وای بر ما احسان جان. وای بر ما که تو رفتی و ما باید بمانیم تا نامت را دیوار به دیوار و شب به شب بر آسمان بنویسیم.
شهروند ۱۲۵۶ پنجشنبه ۱۹ نوامبر ۲۰۰۹
به یاد احسان فتاحیان
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
(حافظ)
گردد از آن قطره خون کز تو زند جوش
(عارف قزوینی)
ما هرگز فاتح تاریخ نبوده ایم، اما نگارنده ی آن بوده ایم. فاتحان تاریخ ما کوردلان بودند و نگارندگان آن، چون تو، دریادلان و دریاروندگان.
نسل به نسل چون اژدها از شانه هایمان روییده اند و صبح به صبح از پستوهای لزج خود بیرون آمده اند و زندان به زندان و دار به دار تو را آویخته اند. انگشت در شکم جهان کرده قرمطی جسته اند و کشته اند. مانی و عین القضات و نسیمی را پوست از تن کنده اند و سوخته اند. فرخی یزدی را سوزن سوزن دهانش را دوخته اند و همین دور دوار زیر گنبد افلاک خون ریخته اند و خون ریخته اند تا نداها و سهراب ها و ترانه ها و تو احسان جان.
این نسل اما دهان به دهان، کاغذ به کاغذ و رؤیا به رؤیا نام کشتگانش را در مشت خاطرش خواهد فشرد و آنقدر بر این زمین سرد خواهد کوفت تا این حافظه ی منگ بترکد و از هم بپاشد این تاریخ سنگ.
برلین، ۲۰ آبان ۱۳۸۸