امیر شفقی

وقتی در تورنتو به تماشای تئاتری می نشینی که نویسندگان آن ماتیو دولاپورت و الکساندر دولاپتولیر هستند اما بازیگران آن ایرانیان مهاجری می باشند که مشاغل روزانه شان ارتباطی به تئاتر ندارد حسی خاص در تماشاگر زنده می شود. حسی که بازتابی از شرایط جدید زندگی ست و تضادهای فرهنگی را به رخ کشیده، یادآوری نموده و لزوم دقیق تر و هوشیارتر بودن، در دنیایی که پایه هایش بر تعامل است را گوشزد می نماید.

انتخاب متن و موضوع

مخاطب شناسی و تحقیق درباره نیازهای بینندگان تئاتر، جو و محیط و شرایطی که قرار است نمایش در آن عرضه شود، نخستین و مهمترین موضوعی ست که هر هنرمند موفقی در تعامل با جامعه و با الهام از درونیات خود بایستی بدان دست یابد. در تولید هر کالایی، بخصوص محصول هنری که با روان آدمیزاد سر و کار دارد، شناسایی مخاطب و آنکه قرار است محصول را مصرف کند، نخستین وظیفه تولید کننده اثر می باشد. اینکه چه کسی قرار است بیننده باشد و اثر بگیرد و چه اثری بگیرد، سئوالی ست که بایستی پیش از نگارش، پاسخ آن داده شود. آیا واقعا برای مخاطب تورنتو نشین انتخاب متنی که یک بخش از موضوع آن جنجال انتخاب نام کودکی نیامده است و بخش دیگر عشق نامتعارف زنی پا به سن گذاشته، با دوست فرزندان خود می باشد جذابیت دارد؟

وقتی همسر امانوئل مکرون فرانسوی به عنوان رییس جمهور، از او سالها بزرگتر است، موضوعاتی از این دست جذابیت خود را در دنیای این روزهای ما از دست داده اند. شاید ۳۰ سال پیش طرح چنین مباحثی جذابیت داشت یا حتی همین حالا چنین سوژه ای داخل ایران کشش دراماتیک داشته باشد اما در تورنتوی ۲۰۱۹ چنین بحثی حتی در کامیونتی ایرانی جذب کننده نیست. انتخاب موضوع و سوژه مناسب نخستین گام هوشمندانه یک اثر هنری ست و همین انتخاب اگر به درستی و بر اساس شاخص های مخاطب شناسی صورت گیرد، آینده حرفه ای تیم هنری و اثر هنری را مشخص می نماید.

به بیانی، پر کردن شکاف های فرهنگی، با اجرای نمایشنامه هایی که فرهنگ آمریکای شمالی را تصویر می کنند یا نمایشنامه هایی که حکایت از وضعیت گذشته و حال داخل ایران دارند، امکان پذیر است. ایرانی مهاجر ساکن کانادا اگر به تماشای نمایشنامه ای برخاسته از آمریکای شمالی بنشیند، با فرهنگ سرزمین جدید خود بیشتر آشنا می شود و اخت می گردد. اگر به تماشای نمایشنامه ای برخاسته از ایران قدیم یا جدید بنشیند، با فرهنگ سرزمین مادری خود پیوندی دوباره می یابد و این هر دو مفید فایده خواهند بود. بخصوص برای کسانی که در خارج از کشور بزرگ شده اند و کمتر از فرهنگ سرزمین آبا و اجدادی خود می دانند و نقاط قوت آن را می شناسند، تماشای چنین نمایشنامه هایی حتی باعث تعامل بهتر و مفیدتر با جامعه چند فرهنگی کانادا خواهد شد. نمایشنامه های آمریکای شمالی کمک به ایرانی مهاجر، برای انس و الفت بیشتر با فرهنگ کاناداست و نمایشنامه های ایرانی فرصتی فراهم می کنند برای پیوند دوباره با سرزمین مادری و تشخیص نقاط قوت فرهنگی ایرانی برای تعامل بهتر با جامعه چند فرهنگی کانادا.

فضای نمایشنامه های با تم روشنفکری فرانسوی در محیط داخل ایران حس خوبی در بیننده ایجاد می کنند اما وقتی در خارج از کشور و به عنوان مهاجر پای تئاتر می نشینی، زنده کردن حس های نوستالوژیک ایرانی لذت خاصی خواهد داشت. برای ما که از فرهنگ ایرانی آمده ایم و به آن تسلط داریم این استیلا حکم نقطه قوتی بی نظیر دارد تا مولفه های اصیل و واقعی ایرانی را زنده نگه داریم و در دنیای التقاط فرهنگها نقاط قوت فرهنگی مان را حفظ نماییم و با استفاده از آنها در جامعه ای که هر روز جهانی تر می شود مشارکت بیشتری داشته باشیم. در واقع به دلیل شرایط سیاسی، مردم داخل فرصت و امکان تعامل و همراهی کافی با جامعه جهانی را از دست داده اند و ایران این روزها تبدیل به کوچه ای بن بست شده است که جریان زندگی جهانی در آن حضور ندارد. مهاجران خارج نشین در این شرایط از معدود فرصتهای تقویت نقاط قوت فرهنگ ایرانی می باشند و تئاتر ابزاری مناسب در این راستاست.

مصداق بارز عدم استفاده مناسب از قوتهای درونی برای بهره گیری از فرصتهای محیطی، بسیاری از خانواده های مهاجر می باشند که فرصت فراگرفتن زبان فارسی را از فرزندان خود دریغ می نمایند. در هر صورت برای فرزندانی که در محیطی مانند کانادا بزرگ می شوند و اینجا مدرسه و دانشگاه می روند و کار می کنند تسلط به زبان انگلیسی خودبخود رخ می دهد. اگر فردی خارجی علاقه مند یادگیری زبان فارسی باشد هزینه و زمان بسیاری بایستی صرف کند. حال آنکه، فرزندی که در خانواده ای ایرانی به دنیا می آید بصورت طبیعی این فرصت و امکان را داراست که بدون هزینه های زمانی و مالی، زبان دیگری بیاموزد و فرهنگ دیگری را درون خود نهفته داشته باشد. در این شرایط اگر خانواده ای در محیط چند فرهنگی کشوری مانند کانادا امکان چند فرهنگی بودن را از فرزند خود دریغ کند، در واقع فرصتی بی نظیر را از او گرفته است. تسلط ما به زبان و فرهنگ فارسی به عنوان نقطه قوتی خاص محسوب می شود که در تمام عرصه ها و بخصوص فعالیتهای هنری بایستی از آن بهره برد.

موضوع دیگر استفاده از ترجمه یک نمایشنامه است. وقتی اینهمه نمایشنامه خوب به زبان انگلیسی و فارسی وجود دارد و کارگردان و سایر عوامل مشکلی برای درک هیچ یک از این دو زبان ندارند، کار روی متنی ترجمه شده توجیه کافی نداشته و اصالت را تحت الشعاع قرار می دهد. متون ترجمه، چون از فیلتر ذهن مترجم عبور می کنند اصالت متن اصلی را ندارند و برداشتهای شخصی مترجم معمولا در حس و حال نمایشنامه تزریق می شود. واسطه قرار دادن یک مترجم برای کار روی یک نمایشنامه در صورتی قابل دفاع است که نیاز به ترجمه وجود داشته باشد. در حالی که با توجه به تسلط گروه نمایش به زبان فارسی و انگلیسی و وجود تعداد زیادی نمایشنامه به این دو زبان، رفتن سراغ ترجمه منطقی نیست.

بازی بازیگران

در تئاتر “اسم” که با ۵ بازیگر، سه مرد و دو زن، در سالن فرویو مال تورنتو به روی صحنه رفت، ریتم یکسان بازی ها در کلیت نمایش نخستین موضوعی ست که به چشم بیننده می آید. گره دراماتیک قوی به نمایشنامه نمی افتد و حتی اگر متن اصلی دارای گره های دراماتیک باشد، چنین زد و بندهای نمایشی را در این اجرا نمی بینیم. نمایش تلاش دارد موقعیت های طنز خلق کند اما به اندازه کافی در این زمینه موفق نیست و حتی استفاده موردی از کلمات رکیک، بجای خنداندن تماشاگر به کلیت متن آسیب می زند و مخاطب را بلاتکلیف نگاه می دارد که در حال تماشای نمایشی روحوضی ست یا موضوعی جدی تر را بایستی تعقیب نماید.

تمنای دیده شدن برای هنرمندان نیازی درونی ست که همانند شمشیری دولبه، هم می تواند نجات بخش آنها باشد و هم نابودگر. اگر تمنای دیده شدن با بازی زیرپوستی و درونی همراه شود انرژی قابل توجهی متصاعد می کند که تماشاگر را نیز بصورت ناخودآگاه تحت تاثیر قرار می دهد اما اگر این نیاز همراه با شلوغ کاری باشد بجز آزار مخاطب، احتمالا سایر عوامل را نیز دچار خستگی می کند و انرژی دیگران را سلب می نماید. در این شرایط تمرکز از بین می رود و اتفاقا در حافظه تماشاگر کمتر اثری از حس چنین بازیگری باقی می ماند. آفتی که چند سالی ست سینمای ایران را نیز بخصوص در ژانر کمدی تحت الشعاع خود قرار داده و با وجود خیل عظیم بازیگران طنزی که طی سالهای گذشته معرفی شده اند، کمتر هنرپیشه ای را می بینیم که ستاره شده باشد. آنچه کاملا در بازی های این تئاتر مشهود بود کارگردانی ست که در مقام بازیگر نیز ظاهر شده و به لحاظ روانی از موقعیت کارگردانی خود برای استیلا روی سایر بازیگران سود نامتعارف می برد و جو و حال و هوای نمایش را به شکلی ملموس تحت تاثیر قرار داده است.

غلو در بازی و حرکات اضافه همیشه برای هنرپیشه حکم ترمز رشد را دارد و کنترل و بروز درست احساسات، شتاب دهنده ی توسعه ی استعدادهای درونی می باشد. در تئاتر “اسم” حرکات اضافی خاصیت متن و نوشتار را کمرنگ کرده، هنرپیشه ها تا انتهای نمایش در پی تثبیت موقعیت خود روی سن می باشند و با اجزا صحنه خو نگرفته اند. در صورتی که همیشه بخشی از شروع بازی های درخشان همراه با انس و راحتی بازیگران، با صحنه و اجزا آن می باشد. بازیگری که در صحنه راحت است گویی مدتهاست با ابزار و اجزا آن زندگی کرده و به قول معروف اشیا بی جان را مال خود کرده است. چنین الفتی در تئاتر “اسم” به چشم نمی خورد و حتی طراح صحنه که خود کارگردان و بازیگر نیز می باشد به اندازه کافی راحت نیست.

صدای خوب و رسای یاشا خضوعی و بازی عصبی لیلا شمشیری راد که برای نقش زنی پا به ماه مناسب می باشد قابل توجه هستند. سیاوش شعبانپور هم اگر تنها در مقام کارگردان می ماند و وظیفه روایت قصه و بازیگری را بعهده دیگران می گذاشت، بیشتر به چشم می آمد و عمیق تر و اثرگذارتر حضور می یافت. سارا صابری با تمام تلاشی که می کند، برای نشان دادن زنی سطحی که همسری روشنفکر دارد عجول است و رابطه او با خضوعی به عنوان زوجی از دو طبقه فکری مختلف، که یکی ذغذغه بشری دارد و دیگری دغدغه رنگ مو، به درستی در نیامده و خط ارتباطی آنها به خوبی ترسیم نشده است. بازی محسن ناظری نیز نوعی بی حوصلگی را القا می کند و همانند عنصری کم خاصیت در صحنه ظاهر می شود که در روند پیشبرد داستان حضوری فعال ندارد. در صورتی که بازیگری در این موقعیت دراماتیک، امکان بروز حس های مختلفی از هیجان و ترس گرفته تا شرم و شجاعت را می تواند دستمایه بازی خود کند.

مؤخّره

طرح این سئوال که چنین تئاتری چه هدفی را پی می گرفته و آیا به هدف رسیده یا خیر، کلید راهگشای موفقیت های آینده این تیم جوان و جویای نام می باشد. بزرگترین قوت این نمایش نفس روی صحنه رفتن آن با وجود تمام محدودیتها و سختی های کار هنری بومی خارج از ایران است. بدین معنا که تلاش برای اجرای تئاتر خارج از مرزهای ایران و برای ایرانی غربت نشین قابل تقدیر است و نیاز به حمایت فکری و معنوی و مالی دارد تا بیش از پیش رشد نماید و قوت بگیرد و بسط یابد. تلاشهایی از این دست اگر همراه با اصلاح و تفسیر و تحلیل باشد و همواره در جهت تکامل گام بردارد، زودتر به بلوغ می رسد و اثرگذاری بیشتری در جامعه ایرانی مهاجر خارج از کشور خواهد داشت و هدف از نوشتن چنین نقدهایی نیز عموما کمک به بلوغ کامل هر چه زودتر چنین فعالیتهایی می باشد.

*امیر شفقی نویسنده، مترجم، روزنامه نگار و خبرنگار آزاد