درگذشتِ پی در پی فعالانِ سیاسی و اجتماعی، پژوهشگران، آشنایان و یاران گذشته در تبعید سخت غمگین کننده است. هم از آن نظر که پایانی بر امید و تلاش آن ها برای تغییر نظام سیاسی ای است که به ترک سرزمین مادری مجبورشان کرد و هم از این نظر که اعلام نزدیک شدنِ نوبتِ تبعیدیان نسل من است. چنین بود خبر درگذشت هما ناطق. البته پژوهش های روشنگرانه و راه گشایانهِ ناطق برای نسل کنونی و بعدیِ کوشندگان آزادی و عدالت در ایران، انکار گسستی است که تبعید اغلب برای بسیاری از جدا شدگان از وطن اول به همراه دارد. با توجه به تعداد قابل توجه کتاب ها و مقالات بسیار ارزنده ای که ناطق در سی و چند سال گذشته نوشته می توان گفت زندگی پژوهشی او در تبعید پربارتر و اثرگذارتر از گذشته ادامه یافت.
هما ناطق از نخستین زنان پژوهشگر تاریخ دوران قاجار به شیوه نوین علمی بود. او به روایت رویدادها و وقایع تاریخی بسنده نمی کرد؛ اسناد، روایات و گزارشات را ردیابی و انگیزه عاملان و دست اندرکاران در وقایع سرنوشت ساز تاریخ مدرن ایران را موشکافی می کرد. در پی علت یابی بود. این تلاش از جمله در کتاب ایران در راهیابی فرهنگی او درباره دوره کوتاه ده ساله پادشاهی محمدشاه و آموزگار و نخست وزیر صوفیِ او میرزا آغاسی، که هما ناطق آن را دوره کوتاه روشنگری در ایران مینامد، به وضوح به چشم می خورد. دوران تجربه ی مُدارا ، به رسمیت شناختن حقوق برابر برای مسلمانان، یهودیان و مسیحیان، فرمان سلطان در منع شکنجه و مجازات مرگ و تأسیس نخستین مدرسه دخترانه. ناطق در تحلیل شکست دوران روشنگری ایران به درستی می نویسد که «ما نمیتوانیم همه تقصیر و گناه را متوجه استعمار و امپریالیسم بدانیم» و به این مسئله کلیدی در عقب ماندگی فرهنگی و سیاسی جوامع اکثریت مسلمان می پردازد که “نمیتوان با ابزارهای مذهبی به پیشرفتهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی دست یافت”، یا گناه ناتوانی، بیفکری و تقصیرات خود را به پای دیگران گذاشت
.
تداوم و پیگیری هما ناطق در روشن کردن گره های تاریخیِ استبداد و واپس ماندگی فرهنگی ایران اندیشمندانه، روشنگرانه و شجاعانه بود. زیرمتن همه نوشته های او بیزاری اش از خودکامگی، تحجر و خرافه و باور او به ضرورت نوسازی فرهنگی بر پایه خردگرایی، تجدد و دموکراسی بود.
او نیز مانند بسیاری از زنان و مردان آزادیخواه که فعالانه از جنبش ضدامپریالیستی و ضد دیکتاتوری ۱۳۵۷حمایت کردند با شور فراوان به انقلاب پیوست. از آسیبی که چند ماه پیش از انقلاب در یورش ساواک و چماقداران به اجتماع روشنفکران از جمله او و دکتر پاکدامن دید تا اواخر عمر در رنج بود. نسبت به فداییان و مجاهدین که در روزها و ماه های اول انقلاب از احترامی ستایش گونه برخوردار بودند، علاقه ای تقریبا مادرانه داشت و با استفاده از کلمه “بچه ها” از آنها سخن می گفت و از آنان حمایت می کرد.
توجه و اشاره به روابط پدرسالارانه و ظالمانهِ زن ستیز، با ذکر نمونه های تاریخی در میان پژوهش های ناطق کم نبودند؛ چه در شناساندنِ زنان شجاع و اندیشمندی مانند بیبی خانم استرآبادی و کتاب معایب الرجال او، که در سده نوزدهم در اعتراض به روابط پدرسالارانهای که زنان را از حقوق ابتدائی انسانی محروم میکرد، نوشته شده بود و یا در روایت تحسین آمیزش از داستان حجاب از سر برگرفتن قرهالعین در دشتِ بَدشت، و نیز توصیف جنبش باب به عنوان یک جنبش اصلاح طلبانه علیه اسلام سنتی و خواستار عدالت اجتماعی و برابری حقوق زنان. با این حال تاکید خاصی بر خواست ها و نگرانی های ویژهی زنان یا ایدههای فمینیستی نداشت. نگرانی او این بود که نیروهای مرتجع تقریبا همیشه زنان را به آسانی به نفع خود بسیج میکنند، و از بیتجربه گی و فقدانِ خودآگاهی اجتماعی و اقتصادی زنان استفاده می برند. او از پایه گزارانِ “اتحاد ملی زنان” در ماه های اولیه پس از انقلاب بود، و درتعیین استراتژی و سیاست های آن نقش تعیین کننده ای داشت. در جلساتی که در بهار و تابستان ۱۳۵۸ گاهی در خانه او برگزار می شد در مورد چگونگیِ برخوردِ “اتحاد ملی” با سیاست های رژیم گهگاه اختلاف نظرهایی پدید می آمد. موقعیت اجتماعی و سنی، و دانش تاریخی و ارتباطات سیاسی ناطق به او امتیاز خاصی در جدل های سیاسی می داد. با این همه پس از چند ماه به تدریج فعالیت و حضورش را در اتحاد ملی زنان کاهش و سپس پایان داد.
پس از جان به در بردن از خشونت رژیم ملایان، دوباره او را در سال ۱۳۶۹ در کنفرانسی در دانشگاه برکلی دیدم. با آزردگی و تأسف از ارزیابی های سیاسی نادرستِ دوران انقلاب یاد کرد. بار دیگرکه برای مصاحبه با او برای کتابی که در همین باره می نوشتم به خانه اش در پاریس رفتم با تفصیل بیشتر در این باره سخن گفتیم. درباره واکنشی و ارتجاعی بودن نقشِ زنان در انقلاب، و در تمام جنبشهای مردمی این سده با صراحت بیشتری سخن گفت. از نخستین تظاهراتی که در مراحلِ اولیهی انقلاب شکل گرفت یاد کرد، این که از شعار زنهای چادرِ مشکی به سر ، “خمینی عزیزم، بگو تا خون بریزم”، می بایست جهت آینده انقلاب را به روشنی درک می کردیم. باز هم تکرار کرد که با تاکید بر شرایط و خواست های ویژه زنان چندان موافق نیست. من نیز با صراحت بیشتر از او پرسیدم، آیا خود تو، به صرف زن بودن حتی در کار پژوهشی ات دو برابر مردان همکارت تلاش نکرده ای تا توانائی هایت مورد پذیرش قرار بگیرد؟ پاسخ داد، “همیشه”.
هما ناطق زنی بود پرشور و سرشار از انرژی ذهنی و عاطفی. شور و احساسات او در تحلیل و پژوهش های تاریخی او، در کنش سیاسی او و در روابط شخصی و اجتماعی اش آشکار بود. در بیان نظراتش صادق، صریح و بی باک بود. درگذشت او فقدان بزرگی برای جامعه روشنفکری و عدالت جوی ایران است.