضاد شکل گرفته است. به قول داریوش آشوری: “مسئله ما این است که ما از یک جهان بسته به یک جهان باز آمده ایم. آن بستر تاریخی که پیش از این به آن تعلق داشتیم جهان بسته ای بود با حدود تاریخی و جغرافیائی مشخص و همان چیزی است که جهان فرهنگی سنتی ما را تشکیل میدهد” ۳
از زمانی که عباس میرزا برای اولین بار دانشجویان ایرانی را عازم فرنگ کرد، روابط فرهنگی و تجاری و سیاسی ایرانیان با جهان غرب آغاز شد و نخبه گان و افراد تحصیل کرده و روشنفکران آموزش و دانش جدیدی را فرا گرفتند. در جریان این پروسه موسسات نو و جدیدی به وجود آمدند: مدارس جدید، بیمارستان ها، نظمیه و بهداشت و قانون طبابت و قوانین قانونگذاری و غیره. با اولین مریض خانه جدید در اصفهان این تحولات آغاز شد. میرزا مسیح خان طبیب در دوران میرزا عبدالجواد بانی بسیاری از تشکیلات نوین و تجددخواهانه در اصفهان می شود. میرزا با مشاهده این جریانات مترقی گرایانه دگرگون می شود و در پروسه گذار از سنت به تجدد، عبا و عمامه و لباده ای را که دوران جوانی بر تن داشته کنار می گذارد. وقتی رضا شاه روی کار می آید، میرزا کت و شلوار می پوشد و کلاه نقاب دار پهلوی سر می گذارد. در آغاز او از اصلاحات اولیه رضا شاه حمایت می کند. ولی بعد از اقدامات سرکوبگرایانه و اجباری رضا شاه مثل کشف حجاب و اجرای محدودیت ها برای قشر سنتی جامعه، او دوباره به دوران گذشته و زندگی سنتی خود باز می گردد.
در پایان از مقدمه مفصل و خواندنی دکتر مهدی نفیسی که با دقت و با نگاهی مردم شناسانه به شرح زندگانی میرزا عبدالجواد اخوت و بافت تاریخی و جغرافیائی شهر اصفهان پرداخته است بایستی یاد کرد. در سال های اخیر در مورد سنت و مدرنیته کتب زیادی چاپ شده است. این کتاب ها متاسفانه اکثراً به مسائل تئوریک و مفاهیم آن پرداخته اند و رنگ و بوئی در مورد مناسبات جامعه و خانواده ایرانی ندارد. به گفته نفیسی: “در زمینه تجدد و سنت، روشنفکران ایرانی بسیار نوشته اند، ولی کمتر کتابی وجود دارد که پیچیدگی پروسه تجدد و تجددخواهی و اثرات آن را بر روی اقشار مختلف جامعه از طریق مردم نگاری و تحقیقات میدانی انجام داده باشد. برای عمق بخشیدن به گفتمانی که هم اکنون در این زمینه در جریان است، آشنائی با وضعیت خانواده های سنتی و عکس العمل مشخص آنان در برخورد با موج تجددگرائی در ایران ضروری است” ص ۲۱.
کتابنامه:
۱- احمد اشرف: ایران نامه ویژه خاطره نگاری در ایران ش ۴، پائیز ۱۳۷۵ صفحات ۵۲۵ تا ۵۳۸.
۲- صدرالدین الهی: ایران نامه ویژه خاطره نویسی در ایران جلد ۱ صفحات ۵۵۹ تا ۵۸۶.
۳- داریوش آشوری: ما و مدرنیت، موسسه فرهنگی طراط سال ۱۳۷۶
۴- جمشید بهنام: ایرانیان و اندیشه تجدد. تهران نشر فروزان ۱۳۷۵.
ژوئن ۲۰۰۸، مطابق با خرداد ۱۳۸۶
* منوچهر نجف پور روزنامه نگار است.