شماره ۱۱۹۵ ـ ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۸

اشاره:

از این هفته، ستونی در شهروند خواهیم داشت که نویسنده اش همه هستیم؛ هم ما اگر در این زمینه مطلبی داشتیم و هم شما. می توانید با نام یک هموطن بنویسید و یا با نام خودتان هر جور که مایلید. مطالب این ستون کوتاه است و حکایت از تجربه یا خاطره ای دارد که به عنوان یک ایرانی از هموطنان ایرانی خود در اینجا دارید. میتواند خاطره ی خوشی باشد. می تواند نگاه انتقادی باشد. می تواند درددلی باشد. فقط به خاطر داشته باشیم که از نام بردن افراد خودداری کنیم تا این ستون محل تصفیه حساب ها نگردد. بیشتر هدف را بر گشودن درِ گفت وگو با دیگر هموطنان بگذاریم و انتقادی اگر هست، در جهت سازندگی به کار گیریم. مثل این هموطن که با نوشته اش این ستون را افتتاح کرده است.

به امید دیدن نوشته هایتان.


اسباب کشی


حدودا اواخر اکتبر بود که به تورنتو آمدم. چند روزی برای پی گیری مسائل مربوط به مهاجرت، از قبیل گرفتن کارت PR و CIN و Health Card گذشت. تا خودم را جمع و جور کردم دیدم که ۳۰، ۴۰ روز گذشته و یواش یواش اندوخته ای که داشتم به سرعت داشت آب می شد.

ابتدای ورود به کانادا نیز هزینه ها خیلی زیاد است. مثلا اگر اجاره خانه به طور عادی ۱۵۰۰ دلار باشد چون از ایران رزرو کرده ای حدودا باید دو برابر این مبلغ را برای ماههای اول پرداخت کنید، ضمن اینکه هیچ امکاناتی از قبیل وسایل اولیه زندگی با خود ندارید، لذا با خرید از IKEA که نسبتا قیمت های آن مناسب تر است وسایل اولیه زندگی حدوداً چهار، پنج هزار دلار خرج برمی دارد.

اینها را گفتم تا ببینید پیدا کردن هر چه زودتر کار چقدر حیاتی بود. با توجه به وضعیت بالا، تصمیم گرفتم که کاری را شروع کنم. با هر کجا برای کار تماس گرفتم جواب منفی بود و تجربه کانادایی می خواستند.

ناامید از یافتن کار در محیط کانادایی، به یک روزنامه فارسی زبان مراجعه کردم تا ببینم در کامیونیتی ایرانی آیا کاری می توانم دست و پا کنم. چند مورد دلیوری پیتزا، و پیتزامیکری بود که من نه ماشین داشتم و نه شهر را بلد بودم. به سراغ آگهی های دیگر رفتم که یک آگهی نظرم را جلب کرد که نه ماشین می خواست نه بلد بودن شهر را. هلپری (کمک در اسباب کشی) مووینگ. تماس گرفتم. گفت آقا می توانی وسایل را جابجا کنی. فکر کردم که از نظر بدنی نسبتا قوی هستم و چون اینکار هیچگونه تخصصی نمی خواست گفتم می توانم.

با مسئول مووینگ قرار گذاشتم تا او را در چهار راه یانگ و شپرد ملاقات کنم.

 

 

ساعت ۸ صبح قرار ما بود. من یک ربع زودتر سر قرار بودم. سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد. با کامیون آمد و مرا سوار کرد. بلافاصله بعد از اینکه دید نسبتا از نظر فرم بدنی وضع من خوب است گفت برنامه امروز ما جابجایی وسایل از خیابان شپرد به ریچموندهیل است. شنیده بودم که ایرانی ها بیشتر در ریچموندهیل زندگی می کنند. به نزدیک محل مووینگ رسیدیم. بعد از اینکه وسایل را فراهم کردیم و رمپ کامیون را در جای آن قرار دادیم، به داخل آپارتمان رفتیم. آپارتمان یک آپارتمان دو خوابه بود. وسایل اصلا جمع و جور نشده بود. چند تا کارتن در باز، و بقیه وسایل داخل اتاق ها و هال ولو بودند. صاحب خانه که بسیار استرس داشت گفت آقا لطفا وقت را اصلا تلف نکنید. ما آسانسور را از ساعت ۹ تا ۱ رزرو کرده ایم و بایستی این بارها تا ساعت یک کاملا برده شود، وگرنه آسانسور دیگر برای ما نیست. من با خودم گفتم این همه وسایل و با این وقت کم، لااقل اگر وسایل بسته بندی شده بود باز می شد فکری کرد. راننده گفت آقا شروع کن اول وسایل سنگین و کارتن دار را بیار. کار شروع شده بود. بعضی از وسایل بسیار سنگین بود برای مثال دراورهای پر از لباس و کمدها همینطور و اصلا هیچ چیز را خالی نکرده بودند. چون روش کار را بلد نبودم ساعت های اولیه خیلی فشار می آورد. صاحبخانه مرتب ساعت را نگاه می کرد و انتظارش این بود که ما اصلا نفس هم نکشیم. او فقط و فقط یک چیز را در نظر داشت زمان و هر چه سریعتر تمام شدن این کار.

راستی آیا به نظر شما، اسباب کشی با قیمت ارزان و با روش سنتی ایرانی در آمریکای شمالی جواب می دهد. او حتی تا به آخر کار یک آب هم به ما تعارف نکرد و در آخر کار گفت اگر به کانادایی داده بودم خیلی سریعتر انجام می دادند. راننده نیز گفت اگر به کانادایی داده بودی اصلا بار شما را نمی بردند، چون شما نه بارتان را بسته بندی کرده بودید، نه به نرخ کانادایی هزینه را می پرداختید.