این هفته چه فیلمی ببینیم؟

داستان “خورش مرغ آلو” از کافه نادری در تهران دهه سی شروع می شود، جایی که ناصرعلی با برادرش عبدی نشسته و برایش می گوید که ویلونش شکسته و نمی تواند جایگزینی برایش بیابد. با اینکه عبدی او را نزد هوشنگ خانی در رشت می فرستد که شایع است ویلونی متعلق به موتزارت دارد، ولی هیچ چیز برایش جای ویولنش را نمی گیرد، و چون بدون سازش دیگر لذتی در زندگی نمی بیند ، ناصر علی تصمیم می گیرد بمیرد.

پوستر فیلم

پوستر فیلم

روش های مختلفی که می تواند خودش را از بین ببرد را در نظر می گیرد، ولی بعد فکر می کند که می خواهد با وقار و احترام در تختش بمیرد، برای همین در را به روی دنیا می بندد، به تخت می رود و منتظر می ماند تا مرگ به سراغش بیاید. صحنه بعدی روزی خاکستری است و گورستانی و صدای مرگ که برایمان می گوید وقتی ناصرعلی مرد، تمام کسانی که دوستش داشتند برای خاکسپاری، حاضر بودند. تا بیاییم شوکه شویم که چطور می شود کسی تصمیم بگیرد بمیرد و بعد واقعا مرگ به سر وقتش بیاید، داستان برمی گردد به یک هفته قبل و هفت روز آخر زندگی ناصرعلی ـ یعنی از آن روزی که تصمیم به مردن گرفت را برایمان به تصویر میکشد. هر یک از آن روزها، گوشه ای از زندگی قبل و حال ناصرعلی را نشانمان می دهد. روز اول، عبدی به دیدنش می آید تا اصرار کند از اتاق بیرون بیاید، ناصرعلی یادش می آید که چطور همیشه در کودکی همه عبدی را به رخ او می کشیدند که بهتر و باهوش تر و زرنگ تر بود و وقتی عبدی عصبانی می شود و می گوید که ناصرعلی خودخواه و بی مسئولیت که با وجود زن و دو بچه کوچک می خواهد بمیرد، ناصرعلی سرش داد می زند که آیا خودش به فکر خانواده اش بود وقتی تصمیم گرفت انقلابی  بشه و مملکت را عوض کند، که آخرش هیچ کاری هم نکردند و هیچ چیز هم عوض نشد؟.. روز دوم به لذّت های زندگی فکر کرد. روز سوم فکر کرد که دنیا بعدتر او را چطور به خاطر خواهد آورد. روز بعد همسرش غذای مورد علاقه او را درست کرد ـ خورش مرغ و آلو ـ و برایش به اتاق برد و ازش خواهش کرد که غذا بخورد تا بهتر شود ولی ناصرعلی گفت که تقصیر اوست که سازش را شکسته و هرگز او را نخواهد بخشید، بعد یادش آمد که چطور مادرش وادارش کرد که با فرنگیس ازدواج کند. ناصرعلی نه قصد ازدواج داشت و نه احساسی به فرنگیس. مادر ولی اصرار داشت که دیگر سنش زیاد شده و باید زن بگیرد، عشق بعداً خودش می آید ـ ازدواج کردند و عشق نیامد.

گلشیفته فراهانی در نمایی از فیلم

گلشیفته فراهانی در نمایی از فیلم

روز بعدش ناصرعلی به ایران فکر کرد. ایران که پدرش مانع خوشبختی شان شد. ایران که دلش را شکست. ایران که  آه و سازش شد و نبودش را در تمام نت های ویولنش، نواخت. در آخر، تمام داستان ناصرعلی به ایران برمی گردد و اینکه واقعا می شود که از دل شکسته مُرد.

وقتی عزرائیل با “یکی بود یکی نبود” شروع می کند به تعریف داستان زندگی ناصرعلی خان، نمی دانیم شاهد داستانی کمدی خواهیم بود یا درام. زندگی او شبیه خیلی دیگر از هنرمندان هم طرازش است، با طبع نازک و حوصله اندک و روحیه رنجورشان. شاید درک ناصرعلی و همدردی کردن با او کمی سخت باشد ولی منکر این نمی توان شد که نوای موسیقی زندگی اش، نوای غمگینی است.

http://www.youtube.com/watch?v=sx7q7EwdbB0

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.