نسبت «دایی جان ناپلئون»ی که به ما داده می شود – یا به خود می دهیم -، بیش از آن که اثر سوء ظن و بدبینی تاریخی ما در مورد بیگانگان باشد، ناشی از ذهنیت نادرست خود ما از خویش و دنیای پیرامون است. ذهنیتی که برمبنای آن قرارگرفتن بر روی دریای نفت و گاز و دیگر ثروت های طبیعی، بدون آن که فعالیت و تلاشی برای بهره برداری بهینه از آنها در زمینه بهبود شرایط زندگی بکنیم، را حق طبیعی خود می داند ولی نام تلاش بیگانگانی که از این ثروت های طبیعی محرومند و به پشتوانه تلاش و کوشش و دانش خود می خواهند از آنها برای گرداندن چرخ صنایع و خودروها و گرمایش خانه های خود استفاده کنند را غارت و استعمار و استثمار می گذارد و حاضر نیست با منطق طرف مقابل آشنا شود. ذهنیتی که درعین حال – البته در حرف نه در عمل – هم شیفته و مشتاق “خود کفایی” است، و هم می خواهد آزادانه بتواند فرآورده های خود را به سراسر دنیا صادر کند!
نظریه توطئه درست از همین خصلت خام طبعی و خدا و خرما خواهی شکل می گیرد و طبعا بیگانگانی که ویژگی های رفتاری و روانی ما را بهتر از خودمان می شناسند از آن بهره می گیرند. این بهره گیری که امری طبیعی است و ماهیت آن در ساده ترین داد و ستد روزانه – مانند خرید نان – هم وجود دارد، ذهن توطئه پندار ما را به این نتیجه گیری می رساند که طرف مقابل در پی گذاشتن کلاه بر سر ماست و برای این کار به دسیسه چینی و توطئه می پردازد. در نمونه ی ساده ترین داد و ستد روزانه – خرید نان – واقعیت این است که نانوا با تدارک مواد و ابزار پختن نان، نیاز ما به آن را تأمین می کند و سود می برد. بردن سود، انگیزه و محرک نانوا برای پخت و عرضه نان است و اگر این انگیزه و محرک نباشد ما گرسنه می مانیم. اگر هم نانوا در فرآیند پخت و عرضه نان دست به تقلب، کم فروشی یا گران فروشی بزند، سهم بیشتر مسئولیت متوجه ماست که نمی توانیم رابطه خود با او را طوری تنظیم کنیم که امکان تقلب کاهش یابد و او نفع خود را در صداقت و درستکاری ببیند و از دغلی و نادرستی پرهیز کند.
در تعامل با بیگانگان نیز همین اشکال وجود دارد و ما چون براثر ضعف، کم دانشی، ناتوانی یا حتی کاهلی و تنبلی نمی توانیم در شرایط داد و ستد توازن و تعادل برقرار کنیم، به دستاویز دسیسه و توطئه چینی طرف متوسل می شویم و فریادمان از بیدادگری او به آسمان می رود و از قضا همیشه در هر داد و ستدی نیز کلاه سرمان می رود.
این ذهنیت مختص به بیگانگان نیست. درمورد حاکمان خود نیز به همین ترتیب رفتار می کنیم. به عنوان نمونه: انقلاب می کنیم و نظمی مستقر را واژگون می نماییم، بدون آن که از ماهیت نظام جدید آگاهی داشته باشیم، در همه پرسی شرکت می کنیم و با اکثریت ۹۸ درصدی به “جمهوری اسلامی” رأی می دهیم و درپی آن نیز در همه پرسی دیگری به قانون اساسی واپسگرا، آزادی کش و استبدادزای آن رأی می دهیم و فرومایه و انگلی ترین فشرهای جامعه را بر زندگی و سرنوشت خود مسلط می نماییم. سپس، داد و فغان بر می آوریم که استبداد امانمان را بریده و فساد از سر و روی جامعه بالا می رود.
نمونه بسیار گویایی از نتیجه این ذهنیت را می توان در داستان دنباله دار و فاجعه بار «هدفمندی یارانه ها» یافت. در تابستان ۱۳۸۹، در اوج کشتار و سرکوب معترضان به نتیجه به اصطلاح انتخابات خرداد ۱۳۸۸، محمود احمدی نژاد، که ظاهرا اکثر ما با او مخالف بودیم، فراخوانی برای دریافت یارانه نقدی داد که بعد به بزرگ ترین کلاه برداری تاریخ بدل شد. ما چه کردیم؟ آیا دست کم بخشی از جامعه به هشدار ۸۰ کارشناس اقتصادی گوش فراداد و براساس منافع خود رودرروی او ایستاد و با طرح مخالفت کرد؟ نه تنها پاسخ منفی است، بلکه شمار ثبت نام کنندگان از جمعیت کل کشور هم فراتر رفت و حتی حدود ۵ میلیون کسانی که در خارج از ایران زندگی می کردند هم برای گرفتن یارانه نقدی نام نوشتند!
نتیجه چه شد؟ در مدتی حدود ۳ سال، تورم و گرانی های طاقت فرسا و کمرشکن، سفره های خالی را خالی تر از پیش کرد. دو سوم از ارزش پول ملی کاسته شد و قدرت خرید یارانه دریافتی هم به همین نسبت یا بیشتر پایین آمد. به خود آمدیم و دریافتیم که کلاهی گشاد بر سرمان رفته است. باز بار دیگر در یک به اصطلاح “انتخابات” ردیف شدیم و مثلا سر ولی مطلقه فقیه کلاه گذاشتیم و شیخی مکار را که با کلید آمده بود به مقر ریاست جمهوری فرستادیم تا برایمان رفاه و آزادی و عدالت بیاورد، بی آن که از خود بپرسیم انجام این وعده ها با قانون اساسی و سنگینی حضور ولی مطلقه فقیه اصولا امکان پذیر است؟!
چند ماه بعد، رییس جمهوری جدید با تشریح وضعیت وخیم و نابسامان اقتصادی کشور، با درخواست و التماس و تمهید و تهدید از کسانی که نیاز ندارند خواست که در مرحله دوم طرح هدفمندی از دریافت یارانه انصراف بدهند تا هم کسر بودجه کشور کاهش یابد و هم بخشی از پول حاصله صرف ارایه خدمات عمومی از جمله بیمه درمانی شود. آیا به این درخواست، دستکم ازسوی طبقه متوسط که بیشترین آسیب را از تورم افسار گسیخته می بیند، پاسخ مثبت داده شد؟ پاسخ به شکل شرمسارکننده ای منفی است. بیش از ۷۳ میلیون نفر بر دریافت یارانه نقدی اصرار ورزیدند و تنها ۳ درصد انصراف دادند. پرسش اساسی این است که با چنین ذهنیت و عملکردی، ما چه نیازی به توطئه و توطئه گر داریم؟! آیا به راستی این خود ما نیستیم که به توطئه علیه خویش و منافع واقعی مان مشغولیم؟!
با این ترتیب، باید منتظر امواج مهیبی از گرانی و تورم مهار گسیخته باشیم که بنزین ۱۰۰۰ تومانی – که در مرحله بعد به ۲۰۰۰ تومان هم می رسد – پیشاهنگ آن است. سفره هایمان باز هم خالی و خالی تر می شود و مثل گرسنگان بیافرا برای دریافت یک کیسه برنج و یک شیشه روغن از سر و کول هم بالا رویم و صحنه های زشت و ناهنجار بیافرینیم و همچنان نشسته بر دریای ثروت، درمانده و گرسنه فریاد و فغان از توطئه علیه خود برآوریم.
به خوبی می دانم که نوشتارهایی ازاین نوع، به مذاق کمتر کسی خوش می آید و چیزی جز ملامت و بد و بیراه نصیب نویسنده نمی کند. پس چرا می نویسم؟ آیا نمی دانم که برای مورد پسند و محبوب بودن باید از ملت بزرگ و شریف ایران، هنر نزد ایرانیان است و بس و افتخارات من آنم که رستم بود پهلوان سخن گفت؟
چرا می دانم اما این کار برایم ادای دین به نسل های آینده ای است که بی تردید از ما به زشتی یاد خواهند کرد و از خود خواهند پرسید: درمیان این پیشینیان خطاکار آیا کسی نبود که به آنها هشدار دهد و با تلخ کامی خواهند اندیشید که این پدران و مادران ما که آنهمه به حافظ عشق می ورزیدند و برای انجام بسیاری از امور زندگی خود به دیوان او تفأل می زدند، چگونه این بیت او را نخوانده بودند که: «من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم – تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال» و یا این بیت دیگر را که: «عیب تو گر آینه بنمود راست – خود شکن آیینه شکستن خطاست»!
* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی، ساکن اروپا و از همکاران شهروند است.
Shahbaznakhai8@gmail.com