مارگارت تاچر، نخست وزیر سابق بریتانیا، دوشنبه ۸ اپریل ۲۰۱۳، در سن ۸۷ سالگی درگذشت. در اینجا نگاهی داریم به روابط او با کانادا
کمتر کشوری در سراسر جهان وجود دارد که از ۵/۱۱ سال زمامداری مارگارت تاچر بر بریتانیا تاثیری نگرفته باشد. این «بانوی آهنینِ» محافظه کارانِ جزیره نه تنها تمام وضعیت کشور خود را زیر و رو کرد که در نبردی صلیبی در سراسر جهان شرکت داشت. حتی سرسخت ترین مخالفان او نیز احتمالا این حرف استفن هارپر، نخست وزیر کانادا، را می پذیرند که اگر بیشتر آدم ها با دوران شان تعریف می شوند، تاچر همانقدر دوران خودش را تعریف می کرد. او در کنار رونالد ریگان، رئیس جمهور هم خط و هم پیکان و هم زمانش در آن سوی اقیانوس اطلس، دو ژنرال اصلی نبردی صلیبی علیه کمونیسم بودند و «جنگ سرد» را به پایانی قاطعانه آوردند که ایدئولوگ های هم مرام شان همچون فرانسیس فوکویاما «پایان تاریخ» می خواندند. همین است که تصویر تاچر در صحنه ی سیاست خارجی هیچ رنگ «خاکستری» ندارد و صاف و ساده و روشن است: دشمن تمام چپ ها و دوستِ تمام راست ها. دشمن شوروی و جنبش های آزادی بخش از ایرلند تا خاورمیانه تا آفریقا و دوستِ نه تنها ریگانِ آمریکایی که ژنرال پینوشه ی شیلی، ژنرال ضیاالحقِ پاکستان و حتی دولت آپارتاید آفریقای جنوبی، آن هم در زمانی که کوس رسوایی اش را در تمام جهان زده بودند.
اما رابطه ی کانادا، که قاعدتا در میان دعواهای بزرگ دهه ی ۸۰ جایی به والایی ابرقدرت ها نداشت، با او چه بود؟ کانادا با تاچر چه کرد و تاچر با کانادا چطور؟
اینکه کانادا رابطه ای تنگاتنگ با هر رئیس حکومتِ بریتانیا داشته باشد از واضحات است. چرا که این کشور هنوز ملکه ی خود را با بریتانیا در اشتراک دارد و پرچم آن امپراتوری همچنان پرچم بسیاری از استان های کانادا است. هنگامی که تاچر در سال ۱۹۷۹ به نخست وزیری رسید، اما این رابطه حتی تنگاتنگ تر از این بود. با وجود اینکه در عصر جنجالی ترودو بودیم، کانادا از نظر قانونی همچنان وابستگی های بسیاری به بریتانیای کبیر داشت. از جمله هرگونه تغییرات در قانون اساسی کانادا می بایست همچنان ابتدا در وست مینستر تصویب می شد.
با اینکه بریتانیا ابتدا از طریق بیانیه ی بالفورِ ۱۹۲۶ و سپس با تصویب رسمی تر مصوبه ی وست مینسترِ ۱۹۳۱ به قلمروهای سابق امپراتوری بریتانیا اجازه داده بود دولت هایی مستقل باشند و قانون اساسی خود را داشته باشند، این کار هنوز به طور کامل توسط کانادا انجام نشده بود. این بیشتر به این علت بود که استان های مختلف کانادا هنوز نتوانسته بودند میان خود توافق کنند که قانون اساسی کانادا باید چگونه باشد.
ترودو که در سال ۱۹۶۸ به قدرت رسید، یکی از برنامه هایش در راستای تکمیل برنامه های ملیِ خود و نیایش، لستر پیرسون، تصویب قانون اساسی مدون و جدیدی برای کانادا بود. برای ترودوی مدرنیست، ماندن در امپراتوری بریتانیا عقب مانده به حساب می آمد.
وقتی تاچر نخست وزیر بریتانیا شد، جو کلارکِ محافظه کار دوران نه ماهه ی نخست وزیری خود را می گذراند، اما در مارس ۱۹۸۰، ترودو پیروز انتخابات شد و آخرین دوران قدرتش را آغاز کرد. او مصمم بود که قانون اساسی کشور را مدون کند و آنرا کاملا از اختیار پارلمان بریتانیا در بیاورد. مقدمات این کار البته حتی پیش از خود او، در دهه ی ۱۹۶۰، آغاز شده بود اما ترودو نمی خواست قدرت را بدون اتمام این کار تمام کند.
مراحل پیچیده ای که درون کشور برای کسب توافق تمامی ده نخست وزیر استان های کانادا باید طی می شد مثنوی هفتاد من کاغذ و خارج از حوصله ی این مقاله است. (در انتها، کبک، که در آن زمان تحت نخست وزیری جدایی طلبِ رنه لوک، بود، حاضر به امضای قانون اساسی جدید نشد و تا امروز نیز آنرا امضا نکرده است.) اما ترودو در ضمن باید تاچر را قانع می کرد تا مساله را در مجلس بریتانیا پیش ببرد.
اسنادی که تازه همین اواخر رو شده است نشان می دهد که بسیاری درون حزب محافظه کار بریتانیا با پیش بردن سریع قانون اساسی کانادا موافق نبوده اند. طبیعی بود که در آن حزبِ روزهای کهن، کسانی مخالف از دست رفتن موقعیت نمادین کانادا در نظمی که خود از دست رفته بود نباشند. بیش از ۵۰ سال از مصوبه ی وست مینستر گذشته و بیشتر مستعمره ها استقلال کامل خود را به دست آورده بودند. اما مطرح کردن استقلال کانادا در آن زمان باب میل خیلی ها نبود. بخصوص نگرانی هایی وجود داشت که گروه های مختلف بومیانِ ساکن آمریکای شمالی، که در مورد معاهده های تاریخی خود با پادشاهِ بریتانیا اختلافاتی داشتند، به این اعطای استقلال واکنش نشان خواهند داد.
در نتیجه قضیه به آن سرراستی ها هم نبود و پی یر ترودو و وزیر دادگستری اش، ژان کریتین، بارها برای سرانجام آن به بریتانیا سفر کردند. اسنادی که سال پیش برای اولین بار منتشر شده نشان می دهد که ترودو، که در منش و آمال از زمین تا آسمان با تاچر متفاوت بود، دیدار تندی با او در ۲۵ ژوئن ۱۹۸۰ داشته است و آنجا بوده که ساکن خانه ی شماره ۱۰ خیابان داونینگ با خواست ترودو توافق کرده است. تاچر در این دیدار به ترودو هشدار داد که نمی خواهد «صف های سرخ پوست ها» جلوی در شماره ۱۰ خیابان داونینگ راه بیافتد.
کریتین، که در اظهار نظرات خود پس از درگذشتِ تاچر او را سیاستمداری «رنگین و سرسخت» و «پوپولیست» نامیده است، می گوید: «او (تاچر) خوب می فهمید که چاره ای نداشت مگر اینکه قانون اساسی مان را به ما بدهد. در این زمینه خیلی خوب عمل کرد.»
تاچر پیش از این در سپتامبر ۱۹۷۵ به عنوان رهبر رسمی اپوزیسیون به اتاوا آمده بود. اما اولین دیدار عمده اش در زمان نخست وزیری در ۱۹ ژوئیه ی ۱۹۸۱ بود که برای شرکت در نشست اقتصادی گروه هفت به مونته بلوی کبک آمد. در اینجا بود که به ترودو گفت حرکاتش اصلا دلچسب نیست (و از صفت انگلیسی «obnoxious» استفاده کرد که ترجمه ی دقیقش آسان نیست) و نباید مثل «بچه مدرسه ای های شیطون» عمل کند. منظور او انتقادات ترودو از ریگان بر سر سیاست های اقتصادی غول همسایه ی جنوبی بود.
طبیعی است که ترودو، یکی از چپ گراترین نخست وزیران کانادا، همیشه روابط سرراستی با تاچر نداشته است، اما لحظات نزدیکی آن ها نیز کم نبود. مثلا ترودو در ژوئن ۱۹۸۲ نامه ای به تاچر نوشت و با ابراز «گرم ترین تبریکات» پیروزی او را در جنگ با آرژانتین تبریک گفت. ترودو در این نامه از «موفقیت قابل توجه در باز پس گرفتن جزایر فالکلند» دم زد.
تاچر در سال ۱۹۸۳ برای اولین بار در صحن پارلمان کانادا (برای جلسه ی مشترک مجالس عوام و سنا) سخنرانی کرد و در مورد خطر شوروی هشدار داد. این سفری مفصل تر بود که تاچر طی آن علاوه بر اتاوا از تورنتو و ادمونتون نیز دیدار کرد.
هارپر، که در آن زمان تنها ۲۴ سال داشت می گوید: «با غرور تصویر مبسوطی را به خاطر دارم که او از آن بنیان های فلسفی اصولی رسم کرد که مردمان بریتانیا و کانادا را متحد کرده است و امیدوارم تا همیشه متحد نگاه دارد.» او در ادمونتون در مراسم شام دولت حضور داشت و معروف است که به ترودو گفت: «ما اغلب اختلاف نظر داریم اما فقط زمانی که شما، آقای نخست وزیر، اشتباه میکنید.»
تعجبی نیست که برای محافظه کاران دو آتشه ای مثل هارپر تاچر نقشی به این تعیین کننده ای داشته است. تاچر در دوره ی خود به عنوان جنگجوی ارشد محافظه کار شناخته می شد و مورد تحسینِ میلتون فریدمن ها و فردریش هایک ها بود. دیدگاه های امثال فریدمن و هایک پیش از آن حتی توسط محافظه کارترین سیاستمداران نیز زیادی افراطی تلقی می شد اما برای تاچر به جز دیدگاه جامعه ی فردگرایانه ای که در نظر داشت هیچ چیز ممکن نبود. از جملات معروف او این بود که «هیچ بدیلی موجود نیست» و «چیزی به نام جامعه وجود ندارد.»
به غیر از هارپر، بسیاری از نمایندگان محافظه کار مجلس نیز در واکنش به مرگ تاچر او را دلیل اصلی ورود خود به سیاست دانستند. مثلا تونی کلمنت، رئیس اداره ی خزانه داری، که در زمان به قدرت رسیدن تاچر ۱۸ سال داشت او را الگوی دوران جوانی خود دانست. جان برد، وزیر امور خارجه، در توئیتر خود نوشت: «ما افسانه ای را از دست داده ایم. بانویی واقعی و بت سیاسی شخصی ام.»
برد نام گربه ی خود را نیز «تاچر» گذاشته بود و وقتی چند سال پیش خبر مرگ گربه اش را در توئیتر نوشت، جنجال ساز شد چرا که خیلی ها این را به حساب مرگ خودِ «بانوی آهنین» گذاشتند.
پس از ترودو، این برایان مالرونیِ محافظه کار بود که به نخست وزیری کانادا رسید. ریگان و تاچر نماد سلطه ی جناح راست بر جهان آتلانتیک بودند و اکنون آبی شدن دوباره ی رنگ دولت در کانادا نیز همگام با این روند به نظر می رسید. مالرونی طبیعتا رابطه ی حسنهای با تاچر داشت. او اولین بار در ۳۰ آوریل ۱۹۸۵ در مقر نخست وزیری در لندن با همتایش دیدار کرد. آن ها سپس در کنار یکدیگر در نشست سالیانه ی گروه ۷ که در بنِ آلمان غربی تشکیل می شد شرکت کردند. تاچر در مالرونی یکی از مطیع ترین متحدین خود در نشست های سران دولت ها را یافت. هر چه باشد او با فرانسوی ها و آلمانی ها و سایر اروپایی ها سر خوشی نداشت و با اتکا به ائتلافش با مالرونی و ریگان در مثلثی آنگلویی بود که می توانست سیاست هایش را پیش ببرد.
اما حداقل یک لحظه هست که سیاست های رسمی مالرونی و تاچر با هم تفاوت داشت و آن به رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی بر میگردد. این از همان لحظاتی است که قاطعیت و یک راییِ «بانوی آهنین» را می توان دید. وقتی ۴۸ کشور عضو جامعه ی مشترک المنافع، از جمله کانادای مالرونی، به هم پیوستند، تا رژیم آپارتاید را تحریم اقتصادی کنند، این تاچر بود که با آن مخالفت کرد. حمایت او از رژیم سیاه ستیزِ آپارتاید را شاید بتوان یکی از تاریک ترین نقطه های پرونده اش دانست.
اولین بار در نشست سران کشورهای مشترک المنافع در اکتبر ۱۹۸۵ در ناسائوی باهاماس بود که مالرونی کوشید تاچر را به پیوستن به تحریم ها قانع کند. اما تاچر تنها تحریم هایی بسیار محدود را پذیرفت. یک سال بعد در سخنرانی اش در پارلمان بریتانیا از این گفت که کانادا آنقدرها هم که می گویند ضد آپارتاید نیست.
در ژوئیه ی ۱۹۸۶، تاچر برای شرکت در نمایشگاه جهانی ۸۶ به ونکوور آمد و در آنجا دو بار سخنرانی کرد. مالرونی مجددا با او دیدار کرد و خواهان تجدید نظرش در مورد آپارتاید شد. این موضوع در اکتبر ۱۹۸۷ (در نشست مشترک المنافع در ونکوور) نیز تکرار شد و ره به جایی نبرد.
در اوت ۱۹۸۶، تاچر وکیل و کسب و کارداری کانادایی، گراهام دی، را انتخاب کرد تا «سخت ترین شغل در صنایع بریتانیا» را به عهده بگیرد. این شغل چیزی نبود به جز مدیریت «بریتیش لی لند»، سازنده ی دولتی اتومبیل. دیِ کانادایی به «خصوصی ساز ارشد» تاچر بدل شد.
مالرونی در واکنش خود به مرگ تاچر اشاره ای به هیچگونه اختلافی نکرد. او تاچر را «تحول سازترین رهبر» بریتانیا از زمان وینستون چرچیل دانست. او گفت در دفعه ی اولی که تاچر به کانادا آمد «بعضی کانادایی ها نسبت به برخوردش متقاعد نشده بودند» اما در سفرهای بعدی خود طرفدارانی در این کشور پیدا کرد.
آخرین دیدار تاچر از کانادا در سال ۱۹۸۸ و در اوج بالا گرفتن جنجال ها بر سر قرارداد تجارت آزاد بود. مالرونی در این مورد میگوید: «تا این موقع دیگر او به عنوان بنیانگذار محافظه کاری مدرن شناخته می شد.»
تاچر در ماه ژوئن برای شرکت در نشست گروه هفت به تورنتو آمده بود. انجمن وکلای کانادای بالا (انتاریو) به او مدرکی افتخاری اعطا کرد، علیرغم اینکه بعضی وکلای عضو به این حرکت اعتراض های شدید کردند. او سپس به اتاوا رفت تا در پارلمان سخنرانی کند. تاچر در این سخنرانی، که چند ماه پیش از انتخاباتی حساس بود که تمام موضوعش شده بود قرارداد تجارت آزاد، تمام و کمال از این قراردادِ راست گرایانه دفاع کرد و از نمایندگان خواست آن را پیش ببرند. پیروزی نهایی مالرونی در انتخابات نوامبرِ آن سال خبر مسلما خوشی برای بانوی آهنین بود.
انگار تاچر خود می دانست این آخرین سخنرانی او در کانادا است چرا که سخنانی شبیه خداحافظی به زبان آورد.
او با اشاره به سخنان ویلفرد لوریه، نخست وزیر لیبرال اوایل قرن (که مخالف سرسخت تاچرهای زمان خود بود)، گفت: «نخست وزیر کانادا، در اوایل قرن، پیش بینی کرد که «قرن بیستم قرن کانادا خواهد بود.» دوازده ماه گذشته بدون شک نشان داده که پیش بینی او درست است. و من می خواهم بخصوص از ریاست ماهرانه و خلاقانه ی آن جلسات توسط نخست وزیر شما، برایان مالرونی، تقدیر کنم. اخیرتر از همه در نشست اقتصادی که بسیار موفق بود. کمتر کسی این امتیاز را دارد که یک قدم بختِ جهان را جلوتر برده باشد. او این کار را کرده و شایسته ی تشکر و تبریک ما است.»
تاچر در ادامه گفت: «وینستون چرچیل هنگامی که در سال ۱۹۶۲ کشور شما را ترک می کرد خداحافظی نکرد. او در عوض گفت: «بدرود دوستان کانادایی من، آینده ای خارق العاده منتظر شما است!» [تاچر این عبارت را به فرانسوی نیز ادا کرد]. در واقع نیز آینده ای درخشان منتظر کانادا است.»
و اینچنین بود سخنان نماینده ی اصلی راستِ جهانی برای کانادا. در تاریخ نویسی جهانِ دهه ی ۸۰ باید به یاد داشت که دو تا از مهم ترین ستوان های تهاجم جهانی که تاچر انجام داد کانادایی بودند: گراهام دی درون بریتانیا و مالرونی، به عنوان بخشی از گروه ۷ (چنانکه سخنرانی بالا به آن اشاره می کند) در سطح جهانی.
آخرین تاریخ مهمی که در رابطه ی کانادا و تاچر می توان نوشت به سال ۲۰۰۶ مربوط می شود. هارپر، آن راست گرای افراطی و رهبر سابق «حزب اصلاحات» که حالا در قامتی بالغ تر نخست وزیر کشور شده بود، در همان ابتدای کار به لندن رفت تا با تاچرِ پیر مشورت کند. هارپر در این مورد می گوید: «او در لندن به من مشورتی هوشمندانه و پرلطف داد که خاطره ی آن را تا ابد عزیز خواهم داشت.»
معلوم نیست تاچر ۸۱ ساله و به شدت بیمار و آلزایمری هفت سال پیش واقعا چه در گوش هارپر گفته باشد. اما بدون شک کار دشواری نیست که ببینیم سیاست های راست گرایانه ای که هارپر دنبال کرده است می توانست مورد خشنودی تاچر باشد. هارپر البته باید از تمام زندگی این الگوی الهام بخش خود و بسیاری از همکاران دولتش درس بگیرد. تاچر شاید در صحنه ی جهانی به فتح الفتوحاتی نائل آمد و به همراه ریگان نماد پیروزی طبقه ی سرمایه دار در یک فصل از نبرد طبقاتی جهانی به حساب بیاید. اما درون کشور خود در نهایت با چنان سطح گسترده ای از نارضایتی ها روبرو شد که توسط حزب خودش کنار گذاشته شد. سرسختی او در این لحظه ی آخر دیگر به کارش نیامد. او در کتاب خاطراتش نوشت که بیش از هر چیز این جنبش توده ای علیه مالیات سرانه (به رهبری سازمان مارکسیستی «میلیتانت» که در آن روزها بخشی از حزب کارگر بود) بوده است که او را وادار به کنار رفتن کرده است. هارپر که مثل تاچر به چندین پیروزی انتخاباتی قابل توجه دست یافته است و مثل او به انضباط و سرسختی معروف است، باید بداند که ورق همیشه میتواند برگردد.
رابطه ی تاچر با کانادا با مرگ او تمام می شود اما اینکه آینده ی تاچریسم در کانادا چه خواهد بود، هنوز کتابی است که نوشته نشده است.