به بهایی ناچیز به هوس افتادیم/بی اختیار راهب شدیم/حسرت های نامشهود/قربانی مان کردند/با ترفندهای ملال آور،/نامی دست و پا کردیم/و هنوز به همه می گوییم،/قابل اعتمادیم. (مژگان شعرباف)
ایام بهار است و قرار بر این است که شاد بود و شادی آورد. پوزش مرا بپذیرید که در این ایام، خانه تکانی ذهنی را به میان می آورم. پوزش مرا بپذیرید که تلخی ها را می بینم، چون بر ایران و ایرانی عاشقم و روزگاری پربارتر از امروز را می خواهم و آرزو می کنم.
می خواهم یکی از گفت وگوهای درونی ام را با شما در میان بگذارم و قضاوت را به شما می سپارم: گویا ما به قول کوندرا “در فضایی مه آلود” گام بر می داریم.
واقعیت های گذشته و حال با لجاجت و سرسختی خود را از تمام روزنه ها به ما نشان می دهند و ما همچنان در گفت وگوهایمان، شعاروار آنها را انکار می کنیم و در دنیای توهماتمان سرخوشیم!
در گفت وگوهای روزمره و به کار بردن واژه ها، تعهد و مسئولیت احساس نمی کنیم و به آسانی واژه ها را صاحب شده و کوچک ترین ارج و احترامی برای واقعیت شان قایل نیستیم!
در غیر دموکراتیک ترین گفت وگوها، از دموکراسی سخن می گوییم و آزادی و برابری را به شهادت می گیریم!
در حمایت از خشونت پرهیزی، در قالب سکوت یا نگاه، خشونت را به نهایت می رسانیم!
از برابری و عدالت تندیس می سازیم، اما خود را برتر و بالاتر از “دیگری” می شماریم! در ندید واقعیت ها، تا آن جا گام برمی داریم که گویا نه از ایران و ایرانی، بلکه از سرزمین و مردمانی در ناکجاآباد سخن می گوییم!
از خرافات و فلاکت های برآمده از آن می گوییم، اما با حضور در سفره های مذهبی مخالفتی نداریم!
از تساوی زن و مرد می گوییم اما اضطراب و نگرانی های جنسیتی مان را با طنز و جوک در لفافی از “باری به هر جهت” می پوشانیم!
و امان از زمانی که از اخلاق می گوییم و می گوییم، نمونه های شعری می آوریم، اشک در چشمانمان می غلتد، سمبلی از دنیای اخلاقی در خیال مان تجسم می کنیم، اما پس از دقایقی ضد اخلاقی ترین ها را می گوییم و عمل می کنیم!
جماعتی به راستی شگفت انگیزیم!
با قانون و قانونمند بودن سر ناسازگاری داریم و از هر وسیله یا بهانه ای استفاده می کنیم تا قانون را دور بزنیم، اما جامعه ای به کمال مدنی را در تصوراتمان ترسیم می کنیم!
از این که “دیگری” را بفهمیم، احساس ناامنی می کنیم و فهمیدن و تکثرگرایی را با به رنگ “دیگری” در آمدن اشتباه می گیریم!
سه دهه از انقلاب می گذرد و ما هم چنان به بازپرداخت هایمان ادامه می دهیم!
مهارت شگفت انگیزی در بازپرداخت های مداوم سیاسی، فرهنگی، اخلاقی و… داریم! و غریب تر این که تمام این بازپرداخت ها و توجیه ها را بر گرده ی حکومت هایمان می گذاریم! اما فرایند سهیم بودن خود را در این روند نمی بینیم! شگفت انگیز است!
آیا این بازپرداخت ها از درون جامعه و “ما” نمی آیند؟! در روند این چنین توجیه هایی، هر بار توضیح و بازپرداخت جدیدی داریم! و حتا برای یک بار هم که شده از مسئولیت یا سردرگمی خود نامی نمی بریم!
و این روایت تکرار و تکرار می شود!
واقعیت این است که حاکمیت ها، چه آن ها که مدرن هستند و چه آن ها که سنتی، هیچ کدام خالی از تضادها و آشفتگی های برآمده از جامعه نبوده و نیستند.
ما مردمانی متضاد و سردرگم هستیم. نه مدرن و دموکرات بودن مان روشن است، نه سنتی و مذهبی بودن مان! درگیری ها و تضادهای حکومت در چند دهه ی اخیر ایران نشان از درگیری ها و فلاکت های ما و جامعه مان دارد. حکومت ها وارداتی نیستند بلکه از دل “ما مردم” درآمده و با بده بستان “ما مردم” دوام و قوام یافته اند!
شیفته ی نمایش و هیجان هستیم و به همان شدت و سرعتی که هیجانی می شویم، به همان شدت و سرعت هم فروکش کرده و زانوی غم و انزوا به بغل می گیریم!
از حقوق زنان دفاع می کنیم در حالی که نگران “عفت و ناموس” خود هستیم! از آزادی های مدنی می گوییم اما به جوک های جنسیتی می خندیم و لذت می بریم! و به شکلی مداوم باورهایمان در قالب های مبتذل “نجیب و نانجیب” “راست و چپ” و دگراندیش و … بازپرداخت می شوند!
با برچسب زدن به “دیگری” نگرانی های خفته ی یکدیگر را بیدار می کنیم و از این آشفتگی، سودهای اجتماعی و سیاسی می بریم!
مدام یکدیگر را قضاوت می کنیم و قضاوت های ارتجاعی مان را ملاک شراکت یا محرومیت و حذف “دیگری” از حقوق اولیه ی انسانی قرار می دهیم!
و آگاه نیستیم که چنین قضاوت هایی به آسانی در خدمت افکار و افراد واپسگرا و سودجو قرار می گیرند!
هر بار که طنزها، شایعات و قضاوت های ارتجاعی را می شنویم یا می بینیم، آیا صادقانه بخشی از انسانیت و اجتماع مان را تکه تکه و بی حرمت نمی کنیم؟!
و آیا این گونه قضاوت های بی پایه، ناشی از فقر گفتگوهای ژرف تر و انسانی تر نیست؟!
و آیا از تمام این واپس ماندگی ها و تکرار مداوم آن ها، خسته نیستیم؟!
بنیادگرایی در هر پهنه ای، انزجار و تنفر از برابری است، حال آن که برابری آغاز آزادی و همکاری های مدنی است.
با قضاوت های ارتجاعی و بی پایه، در حقیقت همکاری بخشی از جامعه را از دست می دهیم و این بخش های حذف شده، دوست، آشنا، همسایه و هموطنان ما هستند و ما دردهای مشترکی داریم که باید در پی درمانشان باشیم!
در روند به بازی نگرفتن و حذف این نیمه های دیگر، آن ها را به سکوت می کشانیم و سکوت و نبود گفت وگو، سرآغاز تمام فلاکت ها و درگیری هاست! زمانی که خواست و باورهای گروهی از جامعه جدی گرفته نشود، جامعه حرکت نمی کند، بلکه لنگ لنگان گامی به پیش و گامی به پشت بر می دارد و واپسگرایان گمان حرکت را دارند!
آزادی و عدالت برای یک یا چند گروه، مفهومی جز رکود و عقب ماندگی ندارد و نیمه و گروه های حذف شده، دیر یا زود به نقطه ی انفجار خواهند رسید.
هنگامی که آزادی و برابری گروهی، به نام مذهب، سیاست، جنسیت و غیره و غیره به آینده موکول می شود، باید در صداقت آن گفتگو تردید کرد.
با سانسور، سرکوب و حذف نمی توان بیماری مزمن “من سالاری” را درمان کرد. مردمی که هنوز توان گفت وگو بدون توهین، قهر، حذف و خشونت را ندارند مفهوم آزادی و احترام به “دیگری” را نمی شناسند.
انکار و سرکوب واقعیت ها، تنها به روان نژندی هر چه بیشتر جامعه ختم می شود و جهانی تیره تر و تارتر از گذشته را به دنبال خواهد داشت.
شعار دادن و لاف زدن در پهنه ی برابری های اجتماعی اگر امروز پایان نگیرد به اجبار رویایی است که به کابوسی تلخ در روبرو شدن با واقعیت ها تمام خواهد شد!
تا زمانی که حتا از بده بستان واقعی در جمع نزدیکان “من و شما” هراس داریم، آزادی عدالت و برابری در همان سخنرانی ها و مقالات سرگردان خواهد بود و هر روز کم نفس تر از پیش به زندگی طفیلی وارش ادامه خواهد داد!
آن چه در این نوشتار آمد، چیز جدیدی نیست، همه می دانیم اما از مطرح کردن و درمانش سر باز می زنیم.
جدید نیست بلکه پدیده ای است بسیار کهنه و فرسوده که با انقلاب ۵۷، افسارگسیخته تر از پیش از جولانگاه های جدید اجتماعی، هم چون زخمی کهنه و مداوا نشده سر باز کرده و تعفن اش سرهای سلامت را به درد می آورد و شاید برای گروهی با حقارت های انباشته شده “صحنه ای” باشد بسیار هیجان انگیز!
اما باید نگران بود و برای این افسارگسیختگی ها، هر چه زودتر گامی مفید برداشت و اجازه نداد که به این نگرانی ها انس پیدا کنیم!
ـ بهتر نیست در سال نو، به جای کارهای سیاسی تکراری و دریدن یکدیگر، کمی به فرهنگ و کارهای فرهنگی بپردازیم؟!
ـ بهتر نیست پایه های فکری و ارزشی مان را مرور کرده و راه های رفته را دوباره نرویم؟!
ـ و آیا بهتر نیست به جای در مقابل یکدیگر ایستادن، در کنار یکدیگر بایستیم و تکثرگرایی را با هر روز به رنگی در آمدن اشتباه نگیریم؟!
بیایید تا در سال نو، از تجربه هایمان نه کلامی، بلکه عملی درس بگیریم و اقرار به اشتباهات را برای فردایی بهتر، به فرزندان مان بیآموزیم.
برایتان نوروزی پربار و روزگاری انباشته از شادی و صلح آرزو دارم.
Dear Moderator: Please, don’t censor. I have born as a Shia in Iran. My purpose from writing this comment is not insulting Shia or Iranians since I came from there. The objective is reflecting the affect of this religion on our culture. Please, don’t be overly conservative.
Dear Mrs. Tabrizi:
First of all, I need to bring up the point that I am writing in English because I have no Persian keyboard. Secondly, I like to thank you for bringing up the brilliant points. I like to congratulate you for your courage. Not many Iranian authors have your courage to tell the truth without covering up or censorships.
You are absolutely right about we ought to be blamed for having these miseries called Islamic regime upon us. In 35 years, we showed that we are unable to change and learn from our mistakes. I think the biggest difference between a Western and Eastern individuals is the fact that people like us do not like to learn and change. We don’t like trying new ways. We must do the same things as our elders did. If it does not work, it does not matter. Pray harder and ask the Imams to ask God to help you achieving it. If that did not work either, ask another Imam to ask God to help you achieving it. Put a lock on the Imam’s grave. Kiss the guard bars many times and beg harder. Maybe this sounds funny but it is not. Go to Qom and Mashhad and see thousands of these people in person. We all know this but don’t like to talk about it because we want to do it from time to time ourselves. It gives us hope. Yes, but it is not a real hope. It is bogus hope and does nothing for you.
The Iranian “Shia” religion is kind of odd too. It is ok if a Shia lies for as long as there is a benefit. It is ok if a “Shia” participates in prostitution for as long as a mulla reads something in a language that no one understands. It is ok to kill and torture people if a “Shia” does it for God. For thousands of years, we were proud of Ali because he killed so many people during his life. In a long history of ours, has anyone looked at this and ask, “What part of this act deserves respect”?
Iranians are suffering from the fact that they have no standards. There is no defined border between good and bad. In Iranian culture, good and bad are relative terms and can be changed based on personal gains or losses. Our personal gains will usually ends up with others’ personal losses but that does not matter. For as long as it is not me, who really cares?
In Iranian culture we don’t teach our children about common good and sharing. Doing things that benefit all. This is a strange phenomenon. From childhood we are told to think only about yourself. And Islamic regime is the fruit of this culture in real time.
We used to say American did this to us; British did that, maybe France and so on. We used to believe passionately if we cut their hands off of our land we would have a heaven for ourselves. It has been 35 years past since the Western countries left Iran. Have we been successful in making a heaven for ourselves? In fact, the actual real data showed if average Iranians rule this country, they will destroy the land and its nation much more effectively than any sworn enemy. No one can be worse and merciless than us to us. Let’s accept the fact.
It is obvious that we are not ready for a democratic country yet. We are a few hundred years behind understanding the fundamentals that should be there before democracy can be sustainable in a culture like this. If we are given a democratic government tomorrow we cannot sustain it till the next day. We will immediately start killing all the undemocratic people who do not want to accept my views of democracy. Even our elites with many doctorate titles after their names have still no clue about the democratic fundamentals. I read their writings. They think forgiving mullas for their crimes and treason, calling this avoiding violence, is the main manifest of democracy. Look at their writings, all you see is a mix of too many foreign words in Farsi in such a way that no one understands the point and its justifications. In our culture when you don’t understand someone you suppose to think he knows everything and you are the retard. And our elites use this cultural dip in their disadvantage. When you look at these elites more closely, you will usually find out they are somehow are connected to the Eastern blocs’, or mullas or some other monster. This is ok for them for as long as they live in the Western countries, use their benefits and services, put their kids into their schools but talk about the greatness of communism or the betterment of one mulla over the other. These people are disgusting and should not be forgiven for their treason on helping to bring this Islamic misery in Iran.
Iran does not need democracy now because it is not ready yet. Iran needs a nationalist, a modern king who loves his country and is willing to devote himself. Islamic Revolution was a mistake and nothing can correct a mistake better than reverting it back to what it was before.
Don’t take me wrong. I am not “saltanat talab”. I was a little kid at Shah’s time. I have no personal gains in this. But I feel, it is already too late to be courageous and speak the truth.
This religion has tainted and saturated our blood with misery, hatred and fear. This religion is a foreign object inside all of us that has mesmerized us into an incompetent nation that has no self esteem and no self respect for ourselves and one another. And for as long as we do not want to change this, this is us now and perhaps, much worse in future.