در جوامع مردسالار، زنان به دلیل عدم دسترسی شان به هرم ها و مکانیزم های قدرت، جزو گروه های اقلیت (و یا به طور صحیح تر در اقلیت نگه داشته شده) محسوب می شوند. همین مسئله در مورد گروه های اتنیکی و گروه های فرهنگی و زبانی نیز صدق می کند، یعنی این گروه ها نیز صرف نظر از آمار و تعدادشان، اگر به حوزه های قدرت اقتصادی، نظامی، فرهنگی، آموزشی و غیره دسترسی نداشته باشند، اقلیت محسوب می شوند.
سئوالی که اذهان بسیاری از کنشگران اجتماعی و دانشمندان علوم انسانی را مشغول کرده این است که چگونه می شود بین گروه های مختلف در اقلیت نگه داشته شده(Minoritized) اتحاد به وجود آورد؟
یکی از نظریه های موفق در این زمینه تئوری “اینترسکشنالیتی” (Intersectionality) است که توسط فمینیست هایی مانند بل هوکس (bell hooks) و کیمبرلی کرینشا(K. Crenshaw) و دیگران مطرح شده است. اساس این نظریه بر پایه شناسایی عادلانه حوزه های مختلف ستم و تبعیض بنا شده است. یعنی، به رسمیت شناختن ستمی که بر دیگران می رود اولین قدم در فراهم نمودن شرایط مساعد برای همبستگی و اتحاد است.
اینترسکشنالیتی از به هم پیوستگی و درهم تنیدگی حوزه های مختلف ستم از قبیل جنسیت، طبقه اجتماعی، نژاد/قومیت، گرایش جنسی، معلولیت و غیره صحبت می کند. در گام اول این حوزه های مختلف باید از طرف افراد و گروه های پیشرو شناسایی شوند. این شناسایی مستلزم رسمیت دادن به مبارزه ی برحق این گروه ها بر علیه ستمی است که بر آنان می رود، مثلا در حوزه زبان، قومیت، طبقه اجتماعی و غیره.
مرحله ی بعدی، شناسایی تأثیری است که حوزه های مختلف ستم بر همدیگر دارند، مثلا یک زن در جامعه ای مثل ایران می تواند به خاطر زن بودن مورد ستم مردسالارانه واقع شود و در عین حال می تواند به خاطر نژاد و اتنیکش مورد ستم نژادپرستانه قرار بگیرد و غیره.
مرحله نهایی تلاشی است برای برقراری اتحاد در میان انسان هایی که از طریق حوزه های مختلف ستم مورد تبعیض قرار می گیرند. تئوری اینترسکشنالیتی به صورتی موفقیت آمیز از عهده این مهم، حداقل در حوزه تئوریک و نظریه پردازانه، برآمده است.
برای مثال، ما فمینیست ها می خواهیم ستم جنسی و ظلم پدرسالارانه ای که در حق مان می شود از طرف دیگر گروه ها و اقشار جامعه به رسمیت شناخته شود. در عین حال خودمان نیز باید در به رسمیت شناساندن ظلمی که بر دیگر اقلیت ها از طریق زبان، نژاد/ قومیت، مذهب، طبقه اجتماعی، گرایش جنسی و غیره روا می شود پیشگام باشیم. در غیر این صورت چگونه می شود از دیگر گروه ها انتظار داشت تا متحد ما شوند و از مبارزه ی ما حمایت کنند؟
به نظر من عدم شناسایی حوزه های ستم زبانی و اتنیکی از طرف جنبش زنان در ایران یکی از بزرگترین ضعف های فمینیست های ایرانی است. به عنوان یک زن آذربایجانی و ترک می توانم با افتخار بگویم که جنبش اتنیک های غیر فارس در ایران در جهت ارائه ی راهکارها و تئوری های دموکراتیک گام های اساسی برداشته است. برای مثال، مطرح کردن تئوری و عمل ضد نژادپرستانه از سوی جامعه شناسانی مثل دکتر علیرضا اصغرزاده در جنبش آذربایجان، فضای فوق العاده دموکراتیکی را ایجاد کرده است که جنبش فمینیستی در ایران می تواند از طریق چنین فضایی با فعالین ضدنژادپرستی آذربایجانی همکاری کند و بالعکس.
اخیراً خانم شادی صدر مقاله ای از دکتر علیرضا اصغرزاده را در صفحه فیس بوکشان به اشتراک گذاشته بودند. این مقاله ضرورت مبارزه ضدنژادپرستانه در ایران را مطرح می کرد و دیدن کامنت ها و واکنش های مختلف به موارد مطرح شده در مقاله واقعاً برایم جالب بود. از طرفی فعالین ضدراسیست اتنیک های غیر فارس به همراه فعالین فارس زبان، به حمایت از مفاد این مقاله و اقدام تحسین برانگیز خانم شادی صدر در باز نشر این مقاله برخاسته بودند. از سوی دیگر، زنان و فمینیست های مترقی نیز از اقدام خانم صدر حمایت می کردند. در این میان، افراد مرتجع، مردسالاران ضدحقوق زن و جمعی از نژادپرستان نیز، هم علیه نویسنده مقاله و هم علیه خانم شادی صدر بسیج شده بودند. مشاهده ی این حادثه این نکته را در ذهن من تداعی کرد که یک اتحاد مترقی و دموکراتیک بین ما مظلومان حوزه های مختلف حقیقتاً ممکن است. همچنان که جریانات نژادپرست دست اتحاد با افراد مردسالار، سکسیست و ضد حقوق زنان می دهد، جنبش زنان نیز می تواند با جنبش ضدنژادپرستانه ی اتنیکی غیرفارس همکاری و همراهی نماید.
به امید آن روز.