بروز خصومت با مسلمانان مهاجر در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی اشکال مختلفی دارد، از توهین و تبعیض گرفته تا اعمال خشونت آمیز. اما برای درک و برداشتی درست از این خصومت، به یک اصطلاحی نیاز است تا به روشنی آن را بیان کرده، شرح دهد و مانع از درهم آمیختگی مفاهیم گردد.
در حال حاضر دو اصطلاح “اسلاموفوبیا (اسلام هراسی)” و “نژادپرستی ضد مسلمان” در یک گفتمان قاطع، جاپای محکمی در متون های علوم اجتماعی و همچنین مباحث مربوط به جوامع مهاجرین مسلمان، برای خود تعین کرده و آن را نیز هژمونی طلبانه، محفوظ میدارد.
اما با بررسی دقیق تاثیر این مفاهیم بر جامعه ای مانند آلمان به وجود ابعاد دیگری پی می بریم. یکی از آنها امکان پنهان کردن گروه هایی در پشت این گفتمان است که می تواند پیامدهای خطرناکی برای دموکراسی موجود داشته باشند.
در ادامه کوشش خواهد شد تا عوارض کاربرد دو اصطلاح “اسلاموفوبیا” و “نژادپرستی ضد مسلمان” به روشنی ترسیم شوند.
هردو اصطلاح “اسلاموفوبیا” و “نژادپرستی ضد مسلمان” دارای دو بٌعد کاربردی مجزا از یکدیگر می باشند. یک بٌعد اشاره به وجود خصومت و تبعیض نسبت به مسلمانان در جامعه دارد. بٌعد دیگر قصد بی اعتبارکردن و خطا دانستن هر انتقادی به وجود مقاومت در مقابل ارزش های مدرنیته (ارزشهای عصر روشنگری)، تاکید برهویت جمعی (امت) و کاربرد سنتهای مرسوم (مانند حفظ باکره گی زنان و یا ختنه پسران حتی به قیمت جان آنها) در میان مسلمانان مهاجر را در بردارد. البته که این خصوصیات می توانند سایر غیرمسلمانان را نیز دربرگیرند، ولی بارش اتهامات و حتی خطرات جانی برای طرح کنندگان این نوع از انتقادات درپی نخواهند داشت.
از این رو پیشنهاد، طرح و کاربرد یک اصطلاح می بایست تا درحد امکان مقصود را در مرحله اول، بر اساس تعاریف مشخص محتوایی به روشنی بیان کند، و در مرحله دوم بتواند مرزهای مجزا از هم را شفاف و تفکیک پذیر سازد.
اسلاموفوبیا (اسلامهراسی)”
“اسلاموفوبیا” در معنای کلمه به معنی هراس از اسلام به عنوان یک مذهب است، که خود به تنهایی و به عنوان یک نگرش روانشناختی نمی تواند در سطح محتوایی، دشمنی علیه مسلمانان را برساند. اگر از خمینی به عنوان اولین طراح آن بگذریم، مؤسسه تفکرسازی Runnymede Trust (۱) در سال ۱۹۹۷، یعنی چهار سال قبل از سپتامبر ۲۰۰۱، آن را تبیین و مرسوم کرد. اما تعریف این نهاد از اسلام، مفهومی یکپارچه و ایستاست. و به نظر می رسد بیشتر جهت ابزاری برای مقاصد سیاسی تعیین گردیده است. برای مثال برای خط کشی (در نهایت پولاریزه کردن) میان دو گروه ازآحاد یک جامعه: اسلاموفوبها و غیراسلاموفوبها. در این مورد شاید عمداً فراموش می شود که وجود مرزبندی با اسلام تبعاً ضدیت با مسلمان ها به عنوان شهروندان نبوده، بلکه ابعاد سیاسی و ایدئولوژیکی اسلام (مرسوم به اسلامیسم) مَد نظراست.
پس نقد اسلام نمی تواند ضدیت با مسلمانان باشد. چنانچه نقد به کلیسا در کشورهای با دموکراسی موجود، ضدیت با مسیحیان نیست. و یا همانطور که نقد به اسلام در ایران، ضدیت با مادربزرگ های معتقد و حقوق شهروندی آنها نبوده و نیست. پس اصطلاح “اسلاموفوبیا” ازنظر مفهوم، نارسا و ناقص بوده و همچنین از توانایی لازم جهت متمایز کردن انتقاد از مذهب و سنتهای منتج شده از آن، با ضدیت داشتن با شئونات انسانی و حقوق شهروندی برخوردار نیست.
“نژادپرستی ضد مسلمان”
این اصطلاح با این که برخاسته از مکتب زیست شناسی است، اما اشاره به فرهنگ دارد و هدفمند مسلمان بودن را در مقوله نژاد میگنجاند. ما در این مورد هم شاهدیم که این اصطلاح نیز با بکار بردن مفهوم نژاد، مسلمانان را یکدست و با فرهنگ دینی یکپارچه تشخیص می دهد و مهمتر این که مسلمانان را عاری از هویت فردی ترسیم می کند. بکاربردن و رایج ساختن این اصطلاح باعث می شود، انتقاد به اسلام و قوانین شریعه، چه از منظر قضایی، فلسفی، اجتماعی و فرهنگی و چه از منظر حقوق بشر (حقوق زن و یا حقوق کودک) و بها دادن به هویت فردی، به معنای نژادپرستی تلقی شود. در واقع “نژادپرستی ضد مسلمان” نیز مانند ” اسلاموفوبیا” فاقد ابعاد روشن محتوایی بوده و باز از بیان خصومتها و تبعیضاتی که می تواند بر مهاجرین اعمال شوند، ناتوان است. هر دوی این اصطلاحات به مخاطب درک درستی از آنچه منظور اصلی است را نمیرساند.
بسط دادن مقوله ای از زیست شناسی به فرهنگ، از منظر حقوق بشر مسئله ساز است. چرا که مشخصه های نژادی را نمی توان ارزیابی و یا نقد کرد، اما ویژگیهای فرهنگی را نه تنها میتوان ارزیابی کرد، بلکه در بعضی موارد حتی باید نقد و اصلاح کرد. در غیر این صورت در ابتدا به نسبی گرایی فرهنگی و سپس با نسبی گرایی حقوق بشر منجرخواهد شد. در فرهنگ های مختلف تفاوت های اساسی در رابطه با حقوق زنان، همجنسگرایان و کودکان وجود دارد. این اختلاط مقوله زیست شناسی و فرهنگ، از سوی مروجین اصطلاح “نژادپرستی ضد مسلمان” در حقیقت از آنجایی سرچشمه می گیرد که کوششهای روشنگری و نقد به اسلام از منظر حقوق بشر را، ناشی از خودبرتربینی و یا سلطه طلبی قلمداد می کنند.
هر دو این اصطلاحات چه در بحث و گفتگوهای عمومی، رسانه ای و چه در متون دانشگاهی به یک هژمونی دست یافته و به ابزاری جهت مصون نگاه داشتن اسلام ، قوانین شرعی و سنتهای رایج مسلمانان از هرگونه نقدی، تبدیل گشته اند. گواه واضح این مورد، زدن مُهر نژادپرستی و مُبلغ بودن راست گرایی پوپولیست به فمینیست ها، مدافعین حقوق کودکان و یا حتی مسلمانان سکولار است. برای مثال می توان به گزارش اسلاموفوبی ۲۰۱۸ اتحادیه اروپا، که با هزینه کشورهای عضو اتحادیه اروپا، ولی توسط مؤسسات نزدیک به اخوان المسلمین و یا حزب عدالت (حزب اردوغان) جمع آوری، طبقه بندی و منتشر شده است اشاره کرد (۲). در این گزارش منتقدین بسیاری از محیطهای دانشگاهی، روشنفکری، هنری و غیرو، و حتی در میان مهاجرین به عنوان اسلاموفوب معرفی گشته اند.
به طور کلی، انجمن های اسلامی، مهاجرین محافظه کار و همچنین نهادهایی که به نام مسلمانان مهاجر ولی در حقیقت وابسته به حکومت هایی مانند جمهوری اسلامی، اردوغان و آل سعود و غیرو، می کوشند با استفاده از این دو مفهوم، هر اعتراض و انتقادی به اسلام تعریف شده خود را، به عنوان “اسلاموفوبیا“ و “نژادپرستی” بی اعتبار سازند.
از این رو خصومت موجود نسبت به مسلمانان بهتر است با عنوانی مانند “دشمنی (ضدیت) با مهاجرین مسلمان” به عنوان یک اصطلاح عمومی شناخته شود، که عموما خصومت با مهاجرین را بیان کرده و خصوصا مهاجرین از کشورهایی که اسلامی نام گرفته اند را، طرح و عیان می سازد. علاوه بر این، تمایز اساسی بین “دشمنی” و “انتقاد” را شفاف و روشن کرده و موجب می شود که دیدگاه های متفاوت، سانسور نگشته و به باطل بودن محکوم نگردند.
بدینوسیله نیز طرح انتقادات روشنگرانه از منظر حقوق بشر به اسلام می تواند بدور از اتهام خصمانه مسلمانان ستیزی امکان پذیرگردد. چرا که در اینجا “انتقاد” در راستای بسط دادن حقوق بشر است و “دشمنی” اشاره به نقض حقوق بشر دارد. از سوی دیگر، گفتمان “اسلاموفوبیا” و “نژادپرستی ضد مسلمان” برخاسته ازدیدگاهی است که انتقادات مستدل از سنتها و فرهنگ ها را بی اعتبار دانسته و خود موجب نسبی گرایی حقوق بشر علیه مسلمانان می گردد.